شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

چــرا دوست داریم بـدویم


چــرا دوست داریم بـدویم

آدهاراناند فین, نویسنده کتاب پرفروش «دویدن با کنیایی ها»

چند وقت پیش که صبح یک یکشنبه سرد و بارانی کفش‌های دویدنم را می‌پوشیدم تا برای دویدن بیرون بروم، پسر کوچکم از من پرسید: «بابا کجا می‌روی؟» من گفتم: «می‌روم که بدوم» و بعد او پرسید: «چرا؟»...

پسرم فقط ۳ سال دارد اما این سوال خوبی بود و راستش را بخواهید من نمی‌توانستم به آن جواب بدهم. اصلا دوست نداشتم بیرون بروم. بدنم هنوز درگیر شوک ناگهانی بیرون آمدن از تخت بود. درست است که خودم را برای یک ماراتن آماده می‌کردم اما هنوز چند ماه وقت مانده بود. در آن لحظه، واقعا این احساس قوی را نداشتم که باید حتما در آن صبح زمستانی تعطیل از خانه بیرون بروم. می‌توانستم بعدا بروم یا حتی یک روز دیگر یا اینکه اصلا در ماراتن شرکت نکنم. اصلا چرا باید در یک ماراتن شرکت می‌کردم؟ به خودم گفتم «چون دویدن کار لذت‌بخشی است» اما این جمله هم چندان متقاعدکننده نبود.

حقیقت این است که لحظاتی قبل از دویدن، اصلا زمان مناسبی نیست که برای کسی یا حتی برای خودتان توضیح بدهید چرا می‌دوید. به نظر منطقی نمی‌آید. دویدن سخت است. به تلاش زیادی نیاز دارد و بعد از تمام دردی که در پایان دویدن دارید، می‌توانید به خودتان بگویید دویدن یک چرخه بی‌هدف و دردناک است.

مردم معمولا به من می‌گویند وقتی دنبال چیزی مثل توپ باشند، می‌توانند بدوند اما فقط دویدن و نه چیز دیگری؟ فقط یک پا جلوی پای دیگر؟ خب، آنها این کار را حتی آزاردهنده می‌دانند. من فقط گوش و سرم را تکان می‌دهم، چون مطمئن نیستم حتی اگر تلاش کنم بتوانم آنها را متقاعد کنم که اینطور نیست. دویدن در ذات خود توجیه منطقی‌ای ندارد.

البته بعضی از مردم می‌دوند که وزن کم کنند یا اینکه بدنشان را آماده کنند و اینها دلایل خوبی هستند. دویدن همچنین آسان است و ارزان، وقتی بخواهید بدوید، می‌تواند بدوید بدون اینکه به فکر جور کردن یک تیم یا پیدا کردن یک زمین بازی باشید. همه اینها دلیل خوبی است تا دویدن یکی از ورزش‌های پرطرفدار در کشوری مانند انگلیس باشد؛ جایی که براساس آمارهای دولتی، ۲ میلیون نفر دست‌کم یک بار در هفته می‌دوند.

اما برای این ۲ میلیون دونده، دلیل واقعی برای اینکه بیرون بروند و آنقدر جاده‌ها را بالا و پایین کنند تا دیگر پاهایشان را حس نکنند، چیزی بیشتر از وزن کم کردن است. یادم است وقتی در نوجوانی یک دونده بسیار مشتاق بودم،‌ مردم از من می‌پرسند آیا می‌دوم تا بدنم آماده باشد؟ اما من به آنها می‌گفتم نه می‌خواهم بدنی آماده داشته باشم و بتوانم بدوم. شاید فکر می‌کردم جواب هوشمندانه‌ای به آنها می‌دهم اما برای من و خیلی‌های دیگر، دویدن دلیل وجودی ذاتی خودش را دارد. البته توصیف این دلیل برای دیگران کار سختی است.

خیلی از دونده‌ها نسبت به رکوردها در دویدن عقده دارند. نیاز به شکستن مرز ۴۰ دقیقه برای دوی ۱۰ کیلومتر، برای نمونه یا دویدن ماراتن زیر ۴ ساعت، می‌تواند یک دلیل چالش‌برانگیزی برای خیلی‌ها باشد. چیز اطمینان‌بخشی در راه برای رسیدن به این هدف‌های ثابت وجود دارد که می‌توان آن را تبدیل تلاش دونده‌ها به اعداد و ارقام دانست اما این ارقام آنقدر قراردادی هستند که می‌توان آنها را بی‌معنی دانست و به محض اینکه کسی به این هدف‌ها رسید، بلافاصله یک هدف دیگر خود را نشان می‌دهد.

من یک دونده را می‌شناختم که با فداکاری زیادی تلاش می‌کرد تا ماراتن را زیر ۳ ساعت بدود. او عاقبت ماراتن را در ۳ ساعت و ۲ دقیقه دوید. بعد از آن با او صحبت کردم و انتظار داشتم از اینکه اینقدر به هدفش نزدیک شده اما به آن نرسیده ناراحت باشد اما بر عکس، واقعا راضی بود؛ «من درواقع خوشحالم. اگر می‌توانستم به هدفم برسم،‌ خب فقط توانسته بودم یک کار خاص انجام بدهم اما حالا که نتوانسته‌ام، هنوز یک هدف بزرگ دارم، ‌می‌توانم خودم را برای سال بعد آماده کنم.»

نه، رکوردها به خودی‌خود دلیل اینکه ما کیلومتر‌ها در تپه‌ها و روزهای بارانی می‌دویم، در حالی که می‌توانیم به جای آن در خانه لم داده یا در تخت خوابیده باشیم نیست. رکوردها تنها هویج‌هایی هستند که ما جلوی خودمان آویزان می‌کنیم اما واقعا چرا این کار را می‌کنیم؟

«چرا این بلا را سر خودمان می‌آوریم؟» این سوال مهمی است که بسیاری از دونده‌ها همیشه از خود می‌پرسند. این سوال معمولا وقتی کسی می‌خواهد دویدن را شروع کند، چند لحظه پیش از شروع دویدن،‌ در ذهن مطرح می‌شود، درست چند دقیقه قبل از اینکه درد در پاها بپیچد اما هیچ کس جوابی منطقی‌ای برای آن ندارد. می‌شود گفت این سوال در واقع یک سوال نیست. همه ما در بطن وجودمان، جواب آن را می‌دانیم. دویدن برای ما شادی می‌آورد. کودکان را نگاه کنید؛ وقتی بازی می‌کنند و هیجان‌زده هستند، نمی‌توانند از دویدن دست‌بردارند. جلو و عقب، بالا و پایین، در دایره‌های کوچک و بی‌معنی. یادم می‌آید حتی وقتی یک بچه بزرگ بودم، زمانی که می‌خواستم در خیابان راه بروم، بدون هیچ دلیلی می‌دویدم. در رمان ناطور دشت، یک لحظه بزرگ وجود دارد؛ وقتی که هولدن کالفیلد، گرفتار در برزخ ناراحت‌کننده کودکی و بزرگسالی، یک روز عصر در حال رد شدن از محوطه مدرسه، ناگهان شروع به دویدن می‌کند. او می‌گوید: «حتی نمی‌دانم برای چه می‌دویدم، فکر کنم احساس کردم باید بدوم.»

این اراده برای دویدن درونی است. درواقع، شاید انسان به این دلیل اینقدر خوب به تکامل رسیده که می‌تواند اینطور بدود. کتاب پرفروش کریستوفر مک‌دوگال با نام «دونده بالفطره» براساس این نظریه دانشمندان هاروارد نوشته شده که انسان به‌واسطه تسلط و اصرار بر شکار به تکامل رسیده است؛ تعقیب حیوان‌ها تا زمانی که به زمین می‌افتند و جان می‌دهند. به این دلیل انسان تاندون آشیل دارد، پاهایی کمانی، کفل‌هایی‌ بزرگ و رباطی در پس گردنش (تا سرش را هنگام دویدن بالا نگه دارد). در حالی که یوسین بولت (رکورددار سرعت جهان) در مسابقه سرعت با بیشتر پستانداران چهارپا با مشکل مواجه می‌شود، در مسافت‌های طولانی، ما انسان‌ها قهرمان المپیک قلمروی حیوانات خواهیم بود. اجداد ما کافی بود حیوانی مانند بزکوهی که از قضا سرعت بالایی هم دارد را در دید خود داشته باشند؛ در این صورت آنقدر دنبال آن حیوان می‌دویدند تا بالاخره آن را بگیرند.

درواقع، مایک بویت، دونده بزرگ کنیا برای من تعریف کرد هم‌دهاتی‌هایش بعد از اینکه او قهرمان بازی‌های کشورهای مشترک‌المنافع ۱۹۷۸ شد، چطور برایش جشن گرفتند. او در حال نشان دادن مدال‌هایش بود که هم‌بازی کودکی‌اش به سمتش آمد و به او گفت: «اینها خیلی خوب هستند، اما آیا فکر می‌کنی هنوز هم می‌توانی یک بزکوهی را بگیری؟»

اما در حالی که در کودکی و بلوغ، می‌توانیم به این نیاز طبیعی برای دویدن بدون هیچ دلیلی پاسخ بدهیم، در بزرگسالی به چیز بیشتری برای دویدن نیاز داریم بنابراین دویدن را فرموله می‌کنیم و دونده می‌شویم. لباس‌ها و کفش‌های دویدن می‌خریم، هویج‌هایمان را جلویمان می‌گیریم (برای خودمان هدف تعیین می‌کنیم)، از کسانی می‌خواهیم اسپانسر ما باشند و وقتی همه‌چیز آماده شد، شروع به دویدن می‌کنیم.

در پیست‌های دو و میدانی و حتی خیابان‌های شلوغ می‌دویم، در گودال‌های آب می‌افتیم، اجازه می‌دهیم باران ما را موش آب‌کشیده کند و باد ما را به هم بریزد تا آن لذت کم‌‌جان کودکی در ما پررنگ شود. جایی یک حس اولیه ذاتی در ما می‌جوشد؛ این حس در ما تقویت می‌شود که به جای نشستن و روزنامه خواندن و قهوه خوردن، نوعی وجود وحشی‌تر را تجربه کنیم. وقتی می‌دویم، لایه‌های هویت و مسوولیتی که در زندگی‌مان جمع کرده‌ایم، پدر، مادر، وکیل، معلم و برچسب هواداری تیم‌های محبوبمان، همه محو می‌شوند و با حس خام انسان بودن تنها می‌مانیم. واقعا چیز عجیبی است؛ چیزی که می‌توان با دویدن به آن رسید. بعضی از ما می‌ایستیم و با این چالش مبارزه می‌کنیم که دویدن را کنار بگذاریم، تقریبا شگفت‌زده از خودمان، که چطور قلبمان کار می‌کند و ذهنمان در تلاشی شدید قرار دارد.

اما اگر به خودمان فشار بیاوریم و سخت‌تر بدویم و عمیق‌تر در تنهایی فرو برویم، دور از دنیا و ساختار زندگی‌مان، به آرامی لذت بردن را آغاز می‌کنیم، رها و در عین حال بسته به جایی، بسته به خودمان. بدون هیچ چیزی و تنها دوپایی که ما را جلو می‌برند، این احساس مبهم و تاریک سراغمان می‌آید؛ ما واقعا چه کسی یا چه چیزی هستیم؟

در ژاپن، راهبه‌های کوه هیئی، در تلاش برای رسیدن به روشنگری، هزار ماراتون را در هزار روز به پایان می‌رسانند. یک بار در ماراتون لندن، در سی و هشتمین کیلومتر مسابقه، کنار جاده ایستادم و دونده‌هایی را که دانه‌به‌دانه از کنارم رد می‌شدند، در نقطه‌ای از زندگی‌شان که شاید دیگر هرگز به آن نرسند نگاه کردم. مثل نگاه کردن به درون روحشان بود، صورت‌هایشان در هم رفته و کج و معوج بود، اما همچنان به واسطه تلاش زنده. بلافاصله بعد از عبور از خط پایان، یک حس خوشبختی به آنها می‌چسبد. بعضی از آنها حتی به دلیل عبور از خط گریه می‌کنند (خود من بعد از اولین مارتون زندگی‌ام گریه کردم). شاید تنها به دلیل تناسب شیمیایی درون مغز آدم باشد، ‌اما بعد از یک دوی طولانی، انگار همه‌چیز در جهان سر جای خودش قرار دارد؛ همه‌چیز در صلح است.

این تجربه احساسی قوی به انسان می‌دهد؛ آنقدر قوی که ما را دوباره به دویدن بازمی‌گرداند.

منبع گاردین

جواد نصرتی



همچنین مشاهده کنید