چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


شکوه زندگی


شکوه زندگی
● انگیزه تجلیل از استاد مهدی آذریزدی نویسنده «قصه های خوب برای بچه های خوب»
انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در یک اقدام ارزشمند و قابل تقدیر، عصر امروز (یکشنبه ۲۹ بهمن)، مراسمی را در تجلیل از استاد مهدی آذریزدی برگزار می کند. مهدی آذریزدی را نسل های فراوانی می شناسند؛ با مجموعه «قصه های خوب برای بچه های خوب» که هر دفتر آن خواندنی و ماندنی بود و هست و بسیاری از بزرگان فرهنگ و هنر و ادب، سال های دور و کودکی و نوجوانی خود را با این کتاب ها سر کرده اند و این مجموعه سهمی جدی در اول؛ کتابخوان کردن بچه ها و سپس آشنایشان با ادبیات کهن داشت. متن زیر نوشته قائم مقام انجمن آثار و مفاخر فرهنگی است که از نظر شما گرامیان می گذرد.
مهدی آذریزدی، بازنویس متون کهن ادب فارسی برای کودکان و نوجوانان از نوادر خاص روزگار ما است. خاص بودن او در زمره نوادر به شهادت شرح احوال اش محک می زنیم که گواه صادق ادعای ما است؛ او در ۱۳۰۰ شمسی، روز دوم از خمسه مسترقه در «خرمشاه» پا به جهان هستی گذاشت. به نوشته خودش سه روز پس از تولدش سال ۱۳۰۱ شمسی آغاز شد. زندگی او تا ۲۰ سالگی در آبادی خرمشاه در حومه یزد و از محلات زردشتی نشین گذشت.
خاندان او تا چهار پشت پیش از او بر آیین زدشتی بودند و از آن پس به دین اسلام رو آوردند.مهدی آذریزدی کودکی را در تنگدستی و عسرت گذراند و هیچ گاه چون کودکان دیگر به مدرسه نرفت و لذت دنیای کودکی را در نیافت. مختصر خواند و نوشتن را در خانواده آموخت که اهل دین و از معتمدان محلی بودند؛ «ما ندار بودیم. پدر جز کار رعیتی و باغبانی درآمد دیگری نداشت. کم سواد بود و خیلی خشک و وسواسی و متعصب. او مدرسه دولتی و کار دولتی و کت و شلوار پوشیدن را حرام می دانست. به همین علت هم مرا به مدرسه نگذاشت.»
مهدی، قرآن را نیز نزد مادربزرگش فرا گرفت که از معلمان قرآن به شیوه مکتبخانه ای بود. اما در خانه آنها علاوه بر قرآن کریم کتاب های دیگری چون مفاتیح، حلیه المتقین، عین الحیات، معراج السعاده، نصاب الصبیان، جامع المقدمات و جز اینها بود که او با خواندن آنها شوق درونش را برای آموختن آرام می کرد.
چون او همواره در حسرت مدرسه رفتن و داشتن کتاب بود، از این رو، بدترین خاطره دوران کودکی اش را وقتی می داند که می بیند کودکان هم سن و سالش کتاب هایی دارند که به دلیل بی سوادی قادر به خواندن آنها نیستند و او کتابی برای خواندن ندارد؛ «من اصلا متوجه نبودم که ما مردم فقیری هستیم. از همان زندگی که به آن عادت کرده بودیم، راضی بودم، و اگرچه از بچه های باغ اربابی- که مرا دهاتی حساب می کردند- دلخور بودم، اما حسادتی نسبت به آنها نداشتم.
نخستین بار که حسرت را تجربه کردم، موقعی بود که دیدم پسرخانه پدرم - که روی پشت بام با هم بازی می کردیم- چند تا کتاب دارد که من هم می خواستم و نداشتم، به نظرم ظلمی از این بزرگ تر نمی آمد که آن بچه (که سواد نداشت) آن کتاب ها را داشته باشد و من (که سواد داشتم) و می خواستم، نداشته باشم. کتاب ها گلستان و بوستان سعدی، سیدالنشاء نوظهور و تاریخ معجم چاپ بمبئی بود. شب قضیه را به پدرم گفتم. پدرم گفت؛ اینها به درد ما نمی خورد. گلسان و بوستان و تاریخ معجم کتاب های دنیایی اند ما باید به فکر آخرت مان باشیم. شب به زیرزمین رفتم و ساعت ها گریه کردم و از همان زمان عقده کتاب پیدا کردم.»
در اوان جوانی، گذر مهدی آذریزدی به شهر افتاد و علت آن هم فقر و نداری و نبود کار در خرمشاه بود. او باید برای تحصیل درآمد در جست وجوی کارهایی چون بنایی و گلکاری باشد و این کارها در یزد پیدا می شد.مهدی جوان از آمدن به شهر خشنود بود، هرچند که اهل شهر آنها را دهاتی می دانستند و لهجه شان را به تمسخر می گرفتند. اما چه باک از صحبت اغیار که آمدن به شهر دروازه خوشبختی و سعادت را به روی او گشود و خوشبختی و سعادت در نزد درون جویای دانش اش چیزی جز موانست با کتاب و پای نهادن در طریق دانش اندوزی نبود.
«از کار بنایی به کار در کارگاه جوراب بافی کشیده شدم. صاحب کارگاه با «گلبهاری ها» صاحبان یگانه کتاب فروشی شهر «خویشی» داشت و او هم جداگانه یک کتاب فروشی تاسیس کرد و مرا به کتاب فروشی برد. دیگر گمان می کردم به بهشت رسیده ام، تولد دوباره و کتاب خواندن من شروع شد.»
دیدن اهل کتاب و محیط فرهنگی و نیز بچه های شهری که به مدرسه می رفتند، شوق نوشتن و سرودن را در او برانگیخت و شوق تحصیل دانایی که آرزوی بزرگش بود. بدین ترتیب او در چهارده - پانزده سالگی دوباره به آموختن روی آورد و زانوی تلمذ بر زمین زد، در حالی که به جبر زمانه نمی توانست کار رعیتی یا شاگرد بنایی را رها کند.
مدت یک سال و نیم در تاریک روشن صبح، در حالی که شب هنوز جایش را به صبح نسپرده بود، به مدرسه خان می رفت و به آموختن زبان و ادبیات عربی می پرداخت. و در این دوره جامع المقدمات و نصاب و انموذج و الفیه را فرا گرفت. وی هرچند که به سبب سختی های شاق آن دوران نتوانست این راه را تا آخر بپیماید، اما همین حد نیز برای او «تجربه ممتازی» به حساب می آمد و این سبب شد که بعدها بتواند مطالعاتش را گسترش دهد و به آنها عمق بیشتری ببخشد.»
کار در کتابفروشی یزد نقطه عطفی در زندگی آذریزدی جوان بود. او از یک سو، در میان دوستان خاموش صبح را به شب می رساند و با آنها به حشر و نشر می پرداخت و از سوی دیگر، چون کتاب فروشی یزد به عللی یگانه مرکز و مرجع اهل کتاب و مطالعه شده بود، برای آذریزدی فرصتی بود تا با اهل علم و تحقیق و پژوهش و به اصطلاح خودش اهل شعر و ادب و محصلانی که بعدها دارای مناقب و مقالات شدند، آشنا شود. از جمله کسانی که از این دوران خاطرات خوش دارند دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، محقق و نویسنده معاصر، است.
او می نویسد؛ «در آن سال ها دوران خوشی را می گذراندیم. هر روز بعد از تعطیلی مدارس همراه دوستان به کتاب فروشی آذر می رفتیم. او همیشه جلوی پیشخوان ایستاده بود.
وی یک کتاب فروش عادی نبود. او کسی بود که ارتباط معنوی با مشتری ایجاد می کرد و یک فضای دوستانه در کار بود. بخصوص اینکه مطبوعات روز از تهران آورده می شد و کتاب هایی که در دوران گذشته ممنوع بودند چون کتاب های عشقی، فرخی یزدی، ملک الشعرای بهار شروع به نشر کردند و یک سلسله کتاب های تازه که آذر آنها را به ما نشان می داد و راجع به آنها حرف می زدیم؛ «بازگو از نجد و از یاران نجد/ تا در و دیوار را آری به وجد»
یگانه عنصر دنیای درون آذریزدی کتاب بود. سه - چهار سال کار در کتاب فروشی یزد، در واقع قرار گرفتن اش در سرمنزل محبوب بود. او خود در زندگینامه خود نوشته اش آورده است که وقتی در میان انبوه کتاب ها قرار می گیرد از برآورده شدن آرزوی دیرینه آن قدر ذوق زده می شود که بسیاری روزها از کثرت کمبود خواب شبانه چرت می زده است، از آن رو که شب ها قادر به واگذاشتن کتاب و سرسپردن به بستر نبود:
تا دهد دست با کتاب بجوش
عمر خود را به یاوه سرنکنی
گر دو روز از کتاب گیری بهر
هر دم اندیشه دگر نکنی
جز به سوی کتاب ره نبری
جز به خواندن شبی سحر نکنی
به از این عافیت کجا یابی
دوستی با کتاب اگر نکنی؟
سال ها ممارست آذر یزدی یا کتاب از او فردی کتاب شناس ساخته بود. او دیگر کتاب فروشی معمولی نبود، بلکه کتاب شناسی برجسته بود که می توانست موضوعات بدیع و مهم روز را به طالبان آن معرفی کند، و به قول اسلامی ندوشن آذر یزدی فردی صاحب سبک و تفکر بود و بیشتر در اندیشه کتاب، و بی هیچ ادعایی و با پشتکاری عجیب به مطالعه می پرداخت.
اما محیط یزد و دلبستگی به کتاب فروشی نیز روح ناآرام و حقیقت جوی آذریزدی را اقناع نکرد و او به فکر ترک زادگاه مالوف و پرکشیدن به دیاری فراخ تر افتاد؛ آنگونه که فرصت پروازی در افق های گسترده تر دست دهد. بنابراین، تصمیم گرفت به تهران بیاید. او خود در این خصوص می نویسد؛
«اما یک وقت دیدم مثل این است که به محیط بزرگ تری احتیاج دارم و از یزد دل برکن شدم و به تهران آمدم. بی آنکه بدانم در تهران چه کار خواهم کرد. فقط می دانستم که تهران شهر بزرگی است و کتاب فروشی ها و چاپخانه ها و مدارس بزرگ دارد. و اهل علم و ادب در آنجا بیشترند، و از این حرف ها که به آرزوهایم پر و بال می داد.»
بنابراین، او در بحبوحه جنگ دوم جهانی، در حدود سال ۱۳۲۰ به تهران مهاجرت کرد. اما برای او که از کودکی پشتوانه ای جز کار و زحمت نداشت، مسئله مهم یافتن کاری برای تامین معیشت زندگی بود، آن هم کار مطبوعاتی که مورد علاقه او بود.
بدین ترتیب، چون با مقالات هاشمی حائری آشنا بود، به وی نامه ای نوشت و درخواست کار کرد. هاشمی حائری او را به حسین مکی در روزنامه ایران معرفی کرد و وی نیز او را به چاپخانه حاج محمدعلی علمی فرستاد؛«همان روز رفتم و در چاپخانه علمی، مشغول به کار شدم و تا امروز همچنان در کتاب فروشی های متعدد مشغول به کار هستم. حالا، در ۷۰ سالگی، کارم بیشتر تصحیح نمونه های چاپی کتاب است.»
مدت ۴۷ سال اقامت آذر یزدی در تهران، از حیث شغلی برای او، دوران پرفراز و نشیبی بوده است. بسیاری از کتاب فروشی های معروف تهران چون ابن سینا و امیرکبیر و خاور و بنگاه ترجمه و نشر کتاب، و جز آن، شاهد زحمات توانفرسای او بوده اند. اما او خود می نویسد؛« از هر جا که رانده و خسته می شدم چاپخانه علمی (دوباره) پناهگاه من بود».
او علاوه بر حوزه نشر به کار عکاسی نیز علاقه داشت و کتابی نیز در این حوزه زندگی او نشد، گویی که سودای هر عشقی برای او در همان لذت نام اش (کتاب) خلاصه می شد. او می نویسد؛«به کار عکاسی حرفه ای پرداختم و مغبون شدم. یک بار هم یک عکاسخانه خریدم. ولی بعد از یک سال واگذار کردم- چون با وضع من جور در نمی آمد.»
حال امروز استاد آذریزدی به لحاظ کار و معیشت همچون حال دیروز او است. همچنان کار می کند و به تصحیح نسخه های خطی مشغول است. در تنهایی هایش حتی نشانی از سر و همسری نیست. در اشارات خود او در زندگینامه اش می بینیم که وضع مالی و حال و روزگارش را مناسب تشکیل خانواده ندانسته است و شاید هم تعلق خاطری عمیق تر جای تعلق خاطر به امور عادی و زندگی روزمره را گرفته است.
