شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


خاطره ای که جذابیتهای یک رمان را دارد


خاطره ای که جذابیتهای یک رمان را دارد
نویسنده به عنوان تنها فرزند ذكور خانواده، تصمیم می‌گیرد به جبهه برود. او به عنوان معلم قرآن در شهر خود، هر روز شاهد تشییع جنازه شهیدانی است كه شاگرد كلاس قرآن و معارف او بوده‌اند. مهم‌ترین مانع در این راه، مادر اوست كه با صراحت از رفتن او به جبهه جلوگیری می‌كند. مادر هیچ استدلال شرعی و عرفی‌ای را نمی‌پذیرد. پسر این احتمال را می‌دهد كه با رفتن او به جبهه مادر سكته كند. پدر اما، با سكوت و بی‌تفاوتی، تنها نظاره‌گر خواست و اراده فرزند است. با این حال پسر تصمیم خود را گرفته است. در فرصتی مناسب و با این استدلال كه به عنوان معلم قرآن راهی جبهه می‌گردد، مادر را تنها می‌گذارد و به جبهه می‌رود.
مادر اما، حاضر به گفت‌وگو در تماس تلفنی با پسر نمی‌شود. پس از مدتی حضور در جبهه، به عنوان معلم عقیدتی و در شرایطی كاملاً طبیعی برای انجام مأموریتی به كردستان و سپس به پیرانشهر اعزام و همراه گروهان و گردان خود، در تسخیر یك سنگر عراقی، با واقعیت جنگ روبه‌رو می‌شود. شرایط نامطلوب سنگر و تلاش نیروهای بعثی برای باز پس‌گیری آن، عدم وجود امكانات لازم برای دفاع به دلیل عدم توانایی امدادگران برای پشتیانی و كمبود مهمات نظامی، فضایی حماسی ایجاد می‌كند.
در اینجا نقش روای (نویسنده)، به عنوان یك سقا در شرایطی كه قرار است هر یك ساعت یك قمقمه آب به رزمندگان مجروح بدهد، به خوبی مشخص می‌شود. پس از پاتكهای مكرر و به شهادت رسیدن همرزمان، و در حالی كه نیروهای دشمن با آتش سنگین موفق می‌شوند به نزدیكی سنگر برسند، در یك لحظه غافلگیرانه، نویسنده، سنگر را رها می‌كند و با چند نفر به قعر دره‌ای سقوط می‌كند كه هیچ امكانی برای زندگی ندارد.
تنها دلخوشی این رزمنده، نهری است كه در آن آب روانی از میان بیشه‌ای می‌گذرد. قصه اصلی و حوادث آن از این لحظه به نقطه اوج خود می‌رسد و روزشمار حوادث به گونه‌ای است، كه احتمال رهایی بسیار ضعیف می‌شود. هفده روز ماندن در این شرایط و استفاده از برگ درختان (مو) برای تغذیه با شرایط مجروح بودن و عدم توانایی در راه رفتن، سرمای شدید، به خصوص در شبها، احتمال حمله دشمن و اسارت و یا شهادت، دلهره‌هایی را آفریده و ایجاد كرده است، كه خواندنی هستند. بخشی از رمز موفقیت ایران در این جنگ، همانی است كه در این شرایط حساس به وجود آمده است.
▪ تحلیل ساختار و محتوا در «تپه برهانی»
بخش مهمی از ادبیات شفاهی و نوشته شده ملتها، متأثر از پدیده جنگ است. جنگ درهر حال دو رو دارد، بخشی از آن ادبیاتی تجاوزگرانه و بخش دیگر آن به جبهه دفاع مربوط می‌شود. ادبیات تجاوزگرانه، در حس و حال حوزه فكری ما، ادبیاتی نفرت‌برانگیز است. آنجا كه همه امیال انسانی به راحتی می‌تواند در خدمت به زور و انجام هر گونه عملی توجیه شود، ادبیاتی بی‌پروا نیز تولید و عرضه می‌كند، اما ادبیات دفاع به لحاظ اینكه باید به جوانب گوناگون ارزشها توجه و بسیاری از حدود و مسائل را رعایت كند، ادبیاتی سخت و مشكل خواهد بود. موفقیت در ارائه این نوع ادبیات، كاری است كه «تپه برهانی» از عهده آن به خوبی بر آمده است.
