چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

گزیده بهترین اشعار منوچهری دامغانی


ابوالنجم احمد بن قوص بن احمد دامغانی معروف به منوچهری دامغانی شاعر نیمه اول قرن پنجم هجری قمری است. او در سال 398 هجری قمری در دامغان به دنیا امد. در کودکی بسیار باهوش بود و در هر نوع شعری که از او امتحان می کردند، در نمی‌ماند و بی درنگ و به طور بدیهه شعر می گفت. همین ذکاوت ذهن و هوش سرشار،او را در آموختن ادبیات عرب و حفظ اشعار شاعران بزرگ عرب و تسلط بر احوال و آثار شاعران ایرانی و عرب و دانستن علوم دینی و ادبی و طب یاری کرد.

کودکی و جوانی منوچهری در دامغان به تحصیل عربی گذشت، تا این که به خدمت امیر منوچهر فلک المعالی پسر شمس المعالی امیرقابوس وشمگیر والی گرگان در طبرستان رسید و به همین جهت تخلص منوچهری را اختیار کرد. پس از مرگ منوچهر قابوس، منوچهری به ری رفت و به خدمت طاهر دبیر رسید که از طرف سلطان مسعود غزنوی در آن‌جا فرمانروایی داشت.
وی از آنجا به دربار غزنه راه یافته، و به ستایشگری سلطان مسعود غزنوی مشغول شد. 
بیشتر شعرهای او درباره طبیعت است. منوچهری علاوه بر آشنایی به زبان عربی، از دانش‌هایی چون نحو، پزشکی، وب ‌شناسی، و موسیقی آگاهی داشت، و در شعر خود از واژه‌های خاص این دانش‌ها بهره می‌برد. دیوان منوچهری مشتمل بر اشعاری است که در قالب غزل، قصیده، مسمط، قطعه، و ترکیب‌بند سروده شده و موضوعاتی چون ستایش، وصف، و خمریه را در بر می‌گیرد. 

منوچهری قالب مسمط را برای نخستین بار در شعر پارسی پدید آورده است. اشعار او معمولاً در دو سبک می‌باشد. یا تغزل و اشعاری که به جوانی او هنگام شاعری باز می‌گردد و دیگری مدح و ستایش سلاطین و بزرگان زمانه که از رسوم معمول شاعری آن زمان بوده است. در اشعار او مفردات و اصطلاحات عربی بسیار دیده می‌شود که توانایی او در ادبیات عرب را منعکس می‌سازد. منوچهری در سال ۴۳۲ هجری قمری، در حالی که سی و چهار سال داشت درگذشت.



	گزیده بهترین اشعار منوچهری دامغانی | وب


گزیده ای از بهترین اشعار منوچهری

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست

باد خنک از جانب خوارزم وزانست

آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست

گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست

دهقان به تعجب سر انگشت گزانست

کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار


طاووس بهاری را، دنبال بکندند

پرش ببریدند و به کنجی بفکندند

خسته به میان باغ به زاریش پسندند

با او ننشینند و نگویند و نخندند

وین پر نگارینش بر او باز نبندند

تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار


شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست

کرده دو رخان زرد و برو پرچین کردست

دل غالیه فامست و رخش چون گل زردست

گوییکه شب دوش می و غالیه خوردست

بویش همه بوی سمن و مشک ببردست

رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار


بنگر به ترنج ای عجبی‌دار که چونست

پستانی سختست و درازست و نگونست

زردست و سپیدست و سپیدیش فزونست

زردیش برونست و سپیدیش درونست

چون سیم درونست و چو دینار برونست

آکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار


نارنج چو دو کفه سیمین ترازو

هردو ز زر سرخ طلی کرده برونسو

آکنده به کافور و گلاب خوش و لؤلؤ

وانگاه یکی زرگر زیرک‌دل جادو

با راز به هم باز نهاده لب هر دو

رویش به سر سوزن بر آژده هموار...


منوچهری این شعر را در قالب مسمط و در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی سروده است.

**************

گلچینی از زیباترین قصاید منوچهری

نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا

باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا

آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود

میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا

بوستان گویی بتخانه فرخار شده‌ست

مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا

بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش

کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا

کبک ناقوس‌زن و شارک سنتورزنست

فاخته نای‌زن و بط شده طنبورزنا

پرده راست زند نارو بر شاخ چنار

پرده باده زند قمری بر نارونا

کبک پوشیده به تن پیرهن خز کبود

کرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا

پوپوک پیکی، نامه زده اندر سر خویش

نامه گه باز کند، گه شکند بر شکنا

فاخته راست بکردار یکی لعبگرست

در فکنده به گلو حلقه مشکین رسنا

از فروغ گل اگر اهرمن آید بر تو

از پری بازندانی دو رخ اهرمنا

نرگس تازه چو چاه ذقنی شد به مثل

گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا

چونکه زرین قدحی بر کف سیمین صنمی

یا درخشنده چراغی به میان پرنا

چون دواتی بسدینست خراسانی‌وار

باز کرده سر او، لاله به طرف چمنا

ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح

سندس رومی گشته سلب یاسمنا

سال امسالین نوروز طربنا کترست

پار وپیرار همی‌دیدم، اندوهگنا

این طربناکی و چالاکی او هست کنون

از موافق شدن دولت با بوالحسنا

**************

ای با عدوی ما گذرنده ز کوی ما

ای ماهروی شرم نداری ز روی ما؟

نامم نهاده بودی بدخوی جنگجوی

با هر کسی همی گله کردی ز خوی ما

جستی و یافتی دگری بر مراد دل

رستی ز خوی ناخوش و از گفتگوی ما

اکنون به جوی اوست روان آب عاشقی

آن روز شد که آب گذشتی به جوی ما

گویند سردتر بود آب از سبوی نو

گر مست آب ما که کهن شد سبوی ما

اکنون یکی به کام دل خویش یافتی

چندین به خیر خیر چه گردی به کوی ما؟



	گزیده بهترین اشعار منوچهری دامغانی | وب


می بر کف من نه که طرب را سبب اینست

آرام من و مونس من روز و شب اینست

تریاق بزرگست و شفای همه غمها

نزدیک خردمندان می را لقب اینست

بی می نتوان کردن شادی و طرب هیچ

زیرا که بدین گیتی اصل طرب اینست

معجون مفرح بود این تنگدلان را

مر بی سلبان را به زمستان سلب اینست

ای آنکه نخوردستی می گر بچشی زان

سوگند خوری، گویی: شهد و رطب اینست

می‌گیر و عطا ورز و نکو گوی و نکو خواه

اینست کریمی و طریق ادب اینست

**************

همی‌ریزد میان باغ، لؤلؤها به زنبرها

همی‌سوزد میان راغ، عنبرها به مجمرها

ز قرقویی به صحراها، فروافکنده بالشها

ز بوقلمون به وادیها، فروگسترده بسترها

زده یاقوت رمانی به صحراها به خرمنها

فشانده مشک خرخیزی، به بستانها به زنبرها

به زیر پر قوش‌اندر، همه چون چرخ دیباها

به پر کبک بر، خطی سیه چون خط محبرها

چو چنبرهای یاقوتین به روز باد گلبنها

جهنده بلبل و صلصل، چو بازیگر به چنبرها

همه کهسار پر زلفین معشوقان و پر دیده

همه زلفین ز سنبلها، همه دیده ز عبهرها

شکفته لاله نعمان، بسان خوب‌رخساران

به مشک اندر زده دلها، به خون اندر زده سرها

چو حورانند نرگسها، همه سیمین طبق بر سر

نهاده بر طبقها بر ز زر ساو ساغرها

شقایقهای عشق‌انگیز، پیشاپیش طاووسان

بسان قطره‌های قیر باریده بر اخگرها

رخ گلنار، چونانچون شکن بر روی بترویان

گل دورویه چونانچون قمرها دور پیکرها...

بهاری بس بدیعست این، گرش با ما بقابودی

ولیکن مندرس گردد به آبانها و آذرها...

**************

قصیده در مدح سلطان مسعود غزنوی

دلم ای دوست تو دانی که هوای توکند

لب من خدمت خاک کف پای تو کند

تا زیم، جهد کنم من که هوای تو کنم

بخورد بر ز تو آنکس که هوای تو کند

شیفته کرد مرا عشق و ولای تو چنین

شایدم هر چه به من عشق و ولای تو کند

نکنم با تو جفا، ور تو جفا قصد کنی

نگذارم که کسی قصد جفای تو کند

تن من جمله پس دل رود و دل پس تو

تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند

زهره شاگردی آن شانه و زلف تو کند

مشتری بندگی بند قبای تو کند

رایگان مشکفروشی نکند هیچ کسی

ور کند هیچ کسی، زلف دوتای تو کند

بابلی کرد نتاند به دل مرده دلان

آن که آن زلف خم غالیه سای تو کند

چه دعا کردی جانا، که چنین خوب شدی

تا چو تو، چاکر تو نیز دعای تو کند

از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی

ملک مشرق بیمست که رای تو کند

میرمسعود که هرچ آن تو ازو یاد کنی

طالع سعد، همه سعد عطای تو کند

به همه کار تویی راهنمای تن خویش

خسروی تو دل تو راهنمای تو کند

با شرف ملکت را سیرت خوب تو کند

با بها دولت را فر و بهای تو کند



	گزیده بهترین اشعار منوچهری دامغانی | وب


گزیده بهترین رباعیات منوچهری

در بندم از آن دو زلف بند اندر بند

نالانم از آن عقیق قند اندر قند

ای وعده فردای تو پیچ اندر پیچ

آخر غم هجران تو چند اندر چند

**************

هر کار که هست جز به کام تو مباد

هر خصم که هست جز به دام تو مباد

هر سکه که هست جز به نام تو مباد

هر خطبه که هست جز به بام تو مباد

**************

دولت همه ساله بی‌جلال تو مباد

همت همه ساله بی‌جمال تو مباد

هر بنده که هست بی‌کمال تو مباد

خورشید جهان تویی، زوال تو مباد

**************

تاریک شد از مهر دل افروزم روز

شد تیره شب، از آه جگر سوزم روز

شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم

اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز

**************

ای کرده سپاه اختران یاری تو

فخرست جهان را به جهانداری تو

مستند مخالفان ز هشیاری تو

بخت همه خفته شد ز بیداری تو

**************

مسعود جهاندار چو مسعود ملک

بنشست به حق به جای محمود ملک

از ملک جز این نبود مقصود ملک

کز ملک به تربیت رسد جود ملک

**************

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار


گروه فرهنگ و هنر وب



همچنین مشاهده کنید