شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

سلام بابا! نامه دختری به پدر شهیدش


سلام بابا! نامه دختری به پدر شهیدش
عصر، عصر انفجار اطلاعات و ماهواره است و در چنین روزگاری که «ایمیل» یکه تازی می کند، نامه نگاری به کنج عزلت و غربت خزیده است.
اما در روزگاری که کسی برای کسی نامه نمی نویسد، دختری برای پدرش نامه نوشته است. دختری که وقتی تنها دو ماه داشت، پدرش را از دست داد.
اسماء در روستایی زندگی می کند که خیلی از تهران دور است ولی انگار روستای «شهریار فلارد» (شهرستان لردگان- استان چهار محال و بختیاری) به آسمان نزدیک تر است.
نمی دانم اسماء این نامه را که به کدامین نشانی فرستاد اما بخت یار ما بود و نسخه ای از آن هم به دست ما رسید و نمی دانم پدر اسماء از خواندن این نامه چقدر خوشحال شده است. شاید نامه را برای رفقایش در بهشت خوانده و گفته باشد: ببینید دختر عزیزم برایم نامه نوشته است!
شاید هم بقیه گفته باشند: خوش به حالت!
این نامه اسماء است:
سلام بابا!
امیدوارم حالت خوب باشد. این چندمین نامه ای است که برایت می نویسم، چند وقت پیش، وقتی به خوابم آمدی زمانی بود که با هم در مراسم بزرگداشت شهدای شهرستان شرکت و کلی با هم درددل کردیم، خدا می داند که من چقدر خوشحال شدم. مطمئنم الآن هم به حرف های دختر کوچکت گوش خواهی داد.
پدرجان! نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده است. نمی دانی این مدت چقدر به من سخت گذشته است. عمویم خیلی سعی می کند جای خالی ترا برایم پر کند اما... بگذریم؛ وقتی از او می پرسم: «پدرم کجاست؟...» اشک در چشمانش جمع می شود و می گوید: «یک روز جمعه، نزدیک ظهر خواهد آمد»، و من برای آن که او را نرنجانم، خود را راضی و خشنود نشان می دهم. می دانم که او هم چون من تو را گم کرده است.
یک روز دیدم مادرم به همراه عمو، در کنار صندوقچه ای که وسایل و لباس های رزمی ات را در میان آن نگهداری می کرد نشسته و گریه می کنند. دلم سوخت، آن قدر که پیراهن سبز حسینی و چفیه ات را برداشتم و بوییدم. از عطر بوی لباس های به یادگار مانده ات، من هم به گریه افتادم.
چقدر دلم می خواست مثل برادر و خواهر بزرگم لااقل چهره تو را دیده بودم و مثل آنها حداقل چند بار تو را در آغوش گرفته و از ته دل صدا می کردم... «بابا»... و حال تنها این عکس ها و چهره مظلوم و مهربان توست که جای خالی ات را برایم پر می کند.
راستش بابا وقتی هم سن و سالان خود را می بینم که دست پدرهایشان را گرفته اند، کمی حسودی ام می شود؛ آخر من هم دلم می خواهد در کنار تو و دست در دست تو آن قدر راه بروم که از نفس بیفتم. چقدر شیرین است، تنها با تو، همه جا رفتن وهمه جا را دیدن.
پدر جان، وقتی شنیدم قرار است مراسم بزرگداشت شهدای منطقه و شهرستان به مناسبت گرامی داشت روز پاسدار (سوم شعبان) تشکیل شود تا در آن از شما تجلیل به عمل آید، با خودم گفتم، اگر خودت اینجا بودی حتما ناراحت می شدی و می گفتی «چرا من؟، بسیجیان سلحشور و قهرمان از من سزاوارترند.»
راستی شنیدم بسیجی ها، مجروحین و جانبازان را خیلی دوست داشتی و همیشه و در هر موقعیتی آنان را بر خود ترجیح می دادی. وقتی خاطرات تو را از زبان همرزمان و همین بسیجیان می شنوم، در ذهنم تو را می بینم که گاهی به یاری محرومان می شتابی، گاهی رزمندگان گردان و دانش آموزان بسیجی را هدایت می کنی و گاهی به دیدار فرزندان شهدا و خانواده های آنان می روی. کاش روزی نوبت به ملاقات من هم برسد.
راستی بابا، چند وقت پیش برای بازدید از مناطق جنگی به جنوب رفته بودم. آن جا همان طوری بود که در خواب بارها و بارها دیده بودم. هنوز نخل های سوخته و بی سر به آسمان اشاره می کردند و محل مجاهدت ایثارگران و جانبازان، و پرواز و معراج شهیدان را نشان می دادند. مشتی از خاک آن منطقه را برداشتم و بو کردم؛ عجیب بوی تو را می داد. از شوق وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم و ثواب آن را به روح حضرت امام خمینی(ره)، تو و سایر شهیدان دفاع مقدس تقدیم کردم.
می دانم اگر امروز اینجا بودی می گفتی که: «پایان جنگ، پایان مبارزه و ایثارگری نیست که دشمن هنوز در کمین است؛ و با شبیخون فرهنگی می خواهد به اهداف شوم خود برسد.»
پدرجان! من امروز به همه اعلام می کنم که: «مبادا اجازه دهید که بیرق اسلام بر زمین بیفتد، مبادا ارزش های هشت سال دفاع مقدس را فراموش کنید. مبادا رهبر فرزانه انقلاب و چشم و چراغ فرزندان شهدا را تنها بگذارید و مبادا مدیون خون شهیدان باشید. مبادا حقیقت را فدای مصلحت کنید و با سستی و کاهلی در پاسداشت آرمان های انقلاب و حضرت امام(ره) گرد یتیمی را دوباره بر چهره فرزندان شهدا بنشانید.
بدانید که امروز فرزندان شهیدان، سربازان کوچک انقلاب و ولایت هستند و برای تحقق اهداف متعالی پدران شهیدشان حاضرند تا پای جان مقاومت و ایستادگی کنند.
پدرجان! اینک من و تمام فرزندان شهدا، به خون معطر و عظمت راه درخشان تان سوگند می خوریم که: «در ترویج آرمان بلند شما از هیچ مجاهدت و تلاشی دریغ نورزیم.»
والسلام
دختر کوچکت- اسماء منصوری (فرزند شهید هوشنگ منصوری)
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید