جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

امروز با سعدی


امروز با سعدی

ای ساربان آهسته رو کارام جانم می‌رود
و آن دل که با خود داشتم، با دلستانم می‌رود
من مانده‌ام مهجور ازو، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو در استخوانم می‌‌رود
گفتم به نیرنگ …

ای ساربان آهسته رو کارام جانم می‌رود

و آن دل که با خود داشتم، با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور ازو، بیچاره و رنجور ازو

گویی که نیشی دور ازو در استخوانم می‌‌رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سروِ روان گویی روانم می‌رود

او می‌رود دامن‌کشان، من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

برگشت یارِ سرکشم،‌بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری پر آتشم کز سرد خانم می‌رود

با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

باز آی و بر چشمم‌نشین، ای دلستان نازنین

کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌ نشنوم

وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود

صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من

گرچه نباشد کار من، هم کار از آنم می‌رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

سعدی، فغان از دست ما لایق نبود، ای بی‌وفا

طاقت نمی‌آرم جفا، کار از فغانم می‌رود



همچنین مشاهده کنید