پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

پلکانی از زمین تا آسمان


پلکانی از زمین تا آسمان

مقاومت را می توان با پروتاگونیست یا قهرمان در نمایشنامه هایی از این گونه برابر دانست گرچه این واژه دست نمی یابد می تواند در ارتباط با ضدقهرمان هم که به نوعی مقاومت و ایستادگی در برابر قهرمان را دارد مصداق داشته باشد

راستش تا جلسه‌ای در این اواخر، به واژه مقاومت به جای جنگ و یا دفاع فکر نکرده بودم، اما از وقتی که این واژه در ذهنم جا گرفته، می‌اندیشم هر که این کلمه را به جای جنگ یا دفاع انتخاب کرده، دستش مریزاد چه بسیار هوشمندانه و درست جایگزین کرده است؛ چرا که مقاومت؛ واژه‌ای است مفهومی و بسیار عمیق که چیزی جز شعور والای انسانی، به آن در این خصوص قدری در بیان شخصیت‌پردازی در آثار نمایشنامه‌های مقاومت، تامل می‌کنیم.

مقاومت را می‌توان با پروتاگونیست یا قهرمان در نمایشنامه‌هایی از این گونه برابر دانست گرچه این واژه دست نمی یابد. می‌تواند در ارتباط با ضدقهرمان هم که به نوعی مقاومت و ایستادگی در برابر قهرمان را دارد مصداق داشته باشد! کمی به عمق می‌رویم و درباره این که مدنظر، نمایشهایی از این نوع است تدبر می‌کنیم؛ شاید بتوانیم اثبات کنیم که پیش زمینه یک مقاومت واقعی چیست؟ مقاومتی که بتواند ایستادگی در راه آرمان‌ها و عقاید را به وجود بیاورد، روبروی ظلم بایستد و یا شجاعانه تن به مرگ دهد.

خودشناسی، از قدیم ترین علوم است که با تولد انسان بوجود آمده و تا ابد نیز همچنان علم روز باقی می‌ماند چرا که علم خودشناسی، ارتباط پیدا کردن شخص با خودش است. گرچه این جمله ظاهری ساده دارد، اما به اندازه عمق هر انسانی عمق دارد؛ هر قدر شخصیت عمیق تر، این علم نیز عمیق تر خواهد شد و هر انسانی به اندازه آگاهی که از خود دارد دارای این علم است. هر جا بمانی، علم هم توقف می‌کند و برای ابد در همان حد متوقف می سازد.

و اگر بروی این علم همراه تو اوج می‌گیرد و چیزهایی از خودت را نشانت می‌دهد که هرگز در خیالت هم نمی‌گنجیده است. آن وقت است که حتی می‌توانی معجزه کنی، می‌توانی آسمان و زمین شوی و حتی فراتر تا آن سوی آسمان‌های هفتگانه صعود کنی. این علم، نه تنها خودت را بلکه همه اشخاص انسانی و دیگر موجودات را به تو می‌شناساند. به شرط آنکه صبر داشته باشی، کوشش کنی، بخواهی، بخوانی، عمل کنی و پیش بروی. پس اولین شرط برای نمایشنامه‌نویسی آن است که نمایشنامه‌نویس، خود واقعی اش را بشناسد.

پیامبران، امامان، مصلحان ... و انسان‌های دانشمند و فرهیخته، سختی و مرارت‌ها را بر خود تحمیل کرده‌،‌ رنج فراوان کشیده‌اند تا مردم را وا دارند خود را بشناسند تا متحیر و عاشق خود گردند و چون تماشاچیان تئاتر به تماشای خود بنشینند. این اولین و آخرین هدف انسانی است و انسان هیچ کاری در این جهان ندارد مگر شناخت خود. مگر نه این که هنر هم می‌خواهد زیبایی‌های انسان را به او نشان بدهد. گفته‌اند هر کس خود را شناخت خدای خود را می‌شناسد و فرموده‌اند همه امور جهان جنبی است مگر علم خودشناسی که همانا این علم برابر با هستی‌شناسی، جهان‌شناسی، ماوراء شناسی، شخصیت شناسی و خداشناسی است. این علم چنان عمیق و گسترده و بی‌انتهاست که اگر حقیقتاً انسان رویکردی به شناخت خویش بیابد، باور نکنید که روزی تحصیلاتش در این امر پایان پذیرد با مدرک لیسانس و فوق‌لیسانس و دکترا و بیشتر از آن هم به اتمام برسد. این علم ریشه در قبل از میلاد هر انسان دارد و تا قیام قیامت نیز توسعه نخواهد یافت، و هرگز هم به انتها نخواهد رسید. زهی خیال خام اگر کسی بیندیشد که دیگر تمام شد، خود را شناخت و حالا دیگر می‌داند کیست و اگر کسی حقیقتاً به اینجا رسیده باشد، با کمال تاسف باید بگوییم، این علم نیست که به اتمام رسیده، بلکه خودت توقف کرده‌ای و در این منزل تمام شده‌ای، حال آن که می‌توانستی تمام نشوی و اقیانوسی بی‌پایان باشی که هرگز به انتها نخواهد رسید.

می‌دانم موضوعی را آغاز کرده‌ام که پر از بحث و جدل است و دیدگاه‌های مختلف و شاید متضاد را به همراه می‌آورد اما در این مورد حتی اگر در عقایدمان به نتایج همسویی و همدلی برسیم، اما در عملکرد خویش هر کسی‌ ساز خود را بزند معلوم است که به حقیقت به این شناخت نرسیده است، چرا که دنیای خودشناسی، دنیای وحدت انسانیت است که دیگر خوب و بد و زشت و زیبا در آن بی‌معنی است و مراتب جای همه‌ قیاسها را می‌گیرد. آنهایی که در پی‌شناخت خود حرکت می‌کنند چون مرغانی که در پی سیمرغ روان می‌شوند هر کس در منزلی متوقف می‌شود و نهایتاً عده قلیلی به نهایت خواهند رسید و تازه آنجا متوجه می‌شوند که نه زشتی و نه زیبایی و نه بدی و نه خوبی، حتی نهایتی هم وجود ندارد. فکر نکنید که یادم رفته بحثم چیست و درباره چه چیزی می‌خواستم حرف بزنم. اصلاً واژه مقاومت را چه به خودسازی؟!

مقاومتی که ما در نمایش‌های دفاع مقدس در پی آن هستیم و خودسازی که به فلسفه و عرفان باز می‌گردد و جهان‌بینی هر کسی را به طور فردی مدون خواهد ساخت و به اندازه هر فردی از انسان، نوعی علم خودشناسی به وجود خواهد آورد، چه ربطی به مقاومت‌، جنگ و دفاع دارد؟

شاید در این مورد مثال پلکانی که از زمین تا آسمان کشیده شده و هر فرد انسانی در روی یک پلکان از آن قرار گرفته است، بتواند جوابی به ما بدهد که در مقاومت هم به همان ترتیب می توان برای هر پلکان هر فرد ترسیم کرد و گفت که هر کس به اندازه‌ای که خود را می‌شناسد، می‌تواند دیگران را هم بشناسد اما کسی که در پلکان دهم قرار دارد فقط می‌تواند از پله‌های یکم تا دهم را خوب بشناسد ولی تسلطی بر فردی که بالاتر از او قرار گرفته است ندارد. باز به همین اندازه می‌تواند مقاومت و ایستادگی نماید. مسئله قابل بحث دیگر این است که آنچه انسان‌ها را از هم تفکیک می‌کند و در مراتب پلکان قرار می‌دهد، چیست؟

یکی در پله‌ اول جای می‌گیرد و دیگری در پله صدم و دیگری در پله هزارم. جواب این سوال قبلاً داده شده است؛ آن علم است. علم آگاهی، شناخت از خود که انسان جهان صغیر است و این جهان صغیر، جهان کبیر را در خود دارد با تمام آدمهایش و با تمام موجودات ریز و درشتش از اول تا ابد، اما آیا خودشناسی یعنی فقط دانستن خود؟ خیر، هر دانستنی توانستن را به همراه نمی‌آورد. بلکه آن دانایی باید چنان در وجود شخص بنشیند و برای او ملکه شود که به دارایی تبدیل گردد چون غذا که تبدیل به مغذی می‌شود و آن شخص که در پلکان دهم فقط به آنهایی مسلط است که از آنها عبور کرده است و مراتب ایشان را قبلاً پیموده است.

علم خودشناسی، فقط دانستن نیست، بلکه توانستن است؛ علم و عمل توامان است و به قول بزرگی: انسان به دو بال پرواز علم و عمل محتاج است تا بتواند پرواز کند و مراتب وجودی خویش را طی نماید و در هر مرحله‌ای که قرار می‌گیرد با اشخاصی روبرو می‌شود که چون خود او در سیر و سفرند. مقاومت اگر چه بار معنایی عمل را بیشتر یدک می‌کشد، اما یقیناً مقاومتی با ارزش است که راه علم را طی کرده باشد و دانسته‌ها را جزء دارایی خویش قرار داده باشد و آنگاه با توانستن، عجین شده باشد، و هر کس به اندازه‌ای مقاومت می‌کند که در مرتبه آن مقاومت ایستاده باشد.

اما مقاومت بی‌علم از شخصیت نمایش آنتاگونیستی می‌سازد که فقط می‌تواند به حماقت دست بزند؛ حتی اگر بخواهد بهترین کارهای دنیا را هم انجام دهد، چون شعورش را ندارد نمی‌تواند. او تفاوت ارزش و بی‌ارزشی را نمی‌فهمد و در مقابل آنچه که او را ترغیب و تشویق به رشد و تعالی می‌کند، از خود، مقاومت نشان می‌دهد. این شخصیت فقط می‌تواند ظواهر را ببیند و هیچ خبری از باطن ندارد. تلاش می‌کند که نمیرد؛ مرگ برایش پایان همه چیز است. تلاش می‌کند که همه دارایی‌های ظاهری اعم از قدرت و ثروت را فقط برای خود داشته باشد که اقیانوسی است با یک سانت و حتی کمتر عمق، آدمی است که در مراتب انسانی در وهله‌ی اول متوقف شده است؛ شیفته ظاهر است و به عمق دسترسی ندارد. او از نردبان بالا نمی‌رود اما فکر می‌کند که بالا رفته و رسیده است.

اما شخصیتی که در نتیجه آگاهی و علم به مقاومت می‌رسد، فردیت انسان را حلقه‌ای از یک زنجیر می‌بیند که به تمام مخلوقات خداوندی متصل است و این در نتیجه علم به خود، بوجود می‌آید و آنگاه به عمل تبدیل می‌شود. چنانکه سیبی که در روی درخت است مادامی که آن را نخورده‌ایم غذای ما نیست و هر چقدر هم که از آن سیب خوشگل قرمز بگوییم و دهانمان آب بیفتد، باز هم غذای ما نمی‌شود. مگر آنکه آن را بخوریم و آنگاه دیگر سیب نیست بلکه به خود ما تبدیل می‌شود. باعث می‌گردد که بتوانیم حرکت کنیم، حرف بزنیم، راه برویم و کار و کوشش داشته باشیم و دوباره درختهای سیب بسیار بکاریم. مقاومت این شخصیت بسته به مراتب وجودی‌اش متفاوت است؛ گاهی برای رهایی خود مقاوم است گاهی برای بالا بردن دوست و دشمن توامان تقلا می‌کند و از خود مقاومت نشان می‌دهد.

پس مقاومت، دارایی‌ست که با خودشناسی در شخصیت به وجود می‌آید و به ملکه تبدیل می‌شود؛ ملکه‌ای آگاه و شجاع، که هیچ چیز پوشیده و غیبی ، جلو رویش نیست. او جهان غیب را در شهود و جان شهود را در غیب می‌یابد و تجربه می‌کند، البته هر کس به اندازه‌ شناختی که از خویشتن خویش دارد پس هیچ شخصیتی سفید سفید و یا سیاه سیاه نمی‌شود. چون هر کس به اندازه‌ای که به خودشناسی رسیده دارای علم و عمل است، و می‌تواند دیگران را بشناسد اما نمایشنامه‌نویسی که خود را نمی‌شناسد،‌ چگونه می‌تواند دیگران را بشناسد و به کنه وجودی شخصیت نمایش که از خویشتن خویش دارد.

اما آن کس که می‌اندیشد همه چیز را می‌داند و از همه هستی سر در می‌آورد، او حتی از خودش هم خبر ندارد. اما مردان بزرگ از قبیل ابن‌سیناها که سال ها تحقیق و تفحص کرده‌اندو خویشتن خویش را شناخته‌اند و به علم‌های زمان خویش دست یافته‌اند. آنها در آخر به این نتیجه می‌رسند(که به آنجا رسیده‌ایم که می‌دانیم که نمی‌دانیم) و یا می‌گویند (پروردگارا یافتیم که جاهلیم، بر جهلمان بیفزا.) که البته این جهل، از نوع غفلت و نادانی نیست، بلکه از آنجاست که مسیر لایتناهی است و به اقیانوس ژرف تحیر رسیده‌اند،‌ آنجا که دانسته‌هایشان در برابر ندانسته‌ها چون خسی در برابر کوهی است، آنجا که همه‌ هستی را حق می‌یابند و خود را فنا شده‌ای متحیر، که تنها در دریای تماشا کردن و لذت بردن غرق‌اند.

آن جا که دیگر نه گناهی وجود دارد و نه ثوابی بلکه فقط آگاهی و شناخت نسبت به خود و دیگران است؛ آن جا همه در حال حرکتند؛ رو به جلو می‌روند و هیچ کس عقب‌نشینی نمی‌کند و هیچ چیز تمام نمی‌شود، تا تکرار گردد و تازگی‌اش را از دست بدهد. آنجاست که در می‌یابیم که حتی منفی‌ترین شخصیت‌ها هم که در حال انجام کاری هستند که مامور به آن شده‌اند و مثبت‌ترین شخصیت‌ها هم به اندازه علمی که دارد عمل می‌کند و مطمئناً علم هر کس به اندازه مرتبه اوست و هیچ انسان کاملی هم خود را تمام شده و متوقف نمی‌یابد که می‌داند راه، بی‌انتها و بی‌توقف است.

اعظم بروجردی