شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
گزیده ای از بهترین اشعار نظامی گنجوی
نظامی گنجوی با نام کامل: حکیم جمالالدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤیَّد، معروف به حکیم نظامی سال 535 هجری قمری در گنجه به دنیا آمد. نظامی شاعر و داستانسرای ایرانی و پارسیگوی حوزه تمدن ایرانی در قرن ششم هجری بهعنوان پیشوای داستانسرایی در ادب فارسی شناخته شدهاست. نظامی در زمره گویندگان توانای شعر فارسی است، که نهتنها دارای روش و سبکی جداگانه است، بلکه تأثیر شیوه او بر شعر فارسی نیز در شاعرانِ پس از او کاملاً مشهود است. نظامی از دانشهای رایج روزگار خویش (علوم ادبی، نجوم، علوم اسلامی، فقه، کلام و زبان عرب) آگاهی وسیع داشته و این خصوصیت از شعر او بهروشنی دانسته میشود.
اثر معروف و شاهکار بیمانند نظامی، «خمسه» یا «پنج گنج» است که در قلمرو داستانهای غنایی امتیاز بسیار دارد و او را باید پیشوای اینگونه شعر در ادب فارسی دانست. شاعر بر روی هم رفته سی سال از زندگانی خود را بر سر نظم و تدوین آنها گذاشته است. «خمسه» یا «پنج گنج» نظامی شامل پنج مثنوی «مخزن الاسرار»، «خسرو و شیرین»، «لیلی و مجنون»، «هفت پیکر»، «اسکندرنامه» است. دیوان اشعار نظامی «دفتر هفتم خمسه» و یا «گنجینه گنجوی» مشتمل بر قصاید، غزلیات، قطعات و رباعیات است.
نظامی در فاصله سالهای 602 تا 612 در گنجه درگذشت. آرامگاهی منسوب به حکیم نظامی، هم اکنون در شهر گنجه در جمهوری آذربایجان فعلی قرار دارد. روز 21 اسفند در تقویم رسمی ایران، روز بزرگداشت نظامی گنجهای است.
گزیده ای از مخزن الاسرار نظامی گنجوی
ای همه هستی ز تو پیدا شده
زیرنشین علمت کاینات
هستی تو صورت پیوند نی
آنچه تغیر نپذیرد تویی
ما همه فانی و بقا بس تو راست
خاک به فرمان تو دارد سکون
رفتی اگر نامدی آرام تو
تا کرمت راه جهان برگرفت
هر که نه گویای تو خاموش به
آب بریز آتش بیداد را
دفتر افلاک شناسان بسوز
تا به تو اقرار خدایی دهند
غنچه کمر بسته که ما بندهایم
منزل شب را تو دراز آوری
روشنی عقل به جان دادهای
غمزه نسرین نه ز باد صباست
پرده سوسن که مصابیح تست
بنده نظامی که یکی گوی تست
خاطرش از معرفت آباد کن
گردنش از دام غم آزاد کن
مناجات دوم
ای به ازل بوده و نابوده ما
حلقهزن خانه به دوش توایم
بیطمعیم از همه سازندهای
از پی توست این همه امید و بیم
چاره ما ساز که بی داوریم
این چه زبان وین چه زبان را نیست
در صفتت گنگ فرو ماندهایم
بر که پناهیم؟ تویی بینظیر
جز در تو قبله نخواهیم ساخت
دست چنین پیش که دارد که ما
درگذر از جرم که خوانندهایم
ای شرف نام نظامی به تو
خواجگی اوست غلامی به تو
گزیده ای از خسرو و شیرین نظامی گنجوی
نخستین بار گفتش کز کجایی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفتا عشق شیرین بر تو چونست؟
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک
بگفتا گر خرامی در سرایش
بگفتا گر کند چشم تو را ریش
بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ
بگفتا گر نیابی سوی او راه
بگفتا دوری از مه نیست در خور
بگفتا گر بخواهد هر چه داری
بگفتا گر به سر یابیش خوشنود
بگفتا دوستیش از طبع بگذار
بگفت آسوده شو که این کار خامست
بگفتا رو صبوری کن درین درد
بگفت از صبر کردن کس خجل نیست
بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفتا جان مده بس دل که با اوست
بگفتا در غمش میترسی از کس
بگفتا هیچ هم خوابیت باید
بگفتا چونی از عشق جمالش
بگفت از دل جدا کن عشق شیرین
بگفت او آن من شد زو مکن یاد
بگفت ار من کنم در وی نگاهی
چو عاجز گشت خسرو در جوابش
به یاران گفت کز خاکی و آبی
ندیدم کس بدین حاضر جوابی
گزیده ای از لیلی و مجنون نظامی گنجوی
چون رایت عشق آن جهانگیر
هرروز خمیده نام تر گشت
برداشته دل ز کار او بخت
خویشان همه در نیاز با او
بیچارگی ورا چو دیدند
گفتند به اتفاق یک سر
حاجت گه جمله جهان اوست
پذرفت که موسم حج آید
چون موسم حج رسید برخاست
فرزند عزیز را به صد جهد
آمد سوی کعبه سینه پرجوش
گفت ای پسر این نه جای بازیست
در حلقه کعبه کن دست
گو یارب از این گزاف کاری
رحمت کن و در پناهم آور
دریاب که مبتلای عشقم
مجنون چو حدیث عشق بشنید
از جای چو مار حلقه برجست
میگفت گرفته حلقه در بر
در حلقه عشق جان فروشم
گویند ز عشق کن جدایی
من قوت ز عشق میپذیرم
پرورده عشق شد سرشتم
آن دل که بود ز عشق خالی
یارب به خدایی خدائیت
کز عشق به غایتی رسانم
از چشمه عشق ده مرا نور
گرچه ز شراب عشق مستم
گویند که خو ز عشق واکن
یارب تو مرا به روی لیلی
از عمر من آنچه هست بر جای
گرچه شدهام چو مویش از غم
از حلقه او به گوشمالی
بیباده او مباد جامم
جانم فدی جمال بادش
گرچه ز غمش چو شمع سوزم
عشقی که چنین به جای خود باد
میداشت پدر به سوی او گوش
دانست که دل اسیر دارد
دردی نه دوا پذیر دارد
گزیده ای از هفت پیکر نظامی گنجوی
شه به ناز و نشاط شد مشغول
کار هریک چنانکه بود به ساخت
به فراغت به کام دل بنشست
یادش آمد حدیث آن استاد
وان سراچه که هفت پیکر بود
مهر آن دختران حور سرشت
کورش آنگه ز هفت جوش نشست
اولین دختر از نژاد کیان
خواستش با هزار خواسته بیش
پس به خاقان روانه کرد برید
دخترش خواست با خزانه و تاج
داد خاقان خراج و دختر و چیز
وانگهی ترکتاز کرد به روم
قیصر از بیم بر نزد نفسی
کس فرستاد سوی مغرب شاه
دخت او نیز در کنار آورد
چون سهی سرو برد ازان بستان
دختر رای را به عقل و به رای
قاصدش رفت و خواست از خوارزم
همچنان نامه کرد بر سقلاب
چون ز کشور خدای هفت اقلیم
از جهان دل به شادمانی داد
داد عیش خوش و جوانی داد
نمونه ای از غزلیات نظامی گنجوی
عاشق شدهام بر تو تدبیر چه فرمایی
تا جان و دلم باشد من جان و دلت جویم
در دوستیات شهری گشتند مرا دشمن
زین سان که منم بی تو دور از تو مبادا کس
نه دسترسی بر تو نه بی تو شکیبایی
گروه فرهنگ و هنر وب
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست