جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


هیچ مطلق


هیچ مطلق
● نگاهی انتقادی بر روند شعر معاصر
چشم انداز بعد از جنگ در اروپا، یاس، ناامیدی و بی‌كاری و محرومیت بود. شهرهای ویران انسان‌های ناامید آرمان‌های بر باد رفته و تجربه اردوگاه‌های كار اجباری آشویتس و داخائو .
تشكیك در مبانی مدرنیسم و حال، فلسفه پست مدرن یعنی دوران به پایان رسیدن کلان روایت‌ها.
آری انسان را دیگر نمی‌توان در ایدئولوژی و مرامی خاص دسته بندی كرد و قوانین مطلق اخلاقی را برایش تدوین نمود.
هیج تئوری پایدار نمی‌ماند و هیچ نسخه‌ای را دیگر نمی‌توان برای خصوصیات عجیب و پیچیده انسانی تجویز كرد.
پیدایش مكاتب هنری چون فوتوریسم كه ادعا داشتند باید انقلابی در مبانی زیباشناسی صورت پذیرد، موزه‌ها باید خراب شود و فهم زیباشناسی تغییر پذیرد یا كانستروكتیویسم با آن هیاكل زمخت آهنی و درهم پیچ و مارسل دوشان که كاسه توالت را به عنوان شیئی هنری قلمداد کرد، همه غلیان‌های روحی زخمی بود. نشانه‌ای به اعتراض، اعتراض به نابودی تمامی امیدها و چشم اندازها.
چشم انداز بعد از جنگ كه در آثار فتوریستی و دادائیستی و سرانجام سورئال نمود یافته بود، روح دوران خود را با تمام اعوجاجش نشان داد.
دورانی كه جنگ سایه سنگین خود را برداشته بود، اما یخ بندان بعداز این زمستان بسی ناگوارتر از زمستان بود.
برخی هنرمندان برآن شدند تا موزه‌ها را ویران كنند، آثار كلاسیك را از بین ببرنند و سبك عجیب و غریبی را پایه‌ریزی نمایند كه به تمامی شمایلی از اعتراض بود. اعتراض بر رشد بیمارگون جرم و جنایت و ركود اقتصادی.
عقده گشایی و انفجار آن همه درد و زخم كه جنگ بر جا گذاشته بود، جنگ و ستیزه‌ای كه قلم‌ها را شكسته بود، بوم ها را پاره كرده بود و هنرمندان را به اردوگاه‌های كار اجباری كشانده‌بود در هنر تجلی یافت.
مارسل دوشان خود، كاسه دستشویی را به عنوان شئی هنری معرفی كرد.
با گرفتن نام از اشیا و گذاشتن نام‌های ناهمگون به آنها و گذاشتن آنها در مكان‌هایی بی ربط و برجسته‌گی بخشیدن به اشیاء، جدا از خصیصه‌های سبك شناسی، اعتراضی را دامن زد آنها بازتاب روح زمانه خود بودند و این هیچ نبود جز یك هیچ مطلق . پوچی پایدار. فلسفه پوچی، تئاتر پوچی، هنر پوچی، كامو، بكت، یونسكو ...
کامو، پوچی را چنین معنا می کند: «از رویارویی و تقابل میان بانگ و ندای انسان و خاموشی نابخردانه جهان، پوچی زاده می شود، پوچی مقابله دائمی انسان است با ظلمت نادانی‌اش.»
هنر و ادبیات زبانی شد برای اعتراض. اعتراض روحی زخمی كه مدت‌ها وقت می‌خواست تا زخم‌هایش التیام یابد .
تأسف آن‌جاست كه ما در این‌جا، در این نقطه از جغرافیای ملتهبی كه اطراف ما را گرفته مكررا تاریخ را تكرار می‌كنیم و این نوزاد نارس مدرنیته ما، هیچ‌گاه به بلوغ نخواهد رسید غرب راهی را پیمود و به سرانجام رساند و حال به نقادی آن برخاسته است تا ذره ذره جا پاهای اشتباه را بیابد، ولی ما هنوز در ابتدای مسیریم و هر بار اگر هم قدمی برداشتیم مستوجب عقب گردی چند ده ساله شدیم و باز آغازیدیم و سپس بی‌نتیجه همه چیز را از دست دادیم و گاه دستاوردهای یك نسل به باد رفت و گم شد.
ایراد كار در كجاست ؟ و باز همان هیچ مطلق و این‌ها پیش زمینه‌ای بود برای مبحث اصلی ما كه شعر باشد.
اکنون زبان در جامعه به معضلی بدل شده است. حرف، كلمه و روایت، به سوءتفاهم دامن می‌زنند. هرگاه از همه ناامید شویم زبان بر خود می‌گشاییم. كابوس، هذیان، شكوه، هزل و سپس ملغمه گروتسك گونه همه این‌ها ملغمه‌ای در هم جوش. ما بیش‌تر دچار سؤتفاهم شده‌ایم و از این است كه زبان نیز برای ما عاملی است برای سوءتفاهم و به این دلیل به زبان به قدری حساس شده‌ایم كه معیارهای فكری را به فراموشی سپرده‌ایم و چون رابطه زبان و تفكر خود فلسفه‌ای پیچیده دارد؛ پس تفكر ماندگاری بروز نكرده تا زبان به تبع آن زمان را تسخیر كند و از حافظه‌ها پاك نشود.
شعر به ابزارهای خود تقلیل پیدا كرده است. دالی فراتر از خود ندارد پس از زمان نیز فراتر نخواهد رفت.تنها و تنها به زبان معطوف شده‌است و در زبان خلاصه شده است.
نمی‌دانم چرا كوشش ِ شعری معاصر در سطح زبان باقی مانده‌است اصحاب صاحب نظر و اساتید شعر معاصر همان‌ها كه مكرراً در محافل و نشست‌ها و مجمع‌ها و همایش‌ها و كلاس‌ها دیده می‌شوند و مكرراً همان حرف‌هایی را می‌زنند كه در نشست قبلی و كلاس قبلی ...
شعر این دهه ترجمه پذیر نیست. چرا باشد؟ چه لزومی؟ بگذار كابوس‌های من برای خودم بماند و زبانی كه خود دستور آن را تدوین كرده‌ام. هرچه باشد این معضل بزرگ بیانی معماوارتر و هذیان گونه‌تر یافته‌است .
این حجم بی قراری و ویرانی و برهم زدن نرم زبان، هضم پذیر نیست كسی نمی تواند اذعان كند كه به واقع شعر چیست؟
اكنون شعر به آریه‌های خود تقلیل یافته‌است. نه زبان هم سنخ اندیشه است، نه اندیشه متناسب زبان. زبان این شعرها مخاطب را در خود اسیر می‌کند او را به افق‌های دیگر نمی‌کشاند بلکه او را در تاروپود بی سرانجام خویش اسیر می‌نماید. شعر خوب شعری است كه خوب زبان بازی كند !!!!
پل ریکور می گوید: « رسالت شعر آنست که واژگان بیش‌ترین معناها را بیابند و نه کم‌ترین معانی را.»
وقتی اتفاقی در ذهن روی ندهد و رویدادها آنچنان شتاب آلود وعصبی از روبروی چشم بگذرد، منتظر چه اتفاقی در زبان باید باشیم؟
مكتب بازگشت چگونه پدید آمد؟ آیا كسی جلوی آن را گرفت؟ نه این آرزوی ِ خفتۀ ناخوداگاه جمعی بود، كه ادبیات و شعر به سرچشمه‌های روشن و پر بار خویش بازگردد، ولی چه شد؟ فرزندی ناقص و روندی بیمار و تقلیدی سخیف، حاصل آن شد.
شاعر ما تجربه مكانی ندارد، محدود به جمعی خاص با مرامی خاص وشیوه‌ای خاص است. شاعر ما به بازتولید تجربه‌های پیشین می‌پردازد. بی آن‌كه آگاهی به این تكرار مكررات داشته‌باشد. از این است که از همه شعرهای این دهه تنها یک رایحه به مشام می‌رسد. گویا همه را یک تن سروده است!!!
تخیل هر چه بیشتر به پس رانده شده‌است، آن‌كه روزی ابزار اساسی شعر بود، ارزش هر كلمه را همنشینی با كلمه دیگر پاك می‌زداید و از بین می‌برد. از این روست كه شعر تاثیر خویش را از دست می‌دهد . اگر چه شعر زمینی شد، تا به بلوغی در خور دست یابد و عینیت نسج گیرد. ولی دیگر بالا نرفت، در همان مرتبه ابتدایی خویش جا ماند، چون گره اصلی پیوند را، از یاد برده بود .
بگذار هر نامی می‌خواهند بگذارند یا هر نانی می خواهند از این تنور پخت كنند بحرا ن شعر، بحران شعر و...
بگذار شعر این دو دهه بسیار بسیار جوان‌تر و نا پخته‌تر و كم سن‌تر از سراینده‌اش باشد، بگذار هر چه بر زبان آید بر كاغذ نشیند. روح آزرده تازه، تسكینی یافته است!!!!
نه تنها این شعر به گنجینه‌های زبان و گسترش ظرفیت‌های زبان كمك نكرده‌است بلكه آن را هر چه بیش‌تر تخریب نموده‌است حتی در كلام ساده روزانه هم می‌توان بارقه‌ای از شعر یافت اگر شعر، همان بازی تشكیك و یقینی باشد چون رندی‌های ما، پس رندی‌های ما در زبان و حرف و کلمه، گوی سبقت را از شعر ما برده است.
و پیش‌تر هم گفتم، مولانا خود گفت حکایت فیل در خانه تاریک!!!
مجید شفیعی
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید