جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سربالایی فهم هنر


سربالایی فهم هنر

تأملی نظری در باب «چیستی هنر»

ارائه یک تعریف از هنر با در نظر گرفتن خصوصیات یک تعریف درست، که همان جامع و مانع بودن است، کار بسیار مشکلی است. در طول تاریخ، تعاریف گوناگونی توسط فلاسفه، مورخان، هنرمندان و سرانجام جامعه شناسان ارائه شده است. این تعاریف گاه با یکدیگر همخوانی و گاه اختلاف داشته اند. ولی هیچ تعریفی تاکنون ارائه نشده که بتوان ادعا کرد کامل و بی نقص است. در حقیقت، در هر دوره ای یک تعریف نسبت به سایر تعاریف برتری می جوید؛ در حالی که اشکالات و ایرادات خاص خود را یدک می کشد. زمانی بود که تعریف صرفاً جسمانی هنر پسندیده بود و امروزه تعریف شهودی آن از اهمیت بیشتری برخوردار است.

مسئله ای که در همه این تعاریف مشترک است، مواجهه آنها با موضوعی به نام زیبایی است. گروهی تعریف هنر را منوط به تعریف زیبایی و ملازم آن دانسته اند و گروه دیگر، با این که پیرامون زیبایی بحث کرده و از آن تعریفی نیز ارائه داده اند، این مفهوم را از تعریف هنر حذف کرده اند؛ چرا که آن را پدیده ای نسبی و در تعریف گمراه کننده قلمداد کرده اند.

نظریه هایی که در تعریف زیبایی بیان کرده اند، به طور کلی بر دو نوع اند؛ یکی عینی یا بیرونی و دیگری ذهنی یا درونی. صاحبان نظریه های عینی معتقدند به این که زیبایی یکی از صفات عینی موجودات است و ذهن انسان به کمک قواعد و اصول معینی آن را درک می کند؛ همان طور که معلومات دیگر را هم برحسب قوانین مربوط به آنها درک می کند. از طرف دیگر، صاحبان نظریه های ذهنی می گویند زیبایی چیزی نیست که در عالم خارج وجود داشته باشد و بتوان آن را با شرایط و موازین معینی تعریف کرد، بلکه کیفیتی است که ذهن انسان در برابر بعضی محسوسات از خود ایجاد می کند. به عبارت دیگر، زیبایی یک فعالیت روحی صاحب حس است و نه صفت شیء محسوس (کروچه، ۱۳۶۶).

● نظریه های عینی

در گروه اول هگل و پیروان او قرار دارند. به گفته هگل، خداوند در طبیعت و هنر به صورت زیبایی تجلی نموده است و به عقیده وی، حقیقت و زیبایی یکی است؛ تنها فرقی که وجود دارد آن است که حقیقت تا جایی که موجود و فی نفسه قابل تفکر است، خود تصور است. ولی تصور هنگامی که در خارج تجلی کند، برای شعور انسان نه فقط حقیقی می شود، بلکه زیبا نیز می گردد. بنابراین، زیبا تجلی تصور است (تولستوی، ،۱۳۷۲ ص ۳۴).

تعریف دیگری که در این گروه جای می گیرد و هربرت رید آن را مطرح کرده است، این که زیبایی عبارت است از وحدت روابط صوری در مدرکات حسی ما. (رید، ،۱۳۵۲ ص ۳). این گروه منشأ زیبایی را لذت می دانند؛ بدین معنا که هرگاه فردی در برابر پدیده ای واقع و از ادراک آن دچار خرسندی شد، وی زیبایی را تجربه کرده است. به عقیده هربرت رید، «حس تشخیص روابط لذت بخش همان حس زیبایی است» (همان، ص ۲). پس «هنر کوششی است برای آفرینش صور لذت بخش. این صور حس زیبایی ما را ارضا می کنند و این حس وقتی ارضا می شود که ما نوعی وحدت یا هماهنگی حاصل از روابط صوری در مدرکات حسی خود دریافت کرده باشیم» (همان).

● نظریه های ذهنی

به نظر کروچه، که نظرش در میان نظریات گروه دوم از اهمیت زیادی برخوردار است، «زیبایی صفت ذاتی اشیا نیست بلکه در نفس بیننده است زیرا نتیجه فعالیت روحی کسی است که زیبایی را به اشیا نسبت می دهد یا در اشیا کشف می کند. برای کسی که قادر به این کشف باشد زیبایی همه جا یافت می شود و پیدا کردن آن عبارت است از هنر؛ به این اعتبار زیبایی یکی از فعالیت های روح است.» (کروچه، ۱۳۶۷ ص ۶) با این تعریف از زیبایی، ملاک های تشخیص آن بسیار دشوار می شود، چون ادراک زیبایی موضوعی فردی و ملاک های آن به تعداد افراد متفاوت خواهد شد. پس کروچه به تعریفی متوسل می شود که بدون تکیه به این مفهوم مبهم راه خود را بگشاید. به عقیده وی، هنر یعنی شهود یا دید:

«هنر عبارت است از دید یا شهود. هنرپیشه یک تصویر یا شبحی می سازد و کسی که از هنر محظوظ می شود نظر را متوجه نقطه ای می کند که وی نشان داده است و از روزنه ای که او باز کرده نگاه می کند و همان تصویر را در ذهن خود به وجود می آورد.» (همان، ص ۵۳) از نظر کروچه، صفت مشخصه هنر نه لذت بخش بودن، بلکه خیالی بودن است و به مجرد این که خیالی بودن جای خود را به تفکر و قضاوت بدهد هنر از هم فرومی ریزد و می میرد.

همان طور که هربرت رید هم می گوید تعریف کروچه از هنر در حیطه نظریات کامل ترین است، ولی اشکال در به کار بستن این نظریه است که بر اصطلاحات مبهمی مانند شهود تکیه دارد.

● نظریه های ذهنی ـ عینی

اریک نیوتن در تجزیه و تحلیل خود، علاوه بر این که زیبایی را یک فعالیت روحی قلمداد می کند، به وجود نفس زیبایی در طبیعت نیز معتقد است و اعتقاد دارد که کار هنرمند کنار زدن پرده از روی زیبایی طبیعت است. به عقیده وی، «هنرمند به همان نحو نمی تواند زیبایی را بیافریند که دانشمند حقیقت را. دانشمند روابط عالم هستی را اندازه گیری می کند، هنرمند این روابط را حدس می زند و آنها را از نو به صورتی روشن به بیان درمی آورد. هر دو آنها در پی ادراک جهان اند، یکی از راه عقل، دیگری به مدد عاطفه. هر دو آنها زبده هایی از عالم هستی بیرون می کشند. حاصل استخراج دانشمند حقیقت خوانده می شود و از آن هنرمند زیبایی» (نیوتن، ،۱۳۶۶ ص ۳۴).

اریک نیوتن نیز وجه مشخصه هنر را لذت بخش بودن می داند، ولی معتقد است که لذت خود نتیجه آرزویی است که برآورده شده است و آرزوهای انسان هم زاده انس و عادت اند. پس، ملاک های تشخیص زیبایی متفاوت می شود چون عادات و، بنابراین، رجحان های انسان ها با هم فرق می کنند. اما با مطرح کردن اصطلاح ذوق سلیم یا ذوق پرورش یافته، به عنوان ملاک قضاوت، سعی می کند به آن کلیت بخشد. هرچه تجربیات افرادی که از هنر استفاده می کنند بیشتر باشد و هرچه ذوق هنری شان بیشتر پرورش یافته باشد، بهتر می توانند به درک اثر هنری نایل آیند. پس، از نظر نیوتن «هنر چیزی جز بیان تجربه آدمی نیست و درک کردن و لذت بردن از هنر همانا توانایی تماشاگر است به مرتبط ساختن اثر هنری با ذخیره برهم انباشته شده تجربه های شخصی اش» (همان، ص ۳۵۸).

تولستوی نیز در کتاب هنر چیست درباره زیبایی بحث می کند و در انتها نتیجه می گیرد که باید مفهوم زیبایی و لذت را از تعریف هنر حذف کنیم؛ زیرا هدف زندگی انسان چیزی بالاتر از فقط لذت بردن است. به عقیده وی، نظریه لذت ناشی از جهان بینی غیرمذهبی پس از قرون وسطا بوده است و نمی تواند اعتبار عام داشته باشد؛ همان طور که نظریه ماقبل آن، یعنی انتقال احساسات مذهبی، نیز به علت وابستگی به دوره ای خاص نمی تواند کامل باشد. پس، اگر بخواهیم تعریفی کامل ارائه دهیم که در هر شرایطی مصداق داشته باشد، باید بگوییم هنر وسیله ارتباط میان انسان هاست. به اعتقاد تولستوی، «هنر آنگاه آغاز می گردد که انسانی با قصد انتقال احساسی که خود آن را تجربه کرده است، آن احساس را در خویشتن برانگیزد و به یاری علائم معروف و شناخته شده ظاهری بیانش کند.»

در جمع بندی نظریات ارائه شده درباره هنر، به این نتیجه می رسیم که هر تعریفی از هنر متضمن پذیرش بخشی از هنر به عنوان هنر اصیل یا ناب و بخش دیگر به عنوان هنر تقلبی است. مثلاً، کروچه تصور اصل و تصور بدل را از هم متمایز می کند و هنری را که با تصور بدل از روی قاعده و قانون و فکر ایجاد شده باشد از حیطه هنر خارج می کند، یا اریک نیوتن عشق هنرمند به انگاره را مبنای هنر می داند و هنر بدون عشق را مردود می شمارد. همچنین، تولستوی از هنر خوب و هنر بد سخن به میان می آورد.

در میان تعاریفی که شرح داده شد، تنها تعریف جسمانی که هربرت رید مطرح کرده است تا حدودی کلیه هنرها را دربرمی گیرد. البته، بر این تعریف نیز ایرادات اساسی وارد است؛ شامل نسبی بودن مفهوم زیبایی و مشکوک بودن لذت به عنوان منشأ زیبایی.

روشن شد که تعریف جامع و مانعی از هنر که همه اندیشمندان درباره آن اتفاق نظر داشته باشند، وجود ندارد؛ اگرچه ترکیبی از نظریه های مطرح شده در بالا شاید بتواند به نظریه جامع تری رهنمون شود. بدین ترتیب که بگوییم زیبایی به دو صورت وجود دارد: زیبایی مطلق یا طبیعی و زیبایی نسبی یا هنر. زیبایی مطلق جهان است که در نفس خود زیباست و این زیبایی به دلیل خاصیت وجودی جهان و تمامی اجزای آن است. بدین معنا که هر چیزی دارای هدفی است و به دلیل خاصی به وجود آمده است. همه اجزای جهان با هم ارتباط دارند و با هماهنگی کامل در گردش هستند. جهان زیباست چون دقیقاً هدفدار است و هیچ حرکتی بی دلیل و بدون پیوستگی و رابطه با سایر حرکات نیست. این همه نظم، هماهنگی و تناسب، خود نفس زیبایی است.

انسان به دلیل این که خود جزئی از زیبایی مطلق است، فطرتاً خواستار زیبایی است. ولی قادر به درک کلی آن نیست؛ چرا که یک نقطه در درون دایره هرگز نمی تواند خود دایره را از بیرون مشاهده کند. پس، زیبایی نسبی عبارت است از درک انسان از زیبایی مطلق. این نوع زیبایی به این دلیل نسبی است که شرایط زندگی انسان در موقعیت های مختلف تاریخی و جغرافیایی بسیار متنوع است. همین امر موجب تفاوت فرهنگ ها می شود، و، به تبع آن، دیدگاه انسان در باب تشخیص امر زیبا از نازیبا متفاوت می گردد.

از طرفی، همه افراد بشر به مقتضای فطرت شیفته زیبایی اند و آن را درک می کنند ولی از میان آنها عده خاصی که هنرمند نامیده می شوند این استعداد را دارند که زیبایی را که خود درک کرده اند برای دیگران نیز نمایش دهند. چگونگی نمایش زیبایی و همچنین، چگونگی درک این نمایش (اثر هنری) از جانب دیگران به شرایط مختلف محیطی بستگی دارد. اما این زیبایی را انسان چگونه کشف می کند همان طور که کروچه می گوید توسط تصور، به مدد عاطفه، با شهود و به گفته نیوتن، با عشق به هستی و انگاره. پس، آنچه می توان ویژگی هنر نامیدش خیالی بودن و کیفی بودن هنر است. همان طور که عالم سعی می کند با اندازه گیری روابط و کشف قوانین عالم هستی به راز خاصیت وجودی پی ببرد، هنرمند نیز سعی می کند، با کمک گرفتن از قوه خیال و تصور خود، این روابط و قوانین را حدس بزند و آنها را بازسازی کند. پس، با در نظر گرفتن خاصیت وجودی به عنوان زیبایی طبیعی و بیان آن به عنوان زیبایی هنری، می توان گفت: هنر عبارت است از کشف خاصیت وجودی جهان به مدد قوه خیال و از طریق شهود و بیان آن با علائم شناخته شده ظاهری.

البته، این تعریف بیشتر در سطح نظری مطرح است، جنبه فلسفی و چیستی هنر را روشن می کند و قابل کاربرد عملی در جامعه شناسی نیست. جامعه شناسی نیز سعی دارد تا با اشاره به مصادیق هنر و بیان رابطه میان آنها و جامعه، به شناخت بهتری از جامعه و هنر برسد؛ در حالی که با تعاریف نظری فوق و حتی با تعریف نظری آخر که به نوعی جامع تر شده است، هنوز هم نمی توان هنر را به عنوان موضوع مطالعه جامعه شناسی بازشناخت.

عضو هیأت علمی دانشگاه تهران

** مکتوب حاضر گزیده کوتاهی از مقاله دکتر اعظم راودراد با عنوان «تعریف هنر از دیدگاه جامعه شناسی» است که در نخستین هم اندیشی «جامعه شناسی هنر» که از سوی فرهنگستان هنر برگزار شد، ارائه گردید.