«تپه برهانی» روایتگر گونه‌ای از ادبیات جنگ و در واقع دفاعی است كه بی‌جهت نام مقدس به آن اطلاق نگردیده است. اینكه هر گونه دفاعی بالاخره به نوعی مقدس نامیده ‌شود، خود نیاز به دقت بیشتری دارد كه اكنون در صدد شناخت ویژگیها و مشخصه‌های آن نیستیم.
عمده ادبیات جنگ و یا حداقل بخش مهمی از آن با دو نگرش بالا معمولاً توسط كسانی نوشته شده و می‌شود كه حرفه اصلی و اولیه آنها، ادبیات و گونه‌های داستانی آن نیست. جالب است كه تحلیلهای روانشناسانه، جامعه‌شناسانه و تاریخ‌گرایانه، و نگاه به این پدیده از دیدگاهها و زوایای گوناگون آن از طرف رزمندگان صورت نمی‌گیرد، ولی در حوزه رمان، داستان كوتاه و بلند و بیشتر ادبیات خاطره‌نگارانه، در اختیار كسانی است كه خود جبهه دیده و در عملیاتها شركت داشته‌اند. آنگاه كه نویسنده‌ای این توفیق را داشته كه خود در صحنه جنگ حضور داشته باشد، نوع ادبیات رنگ و بوی جهانی و ماندگار یافته است.
"تپه برهانی" را نویسنده‌ای حرفه‌ای ننوشته است. چنین به نظر می‌رسد كه طالقانی، نویسندهٔ كتاب، پس از این كتاب مرتكب جرم دیگری(!) نشده است.
▪ ساختار «تپه برهانی»
به لحاظ ساختاری، شروع داستان می‌تواند، حدود صفحه ۱۹ به بعد باشد، با این جمله: «ماندن در اصفهان برایم قابل تحمل نبود.»
پس از آن نیز حرفها و حدیثهایی است كه به راحتی می‌تواند حذف شود. آن حرفها در حد خود دوست‌داشتنی‌اند، اما در حوزه داستان، مثلاً نادر و ناصر نقشی اساسی بازی نمی‌كنند. بنابراین یا باید به طور جدی به آنها پرداخته شود، یا روایت آنها به گونه‌ای داستانی، و نه گزارشی آورده شود. البته در اینكه نادر گاهگاهی در گوشه‌ای از كنج ذهن نویسنده نشسته است و یادی از او می‌شود، شكی نیست. اما حضور پر رنگ‌تری از او انتظار داریم. همچنین نوشتن و ردیف نمودن نام شهدای عزیزی كه از دوستان بوده‌اند، كمكی به روند و هیجانات داستان نمی‌كند؛ در نتیجه، كل اثر نه قصه بلند است و نه خاطره به معنایی كه می‌شناسیم.
▪ راوی
راوی (من راوی) در این اثر خود نویسنده است. نویسنده در زمان انتشار و در حدود كاری كه كرده است، نه ادعای نویسندگی دارد و نه با خود قرار گذاشته است كه این كار را به عنوان یك حرفه ادامه دهد. بنابراین اثر نباید با مشخصه‌های حرفه‌ای مورد بررسی و توجه قرار گیرد. همچنان كه باید اذعان كرد كه كار قابلیتهای ویژه و منحصر به فردی دارد. تأثیراتی كه منجر به تكان دادن قلب خواننده می‌شود، حكایت از تواناییهای یك نویسنده دارد. نویسنده‌ای كه در همین حد توانسته است خیلی خوب به معرفی خود بپردازد.
در اینكه او ادعای نویسندگی ندارد، خود می‌گوید: «مدتی بود، بار سنگین این امانت را بر كتفهای حقیرم احساس می‌كردم. اما زبان و قلم خویش را از ترسیم عمق ارزشی كه اینان آفریدند، قاصر می‌یافتم.» (ص ۷)
نكته قابل توجه این كه روای هم خود را خوب می‌شناسد و هم اشراف خوبی به محیط و قضایای اطراف خود دارد. نگاه او در پیش‌بینی اتفاقات و شناخت روحیات افراد و معرفی آنها در جای‌ِ اثر، نشان می‌دهد كه چندان هم از ظرایف قصه‌نویسی بی‌بهره نیست.
▪ انسجام در نگارش
اثر از روالی دوست داشتنی و با قاعده بی‌بهره است. شروع كار ضعیف و چندان در خور این اثر نیست. مقدمه نسبتاً طولانی، پس از مدتی كه معلوم نیست، تبدیل به خاطره‌ای به شیوه روزشمار می‌شود. این كه دائماً به واژه «اثر» اشاره می‌شود، به خاطر این است كه این كار نه خاطره است، نه گزارش روزشمار، نه قصه با ویژگیهای آن و نه حدیث نفس. اما باید گفت كه همه این ویژگیها را دارد. برای راقم این سطور، نویسنده تا مدتها در كنج ذهن او جا خوش كرده است. و این امر نشان می‌دهد كه اثر، حاوی و حامل حرفی بوده است و توانسته موفق عمل كند و برای خود جایی باز كند.
شاید بشود گفت كه این اثر با این روش، یك شیوه نیز ارائه داده است. آنجا كه حرفی و حادثه‌ای اساسی وجود نداشته، نویسنده شرایط روزگار و نه روزشمار را بازگو كرده است و آن گاه كه حساسیت یك روز خاص و وقایع آن بیشتر می‌شود، به ناچار قصه به صورت روزهای تاریخدار پیش می‌رود. البته روزهای پر مخاطره‌ای هم در پیش رو هست كه دوباره گسیختگی و گسستگی در اثر را به وجود آورده است.
▪ تحلیل محتوا
اثر از همان ابتدا با تردید آغاز می‌شود. تردید رفتن به جبهه. تردیدی كه بیشتر مبنای احساسی و عاطفی دارد. ممانعت مادر از رفتن فرزند به جبهه. مادری كه اهل نماز و دوستدار ائمه است و بچه را به دست خود و با این ادبیات پرورانده است. و پدری كه لابد در سایه تصمیم محكم همسر، نمی‌تواند موضع خاصی بگیرد. این تردید دوست داشتنی است. جالب است كه نویسنده شخص و شخصیتی چون مادر نساخته، بلكه آن را شكل داده و معرفی نموده است. البته كه این شخص (مادر) توانسته است در كلام نویسنده به شخصیتی داستانی تبدیل شود. این تردید به عبارتی، تردیدی قرآنی و پیامبرانه است، از نوعی كه ابراهیم ـ علیه السلام‌ـ نیز به آن دچار بود. در جستجوی لیطمئن قلبی. و این تردید در دو جا به طور جدی و اساسی رخ می‌نماید. یك بار در كلام امام خمینی (ره) كه اذن پدر و مادر را در امر جبهه جایز نمی‌شمارد و در استخاره‌ای كه تردید را تشدید می‌كند؛ پاسخ استخاره این است: «نفس تصمیم شما رضای خداست. اما سعی كنید پدر و مادر خود را راضی كنید.» (ص ۲۰)
این تردید، نوعی تعلیق جذاب را ایجاد كرده است، به خصوص كه روای در صدد است تا بر این تردید پیروز شود.
این تردید در مواقعی منجر به تصمیمی می‌شود و در ادامه، بسته به درست و یا غلط بودن این تصمیم، نویسنده باز هم دچار تردید می‌شود. و چقدر این موارد شیرین و دوست‌داشتنی و جذاب است: رفتن به جبهه به عنوان معلم قرآن، خروج از سنگر و رها كردن آن، در شرایطی كه نباید خارج شود، تصمیم بر حفظ جان و رها كردن خود در سرنوشتی نامعلوم ...
نمونه‌هایی از این تردیدها آورده می‌شود:
خروج از سنگر و رها كردن آن:
... گفتم: «توكل بر خدا، اصلاً چه بسا آنچه قبلاً به شما گفتم، عملی نبود. بعد كه شما رفتید خودم هم تردید كردم، ان شاء الله كه به خوبی و خوشی امروز هم می‌گذرد و شب فرا می‌رسد و هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد.» (ص ۸۱)
▪ رها كردن سنگر در لحظات آخر
«حمید، تو فهمیدی چكار كردی؟ خاك بر سرت! تو مثلاً سقای یاران لب تشنه حسین (ع) بودی، دو روز و یك شب، ساعت به ساعت، بر بالینشان رفتی و آب در دهانشان ریختی؛ آن وقت حالا، بی‌خیال، همه چیز را فراموش كردی و دهان بر آب سرد نهادی و تا می‌توانستی خوردی؟ خاك بر سرت! تو مثلاً خاطره عطش حسین (ع) و خاندانش را به یاد این تشنگان معصوم می‌آوردی و آنان را به صبر و تحمل حسینی (ع) دعوت می‌كردی. چطور به خود جرئت دادی كه بدون یادی از همراهانت، آب سردی بیاشامی؟ ... احساس كردم كه از امتحان بزرگ الهی، سرافكنده بیرون آمده‌ام.» (ص ۱۰۵)
▪ توكل
نگاه نویسنده در كل اثر، بر توكل به خدا استوار است. توكل بر رضایت مادر، رسیدن امداد، امیدواری به پیروزی، دور ماندن از نگاه دشمن با قرائت آیه و جعلنا من بین ایدیهم سدا و ... آیه‌ای كه زمزمه تنهاییهای همه رزمندگان در لحظات خطر بود. توكل به خدا برای نصرت او و بازگشت به خانه و كاشانه، و جالب است كه مادر نیز با همین توكل، سوره واقعه را ختم كرده است. و البته ما این را در پایان اثر متوجه می‌شویم:
«... چیزی به غروب آفتاب نمانده بود و هوا كم‌كم رو به تاریكی می‌رفت. در طول راه، به گذشته فكر می‌كردم؛ گذشته‌ای كه مثل یك رؤیا سپری شده بود. به حسین گفتم: حسین، دیشب همین موقع چه كار می‌كردیم؟
گفت: برگ مو می‌خوردیم و شما از ما خواستید كه دعا كنیم ...
گفتم: هیچ دیشب فكرش را می‌كردیم كه آخرین شب ما در جنگل ( بیشه) باشد؟ ببین لطف و عنایت خدا تا كجاست.» (ص ۱۶۲)
▪ تعلیق
تعلیقهای اثر از موارد جذاب و جالب است. رها كردن دو دوست كه تا آخرین لحظه یار و یاور راوی بوده‌اند، هنوز برای من به صورت یك معما مانده است. نمی‌دانم آیا آنها نیز در جستجوی حمید طالقانی بر آمده‌اند؟ نمی‌دانم كه آیا آنها این اثر را خوانده‌اند؟ نمی‌دانم كه عكس‌العمل آنها در برابر این روایت چه بوده است؟ راستی اینك حسین و ماشاء الله را می‌توان یافت؟
▪ لحظه‌ها
در اثر مورد نظر، لحظه‌های نابی وجود دارد كه هم داستانی‌اند و هم تصویری. به چند مورد از آنها اشاره می‌شود:
«به این ترتیب، من مسئول تقسیم آب شدم. طبق دستور، می بایست ساعتی یك قمقمه آب به هر مجروح می‌دادم. هر قمقمه، حداكثر پانزده قطره آب گنجایش داشت، و این مقدار، چگونه می‌توانست، عطش عزیزان مجروح را بر طرف كند؟ وقتی برادران برهانی و سهمی از سنگر خارج شدند، نگاهی به اطرافم كردم. همه برادران مجروح، در حالی كه سر خود را از بالین بلند كرده بودند، خیره‌خیره به قمقمه‌ای كه در دست من بود، نگاه می‌كردند.» (ص ۶۸) «لحظات هراس‌انگیزی بود. من و حسین یكدیگر را محكم می‌فشردیم و در عین حال سعی می‌كردیم كه هیچ گونه حركتی نداشته باشیم. نفسم تنگی می‌كرد. با دهان نفس می‌كشیدم و سعی داشتم صدای نفسم حبس شود. لحظاتی بعد متوجه شدم كه سایر عراقیها نیز از بیشه خارج شده‌اند و با چراغ قوه‌های روشن، به این سو می‌آیند. یكی از آنها با صدای بلند، چیزی گفت و سرباز عراقی‌ای كه روی تخته سنگ ایستاده بود، به او پاسخ داد و با حركت چراغ قوه، موقعیت خود را نشان داد عراقیها آمدند و در نزدیكی تخته سنگ متوقف شدند.» (ص ۱۰۹)
مادرم فكر همه چیز را كرده بود. او شانه و حوله و حتی وسایل استحمام من را همراه آورده بود و با گرفتن یك لگن آب جوش از پرستارها، همانجا روی تخت مرا شستشو داد و سپس لباسهای تمیزی را كه از اصفهان آورده بود، به من پوشانید.» (ص ۱۷۲)
«تپه‌های برهانی» به عنوان اولین نمونه‌های مستند از جبهه‌های جنگ تحمیلی، فرصت مناسب و مباركی را برای تولید و تولد انواع مختلف شیوه‌های ادبیات ایجاد كرد. ضروری است با توجه به اینكه این خاطره دارای كشش و جذابیتهای ویژه داستانی است، با نگاهی دوباره به آن، این اثر، چاپ و در اختیار دوستداران ادب پایداری قرار گیرد.
حسن علی پورمند
منبع : سورۀ مهر


همچنین مشاهده کنید