شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


فرصتی برای زندگی


فرصتی برای زندگی
جدیدترین فیلم «مجید مجیدی » از چندی پیش با تبلیغات گسترده ای که بیشتر بر نام کارگردان و بازیگرانش متمرکز بود آغاز شد و پیش بینی می شود این اثر به پشتوانه حضور بازیگری چون پرویز پرستویی و کارگردانی که ۲فیلم ارزشمند «بچه های آسمان » و «رنگ خدا» را در کارنامه دارد و همچنین تبلیغات وسیع حوزه هنری ، با استقبال چشمگیر تماشاگران روبه رو شود. مجیدی که چند سال قبل با ۲کار قوی ذکر شده ، خودش را به سینمای ایران شناساند، پس از اکران «باران » نتوانست موفقیت های قبلی اش را تکرار کند. هرچند سوژه و زبان شاعرانه «باران » نظر عده ای از علاقه مندان به این کارگردان و جمعی از منتقدان را به خود جلب کرد؛ اما نتوانست انتظاری را که تماشاگران از او داشتند برآورده کند و بعد از سالها به عنوان یک شکست نامحسوس در پرونده آثار این کارگردان ثبت شد. سال گذشته که «بید مجنون » در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد، اگرچه موافقان زیادی پیدا کرد و در مجموع مورد توجه قرار گرفت ؛ ولی سکوتی محافظه کارانه را از جانب منتقدان به همراه داشت و حالا که این فیلم روانه بازار اکران شده تهیه کنندگان سخت به دنبال این هستند که با استفاده از حاشیه ها و تبلیغاتی که بیشتر به کارگردان و بازیگر فیلم مربوط می شود فروش آن را تضمین کنند. «بید مجنون » موضوعی نسبتا تکراری و پرداختی جدید (به نسبت سوژه اش ) دارد؛ فیلم مجیدی در واقع نگاه به دریچه ای ساده از زاویه ای متفاوت است.مردی نابینا (یوسف /پرویز پرستویی ) پس از سالهای سال توانایی دیدن را به دست می آورد و حالا که دنیای پیرامونش را متفاوت دیده ، می خواهد آن را مطابق میل خودش بسازد. او عاشق دختر جوانی از فامیل همسرش می شود و این مساله باعث از هم پاشیدن زندگی اش می شود. در نخستین سکانس فیلم که از سیاهی پرده شروع می شود، مرد نابینا (یوسف ) و دختر کوچکش (مریم ) کنار یک جوی آب مشغول بازی هستند. مریم دو چوب کوچک (خودش ) و بزرگ (یوسف ) را به آب می اندازد و مسابقه این دو چوب برای همراه شدن با جریان آب و رسیدن به یوسف آغاز می شود و چوب بزرگ در میان سنگها گیر می کند و دختر می گوید: «من برنده شدم ، تو وسط جوب گیر کردی !». این نخستین رمزی است که در یک سکانس معرف درباره داستان فیلم داده می شود پس از این حوادث و رویدادها، پشت سر هم و با شتاب اتفاق می افتند. بدون این که کارگردان میلی به استفاده از آنها در جهت ایجاد تعلیق در داستان داشته باشد. ضمن این که بسیاری از قراردادهای استاندارد دراماتیک هم برای رسیدن داستان به نقطه مورد نظر کارگردان زیر پا گذاشته می شود. هدف مجیدی در بخش نخست فیلم تضادی است که می خواهد در مقابل بخش پایانی به نمایش بگذارد و با این کار رفتار قهرمان در میانه داستان را برجسته کند. در پرده اول ، شناسنامه نسبتا کاملی از شخصیت های داستان (یوسف و همسرش ) داده می شود.
یوسف نابیناست و همسر فداکارش (رویا / رویا تیموریان ) با فداکاری تمام نقش یک همسر، مادر و پرستار دلسوز را برایش بازی می کند.
یک روز به طور تصادفی حال یوسف به هم می خورد و بلافاصله داستان برای معالجه او به فرانسه می رود. یوسف در بیمارستان بستری می شود و بیماری اش ، از خطر مرگ و تومور، یک مرتبه به یک عمل جراحی بهبود یافتن بینایی او ختم می شود. در این مدت روایت شتابزده و تا اندازه ای ساختگی داستان بیشتر در خدمت رسیدن به میانه است و کمتر استفاده دراماتیکی از روایت و موقعیت هایش شده است. تنها مولفه ای که این بخش را از نظر اهمیت داستانی و سینمایی برجسته کرده است ، حضور یک بیمار ایرانی دیگر به نام مرتضی در کنار یوسف است. خلق این شخصیت و همراهی اش با یوسف در واقع بیشتر به درونمایه اثر، که هم در زیر متن و هم در ظاهر داستان لحنی شاعرانه دارد، برمی گردد. «بید مجنون » به عنوان یک نماد شاعرانه در این بخش ذخیره می شود تا در پایان بندی داستان به کمک نتیجه گیری آن بیاید. نماد دیگری که داستان در همان بخش اول به عنوان یک رمز محوری مورد پرداخت قرار داده است ، مثنوی معنوی مولوی است که در زندگی ، رفتار و گفتار قهرمان داستان جریان دارد.یک هفته در پاریس بودن ، بدون تعلیق و گره داستانی به پایان می رسد و بخش اول با به دست آوردن بینایی قهرمان پایان می یابد.میانه آن هم با ورود یوسف به تهران که یکی از سکانس های درخشان فیلم را به خود اختصاص داده است ، آغاز می شود. در این سکانس یوسف به محض ورود به فرودگاه ، تصویر استقبال کنندگانش را کف سالن می بیند که گلهای رنگارنگی روی آن ریخته می شود، بعد در میان جمعیت به دنبال مادر (عزیز / صغری عبیسی ) و همسرش می گردد (اول پری را با همسرش اشتباه می گیرد!) و هنگامی که نگاهش در نگاه عزیز گره می خورد (اینجا باید به بازی زیبای عبیسی و پرستویی هم اشاره کرد) در حالی که اشک از چشمان هر دوی آنها سرازیر شده ، دعایی را که مادر به دستش داده بود از جیبش در می آورد و به او نشان می دهد. از اینجا به بعد چالش آفرینی ، به صورت روان و رفته رفته در روایت ایجاد می شود. بخش زیبایی از پرداخت داستان در میانه به نگاه کردن یوسف اختصاص دارد. این که یک نابینا که سالها از دیدن محروم بوده و این که حالا جهان را چگونه می بیند، سوژه جذاب و تاثیرگذاری است که «مجیدی » آن را خوب پرداخت کرده است. اما بخش دیگری از چالشهای داستان به دنیایی مربوط می شود که یوسف از آن فراری است و در مقابل دنیایی که دوست دارد آن طور که می خواهد بسازد، قرار می گیرد. نمود بیرونی این خواسته در داستان «بید مجنون » در قالب شخصیت یک دختر جوان (پری ) ظاهر می شود که یوسف عاشق او می شود. تمام آنچه که به عنوان حرکت قهرمان در روایت داستان می توان از آن یاد کرد، در میانه داستان به فاصله گرفتن یوسف از خود و تلاش او برای ساختن دنیای دیگر اختصاص یافته است. یوسف در این حرکت تمام گذشته اش را ذره ذره پشت سر می گذارد و فدا می کند و در عوض به رنگها و چیزهایی جدید دل می بندد که تا به حال آنها را احساس نکرده است. در واقع عشق جدیدی در وجودش متولد شده که می توان آن را با این بیت شعر از مولانا تعبیر کرد: عشقهایی که از پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود«مجیدی » در به دست آوردن چنین موقعیت هایی که بشدت بر احساس مخاطب تاثیر می گذارند، مهارت فوق العاده ای دارد، گرچه فیلمبرداری بی نقص محمود کلاری هم در «بید مجنون » این ویژگی و تاثیر را چندین برابر برجسته کرده است. میان داستان فیلم مجیدی از نظر قوانین دراماتیک فیلمنامه چیزی جز اینها ندارد.روایت بشدت کند و کاملا در خدمت مفاهیم درونمایه فیلم است. در واقع ریتم و هماهنگ با آن ، موسیقی ، بر ضرباهنگ کند روایت تاثیر می گذارد و تدوین حسن حسندوست هم در این خصوص کاملا موثر بوده است.بخش سوم «بید مجنون » از آنجا شروع می شود که یوسف علیه دنیای پیرامونش که آن را مطابق خواسته های خودش نمی بیند برمی آشوبد. نقطه اوج این قسمت پس از سوزاندن کتابها و عکسها، آنجاست که مثنوی پوشیده در قاب یوسف با صدای حبابها در آب حوض فرو می رود.این فرو رفتن در واقع با فروپاشی ارزشها در درون قهرمان داستان صورت می پذیرد و در تضاد با بخشهای آغازین قرار می گیرد که یوسف در نریشن های شاعرانه اش با خدا سخن می گفت و از بهشت کوچکش تعریف می کرد. حالا او به مادرش می گوید که تا به حال فکر می کرده چهار تا درخت این خانه قطعه ای از بهشت بوده است.
یوسف حالا احساس بی نیازی می کند: «حالا دیگه به هیچکس احتیاج ندارم ، حالا دیگه می خوام خودم باشم !» مادر از خانه او رفته و در بیمارستان بستری است. همسر و دخترش ترکش کرده اند و در عشق اش هم شکست خورده است ؛ اینجاست که خودش دست به کار می شود و بقیه آنچه از گذشته مانده را در آتش می سوزاند.نتیجه گیری داستان آنجا کامل می شود که نامه آقا مرتضی پیدا می شود. او بعد از بینا شدن یوسف نابینا می شود بعکس قهرمان داستان دنیای جدیدی را کشف کرده است : «از وقتی تمرین کردم نبینم ، خیلی چیزهای جدید دیدم !» و همه آنچه که یوسف با آن قهر کرده است را به نمایش درمی آورد: «حالا که چشمات از تماشا پر شده ، وقت کردی به تماشای درخت مجنون بری ؟».
اینجاست که قهرمان تخلیه شده از معنای داستان با نگاه کردن به «بید مجنون » که زمانی با اعتقاد از آن سخن می گفت ، یک بار دیگر بینایی اش را از دست می دهد. هر چند این تغییر در پایان داستان ، خیلی آن را وارد فانتزی و شاعرانگی می کند و موقعیتش را در آن وضعیت کم تاثیر می کند ؛ اما این تصمیمی است که «مجیدی » فارق از قید و بندهای باورپذیری و منطق داستانی برگزیده است.یوسف دوباره به سراغ مثنوی می رود و آنچه را که پیش از سفر با خط بریل بر کاغذی نوشته و در آن گذاشته بوده را یک بار دیگر می خواند: «خدایا با تو حرف می زنم ، یک بار دیگر فرصتی می خواهم برای زندگی !» و مورچه ای با حقیقت زندگی اش مشغول است و یوسف یک بار دیگر در بیمارستان پاریس ، در حالی که تازه چشمانش به دنیا باز شده بود، آن را مشغول حمل غذا دیده بود، بار دیگر و زمانی که او بینایی اش را از دست داده از روی خطوط فرورفته و برجسته کاغذ می گذرد و پرده تاریک می شود. انگار این مورچه است که با ورود و خروجش داستان را از دیدن تا دوباره ندیدن قهرمان روایت می کند. از ویژگی های متفاوت «بید مجنون » در مقایسه با دیگر آثار «مجید مجیدی » استفاده از حرفه ای های سینماست. «مجیدی » که در ۳اثر بلندش کمتر به سراغ چهره های شناخته شده می رفت ، این بار ۲بازیگر معروف سینما را در تازه ترین فیلمش به خدمت گرفته است. پرویز پرستویی ، رویا تیموریان و در کنار آنها صغری عبیسی به عنوان بازیگران اصلی فیلم کاری کامل و قابل قبول را ارائه می کنند. پرستویی باز هم در قالب یک شخصیت و تیپ جدید نقشی متفاوت و کامل را ارائه می کند. رویا تیموریان که در انتخاب نقش کم کار و گزیده گر است ؛ این بار در نقش یک زن فداکار و مظلوم برخلاف کارهای دیگرش که با نوعی استقلال و غرور شکسته شده زنانه همراه بود، به خوبی از عهده ایفای نقشش برمی آید و صغری عبیسی هم با چهره و بازی مادرانه اش چنان تاثیر عمیقی بر مخاطب می گذارد که نمی توان حضورش را در فیلم از نظر دور داشت. در مجموع «بید مجنون » «مجید مجیدی » اگر چه هر چه به عقب برمی گردیم نسبت به آثار قبلی این کارگردان کار ضعیف تری به شمار می آید؛ اما همچنان در میان آثار در حال اکران سینمای ایران در جایگاه بهتری نسبت به سایر فیلمها قرار می گیرد. هنوز هم اگر بخواهیم فیلمهای بلند مجیدی را به لحاظ اهمیت و کیفیت مرتبه بندی کنیم ، به ترتیب باید «بچه های آسمان »، «رنگ خدا»، «باران » و بعد از همه اینها «بید مجنون » را قرار دهیم. «بید مجنون » بجز تقابل ۲شخصیت قوی مرتضی (که بیناست و نابینا می شود) و یوسف (که نابیناست و بینا می شود) و یک سوژه ، چیز دیگری ندارد و بویژه در پرداخت دچار ضعفهای بسیاری است که بخشی از آن به شیفتگی مجیدی به موضوع و بخش دیگرش به شتابزدگی برای رسیدن به نتیجه گیری پایانی برمی گردد. هر چند اصرار بر شاعرانگی هم در این مورد بی تاثیر نیست. قهرمان «بید مجنون » که پیش از به دست آوردن بینایی اش درک عمیق و معناگرایانه نسبت به دنیای پیرامونش دارد و هستی را بهتر می شناسد، پس از بهبود در چالش با ناشناخته های بیرونی تنها به یک ناظر منفعل تبدیل می شود. او یک قهرمان منفعل است که هیچ نقشی در جریان قوانین اطرافش ندارد. یوسف فقط یک مشاهده گر است. او نگاه نمی کند، می بیند. برای همین است که در مترو فقط شاهد دزدی از جیب مردی است ، یا مثلا در مورد پری و پسر جوان در آن بعدازظهر بارانی تنها به یک بیننده تبدیل می شود و هیچ قدرتی در برهم زدن معادلات پیرامونش ندارد. همین ضعف هم هست که او را تا مرز جنون پیش می برد. چون او می خواهد دنیایش را آن طور که می خواهد بسازد؛ ولی هیچ اختیاری درباره آن ندارد.

مهدی نصیری
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید