جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


نمادهایی از معناگریزی غایت یافتگی و عصیان


نمادهایی از معناگریزی غایت یافتگی و عصیان
نمایشنامهٔ «حكومت نظامی» اثر «آلبر كامو» با تاریكی و موسیقی خاصی كه اخطارگونه است، آغاز می‌گردد تا از همان لحظه‌های آغازین تصوری تاریك از زندگی پرسوناژها و دنیای معاصر داشته باشیم (صفحهٔ ۲۲). «كامو» وضعیت بشر در قرن بیستم را دستمایهٔ نوشتن نمایشنامه‌ای فلسفی، سیاسی و اجتماعی قرار می‌دهد تا به سؤالهای مربوط به موجودیت و معنای انسان به گونه‌ای هستی‌شناسانه جواب دهد و در این روش، معنای وجودی انسان را از منظر ذهن خویش برای ما آشكار كند كه عصیان و نوعی براندازی نظام هستی را، هم در بر دارد. این رویكرد به انسان و جهان،‌ از «غایت‌یافتگی» خاص دیدگاه فلسفی او نشئت می‌گیرد. در این نمایشنامه، چون پایان همه چیز مرگ است، پس معنای زندگی و حتی انسان نمی‌تواند از این فناپذیری و نیست شدن كه به‌صورت همزمان (Simultaneous) روی می‌دهد و انتظاری بر آن مترتب نیست، متأثر نباشد. بر این اساس زندگی معناگریز و پوچ، غیر قابل تحمل و كسالت‌بار نشان داده می‌شود. نمایشنامه «حكومت نظامی» با یك توهم آغاز می‌گردد. مردم آن را كه حادثه‌ای طبیعی و نجومی است با توهمات و تصوراتشان به‌صورت پدیده‌ای ماورایی و فرا منطق درمی‌آورند. وقتی ستارهٔ دنباله‌دار را می‌بینند، آن را بر اساس هراسی كه از زندگی دارند نشانه‌ای از مرگ و نیستی می‌دانند: «طلوع این ستاره دنباله‌دار علامت بدبختی است! شوم است!» (صفحهٔ ۲۳)
این توهمات، همزمان به نوعی تفكر «آخرالزمانی» منجر می‌گردد كه خود مردم برای آن وقت هم تعیین می‌كنند: «چهل روز دیگر پایان دنیاست.» (صفحهٔ ۵۲)، اما این توهم هم برای نظام میانه‌رو و حاكم بر جامعه كه هنوز جایش را به نظام خطرناك‌تری نداده است، خوشایند نیست، زیرا نظم عمومی را كه مایهٔ اقتدار حاكمیت آنان است، بر هم می‌زند. در چنین وضعی مأمورین گارد فوراً دخالت و شخص مورد نظر را دستگیر می‌كنند. (صفحهٔ ۵۲)
با توجه به این حوادث مقدماتی و نیز طرح كلی موضوع نمایشنامه، درمی‌یابیم كه زمینهٔ ترس و وحشت یا همان اجبار و تنگناهای زندگی اجتماعی، به شكل نوعی نظامی‌گری و سركوب مردم جلوه‌گر و فراهم آمده است، اما ذهن پرسوناژها به قدری از توازن معنایی و اعتدال روحی خارج شده كه منشأ محدودیتها و زندانی شدن در این دنیا را به آسمان و نیروهای ماوراءالطبیعه نسبت می‌دهند (صفحه‌های ۲۳ و ۲۴). در چنین وضعیتی، معنای ج‍ُرم و جنایت در نوع تفكر و برداشت ذهنی از حوادثی كه اتفاق می‌افتد، خلاصه می‌شود و مهم نیست كه این حوادث طبیعی باشند یا نه؛ هر اندیشه‌ای كه اقتدارگرایی نظام حاكم بر جامعه را به خطر بیندازد، اندیشه‌ای مغموم و ناپذیرفتنی است:
از این ساعت كه ساعت شش صبح است هر كس باید معتقد باشد كه هیچ ستارهٔ دنباله‌داری در افق «كادیكس» ظاهر نشده است. كلیهٔ كسانی كه از این تصمیم تخلف كنند و هر كس كه از ستارهٔ دنباله‌دار به عنوانی غیر از عنوان نجومی صحبت كند، بر طبق قانون به شدیدترین وجهی سیاست خواهد شد (صفحهٔ ۳۱).
اینجا، ما با پرسوناژهایی متناسب با موضوع روبه‌رو هستیم، چون موضوع (theme) و فضای نمایشنامه (space)، این امكان را برای حضور آنها فراهم كرده است و نمایشنامه بدون این پرسوناژهای «نمادین» هیچ معنایی ندارد. از این‌رو، مایهٔ شگفتی نیست اگر با پرسوناژ «جادوگر» نیز روبه‌رو می‌شویم، زیرا جادو و جادوگری، «چرخهٔ موضوعی و معنایی» نمایشنامه را كامل می‌كند. (صفحهٔ ۵۳)
نمایشنامه «حكومت نظامی»، به گونه‌ای از همهٔ معیارهای اخلاقی، سیاسی و اجتماعی، «نقض معنا» می‌كند؛ قانون، شعائر و مقوله‌هی متناظری از این‌گونه، خود به خود به نوعی «پارادوكس» (Paradox) تبدیل می‌شوند؛ یعنی از اصول و معیارهای معمول كه با اخلاق، ع‍ُرف و حتی مذهب جور دربیایند، خبری نیست.همه‌چیز مجعول می‌شود تا كم‌كم مجهول و به نوعی «تجاهل قانونی» مبد‌ّل گردد:
آی افلیجها! پاهای شما سالم است و می‌توانید راه بروید. آی كورها! دیدگان شما بیناست و می‌توانید نگاه كنید و همه‌چیز را ببینید! (صفحهٔ ۳۲)
این جعل و جهل به‌تدریج جامعه را به ورطه‌ای «آخرالزمانی» سوق می دهد كه البته در نمایشنامه «حكومت نظامی» به معنای پایان طبیعی و فیزیك جهان نیست، بلكه به معنای پایان فلسفی آن، یعنی پوچ شدن و فنای معنای آن است، از زبان «نادا»، یكی از پرسوناژهای این اثر، صراحتاً اظهار می‌شود: «هنگام نابودی دنیا فرا رسیده است.» (صفحه ۳۲)، حال از خود می‌پرسیم كه آیا این به علت جبر موجود و حاكم بر زندگی انسان است؟ ...و بلافاصله جواب این سؤال را از زبان «حاكم» می‌شنویم: «امیدواریم كه هیچ‌چیز از جای خود حركت نكند.» (صفحهٔ ۴۷) ما پی می‌بریم كه سكون و سكوت منشأ قدرت است و به همین دلیل هم هست كه حاكم اقتدارگرا حتی با ذهنیت توهم‌گونهٔ مردم در مورد شوم بودن حركت ستارهٔ دنباله‌دار مقابله می‌كند. هدف از حكومت نظامی هم منع عبور و مرور و عدم حضور مردم نیست، بلكه ممانعت از اندیشیدن و اشاعهٔ تفكر و درنتیجه، به بند كشیدن ذهنیات و تفكرات آنهاست. پی‌آمد این سیطره‌جویی هم چیزی جز ادامهٔ فساد در میان مردم نیست كه نهایتاً به تثبیت و اقتدار حاكمیت می‌انجامد. در نمایشنامه «حكومت نظامی»، فقط مستهای میخانه آزادند، چون با ذهنیت حكومت، هم‌گرایی و هماهنگی دارند؛ آنها فریاد می‌زنند: «جنبش را از بین ببرید و حذف كنید! انهدام! انهدام! حركت نكنید!» (صفحهٔ ۴۹)
«كامو» برای آنكه پوچی و بی‌معنایی زندگی و زوال همهٔ معنویتها را نشان دهد، تبانی همهٔ پرسوناژها، شامل بخشی از مردم، حاكم، منجم و كشیش را برملا می‌سازد؛ یعنی حتی كشیش هم علتهای حوادث و فجایع جامعه از توازن خارج شده را به آسمان و خشم خدا نسبت می‌دهد و آن را به نفع قدرت و حكومت جابرانه تفسیر و تعبیر می‌كند. اینجا چون كشیش استحاله شده، بنابراین بقای او به اقتدار حكومت بستگی دارد. (صفحهٔ ۵۱) حتی منجم طالع‌بینی، هم بنا به سنخیت ذهنی و حرفهٔ خودش به نوعی همین گونه عمل می‌كند. او همه‌چیز را به یك بی‌نظمی در نظام معنادار و حركت حساب‌شدهٔ ستارگان ربط می‌دهد تا همه‌چیز به بقای جبر محتوم كمك كند:
یك مقارنت نابه‌جای ستارگان نافرمان در افلاك به وقوع پیوسته است كه معنای خشكسالی را دارد و نیز قحطی و طاعون را خبر می‌دهد كه به سرعت گسترش خواهند یافت. (صفحه‌های ۵۱ و ۵۲)
چنین حادثه‌ای كه ناشی از هم‌فكری و هماهنگی قبلی این پرسوناژ با نیروهای سركوبگر است، اتفاق می‌افتد. طاعون در هیئت یك پرسوناژ از راه می‌رسد. اما این طاعون در همان حال كه بیماری جسمی محسوب می‌شود، «طاعون ذهنی» هم هست؛ یعنی آفت‌زدگی ذهنی و عقیدتی یك حاكم اقتدارمند است كه می‌خواهد همه را به بیماری ذهنی خودش مبتلا سازد، طوری كه همه بدون قید و شرط از قوانین او و نزدیكانش، كوركورانه اطاعت كنند. (صفحهٔ ۸۰). این طاعون در آغاز به آنهایی كه فقیر، ناتوان و آسیب‌پذیرند، سرایت می‌كند. (صفحهٔ ۵۴)طاعون به‌عنوان یك حاكم جدید، حاكم قبلی را تهدید به مرگ می‌كند. حاكم سركوبگر قبلی هم به خاطر حفظ جان خود و اطرافیانش، حكومت و فرمانروایی را بدون تعارضی عملی به طاعون تقدیم می‌كند و خود و خانواده و طرفدارانش از شهر «كادیكس» بیرون می‌روند و نجات می‌یابند. طاعوت با اعلام یك حكومت نظامی كامل به نظام كاملاً جابرانه و سلطه‌گری كه هدفش مرگ و انهدام انسان و جهان است، قانون آن در ممنوعیت «زندگی و انسان بودن» خلاصه می‌شود، موجودیت می‌بخشد. در این میان فقط حاكم جدید (طاعون) و طرفدارانش حق زندگی و بقا دارند و خواربار هم دریافت می‌كنند:
از این پس خواربار به‌طور مساوی و در حداقل بین مردم پخش خواهد شد. آن هم نه بین همه، بلكه آنهایی كه بتوانند علاقه و تعلق درخور تحسینشان را به وضع اجتماعی جدید ثابت كنند. (صفحهٔ ۷۶)
نه فقط ابراز احساسات و هیجانهای احساساتی ممنوع است، بلكه كلیهٔ چیزهای بی‌ثبات دیگر هم مطلقاً غیرمجاز اعلام می‌گردد (صفحهٔ ۸۵).
از امروز باید مردن با نظم و ترتیب را بیاموزید و به عبارت دیگر یاد بگیرید كه چگونه باید بمیرید. (صفحهٔ ۸۵)
دیگر مرگ شما روی هوا و هوس نخواهد بود، چه هركس دارای یك برگ هویت و مشخصات است و مطابق آن باید بمیرد. (صفحهٔ ۸۶)
فلسفه «آلبر كامو» در جمله‌ای كه از زبان «نادا» بیان می‌شود، خلاصه شده است: «زنده باد هیچ! زیرا این تنها چیزی است كه وجود دارد.» (صفحهٔ ۹۹)، «كامو» برای اثبات چنین تفكری همواره به واقعیتها و عوامل عینی توسل می‌جوید. او به شكل جامع‌تری وضعیت كنونی بشر را از زبان گروه «ك‍ُر» اعلام می‌كند و ما به عواملی كه باعث نفی وجودی انسان و زندگی شده‌اند و «بن‌مایه»های اصلی «پوچگرایی» یا «معناگریزی» او را تشكیل می‌دهند، پی می‌بریم. تأكید «كامو» بر چنین فلسفه‌ای و نیز تجویز «مرگ عمومی بشر» به دلیل پوچ و بی‌معنا شدن خود بشر است و اگر به «نقض وجودی» وضعیت تراژیك و فاجعه‌بار زندگی انسان منجر می‌گردد، به تناسب چنین نقضی كه فنای وضعیت نامناسب بشری را در بر دارد، می‌توان به معنا و مفهوم واقعی انسان دوباره رجعت كرد. از این لحاظ، منتقدین آثار «كامو» و دیدگاه فلسفی «ابزورد» (absurdity)، در برداشت «كامو» از این فلسفه قائل به برداشتهای پوزیتیویستی هم هستند كه به گونه‌ای مخاطبین او را دوباره به معانی واقعی، قطعی و اطمینان‌بخش زندگی رجعت می‌دهد. چنین خصوصیتی هم در نمایشنامه «حكومت نظامی» وجود دارد؛ زیرا موقعیت انسان همیشه چنین نبوده است و مردم اسپانیا قبلاً از لحاظ انسانی جایگاه والایی داشته‌اند و در دنیایی معنادار زیسته‌اند. این حقیقت در بیان دسته «ك‍ُر» كه نمایانگر اندیشه‌های مردم است، اعلام می‌شود:
روزی ما ملت سرفرازی بودیم، ولی حالا یك تودهٔ انباشته‌شده هستیم. روزگاری از ما خواهش می‌كردند، ولی حالا دستور می‌دهند، روزی خودمان نان و شیرمال را تعویض می‌كردیم ولی حالا برای ما نان بخور و نمیر تهیه می‌كنند. (صفحهٔ ۱۱۵)
بنابراین، فقط آنچه كه رخ نموده و انسان را در موقعیتی برزخ‌گونه قرار داده، او را از خود و زندگی ناامید كرده است. رویكرد جسورانه «كامو» به مسائل اجتماعی، همچون قانون، آزادی و عدالت، در اصل نوعی آسیب‌شناسی همهٔ این مقوله‌هاست. با این تعبیر كه اینها در هر نظام ناهنجار و ناهمگون با سرشت و فطرت واقعی بشر، به گونه‌ای متفاوت و متناقض نمود پیدا می‌كنند و به‌صورت ابزاری برای به بند كشیدن خود انسان در می‌آیند؛ طوری كه دیكتاتوری و خفقان (Suffocation) بر زندگی و آمال بشر حاكم می‌گردد. «كامو»، در این نمایشنامه نگاهی ك‍ُلی دارد و فلسفه‌اش را با استفاده از زبان نمادین نمایش و با استناد به عینیتها و واقعیتهای اجتماعی و سیاسی به اثبات می‌رساند و چنین واقعیتهایی در تاریخ هر ملتی فراوان بوده است:
اخذ رأی آزاد است و معنی آن این است كه فقط آرایی كه به نفع دولت است آراء آزاد محسوب خواهد شد و اما دربارهٔ دیگر آراء و همچنین به منظور از بین بردن موانع مخفی كه ممكن است جلو آزادی انتخابات را بگیرد بر طبق روش ترجیحی عمل خواهد شد. (صفحهٔ ۱۲۹)
فلسفهٔ نفی وضعیت موجود و تأكید بر «پوچگرایی» یا «معناگریزی» اجتماعی و فلسفی در نهایت، به عصیان منتهی می‌گردد. این همان وجه تمایز بین دیدگاه فلسفی «كامو» و نمایشنامه‌نویسان دیگری همچون «اوژن یونسكو» و «ساموئل بكت» است. در دیدگاه «كامو»، می‌توانیم از درون «هیچ بودن و هیچ‌گونگی» زندگی انسان، ذهنیتی را به‌عنوان یك تفكر مجازی دوم استنتاج كنیم كه همدلی و هم‌گرایی با انسان دارد و جرقه‌ای هستی‌بخش هم برای تعالی بشر به جای می‌گذارد:
آنها كه می‌توانند، سرپا بایستند! چرا عقب‌نشینی می‌كنید؟ سرها را بلند نگاه دارید، دورهٔ خواری گذشت و اینك زمان غرور و سرافرازی‌ست! دهان‌بندها را به دور افكنید و با من فریاد بزنید كه دیگر ترس ندارید! (صفحهٔ ۱۵۶)
این همان عصیان فلسفی «كامو» است كه در ژرفای روح سرد و تكیدهٔ انسان، هنوز به لمحه‌ای گرمابخش و امیدواركننده می‌ماند، او باز در جای دیگری از زبان گروه «ك‍ُر» كه نمادی برای اسپانیا و در كل مردم جهان است، بر این عصیان تأكید می‌ورزد:
برادران! این فلاكت و مضیقه كه همچون مجازات به ما تحمیل شده است، مهم‌تر و بزرگ‌تر از تقصیراتی است كه ما مرتكب شده‌ایم. این مجازات متناسب با گناه ما نیست و ما سزاوار این زندان مرگبار نبودیم و نیستیم، ما قبول داریم كه دلهایمان بی‌گناه نبوده، ولی آخر ما دنیا را دوست داریم و به موجوداتش عشق می‌ورزیم، همین علاقه و محبت كافی بود كه ما نجات داده شویم! (صفحه‌های ۸۲ و ۸۳)
نمایشنامهٔ «حكومت نظامی» بیان یك موقعیت است كه در اصل به وضعیت كامل بشر در دنیای امروز، نظر دارد. نگاه «كامو» جزئی‌گرا نیست و با رویكردی قیاسی (Diductive View) به انسان و پدیده‌ها می‌نگرد. او با استفاده از نمادها و نشانه‌ها و تعمق در احوالات فردی و اجتماعی پرسوناژها و چگونگی موقعیتها، نظریهٔ فلسفی‌اش را برای ما آشكار می‌سازد. این اثر، در پس پوچگرایی و تأكید بر جبر حاكم بر جهان، ما را وادار می‌كند به اینكه بیندیشیم: پس باید هدفی برای انسان و زندگی در نظر گرفت و به آنها معنایی دوباره بخشید. اگر چنین نتیجه‌ای از دیدگاه فلسفی كامو گرفته نشود، در آن صورت موقعیت انسان و جهان بی‌آنكه از لحاظ وجودی به پایان رسیده باشد، هر لحظه‌اش یك برزخ بی‌معنا و یك تنگنای محتوم و آخرالزمانی است. از این‌رو، اجرای چنین نمایشنامه‌ای بر روی صحنه نیاز به آگاهی ژرف و عمیق كارگردان از دیدگاه فلسفی «كامو» دارد؛ در غیر این‌صورت ممكن است ما با اجرایی روبه‌رو شویم كه كاملاً مغایر با محتوای پیچیده و عمیق نمایشنامه باشد. در این اثر، ذهنیت درونی شخصیتها و نیز واكنشها و وجوه بیرونی آنها در موقعیتها و وضعیتهای تراژیك شكل گرفته‌اند و در خدمت پیش‌ب‍ُرد حوادث و شكل‌گیری نهایی آنها هستند. از این لحاظ، موضوع در ك‍ُلیت خود بر پرسوناژها ارجعیت دارد، زیرا موضوع در خدمت پرسوناژها نیست، بلكه آنها در خدمت موضوع‌اند تا پیام سیاسی، اجتماعی و مخصوصاً فلسفی نویسنده همانند یك «مانیفست فلسفی» به صورت برداشتها و تفسیری نو از انسان معاصر، زندگی و مرگ و مجموعهٔ جهان هستی، به خواننده یا تماشاگر ارائه شود و او در نهایت به انكار و تقابل و تعارض با آنچه كه هست، به نیستی و بی‌معنایی زندگی و حتی خودش بیندیشد و بپرسد كه چرا باید انسان و جهان به چنین پایان غم‌انگیز، فاجعه‌بار و هراسناكی رسیده باشند.رویكرد فلسفی «آلبر كامو» ضرورتاً الحاد و انكار مذهب را، هم شامل می‌شود، چون نگرش او بسیار زمینی، ماد‌ّی و در عین واقعی بودنش، نوعی «فراواقع‌گرایی» هم دارد كه ناشی از تأكید زیاد او بر سقوط معنوی انسان، بی‌معنایی هستی و جهان، و در نتیجه، تهی و پوچ شدن درونمایه زندگی است. سیر ذهنی و پردازش موضوع نمایشنامه به ترتیب با حركت از نگاهی اجتماعی و سیاسی به سوی یك غایت محتوم فلسفی شكل می‌گیرد؛ یعنی «كامو» حركتش را از همان چیزی كه سهمی از تاریخ، جامعه‌شناسی و روان‌شناختی را هم در بر دارد، آغاز می‌كند و نهایتاً به شكل‌گیری فلسفه‌اش منتهی می‌سازد. در پایان، تصویری كاملاً امروزین، عینی و تلخ از دنیای سركوبگر ارائه می‌شود كه در آن مقوله‌هایی مثل عصیان، انقلاب و غیره تا حد زیادی مخدوش و تغییر معنا داده‌اند. در نمایشنامه «حكومت نظامی» مضمون انقلاب به نوعی اصلاح‌طلبی نسبی تبدیل شده است. حكومت، قدرت و امكانات سركوبگرانه كمی كاهش می‌یابند، اما در همان حال سیستم و نظام موجود دست‌نخورده باقی می‌مانند و این واقعیتی است كه ما حتی در رسانه‌های معمولی خبری دنیا نیز شاهد آن هستیم كه به خودی خود به‌صورت یكی از موضوعات بدیهی جوامع امروزین درآمده است. «خانم منشی» ـ یكی از پرسوناژهای اصلی نمایشنامه ـ خطاب به مردم می‌گوید:
من تصور می‌كردم كه شما می‌خواهید مبادا ـ به اصطلاح خودم ـ انقلابی بكنید، درحالی كه خودتان خوب می‌دانید كه این مورد از مواردی نیست كه احتیاج به انقلاب داشته باشد، وانگهی اگر انقلابی هم لازم باشد این به عهدهٔ مردم نیست. این نوع انقلابها دیگر از م‍ُد افتاده است. انقلاب دیگر احتیاج به شورش و جنجال ندارد. پلیس امروز برای هر عملی حتی برای سرنگون كردن دولتها قدرت كافی دارد. (صفحهٔ ۱۶۴)
حكومت نهایی كه همان دولت آغازین نمایشنامه است، وقتی در پایان دوباره به قدرت می‌رسد، وضع تغییر چندانی نمی‌كند. آنها هم در رابطه با خواسته‌های مردم كور و ناشنوا هستند. برای سركوب مردم روشهای متفاوتی دارند. (صفحه‌های ۱۹۳ و ۱۹۴)
برای اثبات جنبهٔ پوزیتیویستی فلسفهٔ «كامو» باید گفت كه اطمینان، یقین و ارزش‌گذاری به انسان و زندگی هرگز كاملاً در تیرگیهای یأس‌آلود نگرش او به جهان، محو و نابود نمی‌شود و انسان عاشق، مبارز و فداكار همواره جایگاه والایی برای خویش دارد. «كامو» در این میان، از قوی‌ترین عامل وجودی انسان، یعنی عشق، بهره می‌گیرد تا به مضامینی مثل شجاعت، ایثار و وفاداری اعتبار ببخشد. «دیه‌گو»، پرسوناژ محوری نمایشنامه، ابراز می‌دارد:
زندگی من به خودی خود ارزش ندارد و چیزی نیست، آنچه كه به حساب می‌آید و اهمیت دارد، علل و موضوع حیات من است. من سگ نیستم و نمی‌خواهم مثل یك سگ زندگی كنم. (صفحهٔ ۱۷۵)
«آلبر كامو» در «حكومت نظامی»، نسبت به زن رویكردی انسانی دارد و ادامهٔ حضور او را برای بقا و بهتر شدن جهان لازم می‌داند. او در مجموع، مردان را ناتوان‌تر از زنان تصویر می‌كند. (صفحهٔ ۱۹۲) در پایان نمایشنامه، «دیه‌گو» كه تنها مرد شجاع و فداكار نمایشنامه است، برای زنده ماندن محبوبش (ویكتوریا) جانش را فدا می‌كند تا زنانی همچون او كه به كمال رسیده‌اند، زنده بمانند و به‌عنوان مادر به بهبود جهان كمك كنند؛ او خطاب به «ویكتوریا» كه در حال جان كندن است و نجاتش به اهدای جان او بستگی دارد، می‌گوید: این دنیا به تو احتیاج دارد. این دنیا به زن احتیاج دارد تا زندگی كردن را یاد بدهد. ما هرگز لیاقت هیچ چیز را نداشته‌ایم، جز اینكه بمیریم. (صفحهٔ ۱۹۱)
پرسوناژها به گونه‌ای نمادین به كار گرفته شده‌اند و هركدام سنخیت فكری و جایگاه اجتماعی و سیاسی خاصی را به نمایش می‌گذارند و گرچه از لحاظ زمان و مكان (Setting) همگی به شهر «كادیكس» و كشور اسپانیا منسوب شده‌اند، اما پرسوناژهایی جهانی به حساب می‌آیند و «كامو» هم رویكردی فلسفی، سیاسی و اجتماعی به ك‍ُل جهان دارد. به همین دلیل باید فقط از دریچه و قاب ذهنی نویسنده به پرسوناژها و موقعیتها نگریست و تحلیلشان كرد. فردیت تك‌تك آدمها در وضعیت اجتماعی و سیاسی حاكم، گ‍ُم و ناپیداست، به عبارتی هر كدام فقط تكه‌ای از فردیت خویش را با خود دارند، اما همین تكه‌ها كه تا مرز نیستی و پوچ شدن پیش رفته‌اند، در كلیت خود بیانگر وضعیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی میلیونها انسان بر روی كرهٔ زمین هستند، آنها به زمان حال و تداوم زندگی نمی‌اندیشند، بلكه ذهنیتی «تقدیری» دارند و با نگرشی محتوم‌گرایانه فقط به مرگ فكر می‌كنند. «آلبر كامو» این حقیقت را كه ندای درونی مردم است، از زبان گروه «ك‍ُر» بیان می‌كند. (صفحهٔ ۶۱)
گاهی جنبهٔ تراژیك وضعیت اسفناك بشری به حدی شدید، هراسناك و هشدارگونه است كه در كلیت خود، جنبه‌ای باورنكردنی و حتی كمیك و طنزآمیز پیدا می‌كند. فقط دو پرسوناژ، هنوز فردیت خویش را حفظ كرده‌اند. این دو پرسوناژ «دیه‌گو» و «ویكتوریا» هستند كه نقشی محوری در نمایشنامه و حوادث پایانی آن دارند. از آنجایی كه پرسوناژها هركدام موقعیت اجتماعی و جایگاه فكری، طبقاتی و سیاسی خاصی دارند، هنگام اجرای نمایش بر روی صحنه، كارگردان باید در انتخاب بازیگران و مخصوصاً میزانسنها و چگونگی حركت پرسوناژها تأكید و دقت «بسیار زیادی» داشته باشد، زیرا این دو مؤلفه در القا، باورپذیری درونمایه نمایش و تأثیرگذاری آن اهمیت فراوان دارند. «كامو» از نظام نشانه‌شناسی تئاتر استفادهٔ زیاد كرده است؛ طاعون، یك پرسوناژ نمایش محسوب می‌شود و نمادی از بیماری و مخصوصاً «طاعون ذهنی» انسان معاصر است، اعضای گروه «ك‍ُر» نمایانگر مردم و تفكرات جامعه هستند كه صدا و پیامشان كاربردی نمایشی و مفهومی قابل توجهی پیدا كرده است. «كامو» حتی كلمه‌ای مانند «هیچ» را به‌عنوان نامی برای یك پرسوناژ به كار می‌گیرد (صفحه‌های ۹۹ و ۱۰۰) كه ارتباط قابل توجهی هم به درونمایهٔ فلسفی نمایشنامه دارد. این كاربری نشانه‌های مفهومی و بصری تئاتر از حوزهٔ پرسوناژها هم فراتر می‌رود. ما با نشانه‌های دیگری هم روبه‌رو هستیم: «گلهای سرخ آهنی» به مثابهٔ عوض كردن سنخیت و تجانس طبیعت (صفحهٔ ۹۰)، «گلهایی كه قیافه‌ای احمقانه دارند» برای تحقیر و كم‌مایه جلوه دادن زیبایی و زندگی (صفحهٔ ۹۸)، «بادهای سوزندهٔ ظهر» به‌عنوان عوامل محیطی مزاحم (صفحهٔ ۳۹)، «دهان‌بند» نشانگر خفقان و عدم آزادی بیان (صفحهٔ ۱۱۸)، «دریا» مظهر رهایی (صفحهٔ ۷۸)، «جدایی زنان از مردان» به عنوانی فانی كردن عشق و عدم تداوم زندگی و نسل بشر (صفحهٔ ۸۵).گاهی این نشانه‌ها با طنز هم، درمی‌آمیزند، مثل «گواهی موقت حیات» كه تجدید آن به تشخیص و نظر نظام حاكم بر جامعه بستگی دارد (صفحهٔ ۹۷) و «گواهی‌نامه موجودیت» برای انسانی كه هنوز زنده و قابل رؤیت است. (صفحهٔ ۱۰۱)
نمایشنامهٔ «حكومت نظامی» چون فلسفی است، اغلب به‌صورت «سهل ممتنع» درمی‌آید و نیاز به ژرف‌اندیشی دارد. نگاه «كامو»، نگرشی هستی‌شناسانه (Ontological) است كه در نهایت به پوچگرایی و معناگریزی منتهی می‌گردد. مضامین و حوادث نمایشنامه با تأثیراتی راهبردی (Strategic Penetration) پیش می‌روند تا به نتیجه‌گیری (Conclusion) نهایی نمایشنامه، جامعیتی منطقی و استنادی ببخشند؛ به گونه‌ای كه ما همه‌چیز را باور كنیم و بیندیشیم. این نمایشنامه در ك‍ُل یك اثر چندمعنا (Poly Semantic) است كه مقوله‌های مختلف، اجتماعی، سیاسی، انسانی، فلسفی و حتی تاریخی را در بر می‌گیرد، اما موضوع اصلی و محوری آن را فلسفه «ابزورد» یا پوچگرایی تشكیل می‌دهد. به عبارتی همه معانی دیگر نمایشنامه برای اثبات و توجیه معنایی همین نظریه به كار گرفته شده‌اند. اگر بخواهیم در پس فلسفه «معناگریز» و پوچگرایی «كامو» به آرمانگرایی او نیز پی ببریم باید بپذیریم كه دغدغهٔ اصلی «كامو»، انسان و موقعیت او در دنیای معاصر است. او انسان را در حال فرو شدن در ورطهٔ از خود بیگانگی و حتی در حال استحاله و مسخ شدن می‌بیند و برای نجات او مرگ را به هر شكلی كه باشد، برتر از تن دادن به پستیها و غرق شدن در بی‌معنایی و پوچی زندگی می‌داند. در همین نمایشنامه بارها به این موضوع اشاره می‌كند كه به چند نمونهٔ آن قبلاً اشاره شد. از منظر نگاه او، زنده ماندن انسان فقط وقتی ارزش دارد كه در اسارت و فرومایگی زندگی نكند و اگر قرار باشد كه همچون حیوان با او رفتار كنند و وسیله‌ای برای اقتدار و كامروایی جابران یا نظامهای سلطه‌گر باشد، همان بهتر كه بمیرد و وجود نداشته باشد. در نمایشنامهٔ «حكومت نظامی» اثر «آلبر كامو» با دو گونه مرگ روبه‌رو هستیم: «نادا» كه مظهر نفی همهٔ ارزشهاست، در پایان نمایشنامه، خود را به دریا می‌اندازد؛ او فقط برای آسودگی خودش و فرار از كیفر و مجازات، انتحار می‌كند، اما «دیه‌گو» به شكلی باشكوه می‌میرد؛ او با طیب خاطر به استقبال مرگ می‌رود و جانش را برای نجات كسی كه دوستش دارد، فدا می‌كند. مقایسهٔ این دو نوع مرگ تا حدی نگرش انسانی «آلبر كامو» را برای ما آشكار می‌سازد. گرچه فضای ك‍ُلی نمایشنامه كه همان وضعیت جهان معاصر است، چندان تغییر نمی‌كند و دنیا همچنان برای انسان به‌صورت یك زندان باقی می‌ماند، اما مرگ عاشقانه «دیه‌گو»، تماشاگر یا خوانندهٔ این نمایشنامه را هنوز به زندگی و حقیقت این جهان امیدوار می‌كند و در همان حال بذر عصیان را بر ضد همهٔ كژیها در دل او می‌كارد.

حسن پارسایی
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر


همچنین مشاهده کنید