چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

امام صادق علیه السلام و اندیشه‏ های انحرافی


امام صادق علیه السلام و اندیشه‏ های انحرافی
واژه زنادقه جمع زندیق است. این كلمه ریشه فارسی دارد و در اصل‏« زند دین‏» زن دین بود. مزدكیان (۱) خود را زند دین ‏می‏نامیدند. طریحی در مجمع البحرین می‏نویسد: زنادقه گروهی ازمجوسیان بودند. سپس این كلمه برهر ملحدی در دین استعمال ‏گردید. (۲)
در بین مردم چنین شهرت یافته كه زندیق كسی است كه به هیچ دینی ‏پای بند نیست و قائل به دهر است. و در حدیث آمده است: زنادقه‏ همان دهریه هستند كه می‏گویند: نه خدایی وجود دارد و نه بهشت و جهنمی. دهر است كه ما را می‏میراند. (۳) از گفت و گوی امام‏ موسی بن جعفر(ع) با هارون الرشید بر می‏آید كه زندیق به كسی‏گفته می‏شود كه خدا و رسولش را رّد كند و به جنگ با آنها بپردازد.(۴)
اولین كسی كه ملحد گشته و زندیق شد ابلیس بود. (۵)
ملحدین و دهریان، مناظرات و گفت ‏وگوهایی با پیامبر اسلام(ص) داشتند كه علامه طبرسی دركتاب الاحتجاج (۶) به بخشی از آنها اشاره كرده است:
امام صادق(ع) مناظراتی طولانی و گفت‏ وگوهای بسیاری با ابن‏ابی‏العوجاء، ابوشاكر دیصانی، زندیق مصری و برخی دیگر از سران‏ زنادقه داشت و به عقاید انحرافی آنها پاسخ می‏داد. پیش از آن كه ‏به برخی از گفت ‏و گوهای آن حضرت با زنادقه اشاره كنیم، نگاهی به ‏افكار دو نفر از سران زنادقه می‏افكنیم:
●رهبران زنادقه
یكی از رهبران زنادقه، عبدالكریم بن ابی‏العوجاء است. وی از شاگردان حسن بن ابی الحسن بصری بود و بر اثر افكار انحرافی كه ‏داشت، از دین و توحید منحرف شد. (۷)
ابن ابی‏العوجاء با چند نفر از دهریون در مكه پیمان بست تا با قرآن معارضه كنند. او در یكی از سفرهای خود به مكه، هنگامی كه‏ با عظمت امام صادق(ع) در بین مردم مواجه می‏شد، از روی كینه و حسد داوطلب می‏شود تا به نمایندگی از ابن طالوت، ابن الاعمی وابن المقفع، امام را در نزد مردم شرمنده كند اما با پاسخ ‏كوبنده امام صادق(ع) مواجه و سرافكنده می‏شد و مفتضحانه به نزد دوستان خود برمی‏گشت.وی سرانجام به دستور منصور، توسط فرماندار كوفه محمدبن سلیمان به زندان افتاد. گروهی نزد منصور رفتند و به شفاعت او برآمدند. منصور به درخواست آنها پاسخ مثبت داد و در نامه‏ای به فرماندار، دستور آزادی ابن‏ابی‏العوجاء را صادر كرد. پیش از آن كه نامه به كوفه برسد، منصور دستور داد تا ابن ابی‏العوجاء را گردن بزنند. ابن‏ابی‏العوجاء هنگام مرگ گفت: اكنون بیمی از كشته شدن ندارم، زیرا من چهارهزار حدیث جعل و حلال را حرام و حرام را حلال نموده‏ام و در ماه رمضان شما را به روزه خواری كشانده‏ام و در روز عید فطر وادار به روزه گرفتن كرده‏ام. (۸)
ابوشاكر یكی دیگر از رهبران زنادقه است كه افكار انحرافی‏اش ‏بسیاری از مسلمانان را دچار شبهه و شك و تردید كرد. وی قائل به ‏خدای نور و خدای ظلمت ‏بود.
ابوشاكر گفت ‏وگوهای بسیاری با یاران امام صادق(ع) داشت. او در مدینه با امام صادق(ع) مناظره و گفت ‏وگو كرد كه نتیجه‏اش شكست‏علمی و رسوایی بود. (۹)
●مناظره هشام با ابوشاكر دیصانی
هشام بن الحكم می‏گوید: روزی ابوشاكر دیصانی به من گفت: آیه‏ای ‏در قرآن است كه باعث تقویت نظر و اندیشه ماست. گفتم: این آیه‏ كدام هست؟ ابوشاكر گفت: (هوالذی فی‏السماء اله و فی‏الارض‏ اله) (۱۰)؛ اوست كه در آسمان خداست و در زمین خدا. هشام ‏می‏گوید: متحیر ماندم كه در جواب او چه پاسخی بدهم. ایام حج فرارسید و روانه خانه خدا شدم. با امام صادق(ع) ملاقات و عرض كردم‏ كه ابوشاكر چنین می‏گوید و برداشت او را از آیه بیان كردم. امام‏ صادق(ع) فرمود: این سخن، سخن زندیق است. هرگاه نزد او رفتی، ازاو بپرس: نامت در كوفه چیست؟ او خواهد گفت: فلان. بگو: نامت در بصره چیست؟ بازهم همان نام را تكرار می‏كند. بگو: خدای ما نیز چنین است. خدای ما هم در آسمان «اله‏» است و هم در زمین‏«اله‏».
هشام می‏گوید: (به كوفه) برگشتم و بدون هیچ توقفی، نزد ابوشاكررفتم. آنچه امام صادق(ع) به من گفته بود، از او پرسیدم. ابوشاكر كه درمانده شده بود و جوابی نداشت، گفت: این سخن (طرز استدلال) از حجاز به این جا آمده است. (۱۱)
●مناظره امام صادق(ع) با ابوشاكر دیصانی
هشام بن الحكم می‏گوید: روزی ابوشاكر دیصانی نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: ای جعفر بن محمد! مرا بر معبودم راهنمایی و دلالت‏ كن. امام صادق(ع) فرمودند: بنشین! در این هنگام كودك خردسالی ‏پیش آمد كه در دستش تخم پرنده‏ای بود. كودك با تخم بازی می‏كرد.امام صادق(ع) تخم پرنده را از بچه گرفت. سپس با اشاره به تخم‏ پرنده، به دیصانی فرمود: این دژی است پوشیده كه پوست ضخیمی‏ دارد. در زیر این پوست ضخیم، پوست نازكی وجود دارد و زیر آن‏ پوست نازك، مایعی طلایی و مایعی نقره‏ای در كنار هم، بدون این كه ‏با هم مخلوط شوند، وجود دارد ...
كسی نمی‏داند كه آن تخم پرنده ‏برای آفرینش نر خلقت‏ شده است‏ یا برای آفرینش ماده. هنگام شكسته‏ شدن تخم پرنده صورت‏های فراوان، چون: طاووس، كبوتر و خروس از آن ‏بیرون می‏آید. آیا فكر نمی‏كنی كه برای این آفرینش مدبّری هست؟!
هشام می‏گوید: دیصانی مدتی سرش را به زیر انداخت و در فكر فرو رفت. سپس سربرداشت و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریك ‏له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و انك امام و حجهٔ من الله علی‏ خلقه و انا تائب مما كنت فیه‏» (۱۲) ؛ شهادت می‏دهم كه معبودی جز خدا نیست، خداوند یكتاست و شریك ‏ندارد و شهادت می‏دهم كه محمد بنده خدا و فرستاده خداست و تو رهبر و حجت از سوی خداوند برای بندگان هستی و من از گذشته خود بازگشت می‏كنم.
●مناظره امام صادق(ع) با ابن ابی‏العوجاء
عبدالكریم بن ابی‏العوجاء بارها درباره مسائل گوناگون با امام ‏صادق(ع) گفت ‏و گو كرد. مرحوم كلینی برخی از مناظرات وی با امام صادق(ع) را نقل كرده‏ است. اینك یكی از مناظرات را ذكر می‏كنیم:
راوی گوید: روز دیگر ابن ابی‏العوجاء برگشت و در مجلس امام ‏صادق(ع) خاموش نشست و دم نمی‏زد. امام فرمود: گویا آمده‏ای كه‏ بعضی از مطالبی را كه در میان داشتیم تعقیب كنی. گفت: همین را می خواستم. ای پسر پیغمبر! امام به او فرمود: تعجب است از این كه ‏تو خدا را منكری و به این كه من پسر رسول خدایم گواهی دهی!! گفت: عادت مرا به این جمله وادار می‏كند؟ امام فرمود: پس چرا سخن نمی‏گویی؟ عرض كرد: از جلال و هیبت ‏شما است كه در برابرتان ‏زبانم به سخن نیاید. من دانشمندان را دیده و با متكلمین مباحثه ‏كرده‏ام؛ ولی مانند هیبتی كه از شما به من دست دهد، هرگز به من ‏روی نداده است. فرمود: چنین باشد ولی من در پرسش را به رویت‏ باز می‏كنم. سپس به او توجه كرد و فرمود: تو مصنوعی یا غیرمصنوع؟ عبدالكریم بن ابی‏العوجاء گفت: ساخته نشده‏ام. امام ‏فرمود: برای من بیان كن كه اگر ساخته شده بودی، چگونه‏ می‏بودی؟ عبدالكریم مدتی سر به گریبان شده، پاسخ نمی‏داد و با چوبی كه در مقابلش بود ور می‏رفت و می‏گفت: دروازه پهن، گود، كوتاه، متحرك و ساكن همه اینها صفت مخلوق است. امام فرمود: اگر برای مصنوع صفتی جز اینها ندانی باید خودت را هم مصنوع بدانی؛ زیرا در خود از این امور حادث شده می‏یابی. عبدالكریم گفت: ازمن چیزی پرسیدی كه هیچ كس پیش از تو نپرسیده و كسی بعد از تو هم‏ نخواهد پرسید. امام فرمود: فرضا بدانی در گذشته از تو نپرسیده‏اند، از كجا می‏دانی كه در آینده نمی‏پرسند؟ علاوه براین، سخن و گفتار خود را نقض كردی، زیرا تو معتقدی كه همه چیز از روز اول مساوی و برابر است، پس چگونه چیزی را مقدم و چیزی را موخر می‏داری؟ ای عبدالكریم! توضیح بیشتری برایت دهم: بگو بدانم ‏اگر تو كیسه جواهری داشته باشی و كسی به تو گوید: در این كیسه ‏اشرفی هست و تو بگویی نیست. او به تو بگوید: اشرفی را برای من ‏تعریف كن. و تو اوصاف آن را ندانی، آیا تو می‏توانی ندانسته ‏بگویی اشرفی در كیسه نیست؟ گفت: نه. امام فرمود: جهان هستی كه‏ طول و عرضش از كیسه جواهر بزرگتر است. شاید در این جهان‏ مصنوعی باشد زیرا كه تو صفت مصنوع را از غیر مصنوع تشخیص‏ نمی‏دهی. عبدالكریم درماند... . سال بعد، بار دیگر با امام در حرم مكی برخورد. یكی از شیعیان به حضرت عرض كرد: ابن‏ابی‏العوجاء مسلمان شده؟ امام فرمود: او نسبت ‏به اسلام كور دل ‏است، مسلمان نشود. چون ابن ابی‏العوجاء چشمش به امام افتاد، گفت: ای آقا و مولای من! امام فرمود: برای چه این ‏جا آمدی؟ گفت: برای عادت تن و سنت میهن و برای این كه دیوانگی و سرتراشی و سنگ پرانی مردم را ببینم. امام فرمود: ای عبدالكریم! تو هنوز بر سركشی و گمراهیت پا برجایی؟ عبدالكریم رفت‏ سخنی بگوید كه‏ امام(ع) فرمود: در حج مجادله روا نیست و عبایش را تكان داد و فرمود: اگرحقیقت چنان باشد كه تو گویی - كه چنان نخواهد بود- ما و تو رستگاریم و اگر حقیقت چنان باشد كه ما می‏گوییم، ما رستگاریم و تو در هلاكت. (۱۳)
●مناظره امام صادق(ع) با زندیق مصری
هشام بن الحكم می‏گوید: زندیقی از مصر به قصد دیدار با امام ‏صادق(ع) رهسپار مدینه شد. زندیق وقتی به مدینه رسید كه آن حضرت ‏مدینه را به قصد مكه ترك كرده بود. زندیق كه در مصر آوازه علم ‏و اخلاق امام صادق(ع) را شنیده بود، شیفته دیدار آن حضرت بود. بدین خاطر با این كه خسته بود، لحظه‏ای درنگ نكرد و روانه مكه ‏شد. هشام می‏گوید: امام صادق(ع) در حال طواف بود كه زندیق مصری‏ نزد آن حضرت آمد. من همراه امام صادق(ع) بودم. زندیق مصری سلام‏ كرد. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ زندیق گفت: عبدالملك. امام ‏پرسید: كنیه‏ات چیست؟ گفت: ابوعبدالله. امام فرمود: این كدام‏ ملك و پادشاه است كه تو بنده او هستی؟ آیا از پادشاهان زمین‏است‏ یا از پادشاهان آسمان؟ پسرت بنده خدای آسمان است‏ یا بنده ‏خدای زمین؟ هشام می‏گوید: مرد مصری سكوت كرد. امام فرمود: حرف‏ بزن. بازهم او سكوت اختیار كرد. امام فرمود: هرگاه از طواف‏ فارغ شدم، نزد ما بیا.
طواف امام پایان یافت. زندیق نزد حضرت آمد و در مقابل امام‏ نشست. امام به او فرمود: آیا می‏دانی كه زمین زیر و رویی دارد؟ زندیق گفت: آری. امام فرمود: تاكنون به زیر زمین رفته‏ای؟ زندیق ‏گفت: نه. امام فرمود: آیا می‏دانی در زیر زمین چیست؟ زندیق گفت: نمی‏دانم. گمان می‏كنم چیزی زیر زمین نیست. امام فرمود: گمان ‏چیزی جز عجز و درماندگی است... آیا به سوی آسمان بالا رفته‏ای؟ او گفت: نه. امام فرمود: آیا می‏دانی در آن ‏جا چیست؟ او گفت: نمی‏دانم. امام فرمود: آیا به سوی مشرق و مغرب رفته‏ای و ماورای‏ آنها را زیرنگاهت قرار داده‏ای؟ زندیق گفت: نه. امام فرمود: بسی‏ جای تعجب است كه نه به مشرق رفته‏ای، نه به مغرب، نه به درون ‏زمین، نه به آسمان بالا و نه خبری از آن‏ جا داری تا بدانی درآنجا چیست؟ و در عین حال، تو منكر آن چه كه در این مكان‏هاست ‏هستی؟! آیا هیچ عاقلی چیزی را كه نمی‏داند منكر می‏شود؟! زندیق‏ مصری گفت: تا كنون هیچ كس با من این گونه سخن نگفته است. امام ‏فرمود: پس تو از این جهت در شك و تردید هستی؟!
زندیق گفت: شاید چنین باشد. امام فرمود: ای مرد بدان! هیچ گاه ‏آن كه نمی‏داند بر آن كه می‏داند حجت و دلیلی ندارد. هرگز جاهل ‏حجتی برعالم ندارد. ای برادر مصری! گوش كن كه با تو چه می‏گویم! آیا نمی‏بینی كه آفتاب، ماه، شب و روز به افق درآیند؟ اما یكی ‏بر دیگری سبقت نمی‏گیرد. آنها می‏روند و برمی‏گردند، و در این‏ رفت و آمد مجبور و مضطر هستند؛ زیرا جایی جز جای خودشان ‏ندارند. آنها اگر می‏توانستند كه برنگردند چرا بر می‏گردند؟ اگرمضطر نبودند چرا شب، روز نمی‏گردد و روز، شب نمی‏شود؟ به خدا سوگند! ای برادر مصری! آنچه را كه شما به آن عقیده دارید و دهرمی‏نامید اگر آنها را می‏برد پس چرا برمی‏گرداند و اگر آنها برمی‏گرداند پس چرا آنها را می‏برد؟! آیا نمی‏بینی كه آسمان‏ برافراشته شده و زمین نهاده شده است، به گونه‏ای كه نه آسمان به‏ زمین می‏افتد و نه زمین بر روی كرات زیرین خود سرازیر می‏شود؟ به‏ خدا سوگند، خالق و مدبر آنها خداست.
زندیق مصری تحت تاثیر استدلال‏های امام صادق(ع) قرار گرفت و مسلمان شد. امام صادق(ع) به هشام دستور داد تا تعالیم اسلام را به او بیاموزد. (۱۴)
●مناظره‏ای دیگر
هشام می‏گوید: زندیقی نزد امام صادق(ع) آمد و با آن حضرت مناظره ‏كرد. قسمتی از سخنان امام صادق(ع) به زندیق این بود:
این كه می‏گویی خدا دوتاست، از دو حال خارج نیست: یا هر دو قدیم ‏و قوی اند و یا هر دو ضعیف اند و یا یكی نیرومند و دیگری ضعیف است. اگر هر دو نیرومندند پس چرا یكی از آنها دیگری را دفع نمی‏كند تا در اداره جهان هستی تنها باشد. قدرت خدا باید برتر از همه‏ قدرت‏ها باشد. اگر قدرتی در برابر خداوند یافت‏ شود، نشانه عجز و ناتوانی خداوند است، و اگر یكی را قوی و دیگری را ضعیف پنداری، گفتار ما ثابت ‏شود كه خدا یكی است، به علت ناتوانی و ضعفی كه ‏در دیگری آشكار است. اگر بگویی كه خدا دو تاست، از دو حال خارج‏ نیست: یا هر دو در تمام جهات برابرند و یا از تمام جهات مختلف و متمایزند، چون ما امر خلقت را منظم می‏بینیم و فلك را در گردش و تدبیر جهان را یكسان؛ و شب و روز و خورشید و ماه را مرتب. درستی‏ كار و تدبیر و هماهنگی آن، دلالت كند كه ناظم یكی است. علاوه ‏بر آن، لازم است میانه‏ای بین دو خدا قائل شوی تا تمایز بین آنها مشخص شود. بنابراین خدای سومی باید وجود داشته باشد. و اگر ادعا كنی كه سه خدا وجود دارد، بر تو لازم می‏شود كه خدایان پنج‏ گانه ملتزم شوی، چون بین خدایان سه گانه باید تمایز باشد. بدین ‏ترتیب شماره خدایان بالا می‏رود و به بی‏نهایت می‏رسد. (۱۵)
زنادقه همانند دیگر گروه‏های كژاندیش درباره توحید و خداشناسی‏ شبهه افكنی می‏كردند و در سست كردن عقاید دینی مردم و رواج فساد و بی ‏دینی در امت اسلامی سعی می‏نمودند. آنان همواره با عكس‏العمل ‏شدید امام صادق(ع) و پاسخ كوبنده‏اش رو به ‏رو می‏گشتند.
پی‏نوشت ها:
۱- مزدك در ایام پادشاهی قباد می‏زیست و كتاب مزدا اثر اوست.(سفینه‏البحار، ج ۱، ص‏۵۵۹.)
۲- مجمع البحرین، ص ۲۴۸.
۳- سفینهٔ ‏البحار، ج ۱، ص‏۵۵۹.
۴- تحف العقول، ص ۴۲۸.
۵- همان.
۶- احتجاج، ج ۱، ص ۲۵.
۷- مجمع البحرین، ص ۱۶۲.
۸- سفینهٔ ‏البحار، ج ۲، ص ۲۸۵.
۹- همان، ج ۱، ص ۴۷۴.
۱۰- سوره زخرف، آیه ۸۴ .
۱۱- تفسیر المیزان، ج ۱۸، ص ۱۲۸/ سفینهٔ ‏البحار، ج ۱، ص ۴۷۴.
۱۲- احتجاج، ج ۲، ص ۷۱.
۱۳- الكافی، ج ۱، ص‏۹۷.
۱۴- احتجاج، طبرسی، ج ۲، ص ۷۵.
۱۵- كافی، ج ۱، ص ۱۰۰۵.
منبع : تبیان