جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

جان بخشی به رؤیاها


جان بخشی به رؤیاها

بعضی نامها در سینما هیچگاه فراموش نمی شوند آنها را می توان بارها و بارها مرور کرد و فیلم هایشان را از ذهن گذراند یکی از این نام ها فدریکو فلینی است

فدریکو فلینی، به عنوان یک نام اصیل درحوزه میان شخصی و تخیل هنری در سینما، در حرفه خود هیچ آموزش فنی ندیده بود. او که در ۲۰ ژانویه ۱۹۲۰ در ریمینی ایتالیا زاده شده بود، در سن ۱۸ سالگی زادگاهش را به قصد رم ترک کرد. در مدرسه حقوق ثبت نام کرد، اما تحصیل را نیمه کاره رها نمود. او هرگز centro sperimentale eli cinematogrufia رم را به حساب نیاورد، مرکزی که بعداً با فارغ التحصیلانش همکار شد و برخلاف هم عصرانش، او چندان به کلوپ های سینمایی که آثار بهترین کارگردان های ایتالیایی، فرانسوی، آلمانی و روسی را نمایش می دادند، نمی رفت. وقتی احساس کرد برای الگو گرفتن به چنین چیزی نیاز دارد، چاپلین، باستر کیتن، لورل و هاردی، برادران مارکس، پیترو جرمی، و بوئل (با طنز سیاهش) را به اسامی سینه کلوپ همچون [ کارل ] درایر، گریفیث و آیزنشتاین ترجیح داد. فلینی جوان زندگی خود را در قالب کاریکاتوریست سیار می گذراند تا اینکه در ۱۹۳۹ توسط مارک اورلیو به استخدام درآمد. برنامه های فکاهی نویسی دو بار در هفته، بستر آموزشی غیررسمی برای نویسندگان و کارگردانان دوره پس از جنگ پدید آورد.

تأثیرات سازنده فلینی را می توان، نه در سینما که در فرهنگ عامه ایتالیایی آن دوره ردیابی کرد. کارتون ها، طرحهای کاریکاتوری و کمدی رادیویی که کارهای هنری عامه پسند او بودند، فلینی را در قالب یک طنزپرداز و فیلمنامه نویس به عالم سینما کشاند. نویسنده معروف، ایتالو کالونیو، تأثیر فرهنگ توده بر زبان سینمایی پیچیده فلینی را «به مثابه نیروی پیش برنده ای در نظر می گیرد که تصویر سینمایی را به جمعی هدایت می کند که آن را از یک تصویر کاریکاتوری به یک تصویر خیالی (visionary)، انتقال می دهد». فلینی برای آینده حرفه اش، به مدت ۱۰ سال دوره کارآموزی فیلمنامه نویسی و کار روی صحنه را گذراند.

برای چپی های پس ازجنگ، ارزش اصلی یک فیلم در این بود که آیا مسائل اجتماعی ایتالیا را نمایش می دهد یا راه حلی مارکسیستی عرضه می کند. کارگردانانی که ضرورت های خودشان را دنبال می کردند، محافظه کار یا مرتجع خطاب می شدند. فلینی، به عنوان یک عضو کهنه کار تیم فیلمنامه نویسی دو فیلم شاخص جریان نئورئالیسم ایتالیا یعنی رم شهر بی دفاع و پاییزا (هر دو ساخته روبرتو روسلینی به سالهای ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶)، مجذوب «سینمای بازسازی»، شد. بعد از پاییزا، مرام هنری اش را از نو تعریف کرد تا با چشمی صادق به واقعیت (از هر نوعش) نگاه کند، نه صرفاً واقعیت اجتماعی بلکه واقعیت معنوی، واقعیت متافیزیکی و هر چیزی که انسان در درون خود دارد.

محقق سینما، پیتر بوندانلا، نخستین نوآوری های فلینی را در درک او از شخصیت (کاراکتر) فیلم می داند و سه فیلم اول را به عنوان «تریلوژی شخصیت» در نظر می گیرد، زیرا برخورد بین نقش یا نقاب اجتماعی شخصیت و وجه اصیل تر فرایز و آرمان های او را به نمایش می گذارد. روشنایی های واریته (۱۹۵۰) سفرها و دربه دری های یک گروه نمایشی درجه دو را در نواحی روستایی ایتالیا، دنبال می کند. رئیس گروه، چیکو دالمونته (پپینو دفلیپو) تحت تأثیر بازیگر آماتور، لی لیانا (کارلا دل پوجو) قرار می گیرد. برعکس، در «همه چیز درباره ایو» (جوزف لئومنکیه ویچ، ۱۹۵۰)، چیکو معتقد است که نمک پرورده او نیز عاشق شده است و به نامزد وفادارش ملینا آمور (جولیتا ماسینا) خیانت کرده است. وقتی لی لیانا او را به خاطر یک تهیه کننده ثروتمند ترک می کند، غرور (چیکو) و پول دوستی (لی لیانا) را به خوبی در معرض دید قرار می دهد.

فیلم با پیشنهاد دوستی چیکو به یک دختر دیگر در قطار پایان می یابد، در حالی که ملینا در کنارش به خواب رفته است.

شیخ سفید (۱۹۵۲) به مثابه اولین تجربه فلینی در مقام یک کارگردان مستقل منظور می شود و دید او از شخصیت فیلم را به فراتر از شخصیت کمیک چیکو، بسط می دهد. یک زوج جوان برای گذراندن ماه عسل خود از شهرستان به رم می آیند. ایوان (لئوپولدو تریسه) یک خرده - بورژوای تیپیک دربند عرف اجتماعی است که خیال دارد از اماکن تاریخی دیدن کند و به حضور پاپ برسد. واندا (برونلو بووو) یک خیالپرداز رمانتیک است که یک رؤیا در سر دارد: دیدن بت اش شیخ سفید، قهرمان رمان عکس دار مورد علاقه اش. این گونه رمان ها داستان های عشقی عامه پسند بعد از جنگ بودند که عمده مشتریان آنها را زنان تشکیل می دادند. نامه ای از یک طرفدار او را به ملاقات با قهرمانش در دفتر مجله دعوت کرد و او به خیال اینکه این یک قرار ملاقات کوچک است، به آنجا یواشکی رفت و آمد می کرد. پیشامد یک سری حوادث ناگوار در طول یک روز کامل برای هر دو شخصیت اصلی فیلم، نشانگر سرسپردگی ایوان به قراردادهای اجتماعی و تخیلات رمانتیک احمقانه واندا، است. دو شخصیت مختلف نقاب و پوششی بر چهره خود می زنند و گره داستان تنها زمانی حل می شود که آنها به مصالحه می رسند.

جاده (La strada)

جاده (۱۹۵۴)، فیلمی که فلینی آن را شناسنامه کاملی از تمامیت جهان اسطوره شناختی خود می نامد، مرکبی است که از همسرش، جولیتا ماسینا به نقش جلسومینا، ستاره می سازد؛ یک [دختر] بچه دلقک مآب که بهترین ارتباط را با طبیعت و بچه ها برقرار می سازد. جلسومینا که توسط مادرش به زامپانو (آنتونی کویین)، گرداننده گردن کلفت یک سیرک [حقیر] سیار فروخته شده است، او [زامپانو] را با ترومپت همراهی می کند. آنها به فول (Fool) با بازی ریچارد بیس هارت برمی خورند که در میادین شهرها به وسیله بندبازی معرکه می گیرد. وقتی زامپانوی حیوان صفت، تصادفاً فول را به قتل می رساند، جلسومینا سر به جنون می گذارد و در نهایت می میرد. در پایان فیلم، خبر مرگ او باعث جاری شدن اشک از چشمان زامپانو می شود. در نخستین فیلم از آنچه که بوندانلا «تریلوژی رستگاری یا لطف خداوندی» تلقی می کند، این شخصیت ها معنی را از تأثیر احساسی و اهمیت نمادین شان، بیرون می کشند نه شرایط مادی که با آن مواجه هستند. جلسومینا و زامپانو روابط خشک و اندوهبار بین دو جنس را به نمایش می گذارند؛ نسخه جاده ای دیو و دلبر. به عبارتی آنها نقش «منجی» و «فرد نوآیین» را بازی می کنند. این رابطه آنقدر نمود پیدا می کند که فلینی از سوی چپی ها به خاطر خیانت به اصول نئورئالیستی اش، به باد انتقاد گرفته می شود.

●زندگی شیرین

شب های کابیریا پرونده تریلوژی های پشت سر هم را که به دوران بازسازی ایتالیا مربوط می شوند، می بندد. زندگی شیرین (۱۹۵۹) به دوران رونق اقتصادی ایتالیا - اواخر دهه ۵۰ تا دهه ۶۰ - و ظهور جامعه مصرف گرا و فرهنگ ستاره سازی آن مربوط می شود. این فیلم را می توان دنباله تغییر یافته ای از ولگردها دانست که در آن مارچلو روبینو (مارچلو ماسترویانی)، یک عکاس خبری در رم، جای مورالدو را گرفته است. در این فیلم، نقطه عطف با اهمیتی که وجود دارد، رهیافت مدرنیستی فلینی به سمت پیرنگ در روایت سینمایی است؛ در اینجا دیگر از ساختار چرخشی خبری نیست. او فرم فیلم را، به شیوه پیکاسو،بر مبنای تجزیه (decomposition) آن مدل سازی کرد. پیرنگ و خط داستان مجالی را فراهم می آورند تا بر تصویر ترکیب شده (مرکب) و خط روایی بی وقفه تأکید شود.

روایت مارچلو، روابطش با یک دوست (آنوک ایمی)؛ یک هنرپیشه سوئدی - آمریکایی (آنیتا آلبرگ) در رم، ملاقات مارچلو با مشاورش اشتاینر (آلن کانی)؛ پوشش خبری او از رؤیت مریم مقدس توسط دو بچه؛ حضورش در یکی از مهمانی های اشتاینر که فضای به اصطلاح روشنفکری کسل کننده ای دارد؛ کشف ماجرای خودکشی اشتاینر و قتل دو فرزند او؛ و سکندری خوردن روی یک ماهی غول پیکر در کنار ساحل هنگام صبح را دنبال می کند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید