جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


نویسنده ابرها و بادها


نویسنده ابرها و بادها
● درباره پتر اشتام، نویسنده سوئیسی
كتاب خوان نیمه حرفه ای هم، با «سوئیس» یاد ماكس فریش می افتد و فریدریش دورنمات. در ایران. در جاهای دیگر كه مردم عمیق تر مطالعه می كنند، آدولف موشك و پتر بیكسل و لوشر هم یادشان می آید. اینها شاخص های دو نسل از نویسندگان معاصر سوئیسی اند.
روزنامه معتبر فرانكفورتر آلگماینه سایتونگ در نقدی بر كتاب «در باغ های بیگانه» (۲۰۰۳) نوشت: با پتر اشتام نسل سوم نویسندگان آلمانی زبان سوئیس پا گرفته است.
اشتام، متولد ،۱۹۶۳ در رشته ادبیات انگلیسی تحصیل كرده و رشته روانشناسی. در زوریخ. از ۱۹۹۰ نویسنده و روزنامه نگار است. مدت ها هم خارج از سوئیس به سر برده، پاریس، نیویورك، برلین و كشورهای اسكاندیناوی. كار ادبی را با نویسندگی نمایشنامه رادیویی شروع كرد. ۱۹۹۱. سپس در ژانرهای مختلف به نوشتن پرداخت. اوایل بیشتر نمایشنامه صحنه ای و رادیویی، نقد ادبی و حتی كتاب های تخصصی و این چهار- پنج سال اخیر عمدتاً رمان و داستان كوتاه. اولین رمانش «آگنس» را در سال ۱۹۹۸ منتشر كرد، ۱۹۹۹ مجموعه داستان های كوتاه «یخ بندان»، ۲۰۰۱ رمان «Ungefahre Landschaft» و ۲۰۰۳ مجموعه داستان های كوتاه «در باغ های بیگانه» را. در سال ۲۰۰۴ مجموعه نمایشنامه هایش تحت نام «بوسه ماهی» به بازار آمد. قرار است در ژوئیه ۲۰۰۶ رمان جدیدش به نام «روزی مثل امروز» در آلمان منتشر شود. از ۱۹۹۷ تا همین اواخر، سر دبیر نشریه ادبی «طرح هایی برای ادبیات» بود و چندین جایزه برده است.
داستان هایش در روال داستان نویس های نسل جوان آلمان است. در مقدمه ای بر «گذران روز» (نشر ماهی) خصوصیاتی از خط و ربط نویسندگان جوان آلمان را آورده ام. موضوع هایی به ظاهر دم دستی، اما به معنی واقعی مردمی- بشری، با بیانی بی تكلف، ساده و شاعرانه. خصوصیت نویسنده های این دوره ادبیات آلمانی زبان، گذار از مرحله تم ها و موضوع های تكان دهنده و عظیم است، گذار از مرحله كندوكاوهای تكنیكی، كه گاه به شعبده بازی می ماند. آنها به دنیای پیرامون می پردازند و به انسان. در این داستان ها نه جرم و جنایتی اتفاق می افتد، نه شور بختی هایی با ابعاد ادبیات كلاسیك.
اشتام هم در همان راه می رود. گاه با كارور و همینگوی و ریچارد فورد مقایسه شده است و گاه با كافكا و چخوف. مهم نیست كه قهرمان های اشتام چه اسمی دارند، كه داستان در كجا اتفاق می افتد، در شهركی در سوئیس یا در نیویورك، در آلمان یا در اسكاندیناوی؛ مهم این است كه قهرمان های اشتام، اكثراً هم جوان، مدام در جست وجویند و هیچ نمی یابند. به قول منتقدی خواننده داستان های اشتام از ابتدا می داند كه داستان به سرانجامی نمی رسد. منتقد فرانكفورتر آلگماینه، قهرمان های اشتام، این آدم های دنیا از دست داده را، با مجسمه های جیاكومتی قیاس می كند «باریك، تنها، بدون تماس با اطراف».
اشتام چند روز پیش در خانه هنرمندان تهران داستان «جالیز» از مجموعه «در باغ های بیگانه» را خواند: مردی سوئیسی در میخانه ای در ایرلند با دكتری ایرلندی آشنا می شود. میخانه پاتوقی است برای نوازندگانی كه گرد هم می نشینند و تا توان دارند می نوازند. مرد به دعوت دكتر به خانه او می رود و با زن و سه دخترش آشنا می شود. دكتر این زن را از آلمان گرفته تا «خون تازه ای به این منطقه وارد كند». خانه پوسیده و قدیمی، محصور است با دیوارهایی بلند. دختر ها انگار كه به این دنیا تعلق ندارند. جایی در باغ، چند گور قدیمی است. دكتر اصرار دارد تا مرد نزد آنها بماند. مرد قبول می كند. وقتی در میهمانخانه اثاثیه اش را جمع و جور می كند؛ به كنار پنجره می آید و به دكتر كه در خیابان منتظر اوست نگاه می كند. از جا تكان نمی خورد تا دكتر سوار مرسدس قدیمی اش می شود و بر می گردد.
این داستان شاخصی است از كارهای اشتام. هم از نظر زبان، كه خواهم گفت، هم از نظر محتوا. خودش در توضیح این داستان می گوید: نمونه ای است از جامعه انسان ها- شاید سوئیس- نوازنده ها دور هم حلقه می زنند، دكتر دور خانه اش دیواری می كشد، هر دو گروه در دایره ای بسته، در جست وجوی آرامش و كمال اما ناموفق.
داستان های نسل جدید نویسنده های آلمان و آلمانی زبان را كه می خوانیم، فكر می كنیم یعنی این آدم ها هیچ امیدی ندارند؟ اشتام می گوید: این نسل كه دیگر امید مادی ندارد؛ چون از مادیات همه چیز دارد. حالا نمی داند به چی باید امید داشته باشد.
