جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


درباره یادداشت های روزانه ویرجینیا وولف


درباره یادداشت های روزانه ویرجینیا وولف
«ای مرگ! می خواهم خود را به سویت افکنم، شکست ناپذیر و به زانو درنیامده.»۱
ویرجینیا وولف سه بار در زندگی دست به خودکشی زد. یک بار در ۲۲ سالگی، دومین بار یک سال بعد از ازدواجش با لئونارد وولف در سن ۳۱ سالگی و آخرین بار در سال ۱۹۴۱ وقتی در اوج قله شهرت به سر می برد و ادبیات خاصش همه مرزهای اروپا را درنوردیده بود. بالاخره او توانست در سومین اقدام به خودکشی، وقتی ۵۹ سال داشت، با انداختن خود به رودخانه «اوز» به زندگی اش خاتمه دهد. هر چند به نظر می رسد «وولف» مرگ را هم بسان زندگی زیسته است. دفتر خاطرات «وولف» یا به تعبیری بهتر روزنگار او که نیم قرن پس از انتشار آن در انگلستان در ایران چاپ می شود، ماحصل ۲۶ جلد دفتری است که وولف از سال ۱۹۱۸ تا آخرین روزهای پیش از حیاتش وقایع و حوادث مهم روزانه اش را در آنها یادداشت کرده است.مثل هر دفتر روزنگار دیگری شاید این یادداشت ها نیز در ابتدا برای وولف یک نوع سرگرمی یا گفت وگوی درونی با خود به شمار می آمده و بیش از هر چیز جنبه تفنن داشته است، ولی کم کم صورتی جدی تر به خود گرفته و از یک روزنگار صرف تبدیل به آموزشگاهی در باب ادبیات خلاقه (آن گونه که «ویرجینیا وولف» بعدها در سبک نویسندگی اش به آن دست یافت) تبدیل می شود. با وجود این به نظر نمی رسد وولف هیچ گاه در طول زندگی اش قصد باز کردن کلاس جهت آموزش مقوله ای داشته که تا پایان عمر سعی در آموختن و کشف راهکارهای تازه جهت بیان صحیح آن داشته است. شاید این عبارت از «مارگریت دوراس» به خوبی مصداقی از تلاش «وولف» جهت اعتلای کار نویسندگی اش باشد. آنجا که می گوید: «نوشتن در تمام عمر، یادگیری نوشتن است.»آن طور که «لئونارد وولف» همسر ویرجینیا در پیشگفتار کتاب آورده، این کتاب چکیده ای از ۲۶ دفتری است که وولف در آن به شرح وقایع روزمره و افکار و احساسات خود پرداخته است. در واقع «لئونارد» تمام هم و غمش را بر چاپ آن یادداشت هایی گذاشته که به طور مستقیم به کار همسرش (یعنی نوشتن) مربوط می شده است. چگونگی شروع جرقه یک رمان و نطفه بستن آن در ذهنش و کمی بعدتر بر روی کاغذ آوردن آن و دوباره خوانی و بازنویسی و باز هم دوباره خوانی و بازنویسی دیگر، تا آنجا که راوی خود در اغلب موارد معترف و حتی گله مند است که زیر بار سنگین نوشتار کمر خم کرده و دائم در حال فرسایش است. وولف در عین حال از دغدغه های مداومش برای چاپ و نشر کتاب و در انتها انتظار بازخورد کتاب در جامعه نوشته است. اینکه فلان شخص به آن چطور نگاه خواهد کرد و فلان منتقد چه خواهد نوشت و حدس و گمان بر سر اینکه مثلاً برخورد ضمیمه ادبی «تایمز» با آخرین کتابش چگونه خواهد بود. دغدغه هایی که می تواند خاص هر نویسنده ای که نوشتن را بسان تعهد می نگرد باشد، ولی درباره ویرجینیا وولف باید گفت تا سر حد وسواس و جنون پیش می رود. به طوری که می توان اعصاب کش آمده نویسنده را در گیرودارهای مربوط به تک تک آثارش و بازخورد آنها در جامعه ادبی و کتابخوان و حتی جز آن دید. وولف برخلاف آنچه تصور می شود، برای مردم می نوشت (و حتی معتقد بود که ادبیات اشرافی محکوم به فنا است)، روایت می کرد و با آن همنوا می شد. گاهی اوقات حساسیت وولف تا آنجا پیش می رود که خواننده خود را با کودک درون او رودررو می بیند. تصویری بدیع و تازه از «وولف»، «وولف»ی که پیچیده می نویسد و با فرو رفتن در ژرفای شخصیت های داستانش، و لحظه ها و اندیشه ها و احساساتی که آنها از سر می گذرانند نویسنده ای است که آثارش راحت خوانده نمی شوند و مخاطب را وادار به درگیری جدی با خود می کند. به طوری که باید هم و غمش را بر سر خوانش اثر بگذارد و نه اینکه لابه لای خواندن به کار دیگری هرچند ساده و سهل بپردازد. این ویژگی در مورد اغلب آثار وولف حتی «اورلاندو» که رمانی است خوشخوان و سرگرم کننده _ البته به تعبیر نویسنده اش- صدق می کند.در این صورت تصویری که خواننده از او می سازد زنی است مدیر، خشک رفتار و جدی که چون و چراناپذیر است. ولی با نگاهی به «یادداشت های روزانه اش» و دغدغه های کودکانه و معصومانه ای که نهایتاً سعی دارد آنها را در هاله ای از بی تفاوتی و بی خیالی لاپوشانی کند، این تصور کاملاً رنگ می بازد و می بینیم که «ویرجینیا وولف» هم همچون هر نویسنده دیگری (حتی می توان گفت نویسنده ای تازه کار) ذهنش مدام درگیر دغدغه هایی است که بعد از نوشتن و انتشار هر اثری با آن روبه رو می شود. برای او مهم است نظر «کلایو بل» - شوهر ونسا خواهر وولف و منتقد ادبی معروف _ درباره رمان «به سوی فانوس دریایی» چگونه است و آیا برایش آن قدر ارزش دارد که درباره اش کلامی بگوید. او حتی به سکوت ها نیز توجه دارد. وقتی خاموشی دیگران را در مقابل یکی از کتاب هایش می بیند دلگیر می شود. با این وجود دائم به خود دلداری می دهد. پس می توان از لابه لای این نوشته ها به تصویری نسبتاً کامل و حقیقی از «ویرجینیا وولف» رسید البته با یک روانشناسی اقناع کننده ولی نه چندان قابل اعتماد. زیرا همان طور که شوهرش در دیباچه کتاب آورده، به دلیل برخی ضرورت ها مجبور شده بخش زیادی از این یادداشت ها را از دسترس ناشر دور نگه دارد. بیشتر آن بخش هایی که «وولف» به شرح نظریات و نکته سنجی های خود درباره دوستان و آشنایان و برخی شخصیت های نامدار زمان خود می پردازد. دلیلش را هم ذکر کرده است.اینکه فکر کرده چاپ برخی از این نظریات برای اشخاصی که نامشان در آنها ذکر شده و در زمان نشر کتاب هنوز در قید حیات بوده اند ایجاد ناراحتی و سوءتفاهم کند. ولی به نظر می رسد به جز این بخش از یادداشت ها، آن قسمت هایی هم که به بیماری روحی «وولف» مربوط می شده و بعید به نظر می رسد در روزنگارش به آنها اشاره نکرده باشد نیز، ظاهراً از نسخه چاپ شده حذف شده اند. در این صورت می توان چنین پنداشت که «لئونارد وولف» ترجیح می داده این بیماری همیشه به عنوان یک راز باقی بماند. هرچند بعدها خواهرزاده ویرجینیا «کوئنتین بل» با نوشتن و چاپ زندگینامه خاله نامدار خود پرده از آن راز فرو انداخت. با وجود این آنچه «کوئنتین بل» در کتاب «زندگینامه ویرجینیا وولف» به دست می دهد، بیشتر نقطه نظرات خود او آن هم بر اساس گفته ها و حرف های دیگران و آنچه به خاطرات شخصی اش مربوط می شود است. شاید اگر «یادداشت های ویرجینیا وولف» از همان ابتدا به طور کامل به چاپ می رسید می توانست راهگشای خوب و قابل اعتمادی در جهت شناخت هرچه بهتر این نویسنده اثرگذار قرن بیستم و آشنایی با افکار و نظریات وی باشد. به خصوص که بیماری روحی «وولف» و گرایشات خارج از قاعده و گاه عجیب و غریبش به برخی مسائل غیرعرفی که او و گروه «بلومزبری» [گروهی که ویرجینیا و خواهرش ونسا و برادرشان آدریان وولف از اعضای اصلی و پایه گذاران آن بودند] را از طرف جامعه وقت متهم به ضداخلاق بودن می کرد در نوشتن آثار بزرگی خلق کرد که نه تنها بی تاثیر نبوده بلکه می توان گفت سهم عمده ای را از آن خود می سازد.در یادداشت شنبه ۱۳ دسامبر ۱۹۲۴ وی چنین آمده: «حالا می توانم بنویسم، بنویسم و بنویسم: خوش ترین احساس دنیا.»
پی نوشت:
۱- تکه ای از رمان «خیزاب ها»

محمدرضا مرزوقی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید