شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

سیلویا پلات آفریقای جنوبی


سیلویا پلات آفریقای جنوبی

نگاهی به فیلم «پروانه های سیاه»

قدرت تمام‌عیار شعر اینگرید یونکر مانند ضربان نبض در سرتاسر «پروانه‌های سیاه» جاری است؛ نوعی درام موقعیت که یکی از نقاط قوت آن شور و حرارت و خشم بازی جسورانه کاریس وان هوتن است؛ فیلمی کاملا هوشمندانه و درخشان با بازیگرانی که به زبان انگلیسی تکلم می‌کنند از پائولا وان‌ دِر اوئست کارگردان کارکشته هلندی که هرگز کاملا از چنگ فیلم‌های شرح‌حال‌محور رها نمی‌شود، به ویژه اینکه با آن سرنوشت محتوم قهرمان مونث‌اش، نوعی «سیلویا پلات آفریقای جنوبی» را در ذهن تداعی می‌کند. با این وجود، می‌توان امید زیادی به این فیلم پرشور، روشنفکرانه و ضد آپارتاید تاریخی داشت.

اینگرید مانند بیشتر قهرمانان مونث وان‌دِر اوئست شخصیتی سازش‌ناپذیر، متناقض و کینه‌توز ترسیم می‌شود. هیچ‌یک از مردانی که با او سروکار دارند واقعا تکلیف‌شان را با او نمی‌دانند. دو نویسنده/ دلداده مهم در زندگانی او شکوه می‌کنند که او «فرسوده»‌شان کرده است و پدرش، آبراهام (روتگر هاوئر مخوف)، نوعی مامور محافظه‌کار و نژادپرست در صدر دایره سانسور، از او بیزار است، مدام کارهایش و کولی‌وارگی‌اش را کوچک می‌شمرد و رضایت خود را برای استفاده از درمان‌های شوک الکتریکی برای او اعلام می‌دارد؛ درمانی که صدای شاعر را خفه می‌کند. اگرچه، فیلمنامه گرِگ لاتر و تفسیر ظریف هاوئر زمختی و سنگدلی آبراهام یونکر را کاهش می‌دهند: می‌گویند یونکر در واکنش به مرگ دخترش گفته بوده: «اگه بندازنش تو دریا هم عین خیالم نیست.»

پیشتر جک کوپ رمان‌نویس (لیام کانینگهام، درست مانند نقش‌های خود در «گرسنگی» و «بادی که بر مرغزار می‌وزد»، کاملا مقتدرانه این نقش را ایفا می‌کند) او را از غرق شدن نجات داده بود. رابطه جنجالی آنان به مغناطیس رمانتیک فیلم تبدیل می‌شود، آن‌هم در‌حالی‌که جک مدام باید پس از فروپاشی اینگرید به‌وسیله پدرش، تکه‌تکه‌های وجود او را جمع کند.

درحالی‌که اینگرید بدون هیچ قید‌و‌بند یا انتظاری مدام از این شاخه به آن شاخه می‌پرد، جک باید با انگیختگی علنی و نیازهای عاطفی او سروکله بزند. اینگرید که یک مادر دلسوز و مراقب برای دخترش سیمونه است (با بازی هنرپیشه‌هایی که دوران کودکی تا دوران نوجوانی او را تصویر می‌کنند) گهگاه از او غافل می‌شود. با اینکه او بارها بستری می‌شود، اما باز هم آشکارا جنونش را برملا می‌کند، آن هم با تمایلش برای دریوزگی محبت و تاییدیه پدرش، تنها کسی‌ که مطمئنا این چیزها را از او دریغ می‌کند.

وان هوتن در اینجا نیز مانند «کتاب سیاه» هرگز از نشان دادن جنبه‌های افراطی و گاهی کاملا ناخوشایند شخصیتش ابایی ندارد و به این‌گونه این نقش را با نوعی اشتیاق وحشیانه و مهیب ایفا می‌کند؛ شخصیتی که اغلب هدفش را اشتباه می‌گیرد. به یمن اعتبار وان هوتن و وان دِر اوئِست، این شاعر به‌عنوان کسی‌که هرگز همطراز نبوغش نیست، درک می‌شود؛ نبوغی که با وجود محدودیت‌های ذهن خودآگاهش پدیدار می‌شود.

با اینکه وان‌د‌ِر اوئِست از اینکه پروتاگونیست خود را به‌شکلی کاملا ساده‌انگارانه، حماسی ترسیم کند، خودداری می‌کند، اما همچنان به قراردادهای فیلم‌های شرح‌حال‌گونه رمانتیک وفادار می‌ماند. با وجود سویه قوی سیاسی آثار یونکر، آپارتاید در این فیلم چندان فراتر از رابطه شاعر با آن محقق نمی‌شود. حمایت مخفیانه او از یک نویسنده سیاهپوست (ثامسانکوآ مبونگو) بیشتر در خدمت تحکیم رابطه او با کوپ است. حتی تیراندازی نژادپرستانه پلیس به یک کودک، موضوع شعری که نلسن ماندلا در نخستین سخنرانی پارلمانی خود ایراد می‌کند، تاحدودی با احساس عذاب وجدان اینگرید از سقط جنین خود پیوند پیدا می‌کند.

اگر صحنه‌های شهری بیشتر احساسی حاکی از پژوهشی بودن و ساختگی بودن را القا می‌کنند و نه شهری واقعا مسکونی، آن ناواقعیت را نیز می‌توان به‌عنوان سویه تاریک ازدست‌رفته برای نوید مبتنی‌بر آزادی کولی‌وار دانست که اینگرید برای آن عذاب کشید و مرد. فیلم از ارزش‌های تکنیکی فراوانی برخوردار است. بازسازی‌های تاریخی دلنشینِ داریل هامر، خودمانی و طبیعی جلوه می‌کنند، و از سوی دیگر عدسی‌های دوربین جیولو بیکاری از نور لذت می‌برند.

منبع: ورایتی

رانی شایب



همچنین مشاهده کنید