آگنس، قهرمان اولین رمان اشتام، دانشجوی فیزیك است و عاشق نویسنده ای مسن تر. اما عشق واقعی برایش كافی نیست. دلش می خواهد، كتاب شود، یك رمان. نویسنده مخالفت می كند. یك بار عشقی را با نوشتن از دست داده است و نمی خواهد تكرار كند. اما زن دست بر دار نیست و مرد سرانجام قبول می كند و می نویسد و تخیل از واقعیت پیشی می گیرد. سرانجام كتاب آگنس را می كشد.
● سبك نوشتن اشتام
یكی از خصوصیات بیانی این نویسندگان ایجاز است در جمله سازی، جمله های كوتاه و ساده. بی حواشی و بی پردازش های گاه نا مفهوم. بدون صفت های متعدد. اشتام می گوید: ادبیات كلاسیك به نوعی ما را فریب داده، اجازه داده تا ما تصور كنیم كه می توانیم در فكر و ذهن دیگران وارد شویم و آن را بیان كنیم. در صورتی كه ما می توانیم دیده هایمان را بنویسیم. اشتام از نظر جمله بندی و بیان مطالب، حتی موجز تر از همكاران خود در آلمان می نویسد. رمان اولش اینطور شروع می شود: «آگنس مرده است. داستانی او را كشت.»
اولین داستان «در باغ های بیگانه» به نام «میهمان» چنین آغازی دارد: «خانه بزرگ بود. بچه ها پرش كرده بودند، اما از وقتی كه رگینا تنها زندگی می كرد، خانه بزرگتر شده بود.»
منتقد روزنامه دی سایت می نویسد: جمله های پتر اشتام اكثراً پنج تا هشت واژه دارد. از به كار بردن صفت و تمثیل و قیاس پرهیز می كند. اشتام استاد ریاضت در جمله سازی است.۱
منتقد روزنامه نویه سورشر سایتونگ در باره اشتام می نویسد: كمترین سرمایه گذاری با بیشترین تاثیر از خصوصیات دیگر نوشته های پتر اشتام به همراه محل رویداد داستان ها: كشورهای مختلف و ملیت های مختلف، محل های سر پوشیده؛ خانه و اتاق هایی تاریك و روشن. با یا بدون آفتاب. یكی دیگر هم، استفاده از طبیعت و رویدادهای طبیعی. منتقد روزنامه دویچه سایتونگ می نویسد: «در بین نویسندگان نسل اشتام هیچ نویسنده ای نیست كه این چنین از هوا و طبیعت صحنه ای برای درام هایی كه در درون آدم ها در جریان است، بسازد.»
دورنمات هم استاد این تكنیك است. استادانه جریان رودها و غلتیدن ابرها و وزیدن بادها را با روال داستانگویی عجین می كند.۲
از اشتام پرسیدم بنابراین می توانیم این خصیصه را خصیصه نویسنده های سوئیسی بدانیم؟
گفت: شاید، به هر حال آب و هوا در سوئیس نقش اساسی در زندگی آدم ها دارد.
دو، سه نمونه: داستان «جالیز»، پس از آنكه مرد خانه و باغ دكتر را در حالتی نگران و مردد ترك می كند: «... صبح آسمان ابری بود و حالا باد تندی می وزید و ابرهای تیره بیشتری را در آسمان می پراكند. درخت های كنار خیابان به شدت تكان می خوردند، انگار كه بخواهند از زمین كنده شوند. سمت شرق به نظر بارانی می آمد...»
این داستان چنین پایانی دارد: «...كنار پنجره میهمانخانه ایستاده بودم و به بیرون نگاه می كردم. ابرها در آسمان می رفتند، تند و مدام شكل عوض می كردند. به سمت غرب می رفتند و از فراز جزیره به سمت اقیانوس. مدتی طولانی همانجا ایستادم و به آن آهنگ فكر كردم و به پیرمرد و به آنچه كه به بچه ها گفته بود. شماها باید سئوال كنید و باید پاسخ بدهید. هر دوتاش یكی است.»
در داستان «تمام شب» قهرمان اصلی اوضاع جوی است. داستان در آمریكا می گذرد. زنی به مسافرت رفته و با هواپیما برمی گردد. مرد قصد دارد تا با ورود زن به او حقایقی در مورد زندگی شان و جدایی شان بگوید. هوا توفانی است. هواپیما سقوط نمی كند، اما دیر می رسد. مرد از آمدن زن خوشحال می شود و رمان Ungefahre Landschaft اینچنین زیبا تمام می شود: «پاییز شد و زمستان. تابستان آمد. هوا تاریك شد و روشن.»
پی نوشت ها:
۱- متاسفم كه مسئله را شخصی می كنم، اما سال گذشته از من مجموعه داستانی منتشر شد به نام «سیاهی چسبناك».
زبان و جمله بندی ها ساده، موجز و كوتاه و بدون كاربرد صفت های رنگارنگ و توضیح واضحات. از طرف دیگر داستان ها پایانی خلاف انتظار داشتند. منتقدی نوشت: خوب است، اما كاش نویسنده خست به خرج نمی داد و جمله های طولانی تر می نوشت! دوستی نویسنده گفت: اصلاً خوب نیست كه خواننده غافلگیر شود. از اول باید بداند كه چه انتظارش را می كشد!
۲- «قاضی و جلادش» و «قول» از بهترین نمونه های این تكنیك دورنمات است. این دو قبلاً ترجمه و منتشر شده. نشر ماهی قرار است این دو را با «سوءظن» یكجا منتشر كند.
س. محمود حسینی زاد
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید