سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

گزیده زیباترین اشعار درباره برف


شعر درباره برف، از یک پدیده طبیعی برداشت‌های مختلف دارد. شاعران طبیعت‌گرا برف را توصیف می‌کنند. شاعران نمادگرا به خاطر خصوصیات خاص برف همچون ریزش از آسمان، سفیدی، سردی و... برخی مسائل زندگی انسانی را به برف تشبیه می‌کنند. در میان شاعرانی که از برف به عنوان استعاره کمک می‌گیرند، شاعران سنتی بیشتر موی سفید را به برف تشبیه کرده‌اند و برف را استعاره از دوران سخت و پیری گرفته‌اند. شاعران معاصر برف را عنصری برای پرورش مضامین عاشقانه به کار می‌برند. انواع مختلف شعر درباره برف که تمامی این نگاه‌های متفاوت را در خود جای داده‌اند، در قالب‌های سنتی و نو را در وب بخوانید.
 

گزیده زیباترین اشعار درباره برف | وب

شعر درباره برف در قالب سنتی

 
گفت کمتر داستانی باز گو
از عجب‌های حق ای حبر نکو

گفت اینک دشت سیصدساله راه
کوه‌های برف پر کردست شاه

کوه بر که بی‌شمار و بی‌عدد
می‌رسد در هر زمان برفش مدد

کوه برفی می‌زند بر دیگری
می‌رساند برف سردی تا ثری

کوه برفی می‌زند بر کوه برف
دم به دم ز انبار بی‌حد و شگرف

گر نبودی این چنین وادی شها
تف دوزخ محو کردی مر مرا

غافلان را کوهه‌ای برف دان
تا نسوزد پرده‌های عاقلان

گر نبودی عکس جهل برف‌باف
سوختی از نار شوق آن کوه قاف

مولانا

❆❆❆❆❆

آن یکی دیوانه در برفی نشست
همچو آتش برف می‌خورد از دو دست

آن یکی گفتش چرا این می‌خوری
چیزی الحق چرب و شیرین می‌خوری

گفت چکنم گرسنه دارم شکم
گفت از برف آن نگردد هیچ کم

گفت حق را گو که می‌گوید بخور
تا شود گرسنگیت آهسته تر

هیچ دیوانه نگوید این سخن
می‌خورم نه سر پدید این را نه بن

گفت من سیرت کنم بی نان شگرف
کرد سیرم راست گفت اما ز برف

عطار
❆❆❆❆❆

جهان پر دود گشت از دود جانم
چو بختم شد به تاریکی جهانم

جهان بر من همی گرید بدین سان
ازیرا امشب این برفست و باران

به آتشگاه می ‌مانه درونم
به کوه برف می ماند برونم

بدین گونه تنم را مهر کردست
که نیمی سوخته نیمی فسردست

چو من بر آسمان دیک فرشتست
که ایزد ز آتش و برفش سرشتست

نشد برف من از آتش گدازان
که دید آتش چنین با برف سازان

کسی کاو را وفا با جان سرشتست
به برف اندر بکشتن سخت زشتست

گمان بردم که از آتش رهانی
ندانستم که در برفم نشانی

منم مهمانت ای ماه دو هفته
به دو هفته دو ماهه راه رفته

به مهمانان همه خوبی پسندند
نه زین سان در میان برف بندند

اگر شد کشتنم بر چشمت آسان
به برف اندر مکش باری بدین سان

فخرالدین اسعد گرگانی
❆❆❆❆❆
به ماه دی، گلستان گفت با برف
که ما را چند حیران می‌گذاری

بسی باریده‌ای بر گلشن و راغ
چه خواهد بود گر زین پس نباری

بسی گلبن، کفن پوشید از تو
بسی کردی به خوبان سوگواری

شکستی هر چه را، دیگر نپیوست
زدی هر زخم، گشت آن زخم کاری

هزاران غنچه نشکفته بردی
نوید برگ سبزی هم نیاری

چو گستردی بساط دشمنی را
هزاران دوست را کردی فراری

بگفت ای دوست، مهر از کینه بشناس
ز ما ناید به جز تیمارخواری

هزاران راز بود اندر دل خاک
چه کردستیم ما جز رازداری

بهر بی توشه ساز و برگ دادم
نکردم هیچگه ناسازگاری

بهار از دکه من حله گیرد
شکوفه باشد از من یادگاری

من آموزم درختان کهن را
گهی سرسبزی و گه میوه‌داری

مرا هر سال، گردون می‌فرستد
به گلزار از پی آموزگاری

چمن یکسر نگارستان شد از من
چرا نقش بد از من می‌نگاری

به گل گفتم رموز دلفریبی
به بلبل، داستان دوستاری

ز من، گل‌های نوروزی شب و روز
فرا گیرند درس کامکاری

چو من گنجور باغ و بوستانم
درین گنجینه داری هر چه داری

مرا با خود ودیعت‌هاست پنهان
ز دوران بدین بی اعتباری

هزاران گنج را گشتم نگهبان
بدین بی پائی و ناپایداری

دل و دامن نیالودم به پستی
بری بودم ز ننگ بد شعاری

سپیدم زان سبب کردن در بر
که باشد جامه پرهیزکاری

قضا بس کار بشمرد و بمن داد
هزاران کار کردم گر شماری

برای خواب سرو و لاله و گل
چه شب‌ها کرده‌ام شب زنده‌داری

به خیری گفتم اندر وقت سرما
که میل خواب داری؟ گفت آری

به بلبل گفتم اندر لانه بنشین
که ایمن باشی از باز شکاری

چو نسرین اوفتاد از پای، گفتم
که باید صبر کرد و بردباری

شکستم لاله را ساغر، که دیگر
ننوشد می به وقت هوشیاری

فشردم نرگس مخمور را گوش
که تا بیرون کند از سر خماری

چو سوسن خسته شد گفتم چه خواهی
بگفت ار راست باید گفت، یاری

ز برف آماده گشت آب گوارا
گوارائی رسد زین ناگواری

بهار از سردی من یافت گرمی
منش دادم کلاه شهریاری

نه گندم داشت برزیگر، نه خرمن
نمی‌کردیم گر ما پرده‌داری

اگر یکسال گردد خشک‌سالی
زبونی باشد و بد روزگاری

از این پس، باغبان آید به گلشن
مرا بگذشت وقت آبیاری

روان آید به جسم، این مردگان را
ز باران و ز باد نو بهاری

درختان، برگ و گل آرند یک‌سر
بدل بر فربهی گردد نزاری

بچهر سرخ گل، روشن کنی چشم
نه بیهوده است این چشم انتظاری

نثارم گل، ره آوردم بهار است
ره‌آورد مرا هرگز نیاری

عروس هستی از من یافت زیور
تو اکنون از منش کن خواستگاری

خبر ده بر خداوندان نعمت
که ما کردیم این خدمتگزاری

پروین اعتصامی
❆❆❆❆❆
بنفشه زار بپوشد روزگار به برف
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف

که برف از ابر فرود آید، ای عجب، هر سال
از ابر من به چه معنی همی بر آید برف؟

کسایی
❆❆❆❆❆
پشت شيشه برف می‌بارد
پشت شيشه برف می‌بارد

در سكوت سينه‌ام دستی
دانه اندوه می‌كارد

مو سپيد آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنين ديدی

در دلم باريد... ای افسوس
بر سر گورم نباريدی

فروغ فرخزاد
❆❆❆❆❆
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ

زمین را بارش مثقال، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ

سرود کلبه بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب

ولی از زوزه‌های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب

دوان بر پرده‌های برف‌ها، باد
روان بر بال‌های باد، باران

درون کلبه بی‌روزن شب،
شب توفانی سرد زمستان

مهدی اخوان ثالث
❆❆❆❆❆
برف نو، برف نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام!

پاکی آوردی ای امید سپید!
همه آلودگی‌ست این ایام

راه شومی‌ست می‌زند مطرب
تلخ‌واری‌‌ست می‌چکد در جام

اشک‌واری‌ست می‌کُشد لبخند
ننگ‌واری‌ست می‌تراشد نام

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار
نقش همرنگ می‌زند رسام

مرغ شادی به دامگاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام

ره به هموارْجای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام

تشنه آنجا به خاک مرگ نشست
کآتش از آب می‌کند پیغام

کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع بر گرفته‌ایم از کام

خام سوزیم، الغرض، بدرود
تو فرود آی، برف تازه، سلام!

احمد شاملو
❆❆❆❆❆
یک شب اما دُرُست از سر شب
برف تا آن رف بلند آمد

ما نشستیم گفت و گو کردیم
ما نشستیم، برف بند آمد

سیداکبر میرجعفری


گزیده زیباترین اشعار درباره برف | وب

تک بیت‌های ناب برفی

عمرت چو برف و یخ بگدازد همی
او را به هرچه کان نگدازد بده

ناصر خسرو
❆❆❆❆❆
مخند ای نوجوان زنهار بر موی سفید ما
که این برف پریشان سیر بر هر بام می بارد

صائب تبریزی
❆❆❆❆❆
سواد شب به وقت صبح بر من
همی‌گشت از بیاض برف مشکل

منوچهری

❆❆❆❆❆
زمین ز برف چو آموده دشتی از نقره
فلک ز نجم چو آکنده بحری از گوهر

قاآنی

❆❆❆❆❆
آن نمی‌بینی که از گرمای تابستان گداخت
همچو یخ در آب برفی کز زمستان باز ماند

سیف فرقانی
❆❆❆❆❆
روز برف است بیایید و بیارید شراب
تا بنوشیم به شکرانه این فتح الباب

نزاری قهستانی
❆❆❆❆❆
هزار نکته ز باران و برف می‌گوید
شکوفه‌ای که به فصل بهار، در چمن است

پروین اعتصامی
❆❆❆❆❆
زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار ردّپا بیزار

فاضل نظری
❆❆❆❆❆
رفتی وُ آسمان به حرف آمد
تو نبودی چه قدر برف آمد

سعید بیابانکی
❆❆❆❆❆
برف میاد، خدا کنه پرنده طاقت بیاره
باد میاد، خدا کنه بوی رفاقت بیاره

عبدالجبار کاکایی
❆❆❆❆❆
غروب سرد اسفند است و دارد برف می‌بارد
و تو چشم انتظار لحظه زیبای دیداری

رضا کیانی
❆❆❆❆❆
موی سرم چو برف زمستان سپید شد
نامد بهار و قامت من خم چو بید شد

نعمت الله ترکانی
❆❆❆❆❆
ریخت تا بر شانه‌هایت موجی از گیسوی تو
در زمستان برف بر دوش دماوندی نماند

ابراهیم جویباری
❆❆❆❆❆
برف باریده بر این جاده و جایت خالی‌ست
دست در دست من اما رد پایت خالی‌ست

محسن مظلومی
❆❆❆❆❆
من از اجاق زمستان هنوز پر برفم
نخواستی که بدانی دلیل سرمایم

روشنک آرامش

گزیده زیباترین اشعار درباره برف | وب

شعر نو درباره برف

برف می‌بارید و ما آرام
گاه تنها، گاه با هم، راه می‌رفتیم
چه شکایت‌های غمگینی که می‌کردیم
یا حکایت‌های شیرینی که می‌گفتیم
هیچ کس از ما نمی‌دانست،
کز کدامین لحظه شب کرده بود این باد برف آغاز...

مهدی اخوان ثالث
❆❆❆❆❆
پشت کاجستان؛ برف
برف، یک دسته کلاغ
جاده یعنی غربت
باد، آواز، مسافر و کمی میل به خواب
می نویسم؛ و دو دیوار و چندین گنجشک
یک نفر دلتنگ است...

سهراب سپهری
❆❆❆❆❆
من انتظار نداشتم
با این برف محض
رو به رو شوم
من انتظار نداشتم
با این عشق محض
رو به رو شوم
این مرغان خفته در لعاب کاشی‌ها
به ما اعلام می‌کنند
این عشق محض
در آن
برف محض آب می‌شود...

احمدرضا احمدی
❆❆❆❆❆
و رفته‌ای و راه‌ها را برف پوشانده است،‏
باید به کومه کلمات خودم برگردم
ماهی، علف، آفتاب، پرنده، سنگ، وب ، انتظار، رود
و من، همه، هرچه، هر چه که هست،‏
همه ما فقط حسرت بی‌پایان یک اتفاق ساده‌ایم
که جهان را بی‌جهت جور عجیبی جدی گرفته‌ایم
(بگذار اینجا‏
یک وب بگذارم،‏
حرفم ادامه دارد.)
*
فراموشی، فراموشی، فقط فراموشی سرآغاز سعادت آدمی‌ست!‏

سیدعلی صالحی
❆❆❆❆❆
نگاه کن که چه برفی می‌بارد
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود
آن دو دست جوان که زیر بارش یک‌ریز برف مدفون شد
و سال دیگر
وقتی بهار با آسمان پشت پنجره همخوابه می‌شود و در تنش فوران می‌کنند
فواره‌های سبز ساقه‌های سبک‌بار
شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانه‌ترین یار

فروغ فرخزاد
❆❆❆❆❆
به شادی مردم اعتماد مکن برف
تا می‌باری نعمتی
چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری
چیزی در سکوت می‌نویسی
همه‌مان را گرفتار حکمت خود می‌کنی
ما که سفید‌خوانی‌های تو را خوب می‌شناسیم
تو چقدر ساده‌ای که بر همه یکسان می‌باری
تو چقدر ساده‌ای که سرنوشت بهار را روی درخت‌ها
می‌نویسی
که شتک‌ها هم می‌خوانند
آخر ببین چه جهان بدی شد
آفتاب را
داور تو قرار داده‌اند
و تو با پایی لرزان به زمین می‌نشینی
پیداست که می‌شکنی برف
تا قَدرت را بدانند
با سنگریزه و خرده شیشه فرود آ
فکر می‌کنم سرنوشت مرا جایی دیده‌ای برف
آب شو
آب شو! موسیقی منجمد!
و بیا و ببین
رنج را تو کشیدی
به نام بهار
تمام می‌شود

محمد شمس لنگرودی
❆❆❆❆❆
دلم یک زمستانِ سخت می‌خواهد
یک برف
یک کولاک
به وسعت تاریخ
که ببارد
که ببارد...
و تمام راه‌ها بسته شوند
و تو چاره‌ای جز ماندن نداشته باشی
و بمانی

شاعر؟

❆❆❆❆❆
به من نگاه کن
درست به چشم‌هایم
می‌دانم که تازه از زیر چتر برگشته‌ای
می‌دانم که وقت نمی‌کنی دلت برایم تنگ شود
ولی من از دلتنگی تمام وقت‌ها برگشته‌ام
برادران بارانی‌ام
که زیر چتر
خواهران برفی‌ام
که بی‌چتر
دارم به شهر شما دست می‌کشم
دارد از وقت‌هایی که ندارید
صدای دورترین سرودهای جهان می‌آید

هیوا مسیح
❆❆❆❆❆
برف می‌بارد به روی خار و خارا سنگ
کوه‌ها خاموش
دره‌ها دلتنگ
راه‌ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی‌شد گر ز بام کلبه‌ای دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی‌مان نمی‌آورد
ردّپا‌ها گر نمی‌افتاد روی جاده‌ها لغزان
ما چه می‌کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد؟!

سیاوش کسرایی
❆❆❆❆❆
دنیا کوچک‌تر از آن است
که گم شده‌ای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمی‌شود
آدم‌ها به همان خونسردی که آمده‌اند
چمدانشان را می‌بندند
و ناپدید می‌شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی‌رحم‌ترین‌شان در برف
آنچه به جا می‌ماند
ردّپایی است
و خاطره‌ای که هر از گاه پس می‌زند
مثل نسیم سحر
پرده‌های اتاقت را

عباس صفاری
❆❆❆❆❆
برفی که می‌بارید من بودم
تو را احاطه کردم
در بَرَت گرفتم
گونه‌هایت را نوازش کردم
شانه‌هایت را بوسیدم
و پاره پاره ریختم
پیش پای تو
بر من پا گذاشتی
کوبیده‌تر سخت‌تر محکم‌تر شدم
تابیدی به من
آب شدم

شهاب مقربین
❆❆❆❆❆
قرار بود برفى بیاید و مرا با خود ببرد
قرار بود برفى بیاید و من
چترم را بردارم
بزنم به برف
تکه‌های روحم را
با آن ببارم
و گم شوم
زمستان از نیمه گذشته وُ
خبری از آن برف نیست
پس من کجا گم شوم؟ چگونه؟

نجوا رستگار
❆❆❆❆❆
مثل بارش برف
در طول یک شب زمستانی
همه جا مثل سیل می‌ریزی،
غرق می‌کنی
حس می‌کنم
بو می‌کنم
بدون آنکه ببینمت

امیر ارسلان کاویانی
❆❆❆❆❆
باد برف همه جا بود
سوزی اما در کار نبود
و
این خاطره‌ها بودند که هر بار کمرنگ تر می‌شدند
و برف بود و بس
و ردپایی مبهم
و پایان ردپا
آغاز دره بود

سبحان معظمی

گزیده زیباترین اشعار درباره برف | وب

شعر کوتاه درباره برف

حیف!
میزبان خوبی نبودم
برای اولین دانه برفی
که روی پلکم نشست



برای بعضی
قله جای فتح است
برای قله
جای برف

عباس کیارستمی
❆❆❆❆❆
نه زخم کهنه بند می‌آید
نه برف پشت پنجره
نه خاطرات تو...

سیدعلی میرافضلی
❆❆❆❆❆
به شانه‌ام زدی
که تنهایی‌ام را تکانده باشی
به چه دل خوش کرده ای!؟
تکاندن برف
از شانه‌های آدم برفی؟



می‌ریزیم؛
ریز
ریز
ریز
چون برف،
که هرگز هیچ‌کس ندانست
تکه‌های خودکشی یک ابر است

گروس عبدالملکیان
❆❆❆❆❆

جز روزگار من
همه چیز را سفید کرده برف



سراسر شب
برف بارید
دو زاغچه
آینه‌شان را در برف می‌چرخاندند
در جست و جوی دانه
دعا می‌خواندند



سخنی بگو برف!
آنکه پس از تو از تو سخن می‌گوید
آب نام اوست



برف
کلامی
که فقط
بر زبان سکوت جاری می‌شود
سفیدخوانی آسمان است
در فصل آخر سالنامه بی‌برگ



آنچه سبک می‌آید
برف
آنچه سنگین می‌گذرد
برف برف



پاییز
جنون ادواری سال است
پیرهنش را ریز ریز می‌کند
در ملافه ای به سفیدی برف
خواب می‌رود
با انگشتانی
که از لبه تخت بیرون است

محمد شمس لنگرودی
❆❆❆❆❆

همه جا صحبت از ایام بهار است ولی
کودکی هست هنوز،
که به آغوش پر از برف تو
عادت دارد

آرش منتظری
❆❆❆❆❆
تنهایی
شاخه درختی‌ست پشت پنجره‌اَم
گاهی لباس برگ می‌پوشد
گاهی لباس برف
اما همیشه هست

رضا کاظمی
❆❆❆❆❆
در من
آدم برفی‌ای ست
که عاشق آفتاب شده
و این خلاصه
همه داستان‌های عاشقانه جهان است

احسان پرسا
❆❆❆❆❆
برفی سنگین نشست؛
درختی زیبا شد،
درختی شکست

شهاب مقربین
❆❆❆❆❆
دوست داشتن ما
بازی برف و خورشید بود...
هر چقدر عاشقانه تر می‌تابیدم
محو تر می‌شدی!

مینا آقازاده
❆❆❆❆❆
مرا مثال زمین فرض کن
خودت را مثال برف
آرام آرام می‌باری بر من
و در بهار آب خواهی شد

حسن منصوری
❆❆❆❆❆
آرزوی قشنگی‌ست
داشتن ردّپای تو، کنار ردّپای من
بر دشت سپید پوشیده شده از برف
اما هنوز نه برف آمده، نه تو

نجوا رستگار

گزیده زیباترین اشعار درباره برف | وب

شعر جهان با مضمون برف

برف
نوگویی زمین است
وقتی به متن پایبند نباشد
و بخواهد
به شیوه‌ای دیگر
و سبکی بهتر بسراید
و از عشق خود
به زبانی دیگر بگوید



برف
نگرانم نمی‌کند
حصار یخ
رنجم نمی‌دهد
زیرا پایداری می‌کنم
گاهی با شعر و
گاهی با عشق
که برای گرم شدن
وسیله‌ی دیگری نیست
جز آنکه
دوستت بدارم
یا برایت
عاشقانه بسرایم



من
همیشه می‌توانم
از برف دستانت
اخگر بگیرم
و از عقیق لبانت، آتش
از بلندای لطیف تو
و از ژرفای سرشارت، شعر



ای که چون زمستانی
و من دوست دارمت
دستت را از من مگیر
برای بالا پوش پشمین‌ات
از بازی‌های کودکانه‌ام مترس
همیشه آرزو داشته‌ام
روی برف، شعر بنویسم
روی برف، عاشق شوم
و دریابم که عاشق
چگونه با آتش برف می‌سوزد



بانوی من!
که چون سنجابی ترسان
بر درختان سینه‌ام می‌آویزی
عاشقان جهان
در نیمه تابستان عاشق شده‌اند
منظومه‌های عشق
در نیمه تابستان سروده شده‌اند
انقلاب‌های آزادی
در نیمه تابستان برپا شده اند
اما
رخصت فرما
از این عادت تابستانی
خود را باز دارم
و با تو
بر بالشی از نخ نقره
و پنبه‌ی برف سربگذارم

نزار قبانی
مترجم موسی بیدج

❆❆❆❆❆
محبوب من!
دل بستن به تو
مثل شادمانی نفس کشیدن است
در یک درختزار پوشیده از برف

ناظم حکمت
 
گروه فرهنگ و هنر وب


همچنین مشاهده کنید