شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

ناصر​​ همین جاست​ ​کنار پنجره وسطی پذیرایی


ناصر​​ همین جاست​ ​کنار پنجره وسطی پذیرایی

گفت وگو با بهناز شفیعی همسر زنده یاد ناصر حجازی​

از کوچ ابدی ناصر حجازی دو سال می‌گذرد، اما بهناز شفیعی (همسرش) هنوز رفتنش را باور نکرده است. او می‌گوید از رفتن ناصر نه افسرده شده و نه غمگین، چون هنوز حضور او را حس می‌کند، هنوز با او زندگی می‌کند و همچنان با او حرف می‌زند.

خانم شفیعی که ناصرخان او را همیشه نازی خانم صدا می کرد اکنون اصلا احساس تنهایی نمی کند. او در حالی که با دختر، پسر، عروس، داماد و البته نوه هایش در یک ساختمان زندگی می کند سرزنده و شاد است و اعتقاد دارد هواداران سینه چاک ناصر، بزرگ ترین قوت قلب او هستند. او در گفت وگو با «جام جم » از روزهای پس از کوچ ناصر حجازی می گوید و روزهایی که بتازگی زندگی مشترک را با او آغاز کرده بود. نازی خانم درباره نوه هایش صحبت می کند و هوادارانی که هنوز او و همسرش را فراموش نکرده اند. این گفت وگو پیش روی شماست.

گذشت دو سال از فوت آقای حجازی باعث نشده است​ به نبودنش عادت کرده باشید؟

خیر، من هرگز به نبودنش عادت نمی کنم، چون او هنوز با ما زندگی می کند و لحظات من هنوز با او سپری می شود. ناصر هنوز در خانه است. او اینجا مدام در حال رفت و آمد است و فکرش هنوز با ماست. فکر من هم لحظه ای از او جدا نمی شود. من بعد از دو سال از فوت ناصر هنوز در خانه با او حرف می زنم، روحش را در خانه حس می کنم و به همین دلایل است که هنوز رفتنش را باور ندارم. از این که او در این خانه نیست ناراحت نیستم، چون هرچند از لحاظ فیزیکی نیست، اما روح او در این خانه حضور دارد.

از آنجا که فرزندانتان ازدواج کرده اند، تنهایی خود را چگونه پر می کنید؟

نوه دختری ام، یعنی امیرارسلان نزد من است. از زمانی که ناصر رفت او همیشه با من است. طبقه اول آپارتمان خودم زندگی می کنم، طبقه دوم دخترم آتوسا و طبقه سوم پسرم آتیلا، بنابراین با وجود آنها و البته امیرارسلان اصلا احساس تنهایی نمی کنم. اگر هم امیرارسلان اینجا نباشد روزنامه می خوانم و تلویزیون می بینم. کارهای خانه داری هم که جای خود دارد. ما در ساختمان بزرگی زندگی می کنیم، بنابراین کار هم زیاد است.

نوه هایتان بزرگ شده اند؟

بله، امیرارسلان پسر دخترم آتوسا که ۱۱ سال دارد و جانان، دختر آتیلا هم سه ساله شده است.

ارسلان هنوز هم می خواهد همانند پدربزرگش دروازه بان بشود؟

بله، ارسلان از هفت سالگی به مدرسه فوتبال دایی اش می رود، من هم گاهی اوقات به آنجا می روم و پیشرفت او را در دروازه بانی کاملا احساس می کنم و از این بابت خیلی خوشحالم. البته این را که بخواهد دروازه بانی​​ یا اصلا فوتبال را ادامه بدهد؛ پای خودش گذاشته ایم و اصلا او را مجبور نمی کنیم​ فوتبال بازی کند. شاید خواست فوتبال را کنار بگذارد، شاید هم بخواهد تغییر پست بدهد، اما هر چه هست او اکنون کاملا به دروازه بانی علاقه نشان داده است. اگر می خواهد دروازه بان بزرگی همانند پدربزرگش بشود باید پشتکار به خرج بدهد. شب ها گاهی اوقات من در خانه با امیرارسلان تمرین دروازه بانی می کنم. او شیرجه های خیلی خوبی دارد و می تواند روزی مثل پدربزرگش بشود.

دو سال پیش که آقای حجازی فوت کردند، می گفتید​ جانان با این که چند ماهه است، اما پدربزرگش را خوب می شناسد و عکس او را می بوسد. الان هم در سه سالگی پدربزرگش را می شناسد؟

بله، زمانی که ناصر رفت جانان چهار ماهه بود. بعد از آن هم که بزرگ تر شد پدربزرگش را خوب می شناخت و عکس او را می بوسید. الان هم همان طور است و کاملا پدربزرگش را می شناسد. برخی از هواداران ناصر هنوز شعار عقاب آسیا کیه / ناصرخان حجازیه را سر می دهند و جانان این شعار را کاملا یاد گرفته است و مدام آن را تکرار می کند.

حتی جانان هم قبول ندارد​ پدربزرگش فوت کرده است. ما در این دو سال همیشه کلیپ ها و تصاویر مربوط به ناصر حجازی را می بینیم و جانان هم پا به پای ما این تصاویر و کلیپ ها را نگاه می کند. ناصر علاقه زیادی به جانان داشت​ روزهای آخر عمرش می گفت فقط از خدا می خواهم به من عمر بیشتری بدهد تا تابستان سال آینده که جانان بزرگ تر شد او را با خودم به استخر ببرم. باور کنید آرزویش همین بود. روزهای آخر عمرش حتی توان راه رفتن نداشت، اما من تا یک لحظه از او غافل می شدم و به آشپزخانه می رفتم سریع با عصایش به طبقه بالا می رفت تا جانان را ببیند. حتی توان در آغوش کشیدن جانان را نداشت، اما نیم ساعت فقط بالای سر او می نشست و نوه اش را در خواب نگاه می کرد. ناصر خیلی جانان را دوست داشت. الان که جانان سه ساله شده و حسابی شیرین زبانی می کند آتیلا ناراحت می شود. می گوید کاش بابا بود و این جانان شیرین زبان را بغل می کرد.

کدام نوه شان را بیشتر دوست داشت، امیرارسلان یا جانان؟

هر دو را به یک اندازه دوست داشت. البته اوقات بیشتری را با ارسلان گذراند. وقتی فوت کرد ارسلان ۹ ساله بود. به ارسلان خیلی علاقه داشت، از راه که می رسید، می رفت سراغ ارسلان و او را با خود به پارک می برد.

به نظر می آمد​ ناصر حجازی بعد از فوتش محبوب تر شد. این طور فکر نمی کنید؟

بله، حتی این محبوبیت با گذشت دو سال بیشتر هم شده است. من این را بوضوح در اجتماع می بینم. مردم خیلی بیشتر از گذشته به ناصرخان بها می دهند. ناراحتی ام این است که چرا وقتی زنده بود تا این حد به او اهمیت نمی دادند. البته ناراحتی دیگر من از این است که وقتی ناصر زنده بود او را به وادی سیاست بردند. او اصلا به سیاست تعلق نداشت و حتی مردان سیاسی را نمی شناخت. عشق و علاقه اصلی او مردم و هوادارانش بودند. گاهی اوقات به او می گفتم​ ناصر بیا برای همیشه به خارج از کشور برویم، اما او قبول نمی کرد و این فقط به دلیل عشقی بود که به مردم داشت. اگر هم در مقطعی سیاسی صحبت کرد فقط به دلیل عشق به مردم بود. هنوز هم هواداران ناصر به در منزل ما می آیند. در روز حداقل دو سه هوادار داریم که درخواست پوستر و عکس ناصر را از ما دارند. برای ما هم عادت شده که عکس و پوستر ناصر را برای این هواداران از پنجره پایین بیندازیم. این پوسترها را یا من از طرف ناصر امضا می کنم یا آتیلا. تمام تابستان ما به همین گونه گذشت، هواداران مدام می آمدند و از ما عکس و پوستر ناصر را می خواستند.

ماجرای جالب دیگری که باید برایتان بگویم این که بعد از دو سال هنوز مردم و افراد غریبه به تلفن همراه ناصر زنگ می زنند و به او پیامک می دهند. ما گوشی ناصر را هفت روز بعد از فوتش روشن کردیم و هنوز هم روشن است. آن زمان حدود ۸۰ پیامک صبح می گرفتیم و همین حدود پیامک شب. یکی از همسایگان ما که خیلی هم جوان است، می گوید با این که من جوان هستم این قدر در طول یک ماه پیامک ندارم که ناصرخان مرحوم در طول یک روز این قدر دریافت می کند. هواداران ناصر خیلی پراحساسند. وقتی پدر و مادر آدم می میرد تا ​ مدتی فرد گریه می کند اما بعد از گذشت مدتی فوت این پدر یا مادر عادی می شود و آن فرد دیگر گریه نمی کند؛ اما با این که دو سال از مرگ ناصر می گذرد هوادارانش هنوز برای او گریه می کنند. حجازی عشق هواداران بود. من نمی فهمم این همه عشق از کجا آمد؟ ناصر الان هواداری دارد که دو روز در میان به اینجا می آید و می گوید هر کاری که دارید من برایتان انجام می دهم. من با دیدن او بغض می کنم. واقعا عشق عجیبی است که هواداران به ناصر دارند.

جالب ترین خاطره ای که در این دو سال برای شما اتفاق چه بود؟

چند وقت پیش با ارسلان در اتاق خواب بودیم. به او گفتم ارسلان یادت می آید بابا ناصر همیشه به تو چه می گفت؟ پدربزرگت همیشه به تو می گفت ارسلان وقتی من خانه نیستم و به مسافرت رفته ام در خانه را شب ها همیشه از پشت قفل کن. با یادآوری این حرف ناصر، ارسلان رفت که در اتاق را قفل کند، من هم پشت سر او رفتم. باورتان می شود وقتی به سراغ در رفتیم قفل شده بود؟ و باورتان می شود که نه من و نه ارسلان قبل از آن در را قفل نکرده بودیم؟ آن شب بسیار گریه کردم. ارسلان هم خیلی راحت پذیرفته بود و می گفت ​بابا ناصر در را قفل کرده است. یک ماجرای جالب دیگری که باید برایتان تعریف کنم این است که یکی از همسایه های ما روزی ساعت ۹ صبح به دیدن من آمد و گفت خواب ناصر را دیده. ناصر در خواب به همسایه ما گفته برو به نازی بگو من همیشه کنار پنجره وسطی پذیرایی می نشینم. الان هم در خانه که راه می روم ایمان دارم ناصر کنار پنجره وسطی ایستاده است. بله، او هنوز در این خانه است و من می روم کنار پنجره وسطی پیش ناصر می نشینم.

جالب ترین خاطره ای که از زمان حیات آقای حجازی دارید، چیست؟

به ماجرای خواستگاری او از من مربوط می شود. زمانی که می خواست به خواستگاری بیاید ابتدا او را به خانه خواهرم فرستادم تا اگر خواهر و شوهرخواهرم تائید کردند به خانه ما بیاید. ما آن زمان آزادی های جوان های امروزی را نداشتیم، خیلی از پدرمان حساب می بردیم. او بعد از این که نزد خواهرم و شوهرش رفت تائید شد و پس از آن به خانه خودمان آمد. آن زمان خیلی ارزانی بود و حتی دانشجوی بیست و سه ساله ای مثل ناصرخان هم می توانست ازدواج کند. او خیلی متین و موقر به خواستگاری من آمد. پدرم او را بسیار پسندید، اما تنها مشکل این بود که اصلا قبول نمی کرد ناصر کار اصلی اش فوتبال است. هرچه به او می گفتیم فوتبال حرفه اش است باورش نمی شد و می گفت باید یک کار حسابی داشته باشد. البته پدرم زیاد سختگیری نکرد. ناصر با یک پیکان جوانان به خواستگاری من آمده بود. پدرم از او پرسید این پیکان را چه کسی برایت خریده، او هم گفت خودم. پدرم به ناصر گفت جوانی که در بیست و سه سالگی خودش خودرو خریده باشد یعنی این که خیلی عرضه دارد و با ازدواج ما موافقت کرد. پدرم درباره مهریه هم سختگیری نکرد، همان طور که خود ما برای دخترمان سختگیری نکردیم. زمانی که خانواده دامادم، یعنی سعید رمضانی به خواستگاری آتوسا آمد از ما درباره مهریه پرسیدند، من و ناصر هم گفتیم که فقط ۱۵ عدد سکه. آنها گفتند​ مگر می شود دختر ناصر حجازی ۱۵ سکه مهریه اش باشد، ما هم گفتیم بله، می شود! اصلا به مهریه بالا اعتقاد نداریم.

سال های اول زندگی شما با ناصر حجازی چگونه گذشت؟

ناصر در دوران اوج فوتبالش بود و زیاد مسافرت می رفت. پنج سال اول زندگی ما همین گونه گذشت و من بناچار به منزل مادر و پدرم رفتم. همان زمان آتیلا به دنیا آمد. بعد از پنج سال ناصر کمی سرش خلوت تر شد و یک آپارتمان صد متری خرید. در طول سال ها این آپارتمان را وسیع تر کردیم.

فرزندانتان آتیلا و آتوسا اکنون چه می کنند؟

آتیلا که فصل پیش با آقای پرویز مظلومی در آلومینیوم هرمزگان کار می کرد. قرار بود. در این فصل هم همان جا باشند، اما تغییر و تحولاتی به وجود آمد و آتیلا بناچار از آن مجموعه جدا شد. گاهی اوقات به شوخی به آتیلا می گویم باید نام فامیلی اش را عوض کند، چون خیلی ها به دلیل نام حجازی با او خوب برخورد نمی کنند و نمی گذارند کار کند. دخترم آتوسا هم که به زندگی خودش مشغول است.

آتوسا جزو نسل اول فوتسال بانوان محسوب می شود. نمی خواهد به فوتسال برگردد و در این زمینه فعالیت داشته باشد؟

بچه های من چوب شهرت پدرشان را خوردند. او در آن زمانی که فوتسال بتازگی به راه اندازی شده بود خانم گل ایران بود، اما در عین شایستگی و در حالی که در اوج قرار داشت نام او را از تیم ملی خط زدند. نامش را فقط به این دلیل خط زدند که دختر ناصر حجازی بود. آتوسا بعد از آن فوتسال را کنار گذاشت، چون بدجوری دلسرد شده بود. آتیلا هم بالاترین مدرک مربیگری را دارد و به زبان هم مسلط است، اما او هم چوب شهرت پدرش را می خورد. آتیلا از زمانی که یک سال و نیمه بود با پدرش سر تمرینات می رفت. ناصراو را از همان زمان به تمرینات می برد، آتیلا به اندازه کافی تجربه و کسوت دارد، اما برخی نمی خواهند او باشد. او ۱۵ سال است کار مربیگری می کند، اما برخی می خواهند او نباشد.

حرف پایانی تان را هم می شنویم.

من از مردم و هواداران نهایت تشکر را می کنم که هنوز ناصر را فراموش نکرده اند. واقعا متشکرم و قدردان محبت های آنها هستم.

هیلدا حسینی خواه



همچنین مشاهده کنید