چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


چیستی نقد


چیستی نقد
درباره نقد و فرهنگ نقدپذیری کمتر در جامعه ما سخن گفته شده است. نقد اصولاً مقوله یی ریشه یی و یکی از ارکان جامعه مدرن است و نه تنها حضورش در تک تک حوزه های اندیشه لازم و ضروری است، بلکه جزء لاینفک کلیت یک گفتمان هم شمرده می شود. علاوه بر معناهای مختلفی که تاکنون از نقد شده است، مانند تشخیص سره از ناسره، نوعی قضاوت، راهنمایی کردن، قوه سنجش، کشف لایه های پنهان و غیره. به اعتقاد من نقد یعنی پذیرش فرهنگ گفت وگویی. شنیدن سخن دیگری ولو مخالف، بازگذاردن گوش برای شنیدن آواهای مختلف و ایجاد فضا برای بروز اندیشه.
در فرهنگ ما که گفتارمحور است، اغلب افراد سخنگوی مطلق اند و مایلند به شکلی تک صدایی مدام آرای نقادانه خود را درباره همه چیز بیان کنند. در هر جا که شما باشید و به سخن اطرافیان گوش کنید، متوجه می شوید مدام افراد در حال نقد یا اظهارنظر درباره چیزی هستند، اما اینکه نقد احتیاج به تخصص دارد و هر کس در حوزه یی که سخن می گوید نیازمند آموختن ابزارهای لازم برای نقد و تفحص در همان حوزه است، مساله مهمی شمرده نمی شود.
در نقد ادبی نیز وضع بهتر از این نیست و با اندکی دقت می توان سه گرایش عمده در آن تشخیص داد. در گرایش اول شاهدیم که منتقد یا خواننده متنی را می خواند و از همان ابتدا شروع به نظر دادن درباره کارکرد واژه ها، جای فعل و فاعل، توصیف صحنه، نحوه شکل گیری شخصیت و غیره می کند و بعد هم نظر یا سلیقه خود را درباره این عناصر به شکلی یقینی و قطعی بیان می کند. انگار در این دیدگاه منظور از نقد ادبی همین اظهارنظرهای ویراستارانه یا برعکس کلی گویانه است،
تا مدت ها وجه غالب نقد در جامعه ادبی ما همین نقد فرمالیستی بوده است با این توضیح که نه منتقدان روش کار خود را فرمالیستی می دانستند و نه مخاطبان آن را فرمالیسم می نامیدند. همین جا بگویم که منظور من از فرمالیسم، یک دیدگاه، یک شیوه یا یک رویکرد نظری است و معنای منفی آن را که متاسفانه از دوران ژدانف در روسیه باری سیاسی به همراه دارد در نظر ندارم. این منتقدان فرمالیست ایرانی تنها به ارائه های بیان و دیگر ویژگی های صوری توجه کرده و می کنند و فقط کافی است جمله یی با نثر معیار نخواند یا صحنه یی دقیق وصف نشود یا داستان نوشته شده طبق تعریف داستان از دیدگاه آنها نباشد تا کل متن را زیر سوال ببرند.
به باور نگارنده همین نقد فرمالیستی نیز به شکلی جامع و دقیق آموخته و پیاده نشده و به شکلی سطحی با آن برخورد شده است وگرنه پایه یی می شد برای نقدهای بعدی چون اصولاً فرمالیسم پایه و اساس تمام رویکردهای نظری امروز جهان است و در اندیشه کسانی چون تینیانوف یا یاکوبسن و باختین (که این دو بعدها از فرمالیسم فاصله گرفتند) در آرای ساختگرایان و پساساختگرایان به شکلی وسیع دیده می شود. (تقریباً همان جایگاهی که فروید در اندیشه لاکان دارد.)
نکته آخر اینکه نقد فوق، خوشبختانه یا بدبختانه تنها در محافل ادبی محدودی کاربرد داشته و دارد و گستره وسیعی را شامل نمی شود.
اینک می توان اعتراف کرد که در جامعه ادبی ما به ندرت نقدی روشمند و براساس نظریه یی معین صورت گرفته است و بیشتر نقدها سلیقه یی و فله یی بوده است. حتی به خاطر ضعف منتقد از احاطه داشتن بر یک دیدگاه نظری گاه باعث شده است که ضرورت مقوله اتخاذ دیدگاه، از پایه تخطئه شود و این شگرد که منتقد هرچه دلش خواست و از هر جا که خواست سخن بگوید، امتیاز شمرده شود تا بی دانشی او پوشیده بماند و نقدش بیشتر گپ و گفت و درد دل باشد تا نقد. حتی اگر نقد را نوعی تقابل آرا بدانیم و آن را واجد خصلت رادیکال ویرانگری نیز بدانیم، بدیهی است که برای اتخاذ آن باز نیاز به کسب آگاهی های لازم داریم.
گرایش دوم گرایشی معنامحور است و ما شاهدیم در برابر آن فرمالیسم خام و ناآزموده که به تعبیری، حداقل بر مبانی نظری خاصی اتکا داشته و دارد، نقدهایی فردمحور و به ظاهر جامعه شناختی و سیاسی بروز می کند و به شدت مورد قبول عده یی نیز قرار می گیرد. این دیدگاه بر تاویل متن و اتصال دادن معنای آن به زندگی اجتماعی- سیاسی انسان ها گرایش دارد و متن را عامل مستقیم بیان مباحث و مسائل اجتماعی می داند ولی جالب است که لحن آنها بر خلاف ادعایشان اغلب رمانتیک است؛ «شناخت عمیق نویسنده از دردهای پنهان و آشکار جامعه باعث شده است که با ژرف نگری آلام بشری را درک کند و به زیبا ترین شکل در داستان خود مورد توجه قرار دهد.» از جملات فوق که در یکی از همین نمونه نقدها به کار رفته است، هیچ معنای روشنی برداشت نمی شود. اینکه متن می خواسته است فلان چیز را بگوید یا به عبارتی کشف لایه های پنهان متن (البته به کمک نشانه شناسی اجتماعی، نه نشانه شناسی دلبخواهی و فردی) در نفس خود عمل بدی نیست، اما اینکه این کشف یا معنا را تنها معنای متن بدانیم و نشانه های مورد استفاده خود را تنها نشانه های دًلالی متن، همان نتیجه یی را به بار می آورد که گفتارمحوری مطلق و تک صدایی به بار می آورد. منتقد با هر دیدگاه نظری خاصی که به متنی رو می کند و با اتخاذ هر محور معنایی مختلفی، به معناهای متفاوتی می رسد. به عبارت دیگر خوانشی فمینیستی یا سیاسی یا روانکاوانه معناهایی را مورد توجه قرار می دهد و بر آن تاکید می ورزد که خوانش فرمالیستی یا ساختگرایی یا پساساختگرایی مورد توجه قرار نمی دهد، اما این امر باعث نمی شود که فلان خوانش یگانه خوانش ممکن نامیده شود.
نقد معنایی ذکر شده که از نشانه شناسی فردی ریشه می گیرد نسبت به نقد فرمالیستی در سطح وسیع تری به کار گرفته می شود و اغلب حوزه های غیرادبی را هم شامل می شود، چون این شیوه نقد کلاً با فرهنگ ما همخوان تر است؛ اظهارنظر درباره هر چیز به شکلی قطعی و بدون احساس نیاز به ابزار نقد، مثلاً درباره تاریخ یا طب همان طور نظر دادن درباره سیاست یا ادبیات، و متن را در ارتباطی مستقیم و ارجاعی با جامعه و تاریخ قرار دادن.
طبیعی است انسانی که زبان دارد و می تواند حرف بزند، می تواند درباره همه چیز هم سخن بگوید یا آدمی که سواد خواندن- نوشتن دارد، می تواند مطالب مختلفی بنویسد، اما اینکه گفته ها یا نوشته های کسی بر پایه دیدگاه نظری منسجم، روشن و معینی قرار داشته باشد، بحث دیگری است.
گروه سوم که با چالش از همین تعبیر دیدگاه نظری منسجم و روشمند سخن خود را آغاز می کند، کسانی هستند که با دیدگاه های نظری جدید کمابیش آشنا هستند. این عده نیز تنها در محافل معین و محدودی فعالیت دارند و کلاً روشمندی یا دیدگاه منسجم را قبول ندارند و از نقدهای تکه تکه و از هم گسیخته استقبال می کنند و معتقدند در جهان حاضر نوعی اسکیزوفرنی بر متن ها یا نقدها حاکم است لذا نقد دچار بحران است. این گروه با به کار بردن اصطلاح های گیج کننده و به تعبیر خود ساخت شکنانه اغلب سخنان نامفهومی بر زبان می آورند یا می نویسند تا تمایز و تفاوت خود را با اقتدار کامل از دیگران نشان دهند. نقدهای این دسته ویرانگر است، اما اینکه چه چیزی را ویران می کند، خودشان هم خیلی نمی دانند، به خصوص آنکه به قدر کافی گفتمان غالب با اتخاذ روش های تک صدایانه متن های داستانی را ویران می کند تا نیازی به ویرانگری نقد آنها نباشد.
حال می بایست نتیجه گرفت که مشکل آنجا نیست که منتقدان تحت تاثیر نظریه های ادبی- فلسفی غربی به نقدهایی متوسل می شوند که بومی نیست، (چون امروز دیگر با مقوله جهانی شدن و سرعت و عمق ارتباطات، مرزهای ملی- جهانی مدام در حال تحول است) مگر خود واژه رمان و ریشه پیدایش آن امری بومی است؟ ما اگر قرار بود تنها به فرهنگ و منابع بومی اکتفا کنیم می بایست حسین کردهای ثانی یا امیرارسلان های بعدی را می نوشتیم نه رمان هایی که شگردها و اندیشه های آنها در نوعی بده بستان با فرهنگ های دیگر قرار دارد و بیانگر نوعی بینامتنیت است.
خودی کردن هر چیز بیگانه، چه در حیطه علوم انسانی و چه در فرهنگ و هنر، امری است اساسی و درخور توجه و مشکل اینجاست که برای خودی کردن لازم است خود منتقد آن نظریه و اصول نظری را دقیق فهمیده و درونی کرده باشد تا بتواند آثار ایرانی را با شاخص های بومی و فرهنگی آن نقد کند و در عین حال نقدش روشمند، روشن و مفهوم باشد.
پس نقد؛
الف) به معنای غلط گیری دیکته یی و دستوری نیست.
ب) به معنای معنا کردن و تاویل نشانه شناسی فردی و دلبخواهی که متن را در ارتباط مستقیم و ارجاعی با جامعه و تاریخ قرار می دهد هم نیست؛ بلکه نقد شگرد یا شیوه یی است برای ادراک دیگری و تعامل منطقی و درست با او، خواه این دیگری یک متن باشد یا یک انسان یا یک حوزه نظری. نقد پذیرش فرهنگ گفت وگویی با ابزار علمی و سنجیده است؛ توان شنیدن در عین گفتن.
محمدرضا گودرزی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید