چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

هویت و خشونت



      هویت و خشونت
آمارتیا سن ترجمه فریدون مجلسی

(تصویر: آمارتیا سن)

 

کتاب هویت و خشونت اثر آمارتیا سن با ترجمه قریدون مجلسی به تازگی به وسیله نشر آشیان منتشر شده است. فهرست مطالب این کتاب و  مقدمه مترجم بر آن را در این صفحه می خوانید. 

 

هویت و خشونت
توهم تقدیر
آمارتیا سن (برنده نوبل 1988)
ترجمه فریدون مجلسی

آشیان 1388




فهرست

یادداشت مترجم    13
پیش‎گفتار    21
مقدمه    27

فصل اول: خشونتِ توَهُم    33
شناسایی وابستگی‌‌‌‌‌‌‌‌های رقابت‎آمیز    35
الزام‌‌‌‌‌‌‌‌ها و آزادی‌‌‌‌‌‌‌‌ها    37
متقاعد کردن دیگران    38
انکار گزینش و مسئولیت    40
حبس متمدنانه    42
چیزی بیش از فدراسیونِ مذاهب    44
مسلمانان و تنوع عقلانی    46
شراره‌‌‌‌‌‌‌‌های پریشانی    48

فصل دوم: معنی بخشیدن به هویت    49
نادیده‎انگاری هویت و نادانِ معقول    52
وابستگی‌‌‌‌‌‌‌‌های متعدد و زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌های اجتماعی    54
هویت‌‌‌‌‌‌‌‌های سازنده و غیرسازنده    58
گزینش و محدودیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها    60
هویت اشتراکی‎گرا و امکان گزینش    63
اولویت‌‌‌‌‌‌‌‌ها و استدلال    66

فصل سوم: محدودیتِ تمدنی    71
دیدگاه‌‌‌‌‌‌‌‌های تکواره و ظهور ژرفا    73
دو مشکلِ در توضیحات تمدنی    75
در باب این‎که هند تمدنی هندو انگاشته شود    77
در باب ادعای بی‎مانندیِ ارزش‌‌‌‌‌‌‌‌های غربی    79
ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌های جهانی دموکراسی    81
علم غربی و تاریخ جهانی    86
جداسازی‌‌‌‌‌‌‌‌های سرهم‎بندی‎شده و تاریخ مه‎آلود    87

فصل چهارم: وابستگی‌‌‌‌‌‌‌‌های مذهبی و تاریخ اسلام    89
هویت مذهب و دگرگونی‌‌‌‌‌‌‌‌های فرهنگی    91
رواداری اسلامی و تنوع    93
تمایلات غیرمذهبی و اولویت‌‌‌‌‌‌‌‌های گوناگون    95
تاریخ ریاضیات، علوم و عقلانیت    97
هویت‌‌‌‌‌‌‌‌های چندگانه و سیاست معاصر    99
جنگ با تروریسم و شناخت هویت‌‌‌‌‌‌‌‌ها    104
تروریسم و مذهب    108
غنای هویت‌‌‌‌‌‌‌‌های اسلامی    110

فصل پنجم: غرب و ضد غرب    113
منطق جدلی [یا دیالکتیکِ] ذهن استعمارزده    117
ارزش‌‌‌‌‌‌‌‌های آسیایی و زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌های خُردتر    122
استعمار و آفریقا    124
بنیادگرایی و محوریت غرب    128

فصل ششم: فرهنگ و اسارت    131
حقایق تخیلی و سیاست‌‌‌‌‌‌‌‌های واقعی    132
کُره و غَنا    134
تجربة ژاپن و سیاست عمومی    137
فرهنگ در چارچوبی وسیع    139
چندفرهنگ‌گرایی و آزادی فرهنگی    141
مکاتب، برهان و ایمان    144

فصل هفتم: جهانی‌شدن و عقیده    147
ابراز عقیده، صداقت و برهان عمومی    148
انتقاد، ابراز عقیده و همبستگی جهانی    149
همبستگی متفکرانه    151
بومی در برابر جهانی    154
جهانی‌شدن اقتصاد و نابرابری    157
فقر جهانی و انصاف جهانی    158
امکان انصاف بیش‌تر    162
غفلت‌‌‌‌‌‌‌‌ها و عملکرد‌‌‌‌‌‌‌‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌    164
فقر، خشونت و احساس بی‌عدالتی    167
آگاهی و هویت    172
فصل هشتم: چندفرهنگ‌گرایی و آزادی    175
دستاوردهای بریتانیا    178
مسائل تک‌فرهنگ‌گرایی جمعی    182
اولویت برهان    187
بحث‌‌‌‌‌‌‌‌های گاندی    191

فصل نهم: آزادی اندیشه    197
خشونت‌پروری    201
لبة پستِ نظریة بلند    203
مجازات‌‌‌‌‌‌‌‌های تَوهُمِ تکواره‌گرا    204
نقش آرای جهانی    208
جهانی محتمل    210

یادداشت‌ها    213
نمایة اسامی    229
نمایة موضوعی    235

یادداشت مترجم

ساموئل هانتینگتون که نظریة او دربارة برخورد تمدن‌ها جنجال بزرگی آفرید، هم به‌عنوان استاد علوم سیاسی دارای مقام علمی برجسته‌ای بود و هم به‌عنوان مشاور وزارت امور خارجه آمریکا در امور امنیتی‌ـ بین‌المللی نقش اداری و اجرایی مهمی بر عهده داشت. آنچه پروفسور آمارتیا سِن در این کتاب آورده است، درواقع نقدی است که مبانی علمی آن نظریه را مورد تردید و پرسش قرار می‌دهد، زیرا هانتینگتون این نظریه را نه از منظر محققی بی‎طرف، بلکه در مقام فردی اداری‌ـ امنیتی نوشته و آن را به‎مثابه بازتابی از دیدگاه برتری‌جویانه و نژادپرستانة غربی تلقی می‌کند. یادآوری برخورد مأمور مهاجرت انگلیس با خود آمارتیا سِن در زمانی که ریاست دانشکدة اقتصاد ترینیتی کالج کمبریج را بر عهده داشت، و نکات دیگری که از تجربیات شخصی‎اش در آن کشور ذکر کرده، بخوبی نشان‌دهندة حضور این زاویه دید در کتاب هویت و خشونت است.
جهان اسلام از بدو پدیداری و گسترش خود در آسیا و آفریقا، با جهان غرب [اروپا] هم‌مرز شد. در شرایطی که اروپا در عصر تاریکی قرون وسطی به‌سر می‎برد و سیاه‌کاری‎ها و مظالم کلیسا زندگی مردم را تلخ و توسعة فرهنگی و علمی را متوقف و باب فلسفه و علم را مسدود کرده بود، به‎طوری که حتی در قرون متأخر آن عصر گالیه را به استغفار از کشف گردش زمین به دور خود وامی‌داشت، جهان اسلام در اوج شکوفایی فلسفه و علوم و معماری و هنرهای مستظرفه و تاریخ و ادبیات و تساهل و بلندنظری قرار داشت؛ و در همان زمان که دادگاه‌های تفتیش عقاید یا انکیزیسیون در اروپا مخالفان کلیسا و ازجمله یهودیان را شکنجه می‌کردند و می‌سوزاندند، در حکومت خلفای آندولس وزیران یهودی به‌کار گرفته می‌شدند. این همسایگی موجب بروز کشمکش‌هایی از سوی حاکمان اروپایی می‌شد، به‎گونه‎ای که بقای آن تمدن مقرون با آزادی و تساهل و رفاه را مغایر با شیوه‌های تنگ‌نظرانة تداومِ سلطة قاهرانة خود بر ملت‌هایشان می‌پنداشتند. چهار شکست بزرگ غرب در طی این کشمکش‌ها، یعنی شکست روم شرقی در آناتولی و سوریه، شکست قطعی و نهایی ارتش مسیحیِ اروپایی در جنگ‌های طولانی صلیبی در مقابل سردار بزرگ کُرد صلاح‌الدین ایوبی، شکست اروپا در مدیترانه در اسپانیا و سیسیل و مالت، که تا پواتیه در فرانسه عقب نشست، و حکومت طولانی و باشکوه مسلمانان در آن بخش‌های اروپایی و مسیحی، و سرانجام پیروزی سلطان محمد فاتح بر امپراتوری بیزانس در سال 1453 میلادی و برچیدن بساط آن و فتح قسطنطنیه که وین پایتخت اتریش را نیز تهدید کرد، موجب نوعی خصومت سرکوفتة کینه‌توزانه نزد آنان شد. این فتوحات، هرچند اروپاییان را تحقیرکرده برجای گذاشت، اما عملاً موجب تضعیف حکام سیاهکار کلیسایی شد و نور فلسفه و علوم و فرهنگ و هنرهایی را که امروزه میراث تاریخ بشری محسوب می‎شوند از پنجره‌های آندولس و قسطنطنیه بر آن مرداب قرون وسطایی تاباند و به نوزایی یا رنسانس آن کمک کرد.
متأسفانه در جبهة مسلمانان، ضربه‌های بیرونی، خصوصاً حملة مغول که جز سیاه‌کاری و سیاه‌اندیشی و حاکمیت جهل و تعصب و خشونت ارمغانی نداشت و تداومش موجب فروپاشی آن نظام شکوهمند شد و، در نهایت، نزاع‌ها و درگیری‌های پایان‌ناپذیر قومی و فرقه‌ای که با اصول اولیۀ ضد تبعیض و وحدت‎بخش آنان مغایرت داشت، فقر و ویرانی پایداری برجای نهاد که آن سیر تاریخی را معکوس کرد. یعنی درست در زمانی که اروپاییان، مَشَعل فلسفه و دانش و معرفت و هنر را از شرق ستاندند و به بازسازی و بهسازی خود پرداختند، جهانِ تفرقه‌یافتة اسلامی، گرفتار فقر و جهل و تعصبات مغولی، از توسعه و پیشرفت بازماند و، برتری اقتصادی و نظامی اروپاییان به آنان فرصت داد که با بهره‌مندی از آن ضعفِ ناشی از نفاق، سلطة خود را در چند قرن اخیر بر آنان تحمیل کرده و تفوق ذاتی خود را باور کنند! بنابراین اروپاییان که از هیچ خشونت و یغمابری و فاجعه‌ای در دوران استعمار فروگذاری نکرده بودند، خود را در وضعیتی دیدند که می‌بایست وام علمی و فلسفی خود را مسترد دارند. همچنان که درهای فلسفه و دانش به‌دنبال شمشیر جهانگشای مسلمانان بر اروپاییان گشوده شد، شمشیر اروپاییان نیز فلسفه و دانش و اندیشه‌های جهان نو را به سرزمین‌های زیر سلطة استعماری آنان بازگرداند! شاید این قانون طبیعت است که «هر وضعینی، ضد خودش را می پروراند!»
زمانی که مردمان زیر سلطه که جان و مال و حیثیت‌شان به تاراج می‌رفت مقاومت کردند، اروپاییان حیرت‎زده به این مقاومت‌ها نام خشونت، توحش، خونریزی، اَعمال ضد بشری و، سرانجام، تروریسم دادند! این امر موجب پدیدآمدن نوعی معیار یا استاندارد دوگانه در داوری‌های اروپایی شد. اروپاییان در میان خود به پیشرفت‌های معنوی در برابریِ حقوقی و حقوق طبیعی و حقوق بشر نائل شدند، اما گویی آن را ویژة بشر اروپایی می‎پنداشتند! در حالی‌که سفیدپوستان آفریقای جنوبی مترقی‌ترین حرکت‌های اجتماعی را با آغاز قرن بیستم در برابر استعمار انگلیس در پرونده و سوابق خود داشتند، در برابر اکثریتِ رنگین‌پوست خود، وقیحانه‌ترین تبعیضات اهانت‌آمیز را روا می‌داشتند. آپارتاید آفریقای جنوبی، چیزی جز بازتاب تفکر و باور اروپایی آنان نبود! مگر رفتار انگلیسی‌ها در هند غیر از این بود؟
خانم کران دسای، نویسندة نامدار هندی و برندة جایزة بزرگ ادبی بوکر، در کتاب خود میراث سراب، به تلخی عبارتی را از یک نویسندة انگلیسی قرن نوزدهم نقل کرده که آن را به‌عنوان دستورالعملی برای رفتار متمدنانه و حُسن سلوک هندی‌ها نوشته است! البته خواندن این کتاب به کارگزاران انگلیسی که به هند اعزام می‌شدند نیز تجویز می‌شد. نویسندة انگلیسی در جایی در آن کتاب نوشته بود: «یک هندی حتی اگر به اروپا برود و تحصیل کند و حتی از دانشگاه دکترا بگیرد، هرگز نباید فراموش کند که هندی است و، بنابراین، به اتکای آن دانش و سابقه، به خودش اجازه دهد که وارد محفل اروپاییان شود. چنین کاری مانند آن است که مردی بخواهد وارد جایگاهی زنانه شود!... .» انگلیسی‌ها، هلندی‌ها، پرتغالی‌ها، اسپانیایی‌ها و بلژیکی‌ها، به منظور درهم‌شکستن اقدامات استقلال‌طلبانة مردمی که فقط خواهان دورکردن سلطة غارتگران از سرزمین‌های خود بودند، از هیچ فاجعه و جنایتی فروگذار نکردند؛ اعمالی که به قرون وسطی برنمی‌گردد، مربوط به همین نیمة نخست قرن بیستم است! بومیان کنیا را که از متمدن‌ترین ملل قدیمی آفریقا هستند، چنان وحشتناک و آدمخوار تصویر کرده بودند که من خود در نوجوانی از شنیدن نام «مائومائو» وحشت می‌کردم؛ و بعدها که آگاهی بیشتری یافتم برای جومو کنیاتا رهبر بزرگ آن مقاومت احترام بسیار قائل شدم.
«تروریسم» عنوان تازه‌تری است که اروپاییان بر مقاومت‌هایی نهادند که در خاک خودشان انجام می‌شد؛ خصوصاً زمانی‎که نیروهای استقلال‌طلب الجزایری در پاسخ به سرکوبگری‌های لژیون خارجی فرانسه در داخل کشورشان، آتش خشم و انتقام را به پاریس کشاندند تا مردم پایتخت نیز بدانند زندگی در میان التهاب و خون چه معنایی دارد. جالب است که همین فرانسوی‌ها، در مقابل اشغالگری‌های آلمان نازی با وطن‌‌پرستی و شجاعت به رهبری ژنرال دوگل فقید مقاومت کرده و به همین شیوه‌های مسلحانة کور متوسل شده بودند! به عقیدة من «تروریسم بد است و نتیجة آن دخیل‌کردن افراد غیرنظامی و بی‎گناه در آثار عملکردهای کور مسلحانه است.» اما این تعریف باید عمومی و همگانی باشد! در حالی‌که از دیدگاه غربی در عمل گویی تروریسم چنین تعریف می‌شود: «توسل به خشونت مسلحانه در برابر نیروهای اشغالگر. مانند کاری که نیروی مقاومتِ تحت فرمان دوگل در فرانسه کرد. در این میان اگر انفجارها و کشتارهای عمومی‎ بدون تفکیک نظامی از غیرنظامی و بی‎گناه از گناهکار، از سوی اروپاییان یا غربی‌ها انجام شود، مقاومت نامیده می‌شود، اما اگر از سوی دیگران و خصوصاً مسلمانان باشد، تروریسم نامیده می‌شود!» چنین تعریف یا برداشتی نارواست و باید اصلاح شود.
در دوران معاصر، دو پدیده به واژة تروریسم رنگ اسلامی بخشید: پدیدة نخست یا عام ناشی از مقاومت‌های مردمی کشورهای اسلامی در برابر استعمار و سلطه‌جویی غربیان بود. از آن‎جایی که اغلب مستعمرات مسلمان‌نشین بودند، بدیهی است که مقاومت از سوی آن‌ها انجام می‌شد. تا زمانی‎که مردم مستعمرات رمه‌وار می‌نشستند و به سروری آنان به دلیلِ اروپایی بودن تن می‎دادند و نوکری آن‌ها را می‌کردند، متمدن و رام و آرام و خوب بودند؛ اما همین‎که به آن‌ها گفتند این‌جا خانة ماست، می‌توانید میهمان یا بازرگان باشید اما اگر می‌خواهید جای صاحبخانه را بگیرید، بروید! آن‎وقت بی‌ادب و وحشی و تروریست شدند! نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران درواقع تلاشی اقتصادی برای کسب درآمد بیش‌تر نبود که آن‌ها را آنچنان برآشفت. وحشت آنان از پدیده‌ای بود که امروزه آن را سونامیِ ناشی از آن زلزله می‌دانیم، و با ملی شدن کانال سوئز، حرکت استقلال الجزایر و موج ضد امپریالیستی نیمة قرن بیستم، سونامی سیاسی تحقق یافت. این دیدگاه چنان دوگانه بود که وقتی به آن جنبة علمی بخشیدند، نیز علناً همان رویکرد را داشت. زمانی‎که حقوق بین‌الملل به صورت بخشی از علوم حقوقی مدَوَن شد، آن را «حقوق بین‌الملل کشورهای متمدن» نامیدند! تا جایی‎که حتی در زمان اخیر عبارت «کشورهای متمدن»، بارها در سخنرانی‌های جورج بوش پسر شنیده شد: ملل متمدن یعنی «ما»!
اما پدیدة دوم یا خاص به مقاومت مردم فلسطین در مقابل اشغال سرزمین‌شان بازمی‌گردد، که به‌ بهانة آن، به تروریسم رنگی کاملاً اسلامی بخشیدند! من به سابقة تاریخی و بحث در باب عدم مشروعیت آن کاری ندارم. بحث بر سر همین قالب تصویب‌شده توسط سازمان ملل متحد است، که پس از اشغال بلندی‌های جولان و ساحل غربی رود اردن و نوار غزه، اسرائیل از خروج از سرزمین‌های اشغالی و اجرای قطعنامه 242 شورای امنیتِ همان سازمان مللی که موجودیت خود را مدیون آن می‌داند و از اجرای برنامة زمین در برابر صلح، امتناع کرد! امری که فقط با برخورداری از حمایت مستقیم و آشکار غرب امکان‌پذیر بود. جنگ سرد نیز بهانه‌ای برای تداوم این حمایت دست داده بود، زیرا در آن زمان مقاومت فلسطین در برابر اشغالگر را با کمونیسم منطبق می‌دانستند، پس هر واکنشی مشروع بود! بجای آن‌که به متجاور فشار آورند، در مقابل تمام تضمین‌ها و پشتیبانی‌های خودشان از اسرائیل، هرگز برای رفع اشغالگری و ادامة تجاوز و جلوگیری از ساخت شهرک‌های یهودی‌نشین در آن سرزمین‌ها، زحمتی به خود ندادند؛ هرگز به سرکوب‌های خونین استقلال‌طلبانة مردمی که اکنون نسل سوم آن‌ها جز اردوگاه، زندگی دیگری به یاد نمی‌آورند پاسخ ندادند؛ و هرگز به کشته شدن غیرنظامیان و زنان و کودکان آنان که زمین‌هایشان در اشغال بود اعتراض نکردند، و هنگامی که به‌قول خودشان «خشونت خشونت آفرید»، فریاد وامصیبتا برآوردند! آن هم در شرایطی که سرکوب‌های نابرابر و مسلحانة مردمی غیرمسلح و ناتوان و تروریسم قاهرانة نظامی و دولتی، مردم آن سرزمین را به استیصال و واکنش‌های مستأصلانه واداشت.
بسیاری از اعمال خشونت‌بار با نتایج تلخ و ناگوار و قابل محکومیت همراه بوده است، اما مسئولیت آن‌گونه واکنش‌ها در شرایط استیصال تحمیلی با کسانی است که از راه‌حل‌های عادلانه حمایت نکردند و چشمان خود را بر تروریسم دولتی و زورگویی‌های جابرانه بستند. تعامل و عقلانیت امری دوجانبه است. وقتی گلوی کسی را بفشارید، دستتان را گاز خواهد گرفت، در نتیجه نمی‌توانید به وحشیانه‎ بودن عمل گازگرفتن استناد کنید. حال باید پرسید که آیا ژنرال دوگل تروریست بود؟ فرق او با مقاومت غیراروپایی دقیقاً در همان جایگاه چیست؟ بی‎تردید باید با بی‎عدالتی که مادر تروریسم است مبارزه شود و، با احترام نه با تحقیر، در مقابل غرامت و پوزش، انتظار سازش و گذشت و مصالحه داشته باشند!
نکتة دیگری که در این مقدمه کوتاه باید یادآور شوم، گذشته از آن مبانی تاریخی، فراموشکاری کسانی است که امروزه تروریسم را به‌خاطر اعمال شرارت‌آمیز چند دیوانۀ مسلمانِ منحرفِ سلفی که غالباً هم در اردوگاه‌های آموزشی خودشان در افغانستان و پاکستان در جنگ خودشان با کمونیسم و شوروی پرورانده شدند، با اسلامیت و مردم کشورهای اسلامی برابر می‌دانند و با اهانت‌ها و رفتارهای تحقیرآمیز خودشان بر این خصومت دامن می‌زنند. مقصودم از فراموشکاری، یادآوری دهها عملیات خشونت‌بارشان، غیر از واکنش‌ها و کشتارهای گستردة نظامی آن‌هاست، که هیچ توجیه مقاومتی و مشروعی نداشت. می‌خواهم بپرسم که آیا کشتارهای متقابل نیروهای پروتستان و کاتولیک ایرلند شمالی نیز اسلامی بود؟ آیا فجایع اتا، نیروهای اقلیت استقلال‌طلب باسک، اسلامی است؟ آیا مقاومت کُرس اسلامی است؟ آیا تروریسم مافیای مواد مخدر و قمار و فحشا با سابقة هشتاد ساله در آمریکا اسلامی است؟ آیا بریگادهای سرخ در ایتالیا و ژاپن با آن‌‌ همه فجایع، اسلامی بودند؟ آیا تروریست‌های باودر ماینهف در آلمان اسلامی بودند؟ آیا آن انفجار زهرآلود در متروی توکیو به‌وسیلة مسلمانان انجام شده؟ آیا انفجار مرکز دولتی اوکلاهما سیتی به‌وسیلة مسلمانان انجام شد؟ آیا صدها حادثه کابوییِ به گلوله‌بستن کلاس‌ها در مدارس و دانشگاه‎های آمریکایی به‌وسیلة مسلمانان انجام شده است؟ آیا جنایتکاران تجارت کوکایین که گاه کل یک دولت آمریکای جنوبی را در اختیار یا گروگان خود دارند، اسلامی هستند؟ آیا فجایع کنگو را مسلمانان پدید آوردند، آیا کشتارهای سیاسی در شیلیِ دوران پینوشه و در آرژانتین نظامیان و مواردی از این دست تروریسم اسلامی است؟

دربارة نویسنده
آمارتیا سن از چهره‌‌‌‌‌‌‌‌های نامدار و محبوب عصر ماست. جایزة نوبل اقتصاد 1998 به او تعلق گرفت، اما شهرت و احترام او در محافل علمی و اجتماعی جهان فراتر از آنی است که به یک برندة علمی نوبل روا می‌‌‌‌‌‌‌‌دارند. او اخلاق و انسانیت را از اقتصاد جدا نمی‌‌‌‌‌‌‌‌داند و مبارزة جهانی برای فقرزدایی را عامل مؤثری در برقراری صلح و آرامش جهان قلمداد می‎کند. آمارتیا سن در این کتاب ضمن انتقاد از سامانه‎‌هایی که همچون اشتراکی‌گرایان هویت تکواره را ترویج می‌‌کنند و برای هویت‌‌‌‌های دیگر فرصت عرض‎اندام و بقا قائل نیستند و در نتیجه خشونت آفرین می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند، به نظریة برخورد تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌ها که هانتینگتون منادی آن است نیز معترض است و آن را تبعیض‌آمیز، یک‎سونگر و مقرون با پیشداوریِ خودخواهانة دیدگاهِ برتری‎طلب غربی نسبت به دیگران می‌‌‌‌‌‌‌‌داند. به نظر سِن، تفکیک تمدنی جهان و رویارو قرار دادن آن‎ها نه‎تنها به صلح کمکی نمی‎کند بلکه خود خشونت‌آفرین است. سِن همچنین به مبنای تفکیک دینی جهان معترض است، زیرا انسان‌‌‌‌‌‌‌‌ها دارای هویت‌‌‌‌‌‌‌‌های گوناگون هستند و تفکیک بر اساس یک هویت، نادیده‎ گرفتن دیگر جنبه‌های انسانی و تقلیل‎دادن ارزش انسان است. به عقیده آمارتیا سن، درست است که غرب در طی چند دهه در بسیاری از زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌های علمی و فنی پیشی گرفته، اما در همین دوران، با رفتارهای استعماری، نقطة سیاهی در تاریخ سیاسی و اجتماعی و حتی اقتصادی خود برجای نهاده است.
از  دیگر آثار آمارتیا سن می‎توان به  اخلاق و اقتصاد، توسعه به‎مثابه آزادی، و هندِ جدلی اشاره کرد. سِن استاد دانشکده اقتصاد لامونت در دانشگاه هاروارد است و پیش از این مدیر ترینیتی کالج در کمبریج انگلستان بوده است.
در این ترجمه واژة «تکواره» در مقابل singular و «تکوارگی» در برابرsingularity  آمده است. در همه‎جا «مذهب» در مقام دین و، به‎طور کلی، در مقابل religion آمده است.

فریدون مجلسی
شهریور 1378



همچنین مشاهده کنید