سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

اجبار جانکاه


اجبار جانکاه

نگاهی به کتاب «بارتلبی محرر و سه جستار فلسفی»

اولین‌بار نیست که جمعی از نظریه‌پردازان عصر ما نسبت به موضوعی واحد دچار شیفتگی دسته‌جمعی می‌شوند و یک رشته آثار نظری با موضوع مشترک و با همپوشانی‌های بسیار چه از لحاظ روش‌شناسی و شیوه تفسیر و چه به لحاظ نتیجه‌گیری نهایی تولید می‌کنند. یکی از آخرین نمونه‌های این نوع شیفتگی دسته‌جمعی رویکرد طیف گسترده‌ای از اندیشمندان چپ و پسامدرن و متالهین نوگرای مسیحی و یهودی به «سن پل» در اواخر دهه ۱۹۹۰ بود که بحث‌های دامنه‌دارشان به مدت چند سال صفحات بسیاری از نشریات تخصصی و جنگ‌ها و کتاب‌ها را پر کرد و حقیقتا نقش یک ابژه a کوچک دسته‌جمعی را برای فلسفه و نظریه آن سال‌ها ایفا کرد. ابژه‌ای آکنده از نیرویی شگرف که وانمود می‌شد قادر است همه ظرفیت‌های خفته جهانی گرفتار آمده در انفعال و یأس را بیدار کند و همگان را طرف خطاب یک حقیقت کلی‌گرا گرداند و این همه با بنا نهادن یک الهیات سیاسی رادیکال بر مبنای بوطیقای نامه‌های سن پل در عهد جدید انتظار می‌رفت.

نکته قابل توجه در اغلب این شیفتگی‌های دسته‌جمعی که در نمونه سن پل هم به وضوح قابل مشاهده بود، این است که بحث‌ها عموما به جای تمرکز بر محتوا و دلالت‌های معنایی موضوع بحث، بر فرم و صورت ظاهری آن متکی است (همان‌گونه که آلن بدیو در بخش‌های ابتدایی کتاب «سن پل: بنیاد کلی‌گرایی» تاکید کرده است که نگاهش به مساله سن پل نگاهی کاملا فرمال و به دور از محتوای تاریخی و دینی اوست) و همین امر راه را برای دل سپردن به عشق دسته‌جمعی بعدی باز می‌گذارد: کافی است فیگور جدیدی را جایگزین فیگور قبلی کنید و در یک چرخه جایگزینی، همه جایگشت‌های ممکن از موضوعات مد روزتر را امتحان کنید. امروز محمول آن فرم رهایی‌بخش مورد ادعا می‌تواند سن پل باشد و فردا ناخدا اهب و پس‌فردا بارتلبی.

به این ترتیب حدود یک دهه بعد، تقریبا همان گروه از نظریه‌پردازان دچار شیفتگی دسته‌جمعی دیگری (تقریبا با همان مختصات و همان رویکرد فرمالیستی) این بار نسبت به یکی از عجیب‌ترین شخصیت‌های داستانی تاریخ ادبیات شدند: بارتلبی محرر از داستانی به همین نام نوشته هرمان ملویل که ترجیع‌بند او (ترجیح می‌دهم که نه) موضوع تاملات و بررسی‌های سیاسی- زیباشناختی متفکرانی چون ژیل دولوز، ژاک رانسیر، جورجیو آگامبن، آنتونیو نگری و مایکل هارت، آلن بدیو و اسلاوی ژیژک قرار گرفته است که برداشت‌هایشان نسبت به این شخصیت غالبا در مکان هندسی (locus) یک افق فکری می‌گنجد و به مثابه بازتولیدی از یک طرز تلقی خاص قابل ارزیابی است و غایت همه آنها چیزی نیست جز اینکه از امتناع بارتلبی الگویی برای دستیابی به یک سیاست رادیکال در زمانه حاضر و یافتن راه برون‌رفتی از سپهر کنونی سیاست حاکم بر دنیای غرب بسازند.

اما این قرائت‌ها اغلب قرائت‌هایی نادقیق و گزینشی از داستان هستند که بدون دقت به همه عناصر و روابط ارگانیک قصه که طبیعتا فقط در کنار هم و به عنوان یک ساختار ادبی معنا پیدا می‌کنند، صرفا یک جز یا کنش از یکی از شخصیت‌ها را منتزع کرده و خوانشی زور شده را به همه داستان تحمیل کرده‌اند.

(باید توجه داشت که پیش از این در سنت غنی نقادی ادبی غرب، تحلیل و تفسیرهای متنوع و جامع‌نگری از متن این داستان وجود داشته که هر یک با زاویه دید مستقل خود به داستان نگریسته و قرائت ویژه خود را ارایه کرده‌اند: از خوانش الهیاتی داستان و توجه به جنبه مسیحاگونه بارتلبی و اشارات داستان به متن کتاب مقدس گرفته تا قرائت‌های اگزیستانسیالیستی از بارتلبی به مثابه نمادی از وضعیت وجودی بشر یا نقدهای تاریخ‌گرایانه که داستان بارتلبی را در متن کشمکش‌های طبقاتی سال‌های ۱۸۴۰ تا ۱۸۵۰ در آمریکا بررسی کرده‌اند یا شیطنت‌های روزنامه‌های آن دوران که داستان ملویل را هجویه‌ای بر هنری دیوید ثورو می‌دانستند که ایده نافرمانی مدنی را ترویج می‌کرد و حتی به خاطر خودداری از پرداخت مالیات قهرمانانه یک شب در زندان خوابید! حتی پیش از این سابقه خوانش‌های سطحی مارکسیستی از داستان بارتلبی محرر نیز وجود داشته است که بارتلبی را نماد طبقه کارگر در عصر سرمایه‌داری مجسم می‌کردند یا منش شبح‌وار و خاموش و رنگ پریدگی بارتلبی را بر اساس تحلیل مارکس در مورد منطق رازآلود کالاها توضیح می‌دادند.)

در خط سیر تحلیل‌های جمع اخیر (از دولوز گرفته تا ژیژک) تنها تفاوتی که دیده می‌شود، آن است که هر چه جلوتر می‌آییم به مرور نتیجه‌گیری‌ها اندکی رادیکال‌تر می‌شود. مثلا تفسیرنگری و هارت از داستان بارتلبی در فصل «گذارهای حاکمیت» از کتاب امپراتوری (که می‌کوشند با کنار هم نشاندن صور مختلف امتناع از جمله بارتلبی ملویل و مایکل ک. کوئتسی، تصویر تازه‌ای از سوژه سیاسی را که به مقابله با وضعیت حاکم می‌رود ترسیم کنند و نشان دهند که فرآیند اجتناب‌ناپذیر انباشت ناشی از رشد روزافزون امپراتوری، ضرورتا چنان پیش خواهد رفت که منجر به زایش آلترناتیوی برای خود امپراتوری خواهد شد) به لحاظ نتایجی که در بردارد بسیار رادیکال‌تر از تفسیر ژیل دولوز است که مقاله‌اش «بارتلبی یا یک فرمول» چیزی نیست جز تکرار همان مضامین کتاب «کافکا: به سوی ادبیات اقلیت»: قلمروزدایی از زبان، تخریب زبان از درون، صیرورت، زبان وال و... ویژگی‌هایی که دولوز می‌کوشد به آثار نویسندگان مختلف از کافکا گرفته تا ملویل تعمیم دهد و آنها را خصیصه‌های همه شاهکارهای ادبیات قلمداد کند. دولوز توجه ندارد که این به اصطلاح «فرمول غیرگراماتیکی» بارتلبی، یک قاعده همیشه حاضر و دارای تعین نیست، بلکه اساسا خصلتی واکنشی دارد و صرفا در مواجهه با موقعیتی که بارتلبی در آن گرفتار آمده می‌تواند بروز پیدا کند، بنابراین نمی‌توان آن را به عنوان یک فرمول متعین تعبیر کرد. دولوز فردیت غیرقابل تعمیم بارتلبی و عدم قطعیت نهفته در پاسخ غیرژنریک بارتلبی را از قلم انداخته است، نکته‌ای که از نظر ژاک دریدا (در جستاری پیرامون بارتلبی و ابراهیم) دور نمانده است. دریدا در بحث خود پیرامون بارتلبی نوشته است: «ترجیح می‌دهم که نه، آینده را بی‌هیچ پیشگویی یا وعده‌ای فرا می‌خواند. این عبارت هیچ خصوصیت قطعی، تعین‌پذیر، ایجابی یا حتی سلبی را بیان نمی‌کند. کیفیت این عبارت تکرار شونده که هیچ نمی‌گوید، هیچ وعده نمی‌دهد، هیچ چیز را رد نمی‌کند و هیچ چیز را نمی‌پذیرد و نیز زمان دستوری این گزاره نامفهوم غریب، یادآور یک نا-زبان یا زبانی رمزی است» (هدیه مرگ- ص ۷۵)

دولوز برخلاف دریدا که بر سرشت نه سلبی نه ایجابی عبارت بارتلبی تاکید دارد، مدام به تخریب زبان از درون به واسطه این فرمول جعلی می‌اندیشد: «بی‌شک این فرمول ویران‌کننده و نابودگر است و هیچ چیز را سر جای خودش باقی نمی‌گذارد.»

دولوز گویی هنوز در محدوده تقابل میان گزاره‌های اخباری (Constative) و اجرایی (performative) می‌اندیشد اما دریدا و به تبع او جی. هیلیس میلر در کتاب «نسخه‌های پیگمالیون»، عبارت بارتلبی را فراسوی تقابل اخباری/اجرایی تحلیل می‌کنند خصوصا آنجا که با اشاره به پیشه بارتلبی که در واقع خود نمونه‌ای کامل از یک نوع کنش کلامی است (استنساخ اسناد حقوقی گونه‌ای نوشتار است که با نوشته شدنش عملی محقق می‌شود، عمارتی از کسی به کس دیگر انتقال پیدا می‌کند، وجهی پرداخت می‌شود، قولی یا وعده‌ای تنفیذ می‌شود و... این همان انجام دادن کارها به‌وسیله کلمات است که استین مدنظر داشت) به واسازی این تقابل می‌پردازند: بارتلبی با امتناع از پرداختن به کار خود و مقابله کردن اسناد، در واقع سندیت آنها را به چالش می‌کشد و تقابل اخباری / اجرایی را هم زیر سوال می‌برد.

داستان بارتلبی محرر را می‌توان به کمک یکی دیگر از ایده‌های دولوزی یعنی «حیوان شدن» نیز قرائت کرد. مفهومی که دولوز در مقاله «بارتلبی یا یک فرمول» به کار نگرفته است اما جلوه‌های آن را در دیگر داستان‌های ملویل از جمله «نهنگ سفید» دنبال کرده است. حیوان شدن گونه‌ای ادراک از شدن (صیرورت) متفاوت با ادراک از پیش فرض شده برای انسان است. حیوان شدن نوع دیگری از صیرورت است و به تعبیر دولوز آنچه ادراک را به جانب حیوان شدن جلب می‌کند نه همدلی که بی‌قاعدگی و نابهنجاری مستتر در آن است. حیوان شدن از طریق جدا کردن ادراک از منزلگاه انسانی‌اش عمل می‌کند.

می‌توان با وام گرفتن اشارات دولوز چنین گفت که از آنجا که بارتلبی مرد منطق «ترجیحات» است امتناع او از مشارکت در بازی همگانی منطق «بدیهیات» عملا او را به یک نا- انسان بدل می‌کند. او خود را به طور کامل از مناسبات نظام «بدیهیات» کسر می‌کند و از این نظر بسیار شبیه به سه لاک‌پشت غول‌پیکر داستان «انکانتاداس یا جزایر افسون‌زده» (شاهکار دیگری از هرمان ملویل) می‌شود. در آن داستان سه لاک‌پشت عظیم‌الجثه توسط خدمه کشتی صید می‌شوند و در عرشه آزاد گذاشته می‌شوند تا روز بعد که به عنوان خوراک دریانوردان کارشان یکسره می‌شود. راوی داستان رفتار لاک‌پشت‌ها را چنین توصیف می‌کند:

«آن شب همین‌طور که در بستر خود دراز کشیده بودم از عرشه صدای حرکت سنگین و کاهلانه آن سه بیگانه عظیم‌الجثه را شنیدم. حدود نیمه‌شب بود که به نظر رسید چیزی مانع حرکت رو به جلو آنها شده است اما درک و فهم آنها تا حدی بود که در صورت برخوردن به مانعی بر سر راه‌شان هرگز تغییر مسیر نمی‌دادند. صبح که آفتاب زد یکی از آنها را دیدم که سرسختانه همچون دژکوبی خود را به دکل کشتی که مانعی سخت و بی‌حرکت در برابر او بود، می‌کوبید و می‌کوشید از میان آن راهی برای خود باز کند. سقلمه می‌زد، وول می‌خورد و فشار می‌آورد بلکه بتواند جلو برود. گویی تقدیر آنها اجبار جانکاه به پیش رفتن بود.»

این لاک‌پشت‌ها برادران حقیقی بارتلبی‌ هستند. او که کندذهنی نا-انسانی‌اش همچون لاک‌پشت‌ها چنان ریشه‌دار است که هیچ مانعی، چه دکل کشتی باشد چه کارفرمایش، نمی‌تواند جلو پیش رفتن او در مغاک «ترجیح می‌دهم که نه» را بگیرد. اما در ادامه مسیر، به خوانش ژیژک و بدیو از بارتلبی می‌رسیم که نسبت به خوانش نگری و هارت صبغه رادیکال‌تری دارند. به زعم ژیژک مشکل عمده نگاه نگری و هارت این است که امتناع بارتلبی را به یک نفی بسیط تقلیل می‌دهند و آن را به تنهایی کافی ندانسته و صرفا گام اول برای دستیابی به شکل جدیدی از کنش برای ایجاد نظمی یکسر تازه می‌دانند. فرمول آنها این است: «اول آنچه را که هست نفی کن و سپس نظم جدید و مطلوب را بساز.»

ولی ژیژک امتناع را صرفا یک قدم اول یا نقطه شروع نمی‌داند و می‌نویسد: «رفتار بارتلبی صرفا یک گام مقدماتی برای نیل به مرحله بعدی که همان ایجاد نظمی جدید باشد، نیست بلکه خود بستر چنان نظمی است و بنیاد پایدار آن به حساب می‌آید.» از منظر ژیژک، کار بارتلبی نه یک عمل نمادین با محتوایی قابل تفسیر، بلکه عملی فی‌نفسه است و نفی مستتر در آن، هیچ محتوای به‌خصوصی ندارد بلکه خود همان معنای نهایی است. به همین خاطر عبارت بارتلبی در برابر هرگونه تفسیر مقاومت می‌کند. عمل بارتلبی یک عمل نمادین نیست بلکه دالی است که نظم نمادین را ویران می‌کند.

از نظر ژیژک نفی بارتلبی، نفی ناب است و برای نیل به مقصود خود به چیزی فراتر از تکرار و پافشاری نیاز ندارد. امتناع بارتلبی از شرکت در بازی تفاسیر و ورود به اجتماع دیگر دال‌ها اجتناب می‌کند و چنین امتناعی خصلت بنیادین هر عمل راستین است. ریشه این طرز تلقی ژیژک، فاصله‌گیری او از همه اشکال سنتی تعارض سیاسی است که به نظر او اقداماتی نابسنده‌اند که فقط منجر به تقویت همان اموری که به چالش می‌کشند، خواهند شد. پس به نظر او بهتر است به جای کمک کردن به نظم حاکم در کالیبره کردن مجدد خود به لطف بروز اشکال سنتی تعارض سیاسی، سیاست هیچ کاری نکردن را دنبال کنیم که مصداقش همان امتناع بارتلبی‌وار است. تنها با این اقدام است که می‌توان زمینه را برای دخالت آن خشونت الهی که برای وقوع هر تغییر رادیکالی در شالوده ایدئولوژیک جوامع غربی ضرورت دارد، فراهم کرد و به قول ژیژک گاه هیچ کاری نکردن، خشونت‌بار‌ترین کاری است که می‌توان انجام داد. البته این نوع رادیکالیسم تنه به امر محال می‌زند و خود ژیژک نیز به این امر واقف است، آنجا که در پایان گفتار خود درباره بارتلبی در فصل ششم کتاب «نگاه متغیر» می‌نویسد: «تصور دستیابی به نظمی یکسر نو به همان اندازه دشوار است که تصور کردن بارتلبی در راس قدرت!» اما بدیو امتناع بارتلبی‌وار را مورد انتقاد قرار می‌دهد؛ چرا که به زعم او بارتلبی صرفا نفی می‌کند اما فراتر نمی‌رود. او در وضعیت مداخله نمی‌کند و کناره می‌گیرد. او گرچه دالی را همچون کنش به کار می‌گیرد اما آن را با دیگر دال‌ها درگیر نمی‌کند و به این ‌ترتیب امکان خلق وضعیت جدید را از بین می‌برد.

بدیو با کنش نفی ناب موافق نیست، او به نفی‌ای می‌اندیشد که منجر به ساخته شدن وضعیتی تازه شود. به نظر او نه گفتن به وضعیت جاری اهمیت ندارد بلکه قابلیت گفتن «نه... اما» (No …But) مهم است ولی آنچه در مورد بارتلبی بیشتر به چشم می‌آید فقدان ساختن (Construction) است و تصور خلق وضعیتی تازه برای سوژه بدون اینکه به ساختن به اندازه ویران کردن بها دهد برای بدیو بس دشوار است. (جهان‌های منطقی، ص۴۰۰) سرانجام امروز بعد از سفری طولانی در فراز و نشیب آرای اندیشمندان مختلف، همچنان ما هستیم و تصویری خیره‌کننده از بارتلبی محرر که نشان می‌دهد زبان در مقام امتناع چه قدرت خاموش و رازناکی دارد و چگونه می‌تواند به معمایی بی‌پاسخ بدل شود.

فرشید فرهمندنیا



همچنین مشاهده کنید