عشقی بزرگ به خواندن و آموختن برای سیراب کردن عطشی ازلی و ابدی که شعله روشن اش در درون همه انسان ها روشن است و در درون انسان عاشق و اهل تعلق به وادی مقدس علم و روشنایی، فروغی دیگرگونه دارد و به قول محمدعلی اسلامی ندوشن واقعا هیچکس این قدر با حوصله دنبال کار آن گمشده که نمی دانست چیست، نمی رفت... او تمام عشق ها و آرزوهای خود را یک کاسه کرده و در دامن این معشوق (کتاب) نهاده. او خود برای وصف حال زندگی اش عبارت «زندگی تنهایی» را به کار می برد:
«معمولا با حداقل درآمد و قناعت مرتاضانه زندگی می کنم و در تنها چیزی که قناعت نمی کنم خریدن کتاب و مجله است... تنها دلخوشی ام در زندگی این بوده است که کتاب تازه شناخته ای را که لازم داشته ام بخرم و شب آن را به خانه ببرم. خانه ای که نمی دانم یک ماه بعد در آن هستم یا نه.»شمار آثار استاد مهدی آذریزدی، به نظم و نثر، به بیش از۳۰ مجلد می رسد که از آن میان می توان به دوره هشت جلدی قصه های خوب برای بچه های خوب/ دوره ده جلدی قصه های تازه از کتاب های کهن/ مثنوی بچه خوب/ شعر قند و عسل، خاله گوهر، گربه تنبل، گربه ناقلا/ دستور طباخی و خانه داری، خودآموز عکاسی/ خودآموز شطرنج/ لبخند، قصه های ساده، یاد شورا، چهل حدیث، قصه های پیامبران/ تصحیح مثنوی معنوی مولوی اشاره کرد که بارها تجدید چاپ شده اند همچنین ایشان چندین کتاب دیگر در دست تالیف دارند که از آن جمله است جلدهای نهم و دهم قصه های خوب برای بچه های خوب، فرهنگ یزدی/ مکتبخانه، جنگل مولا، و دوره جدید قصه هایی دیگر از ادب پارسی.
نکته جالب در خصوص شأن علمی و فرهنگی استاد آذریزدی پیوند درون سالکی طالب علم با دنیای سرشار از پاکی و پرراز و رمز کودکان است. او که اوان جوانی را مصروف خواندن و آموختن و غنی ساختن درون اش کرده بود، در سن ۳۵ سالگی به فکر احیاء متون ادب فارسی برای کودکان به شیوه روایت گونه به نثری ساده و روان افتاد.
جرقه این فکر در سال ۱۳۳۵ هـ.ش، در حالی که مشغول غلط گیری نمونه چاپی انوار سهیلی برای انتشارات امیرکبیر بود، به ذهن اش خطور کرد. او از انوار سهیلی خوش اش آمد، آن را به زبانی ساده و کودکانه نوشت و به آقای جعفری، مدیر وقت انتشارات امیرکبیر عرضه کرد و او نیز کتاب را پذیرفت و بدین ترتیب، نخستین بخش از مجموعه دهگانه قصه های خوب برای بچه های خوب در اختیار علاقه مندان قرار گرفت.
مهدی آذریزدی با نوشتن مجموعه داستان قصه های خوب برای بچه های خوب، پای به عرصه بازنویسی قصه های کهن برای کودکان گذاشت و بدین وسیله چهره ای شد آشنا برای چندین سنل، شخصیت هنری و ادبی این نویسنده پرتلاش - که با اتکاء به درک هوشمندانه و حس ابتکار و داستان نویسی یکسره متکی بر ریشه ها و پایه های زوال ناپذیر ادب و فرهنگ غنی و دیرین زبان و ادبیات فارسی است - به تدریج طی سالیان دراز کار و کوشش، به استحکام و شفافیت پیران این طریقت دست یافته است.
مهدی آذریزدی، برآمده - از کوچه ها که نه - از آبادی های متروک اعماق، با عشق به زندگی و میراث ادبی کهن سرزمین ایران و بهره گیری خلاق از ظرایف شعر و نثر پارسی صمیمیتی بی ریا و سرشار از آرامش برای فرزندان جست وجوگر و تشنه دانایی این سرزمین قلم زده است. برای آنان آثاری خلق کرده است که با تکیه بر دانش صیقل یافته و زبان سلیس او، راه پیوند نسل امروز را با میراث کهن هموار می کنند. او به نیکی دریافته بود که نسلی، خوشبخت، سعادتمند و فرهنگ منش خواهد بود که پشتوانه فرهنگ و ادبیات سرزمین خود را بشناسد و آن را گرامی دارد.
بنابراین، نقش استاد مهدی آذریزدی نقشی بسیار عمیق و تاثیرگذار در جامعه فرهنگی ما است؛ نقش حلقه کلیدی در اتصال و ارتباط نسل امروز با پشتوانه غنی روزگاران دیروز؛ نقش سرنوشت ساز کسی که مانع گسیختگی فرهنگی امروز ما با دیروزمان گشته است.
او علاوه بر بازنویسی قصه های کهن برای کودکان شعر نیز می سراید و به تعبیر خودش، به منظوم ساختن حکایت ها می پردازد. زبان منظوم او نیز ساده و روان و سرشار از اندرز به کودکان است. او کودکان را به موانست با کتاب، دوری از ریا و تملق و یافتن معنای واقعی سادگی در زندگی و زندگی درویشانه و سرشار از آرامش و سلامتی دعوت می کند. ازجمله آثار داستانی منظوم او منظومه بهلول، کتاب و وفا، و راه راست شایان ذکرند.
اگرچه آذریزدی در زندگی نامه خود نوشت اش از خود به تواضع و فروتنی صحبت می کند، اما با خلق آثاری برای کودکان جایزه یونسکو، جایزه سلطنتی کتاب سال را از آن خود کرده است و کتاب های وی نیز از طرف «شورای کتاب کودک» به عنوان «کتاب برگزیده سال» انتخاب شده است. نخستین شعر آذریزدی در اطلاعات هفتگی و دومین شعرش در سال ۱۳۲۰ در (شماره ۲۶) گل های رنگارنگ به نام «دوست من» چاپ شد و در سال های بعد اشعار اجتماعی و فکاهی اش در مجله آشفته با امضای «الف.مفرد» و «تماشاچی» به چاپ رسید. آذریزدی در قصه «آتش ملانصرالدین» قدرت شعری خود را نشان می دهد:
گرچه ملا آدمی فرزانه بود
در گمان خلق چون دیوانه بود
گرچه مردم حرف جد را طالب است
نقل ملانصرالدین هم جالب است
گاه چون حرفی ز ملا می شود
اندکی هم شامل ما می شود
استاد مهدی آذریزدی وارسته ای دانا و درویشی بی ادعا ست؛ درویشی درس آموخته در محضر خالق و خویش، به کمک هیچ غیری، پیری با باری گرانسنگ از دانش و بینش، خلوت گزیده ای محصور در غوغای خاموش کتاب هایش، حسرت کشیده ای به کام دل نرسیده چونان زمینی تشنه باران. او بی تعلقی است رها، اما نه رها از دام دوست که رهرو سرزمین مقدس دانش و بینش است و پایش در این سرزمین گرفتار آمده و از این رو، از تمامی تعلقات دل برکنده است.
ارتباط او با معنویت علم و سادگی و بی پیرایگی اخلاقی او را به سرزمین دیگر رهنمون ساخت - سرزمینی ساده و بی تکلف به دور از هر زشتی و پلیدی و پاک تر از هر زلالی که در طبیعت خداوند وجود دارد؛ سرزمین دل و اندیشه کودکان که سرشار از نیکی و منبع بکر و واقعی برکات خداوندند. آنها با سرشت پاک و نیالوده خود به چهره غبارگرفته زندگی انسان به جان هستی، معنای دیگری می بخشند.
آنها رمز حیات اند و پایک آفرینش و بدین گونه است که تناسبی عجیب در همه رویدادها و حوادث عالم هستی رخ می نماید و در شاهد ما نیز تجلی می یابد. تناسب زندگی و دنیای درونی استاد مهدی آذریزدی با عوالم کودکان، که بهترین عوالم جهان هستی است، و بی شک این تناسب از روی اتفاق و تصادف نبوده است؛ درونی بی ریا و مستغنی از منابع پرفیض هستی با دنیای کودکان پیوند خورده است و همه عناصر را از گذشته و حال به هم پیوند داده است و هویت جوان امروز را که برگرفته از فرهنگ و ادبیات این سرزمین است، جانی تازه بخشیده است.
بی شک نسل جوان ما قدر چنین ذخایر گران بهایی را می دانند و زحمات و پشتکار استاد مهدی آذریزدی را ارج می نهند و پیشانی سپاس بر آستان مقدس عالمی رنج کشیده و پیری طریقت پیموده می سایند.
«انجمن آثار و مفاخر فرهنگی» بسیار مفتخر است که هشتادمین مراسم بزرگداشت خود را ویژه این فرهیخته مرد هشتاد و پنج بهار دیده می گرداند و کوشش های گران بهایی را که برای کودکان و نوجوانان این آب و خاک متحمل شده گرامی می دارد و دوستان کتاب کودک را فرا می خواند تا سر تعظیم بر آستان این پیش کسوت فرود آورند و سلامتی و عمر دراز را از خداوند بزرگ برای او بخواهند.
محمدرضا نصیری
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید