یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

باد را به چای دعوت کرده‌ام


باد را به چای دعوت کرده‌ام

سروده‌های علیرضا لبش در مجموعه شعر «مرثیه‌ای برای گمگشتگی» را اگر چه از زاویه دیدهای مختلف و با اسلوب‌های متفاوتی می‌توان مورد بررسی و واکاوی قرار داد، اما نوستالژیک بودن …

سروده‌های علیرضا لبش در مجموعه شعر «مرثیه‌ای برای گمگشتگی» را اگر چه از زاویه دیدهای مختلف و با اسلوب‌های متفاوتی می‌توان مورد بررسی و واکاوی قرار داد، اما نوستالژیک بودن فضای غالب شعرها در مرثیه‌ای برای گمگشتگی حسی مستمر و دوامی سراسری را در مجموعه به ذهن مخاطب متبادر می‌کنند و پلان‌های متفاوتی را با مخاطب در میان می‌گذارند.

دنیای شعری علیرضا لبش در این مجموعه دنیایی زنده و در جریان است. به عبارتی، شاعر در این فصل از شاعرانگی‌های خود شعرهایش را زیسته و از پنجره شعرها، افق‌هایی را به ما نشان می‌دهد که حاصل ذوق و قریحه او در برخورد با اتفاق‌هایی است که ریشه در ناخودآگاه شاعر دارند و به نوعی ناخودآگاه جمعی ما را هم با خود همراه می‌کنند؛ اتفاق‌هایی که کشف‌های شاعرانه در آنها کم نیستند:

اسب‌ها

چون قهوه‌ای حل نشدنی

در یک استکان چای سبز

شالیزار

زنی شده بود

با جامه‌ای نازک و نمناک

یادها و یادمان‌ها در شعرهای مرثیه‌ای برای گمگشتگی ریشه در اتفاق‌هایی دارند که سهم مشترک شعر و مخاطب را تعریف می‌کنند و با این حساب اگر شعر را پلی بین تنهایی و همراهی فرض کنیم، درمی‌یابیم شاعر برای برانگیختن حس همذات‌پندارانه مخاطب می‌تواند از عادت کردهای ذهنی و زبانی یا تمهیدات دیگری استفاده کند و در این مجموعه آنچه بار اصلی به استحاله کشاندن مخاطب و القای شعریت اثر را به دوش می‌کشد، گره‌های عاطفی و حسی نوستالژیک است که به گونه‌ای پیچک‌وار بر ساقه اتفاق‌هایی تنیده و ریشه در تجربه‌های شاعر دارد:

با شوشتری نشسته بودیم

زیر پرده‌های سه‌تار

گوشه‌ای در اصفهان

دشتی آمد

خبر آورده بود

از تنبور سیدخلیل

میان آتش

رشته‌های موسیقی

به انگشتانم چسبید

و تار آتش گرفت

شاعر دنیای تجربه‌های ذهنی و زبانی خود را همراه با شناخت عمیق خود از کاربرد کلمات و به هم ریختن افق‌های معنایی در بیانی استعاری و نگاه به زیرساخت‌های آنچه شالوده زبان بر آن استوار می‌شود در پی رنگی از روایت و حادثه‌ای شاعرانه بیان می‌کند.

آنچه مسلم است علیرضا لبش در مرثیه‌ای برای گمگشتگی شاعری است که در به دست دادن فضایی شاعرانه و شعرهایی یکدست به توفیق قابل توجهی رسیده و پنجره‌های شعریش را رو به ساحت مخاطب گشوده‌، اما در یک نگاه کلی باید اذعان کرد شاعر هنوز در برخی موارد تقطیع شعرها را رعایت نکرده و ساختار برخی شعرهایش منسجم نیستند و شالوده شعرهایش نیازمند سختگیری‌های بیشتری است، اما به هر تقدیر مجموعه مرثیه‌ای برای گمگشتگی را باید به فال نیک گرفت بخصوص برای شاعری که دنیای واژگانی گسترده و تجربه‌های گرانسنگ را با خود دارد و با این همه می‌توان امیدوار بود:

بسیار شب‌ها

باد را به چای دعوت کرده‌ام

بسیار شب‌ها باد بوی تو را در خاطرم ریخته

بسیار شب‌ها

در قهوه‌خانه‌ای دور با یک چای و سیگار

به دست‌هایت فکر کرده‌ام...

کمال شفیعی



همچنین مشاهده کنید