سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


پیشینه نقد و نظریه پردازی ادبی در ایران


پیشینه نقد و نظریه پردازی ادبی در ایران
ملک الشعرای بهار در مقدمه کتاب «سبک شناسی» می نویسد؛«ادبیات فارسی تا سی چهل سال پیش، دو پایه بیش نداشت، یکی علوم مقدماتی زبان عرب، دیگری تتبعات در متن زبان فارسی و فراگرفتن قواعد ناقص زبان و تاریخ لغت.» ملک الشعرا این مطلب را در سال ۱۳۳۱ نوشته است. این گفته علاوه بر اینکه خلأ مربوط به دانش های ادبی را در تاریخ ادبیات ما نشان می دهد، به این نکته نیز به طور ضمنی اشاره دارد که از حدود ۹۰ سال پیش حرکت های جدیدی در ادبیات ما آغاز شده است.
متاسفانه تاریخ نگاری ادبی ما هنوز فرصت نکرده یا به این صرافت نیفتاده است که تصویر روشنی از کارهایی که در یکصد سال اخیر برای تبیین ادبیات فارسی با روش های نو صورت گرفته است ارائه کند.
اگر چنین تصویری وجود داشت ما امروز راحت تر می توانستیم در مورد ضعف ها و قوت های ادبیات مان حرف بزنیم. اما به هر حال با توجه به منابع مختصری که در این زمینه موجود است می توان اذعان داشت که تاریخ ادبیات ما از این حیث (چه از نظر نقد ادبی و چه از نظر نظریه پردازی ادبی) در مقایسه با غرب بسیار فقیر است.
در واقع اولین نظریه پردازان ادبی، فلاسفه بوده اند، نه ادیبان. (منظور ما از ادیبان کسانی هستند که صورت بیرونی ادبیات را بررسی می کنند و نه لزوماً ماهیت آن را- در حالی که فلاسفه قبل از پرداختن به صورت بیرونی ادبیات، درصدد توضیح و تبیین ماهیت آن هستند.) می توان گفت که نظریه های ادبی بخشی از دستگاه های فلسفی هستند. بنابراین طبیعی است که این شاخه در جایی رشد می کند که فکر فلسفی رشد کرده باشد.
اگر از این منظر به تاریخ اندیشه و تاریخ ادبیات در ایران نگاه کنیم، باید اذعان کنیم که ما نمی توانسته ایم چیزی فراتر از اسرارالبلاغه جرجانی یا «المعجم فی معاییر اشعارالعجم» شمس قیس رازی داشته باشیم. اما به هر حال درباره همین میراث مختصری که برای ما مانده است باید به طور عمیق و جدی به مطالعه و تحقیق بپردازیم.
این بررسی تاریخی را طبیعتاً باید از تاریخ پیش از اسلام آغاز کنیم. اما متاسفانه چیز زیادی از آن دوران برای ما باقی نمانده است. شواهد و قرائن و برخی از اسناد تاریخی گواه آنند که در ایران پیش از اسلام، شعر و ادبیات وجود داشته و بنا به گفته برخی از مورخان عرب، مانند جاحظ، ایرانیان در دوره پیش از اسلام کتاب هایی در زمینه بلاغت داشته اند که یکی از آنها «کاروند» بوده است. کتابی که اثری از آن باقی نمانده است.
رابطه بین فرهنگ ایرانی و یونانی در دوران باستان محل تردید نیست. از این رو می توان گفت ایرانیان در دوره های ساسانی و اشکانی با فلسفه یونانی آشنایی داشته اند و ترجمه برخی از رسالات ارسطو به زبان پهلوی گواه آن است که مباحث مربوط به بوطیقا و بلاغت در بین ایرانیان رواج داشته است. اما از آنجا که هیچ منبع و مرجع دقیقی در این خصوص در دست نیست تاریخ نویسان ما معمولاً از آن درمی گذرند و به دوره بعد از اسلام می پردازند.
اگر از نمونه هایی مانند «مقدمه شاهنامه ابومنصوری» که در دوره سامانیان نوشته شده و در آن نکات انتقادی جالب توجهی درباره شاهنامه و قصه های آن وجود دارد درگذریم، که البته آنها نیز به رغم اهمیت تاریخی خود، از لحاظ موضوع بحث ما چندان مهم نیستند، می توانیم بگوییم که تقریباً تا دوره غزنوی آثار چندانی در باب شعر چه از جهت فنی و چه از جهت ماهوی در زبان فارسی نوشته نشده است.
بحث درباره عروض و قافیه و دیگر صنایع شعری و بلاغت از دوره غزنویان چه در آثار شعرا و چه در پاره یی از رساله ها مطرح شده است. اما به هر حال در تمام سیزده قرن پس از اسلام، یعنی از ابتدای تاریخ اسلامی تا دوره مشروطه می توان گفت که تعداد آثار قابل توجهی که درخصوص نقد ادبی نوشته شده است از تعداد انگشتان دو دست کم تر است.
نکته جالب اینکه هیچ یک از این آثار همان طور که ملک الشعرای بهار در مقدمه سبک شناسی نوشته است، از حد توضیح علوم مقدماتی زبان عرب، و اصول و قواعد زبان و تاریخ لغت و پرداختن به صناعات شاعری فراتر نرفته اند.
با اینکه فلاسفه و دانشمندان ایرانی اولین مترجمان کتاب های افلاطون و ارسطو به زبان عربی بوده اند، در تالیفات ادیبان ایرانی بحث درباره ماهیت شعر و ادبیات کمتر صورت گرفته است. از این رو می توان گفت که تمام نقد ادبی ما در گذشته نقد فرمالیستی بوده و بحث هایی درباره عروض، قافیه، صنایع بدیعی و همه آن چیزهایی که در حوزه شکل و صورت شعر مطرحند را شامل می شده است.
اما این نقد فرمالیستی یک تفاوت اساسی با «فرمالیسم روسی» دارد. کار فرمالیست های روس کشف قواعد ساختاری فرم های ادبی بود. آنها ادبیات را از جهت شکل بررسی کردند و به یک سری استنتاج های کلی رسیدند که حقیقتاً مشابه همان کاری است که مارکس در حوزه ماتریالیسم تاریخی کرد یا ولادیمیر پراب در ریخت شناسی قصه های عامیانه، یا داروین، فروید، اینشتین و دیگر دانشمندان در حوزه علمی خود. در حالی که فرمالیسم ایرانی که به آن اشاره شد تنها به توضیح قواعد مربوط به قافیه، عروض و انواع فوت و فن ها و صنایع شعری اکتفا کرده است.
با این حال این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که برخی از این آثار چنانچه با نگرشی انتقادی مورد مطالعه قرار گیرند بعضاً حرف های مهمی برای گفتن دارند که از آن میان می توان به کتاب «اسرارالبلاغه» عبدالقاهر جرجانی اشاره کرد که بحث های دقیقی درباره استعاره و تمثیل و تشبیه و چگونگی ساخته شدن آنها در زبان (که بی شباهت به دیدگاه زبان شناسان امروز و فرمالیست های روس نیست) مطرح کرده است. از این رو در ادامه این جستار، تامل بیشتر بر آن ضروری است.
‌● اسرار البلاغه
اسرار البلاغه تالیف عبدالقاهر جرجانی ادیب نامدار ایرانی (متوفی به سال ۴۷۱ ه.ق) یکی از مهم ترین و جامع ترین کتاب های بلاغت و معانی و بیان در ایران و کل ممالک اسلامی است. این کتاب به زبان عربی نوشته شده و خوشبختانه برگردان فارسی آن به قلم دکتر جلیل تجلیل توسط انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسیده است. (چاپ اول احتمالاً ۱۳۶۱ و چاپ چهارم ۱۳۷۴)
جرجانی این رساله را با اشاره یی به اهمیت «سخن» که انسان را از انواع حیوانات ممتاز کرده است آغاز نموده و مهم ترین نقش و کارکرد سخن (یا ذات و اخص صفات او) را رساندن ادراکات، احساسات و معارف بشری از انسانی به انسان دیگر برشمرده و چنین استنتاج کرده است که؛«چون این توصیف بیانگر ذات و اخص صفات اوست پس بهترین انواع سخن آن است که این گوهر سخن را بهتر و آشکارتر نشان دهد.» یعنی سخنی که رساننده تر و شیواتر باشد. و بدین ترتیب به بحث بلاغت که معیار و محک سنجش دوری یا نزدیکی سخن به آن گوهر است، وارد شده است.
جرجانی در ابتدای بحث یادآوری کرده است که معیار سنجش او در نیکی و بدی کلام تنها «لفظ» نیست «چرا که الفاظ مادام که با نوع و کیفیت خاصی منظم نشوند و با هم تالیف نیابند و در ترکیب آنها، راهی انتخاب و راهی ترک نشود، افاده معنا نمی کنند.»۱ مثلاً این مصرع زیبای حافظ را که می گوید؛ «سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند» اگر از این ترکیب و تالیف و نظم خاص خارج کنیم و بگوییم؛ «بنشینند غبار غم بنشانند سمن بویان چو» به تعبیر جرجانی، آن را از کمال بیرون برده و به هذیان کشانده ایم.۲
جرجانی معنا را اساس و بنیان زیبایی شناسی خود معرفی کرده و بر این مبنا به توضیح انواع فنون بلاغت و صنایع ادبی پرداخته است. تجنیس، حشو، تطبیق، تشبیه، تمثیل، استعاره، مجاز، تعقید، تخیل و... از جمله مباحثی است که او در این کتاب به تفصیل آنها را بررسی کرده است.
اما بخش عمده این رساله مفصل، بحث درباره تشبیه، تمثیل و استعاره است. زیرا وی باور دارد که؛ «نخستین و شایسته ترین و سزاوارترین چیزی که باید در آن به طور کامل اندیشیده و دقت شود بررسی درباره تشبیه و تمثیل و استعاره است. یعنی اصولی بزرگ که مهمترین محاسن کلام را - اگر نگوییم که همه است - در برگرفته و به آنها برمی گردند و همچون قطب هایی هستند که معانی پیرامون آنها دور می زنند و مانند قطره هایی هستند که از هر سو آن را احاطه کرده اند.»۳
جرجانی ساختار اثر و روش پژوهش و تحلیل خود را بدین گونه توضیح می دهد؛ «و بدان که آنچه ظاهر امر ایجاب می کند و در بادی نظر به فکر می رسد این است که سخن از بررسی گفتاری از حقیقت و مجاز آغاز شود و سپس از تشبیه و تمثیل سخن به میان آید و آنگاه دامنه مطلب به استعاره کشانده شود و استعاره به دنبال اینها ذکر شود از آن که مجاز اعم از استعاره است و در ترتیب قضایا واجب است که از عام شروع و در خاص پایان داده شود و تشبیه همچون ریشه و استعاره مانند شاخه یا شکل اقتباس شده یی از آن است.»۴
تعریف و تبیینی که جرجانی از تشبیه، تمثیل و استعاره ارائه می کند و اینکه چطور این هر سه، ریشه در یک جا دارند و تفاوت هایشان در چیست و اینکه استعاره در زیبایی شناسی شعر چه جایگاه والایی دارد، بسیار دقیق و نزدیک به یافته های زبان شناسی جدید است. جالب اینکه جرجانی در این بحث تنها به توضیح مکانیسم های مشابهت اکتفا نکرده، بلکه با نگرشی ارسطویی (مشایی) به توضیح و تبیین بن مایه های زیبایی شناسیک آنها در نهاد انسان پرداخته و می گوید؛ «اما استعاره نوعی از تشبیه و نموداری است از تمثیل. و تشبیه خود قیاس است و قیاس همان چیزی است که دل ها و اندیشه های ما آن را درک می کند و این دریافت اندیشه هاست که مورد بازخواست و پرسش واقع می شود، نه گوش ها و سامعه ها.»۵
جرجانی در این عبارت علاوه بر آنکه بر تقدم معنا بر لفظ در نظام زیبایی شناسی خود تاکید کرده است، به این پرسش فرضی نیز پاسخ داده است که چرا انسان از تشبیه و تمثیل و استعاره لذت می برد؟ همان گونه که ارسطو در تعریف شعر و ماهیت آن در پاسخ به استاد خود افلاطون، به توضیح و تبیین دلایل طبیعی (روان شناختی) امر تقلید (که همه هنرها به گمان او و افلاطون ریشه در آن دارند) می پردازد.
آنچه در اینجا به کار جرجانی اهمیت می بخشد این است که او در تعریف تشبیه به این بسنده نمی کند که بگوید؛ تشبیه عبارت است از مانند کردن چیزی به چیزی دیگر و دارای چهار رکن است؛ مشبه، مشبه به، ادات تشبیه و وجه شبه. بلکه به تبیین آن در نظامی کلی تر و جامع تر می پردازد و با کشف ارتباط بنیادین آن با مقوله «قیاس»، بحث خود را از محدوده صناعات ادبی فراتر برده و به مرزهای تبیین فلسفی کشانده است.
با اینکه در اسرارالبلاغه جرجانی پاره یی تاثیرات از رساله فن شعر ارسطو دیده می شود، اغلب محققان اشاره کرده اند که او با آثار ارسطو و از جمله رساله فن شعر آشنایی نداشته و احتمالاً از طریق مطالعه آثار دانشمند و فیلسوف بزرگ معاصر خود، ابن سینا، از آرای ارسطو در باب فن شعر تاثیر پذیرفته است.
مقایسه یی اجمالی بین رساله فن شعر ارسطو و اسرارالبلاغه جرجانی نشان می دهد که جرجانی به رغم نزدیک شدن به مرزهای نظریه پردازی ادبی - که نمونه یی از آن ذکر شد - متاسفانه نتوانسته است از حدود و ثغور بلاغت و نقد بلاغی فراتر رود و کسانی که پس از او آمده اند نیز (از جمله سکاکی که چیزهایی بر گفته های جرجانی افزوده و کار او را در حد خود به کمال رسانده) نتوانسته اند از چارچوبی که او ساخته بود فراتر بروند.
در یک بررسی تطبیقی بین رساله فن شعر ارسطو و اسرارالبلاغه جرجانی نخستین چیزی که به چشم می آید این است که ارسطو، اثر ادبی را در کلیت آن، مبنای مطالعه و پژوهش خود قرار داده است. رساله ارسطو با این جملات آغاز می شود؛ «سخن ما درباره شعر و انواع آن است و اینکه خاصیت هر یک از آن انواع چیست و افسانه شعر را چگونه باید ساخت تا شعر خوب باشد، آنگاه سخن از اجزا و سایر اموری که به این بحث مربوط است خواهیم راند و با رعایت ترتیب طبیعی، نخست از آن امری آغاز می کنیم که به حسب ترتیب مقدم است.»۶
همین مدخل کوتاه و مختصر روش پژوهش و تحلیل ارسطو در باب شعر را (که چیزی بیرون از محدوده منطق و نگرش فلسفی او نیست) نشان می دهد. ارسطو بحث خود را از ماهیت شعر آغاز می کند، سپس به انواع کلی آن (تراژدی، کمدی و...) می پردازد و سرانجام، آن هم به اختصار، به جنبه های فنی و بلاغی در هر یک از آنها اشاره می کند. ساختار رساله فن شعر ارسطو، ساختاری قیاسی (حرکت از کل به جزء) است. به عبارت دیگر او ابتدا از ریشه شروع می کند، بعد به ساقه و سپس به شاخه ها و اجزای دیگر می پردازد. ارسطو براساس همان ترتیب طبیعی که خود بدان اشاره کرده است، ابتدا کلیت شعر را مورد بررسی قرار داده و اینکه شعر ماهیتاً چیست و چرا به وجود می آید. طبیعی است که پاسخ او به این پرسش، پاسخی ارسطویی است. یعنی پاسخی مبتنی بر مقدم شمردن محسوسات (طبیعت و امور مادی) بر معقولات است (کلیات و مجردات) از این رو منشاء شعر را در طبیعت انسان جست وجو می کند. طبیعتی که میل به تقلید و محاکات و موزون پسندی به طور غریزی در او هست. پرسش های بعدی او از دل همین پاسخ بیرون می آید؛ تقلید چگونه و با چه اشکالی بروز می کند؟... پاسخ به این پرسش، طبقه بندی هنرها را به دنبال دارد که یکی از آنها شعر است. سپس انواع شعر مطرح می شود و اینکه هر یک از آنها چه ویژگی هایی دارند و چه تفاوت هایی با انواع دیگر؛ و ریشه این تفاوت ها کجاست. این تفاوت ها در انواع شعر، اعم از شعر حماسی، تراژدی و کمدی چگونه نمود می یابند؟ هر یک از انواع شعر دارای چه اصول و اجزایی هستند. تاثیر هر یک از انواع شعر بر مخاطبان چگونه است. شاعر در هنگام تالیف شعر و تراژدی چه چیزهایی را باید رعایت کند. شاعر برای القای احساس موردنظر خود به مخاطب از چگونه گفتاری باید بهره بگیرد، گفتار از چه اجزایی تشکیل شده است، گفتار شاعرانه دارای چه ویژگی هایی است و...
حال این روش و نگرش را با روش و نگرش جرجانی در اسرارالبلاغه مقایسه کنیم؛ در اسرارالبلاغه به جای اثر ادبی در کلیت خود، جمله ادبی یا شعری مبنای پژوهش و مطالعه قرار گرفته است. اینکه این جمله های شعری (یا مصراع ها) در ترکیب با یکدیگر آیا کلیت یکپارچه یی را می سازند یا نمی سازند (چیزی که نیما به عنوان «قطعه» از آن یاد می کند) و اینکه آن کلیت یکپارچه دارای چه ویژگی هایی است، یا دارای چه ویژگی هایی باید باشد، مورد بحث قرار نمی گیرد زیرا در نظام زیبایی شناسی او، واحد شعر، جمله شعری (مصرع یا نهایتاً بیت) است.
جرجانی- همانطور که پیشتر اشاره شد - پس از مقدمه یی کوتاه و غیرتحلیلی درباره اهمیت و مزیت سخن در طبیعت انسان که او را از بقیه حیوانات جدا می کند، مستقیماً به سراغ این پرسش می رود که چه چیز، یا چه چیزهایی سخن را زیبا و دلنشین می کند؟ و در پاسخ به این پرسش از محدوده جمله (اعم از جمله شعری یا نثری و اغلب بدون تفکیک و تمایز) خارج نمی شود. این روش و نگرش هنوز هم در کتاب های معانی و بیان سنتی ما ادامه دارد و تنها تفاوت آن با اسرارالبلاغه در این است که اینها (جدیدی ها) نمونه هایی از شعر فارسی (و بعضاً شعر معاصر) را به جای نمونه های عربی گذاشته اند وعبارت «زیبایی شناسی شعر» را به عنوان سنتیً معانی و بیان افزوده اند. البته غرض تحقیر و تخفیف جرجانی و امثال او نیست. به ویژه درباره جرجانی باید گفت که او تقریباً هزار سال پیش، نوعی از نقد ادبی پیشرو و نوعی (اگرچه جنبی) از رویکرد ساختارگرایی و زبان شناسی را در آثار خود پایه گذاری کرده است که هنوز هم نکات ارزنده و تازه یی برای ما دارد و این نه از روی تصادف، بلکه دقیقاً به این دلیل رخ داده است که جرجانی برآمده از یکی از پربارترین دوره های علمی و فرهنگی در تاریخ کشور ما است. دوره یی که در فاصله یی کمتر از دو قرن فارابی و ابن سینا را در دامان خود پرورده و به جرجانی فرصت آن را داده است که بدون آنکه از زادگاه خود در طبرستان خارج شود، به علوم زمانه خود، به ویژه از طریق آثار شیخ الرئیس ابوعلی سینا، دسترسی داشته باشد، اما اینکه چرا تفکر امثال جرجانی در نسل های بعد به جای تکمیل و تکامل به انجماد و قهقرا گرایید موضوعی است که به اعوجاج سیر تفکر فلسفی در ایران ارتباط پیدا می کند.
حافظ موسوی
پی نوشت ها
۱- اسرار البلاغه، عبدالقاهر جرجانی، ترجمه جلیل تجلیل، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، ۱۳۷۴، ص ۱.
۲- جرجانی مصرعی از شعر عرب را نمونه آورده و ما به جای آن مصرعی از شعر حافظ را گذاشته ایم و جالب اینکه مصرع درهم ریخته شعر حافظ ممکن است خواننده را به یاد کسانی بیندازد که گمان می کنند با درهم ریختن ترکیب جمله (برعکس آنچه جرجانی می پنداشت) می توان به گوهر زبان (یا زبانیت زبان) دست یافت،
۳- همان، ص ۱۶.
۴- همان، ص ۱۷.
۵- همان، ص ۱۲.
۶- ارسطو و فن شعر، مولف و مترجم دکتر عبدالحسین زرین کوب، امیرکبیر، چاپ پنجم، ۱۳۸۵، ص ۱۱۳.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید