جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


زن در آثار عطار نیشابوری


زن در آثار عطار نیشابوری
این قدیس، این پیر افسانه‏ای عطار نیشابوری، روشنفكری متجدد و مقدس است كه با در هم پیچیدن تفكر اسطوره‏ای و آرزوهای نوین نمونه والای اندیشمندی است كه پا در سنتها و اعماق و سر به سوی جهان های تازه كشیده است. عطار عارفی پزشك است. تجربه های عارفانه را چشیده و آن را به نوعی با علم طب و دانش مدرن آمیخته است. از عرفان، شیفتگی و شیدایی، زهد و تقوا، عشق و محبت و علم دین را آموخته و از طبابت، تفكر و استدلال، عقل و خردگرایی و علم زمین را فراگرفته است. عطار عارفی است كه در زمین می‏زید و عاشقی است كه با تجربه‏های ملموس دنیای مادی و چشیدن عشق زمینی قصد پل زدن و رسیدن به عالم بالا را دارد. چهره اش در اعماق تاریخ گم شده است. آن ناپیدای پیدایی است كه ذكرش همه جا هست و خود در میان نیست.
فرید الدین محمد عطار متولد كدكن نیشابور است و مدفون در همانجا. تاریخ تولد و وفاتش در هاله مبهمی از قصه ها و افسانه ها پیچیده شده است. زندگی او را در طول قرن ششم رقم زده‏اند و تاریخ وفاتش را با حمله مغولان به نیشابور یكی دانسته‏اند؛ و وفات نه، كه شهادتش را، كه به روایت تذكره‏ها به دست مغولان كشته شده است. او وارث گنجینه های شعر سنایی و مولاناست. قلمش را در هر دو عرصه نظم و نثر دوانده است و شیفتگی اش را به زندگی زهاد و عباد با آثار عرفانیش نمایانده است. در عرصه نثر تذكرهٔ‏الاولیاء را نوشت و دفتر زندگی صد عارف را با قلم شیرینش نگاشت. وی مجموعه منظومه‏هایش را در دو مثلث شمرده است: مثلث اول، الهی نامه و اسرار نامه و مقامات طیور (منطق الطیر) و مثلث دوم، مصیبت نامه، مختارنامه و دیوان.[۱] دیوان عطار شامل مجموعه غزلیات، قصاید و ترجیعات اوست و مختارنامه حاوی رباعیات وی می‏باشد. بجز اسرارنامه سه مثنوی الهی نامه، مصیبت نامه و منطق الطیر دارای روایت داستانی واحدی است كه با مجموعه حكایات و تمثیل های فراوان آراسته شده است.
طرح كلی الهی نامه یا خسرونامه عبارتست از مناظره خلیفه‏ای با شش پسر خود كه هر یك آرزو و خواهشی در دل دارد. پسر نخست طالب رسیدن به دختر شاه پریان است، دومی می‏خواهد جادوگری بیاموزد، سومین در جستجوی جام جم است. چهارمین آرزو دارد چشمه آب حیات را بیابد. پنجمین انگشتر حضرت سلیمان را می‏جوید و ششمین در اندیشه دست یافتن به علم كیمیاست.[۲]
مشهورترین و عمیق ترین مثنوی عطار منطق الطیر اوست كه در آن ضمن ذكر اجتماع مرغان و سؤال و جوابی كه بین آنها و هدهد پیش می‏آید، عطار از مقامات تَبَتُّل[۳]تا فنا و از سلوك و سیر الی الله و از هفت وادی و به تعبیر مولوی هفت شهر عشق سخن گفته است.[۴]
منطق الطیر عطار یكی از برجسته ترین آثار عرفانی در ادبیات جهان است و شاید بعد از مثنوی شریف جلال الدین مولوی هیچ اثری در ادبیات منظوم عرفانی در جهان اسلامی به پای این منظومه نرسد و آن توصیفی است از سفر مرغان به سوی سیمرغ و ماجراهایی كه در این راه بر ایشان گذشته و دشواری های راه ایشان و انصراف بعضی از ایشان و هلاك شدن گروهی و سرانجام، رسیدن «سی مرغ» از آن جمع انبوه به زیارت «سیمرغ». در این منظومه لطیف ترین بیان ممكن از رابطه حق و خلق و دشواری های راه سلوك عرضه شده است.[۵]
مصیبت نامه هم از برجسته ترین آثار عطار است. شاید پس از منطق الطیر مهم ترین منظومه او باشد و به لحاظ پختگی فكر و تنوع اندیشه‏ها در كمال اهمیت است و ظاهراً به لحاظ تاریخی آخرین منظومه عطار بشمار می‏آید.[۶] این منظومه مفصل ترین منظومه عطار نیز هست. مصیبت نامه داستان سیری است روحانی كه در آن از روح به سالك فكرت تعبیر شده است. این سالك به راهنمایی پیر به سیر آفاق و انفس می‏پردازد و سلوك خود را از عالم غیب آغاز می‏كند. نخست نزد جبرئیل می‏رود. سپس نزد ملائكه مقرب و حَمَلهٔ عرش و آسمانها و عناصر اربعه و كوه و جماد و نبات و وحوش و طیور و جن و انس می‏رود و ماجرای خود را بیان می‏كند، اما هر بار نومید به نزد پیر باز می‏گردد. پس از آن سالك فكرت سلوك خود را در مرتبه انبیاء ادامه می‏دهد و مشكل خویش را نزد حضرت آدم، نوح، ابراهیم، موسی، داود، عیسی و حضرت محمد(ص) می‏برد. حضرت محمد(ص) اسرار فقر را به او می‏آموزد و او را به طی مراحل سیر انفس یعنی پنج وادی حس، خیال، عقل، دل و جان دلالت می‏كند. بدین ترتیب طی مراحل آفاقی و انفسی سالك فكرت به پایان می‏رسد.[۷]
اسرارنامه كوتاهترین منظومه عطار است. مشتمل بر ۹۸ حكایت كه در ۲۲ مقاله بیان شده است. در این منظومه عطار بر خلاف سایر مثنوی هایش حكایت های كوتاه فرعی را در ضمن یك حكایت جامع نیاورده بلكه آنها را به صورت مقاله ها و خطابه های جداگانه تنظیم كرده است كه هر یك شامل حكایتها و تمثیل‏هایی است و از این نظر بی شباهت به حدیقهٔ الحقیقه سنایی و مخزن الاسرار نظامی نیست.[۸]
در اینجا مجالی فراهم آمده است تا به زن و جایگاه او در زمانه عطار بپردازیم و ببینیم دیدگاه این شیخ روشنفكر قرن ششم در مورد زنان چه بوده است و در مجموعه آثارش به كدام دسته از زنان توجه بیشتری داشته و تعبیر او از زن و هویت انسانی و نقش او در جامعه چگونه بوده است.
«عطار به احتمال قوی همسر و فرزندانی داشته، اما اسناد مستقیم زندگی او در این باره اطلاع روشنی به دست نمی‏دهد.»[۹] بدیهی است كه عطار با التفاتی كه به چهره های برتر زنان تاریخ ایران و اسلام و عرفان نشان می‏دهد هویت انسانی ـ اجتماعی زن را كاملاً پذیرفته است.
زنان آثار عطار، رسالت های چندگانه‏ای را ایفا می‏كنند. زن در نقش همسر، زن در نقش مادر، زن مظهر عشق و دلدادگی، زن مظهر پارسایی و توكل، زن مظهر زهد و پرهیزكاری و زن مظهر خردمندی.
● در زیر نام چهره های شاخص زنان که نام آنها در آن ذكر شده نشان می‏دهد.
▪ زین‏العرب
▪ ام هانی
▪ زبیده
▪ عایشه
▪ فاطمه
▪ حوا
▪ مریم
▪ رابعه عدویه
▪ زلیخا
▪ لیلی
● نام اثر
▪ منطق الطیر
▪ الهی نامه
▪ مصیبت نامه
▪ اسرار نامه
همانگونه كه ملاحظه می‏كنید حكایات مربوط به لیلی ۲۷ مورد، رابعه عدویه ۹ مورد، زلیخا ۶ مورد، فاطمه(س) ۵ مورد، مریم و زبیده و حوا و ام هانی و زین‏العرب (رابعه قزداری) هم هر یك، یك یا دو حكایت را به خود اختصاص داده‏اند.
از تكرار فراوان نام لیلی و رابعه و زلیخا معلوم می شود كه دو دسته زنان عارف و عاشق مهم‏ترین گروههای زنان مورد نظر عطار هستند. لیلی و زلیخا دو سمبل اسطوره‏ای عشق و رابعه چهره زاهدانه تقوی و پرهیزكاری.
● عشق و زن در آثار عطار
بیا ای مرد اگر با ما رفیقی
بیاموز از زنی عشقی حقیقی[۱۰]
غیر از داستانهای لیلی و مجنون و یوسف و زلیخا كه از داستانهای مشهور ادب فارسی است، داستان زین‏العرب و بكتاش كه در الهی نامه آمده است از جمله داستانهای خواندنی و جالب عطار است. این داستان كه نمونه عشق عذری و پاك عشاق است، مظهر و مثال عشق آرمانی، الهی و پاك است. عشق، بی شائبه شهوت و آلودگی جسمانی و نفسانی. داستان زین‏العرب كه در الهی نامه آمده است همان داستان رابعه بنت كعب قزداری است كه از شاعران مشهور قرن چهارم هجری است. عوفی گفته است كه او بر نظم تازی و فارسی هر دو دست داشته است.[۱۱]جامی هم در نفحات الانس از قول ابوسعید ابی الخیر گفته است كه: «دختر كعب عاشق بود بر آن غلام. اما پیران همه اتفاق كردند كه این سخن كه او می‏گوید نه آن سخن باشد كه بر مخلوق توان گفت. او را جای دیگر كار افتاده بود.»[۱۲]
زین‏العرب (رابعه) دختر كعب از پادشاهان بلخ است. كعب هنگام مرگ دختر را به برادر وی حارث می‏سپارد و به او سفارش می‏كند كه همسری شایسته برای وی برگزیند. زین‏العرب در زیبایی چهره تمام بود و این خوبرویی او با لطافت روح و طبع آمیزگاری داشت. او شعر می‏سرود و قوت تمام در شاعری داشت:
چنان در شعر گفتن خوش زبان بود
كه گویی از لبش طعمی در آن بود[۱۳]
در یكی از جشن هایی كه حارث برادرش در باغ زیبای قصر بر پا كرده است، چشم زین‏العرب به طور اتفاقی به بكتاش غلام حارث می افتد و شیفته زیبایی وی می شود. بكتاش در زیبایی و نكویی چون یوسف بود و همین زیبایی وی موجب شیدایی دختر می شود تا به حدی كه بیمار می شود و سرانجام دایه كه از راز زین‏العرب خبردار می شود بكتاش را از این عشق آگاه می كند و بكتاش نیز شیفته روی ندیده یار می شود. نامه های شاعرانه دختر به بكتاش بر شدت عشق وی می افزاید:
نمی دانست كاری آن دل افروز
بجز بیت و غزل گفتن شب و روز
روان می گفت شعر و می فرستاد
بخوانده بود آن گفتی بر استاد
غلام آنگه به هر شعری كه خواندی
شدی عاشق تر و حیران بماندی[۱۴]
«روزی آن غلام آن دختر را ناگاه دریافت. سر آستین وی گرفت. دختر بانگ بر غلام زد و گفت: ترا این بس نیست كه من با خداوندم و آنجا مبتلایم و بر تو بیرون دادم كه طمع می‏كنی؟[۱۵]
دختر در فراق معشوق اشعار غرّا می سرود و می فرستاد و اتفاقاً حارث از طریق رودكی شاعر از ماجرا خبردار شد. پس بكتاش را به چاهی انداخت و دستور داد تا زین‏العرب را در حمامی كرده و شاهرگهای دست وی را بزنند و به این ترتیب این قصه عاشقی پایان می یابد. پس از مدتی بكتاش فرصت فرار می یابد، حارث برادر زین‏العرب را می كشد و بر سر گور معشوقه حاضر می شود و با فرو بردن شمشیر در شكم به زندگی خود پایان می دهد.[۱۶]
جذابیت روایت زین‏العرب و بكتاش در الهی نامه و همچنین علت نقل این ماجرای عاشقانه و شرح آن از طرف صوفیه از آنجاست كه هنگامیكه بكتاش دختر را درمی‏یابد و اظهار عشق می‏كند، دختر او را از خود دور می‏كند و بكتاش را تنها بهانه عشق و عاشقی خود می‏داند:
بدیدش ناگهی بكتاش و بشناخت
كه عمری عشق با نقش رخش باخت
گرفتش دامن و دختر برآشفت
برافشاند آستین آنگه بدو گفت
كه هان ای بی ادب این چه دلیری ست
تو روباهی تو را چه جای شیری ست
كه باشــی تو كــه گیــری دامــن من
كه ترســـد ســایه از پیــــرامن من
مــــرا در سینه كاری اوفتــــــادست
ولیكن بر تو آن كارم گشادست
چنین كاری چه جای صـد غلام است
به تو دادم برون اینت تمام است
تو را آن بس نباشد در زمـانه
كه تو این كار را باشی بهانه [۱۷]در اینجا عطار بقیه نقل داستان را به ابوسعید ابی الخیر وامی‏گذارد كه گفت: دختر، عارفی تمام بود و این عشق عشقی حقیقی بود كه از طریق عشق مجازی هویدا شده بود:
ز لفظ بوسعید مهنه دیـــدم
كه او گفتست من آنجـــا رسیـــدم
بپرسیـدم زحــال دختر كعـب
كه عارف گشته بود او عارفی صعب
چنین گفت او كه معلومم چنان شد
كه آن شعری كه بر لفظش روان شـد
ز سـوز عشق معشوق مجـازی
نبگشاید چنین شعری به بازی
نداشت آن شعر با مخلـوق كاری
كه او را بود بـا حق روزگاری
كمالی بود در معنی تمامش
بهانه بود در راه آن غــلامش[۱۸]
این داستان نمونه عشق خاكساری و حبّ عذری در ادب فارسی است.[۱۹] داستانهای لیلی و مجنون و رابعه و بكتاش در آثار عطار در پی بیان نوعی عشق دیگرند. عشقی فراتر از عشق مادی و مجازی، عشق حقیقی. عشقی كه فراتر از معشوق، خود عشق هدف عاشق باشد. عشق انسانی، منهاج عشق ربانی است و داستان تحقق حدیث نبوی است: «من عشق وعفّ ثمّ كتم فمات مات شهیداً»[۲۰]در این داستان زین‏العرب یا همان رابعه دختر كعب بكتاش را وسیلهٔ عشق ورزیدن می‏داند. او عشق را می‏یابد و جز عشق، چیزی دیگر طلب نمی‏كند. چنانكه بوسعید گفت سخنی كه او گفته است نه چنان است كه كسی را در مخلوق افتاده باشد و عطار با آوردن این داستان و تكرار پیاپی داستان لیلی و مجنون بر ارزش اینگونه عشق و اینگونه زنان پاكدامن تأكید می‏ورزد. در الهی نامهٔ عطار بیش از ده بار و در طی چند حكایت نام لیلی و مجنون تكرار می‏شود و بر روحانی و الهی بودن عشق ایشان تأكید می‏شود. طی حكایتی در پایان الهی نامه مجنون در پاسخ سائلی كه از عشق لیلی پرسش می‏كند، می‏گوید:
جوابش داد كان بگـذشت اكنون
كه مجنون لیلی و لیلی ست مجنون
دویی برخاست اكنـــون از میــــانه
همه لیلــی ست مجنون بر كــرانه
چو شیر و می به هم پیوسته گردنــد
زنقصان دو بودن رسته گردند
اگر هستـی به جان او را خریدار
چو تو گم گشتـی او آمد پدیدار
چنان گم شو كه دیگر تا توانی
نیابی خویش را در زندگانی[۲۱]
در مصیبت نامه عطار هم حكایتی مندرج است كه طی آن سائل از مجنون می‏خواهد كه لیلی را طلب كند و او در پاسخ می‏گوید كه من دیگر به یاد لیلی خوشم و هر چه فراتر از این بی ارزش است، چرا كه من عاشق شهوت پرستی نیستم كه از یاد دوست دست بردارم:
آن یكی در خواند مجنـــون را ز راه
گفت اگر خواهی تو لیلی را بخواه
گفت هــــرگز می‏نباید زن مــــرا
بس بود این زاری و شیـــون مرا
گفت او را چــون نمی‏خواهی برت
این همه سودا برون كــن از سرت
یــاد خوشتــــر گفت از لیلــی مرا
ســـركشـــی او را و وا ویلــی مـرا
مغــز عشـــق عاشقـــان یادی بـود
هر چه بگذشتی از این یادی بــود
من نیم زان عاشقـی شهــوت پرست
تا كنـــم خالـی ز یاد دوست دست[۲۲]
در منطق الطیر هم داستان لیلی و مجنون برای عطار مثالی از عشق حقیقی است كه در آن خودی عاشق برمی‏خیزد و همه عشق و معشوق جایگزین آن:
عشـــق باید كــز خرد بستــاندت
پس صفــات تو بــدل گرداندت
كمترین چیزی ست در محو صفات
بخشش جان است و ترك ترهات[۲۳]
حكایت عطار در الهی نامه كه از اتحاد لیلی و مجنون خبر می‏دهد از جمله تمثیلاتی است كه سابقه پیشین دارد. در این حكایت عطار می‏نویسد كه مجنون در رباطی نشسته بود و از خیال با لیلی بودن و دیدن تصویر خود و او سرخوش بود و می‏گفت اگر عمری عشق ورزیدم، در نهایت هر دو را با هم دیدم.[۲۴]
عین القضاهٔ می‏گوید: مگر نشنیده‏ای كه مجنون را گفتند كه لیلی آمد. گفت: من خود لیلی ام و سر به گریبان فرو برد یعنی لیلی با من است و من با لیلی.[۲۵]
در اینگونه داستانها عشق ورزی برای رسیدن به كمال است و عشق مجازی پل و نردبان عشق الهی است.
داستان قرآنی یوسف و زلیخا نیز حكایت از داستانی عاشقانه دارد و زلیخا در اینجا عاشق است و خواستار یوسف كه مظهر كمال و خوبی است. زلیخا شیفته یوسف است و جان در سركار عشق وی می‏كند. حكایت چوب خوردن یوسف به دستور زلیخا[۲۶]و ساختن خانه‏ای كه همه آن نقش روی زلیخا بود[۲۷]از ترفندهایی است كه وی برای جلب نظر یوسف بكار می‏برد. او در عشق تمام است و عطار وی را مظهر عشق راستین می‏داند. در مصیبت نامه از روزگار درماندگی زلیخا یاد می‏كند آنگاه كه از دو چشم نابیناست.
زلیخا درخواست می‏كند كه او را بر سر راهگذر یوسف ببرند. جملاتی كه زلیخا در خطاب به یوسف می‏گوید یوسف را شگفت زده می‏كند. ای زلیخا! ای زلیخا! ای عجبا هنوز محبت من در دل تو بدینجاست كه بدین صفت گشته‏ای و هنوز مرا می‏خواهی؟ زلیخا گفت: اگر خواهی كه از آتش دل من بدانی تازیانه به من ده. زلیخا تازیانهٔ یوسف بگرفت و برابر دهن بداشت و آهی بكرد. در ساعت از این سر تازیانه تا آن سر همه آتش گرفت.[۲۸] تمام بودن زلیخا در كار عاشقی سبب بخشودن گناهش و جلب محبت یوسف می شود. در حكایتی دیگر در الهی نامه باز زلیخا را در هنگام بیماری و درویشی وی می‏یابیم كه برسر راه یوسف قرار می‏گیرد و یوسف از خداوند می‏پرسد كه از این فرتوت نابینا چه می‏خواهد و چرا او را از سر راه وی بر نمی‏گیرد. جبرئیل پاسخ می‏دهد كه او را برنمی‏گیریم چرا كه او آن را كه ما دوست می‏داریم دوست می‏دارد و همه وجودش از دوستی تو پر است:
در آمــد جبرئیــل و گفت آنگاه
كه او را بر نمی‏گیــریـم از راه
كه او آن را كه ما را دوست دارد
جهانی دوستی در پوست دارد
چو او را دوستـی تست پیـوست
مرا بهـر تو با او دوستی هست
چـو او جان عزیز خود تو را داد
ذلیلش چون كنم؟ باید ترا داد[۲۹]
غیر از داستانهای عاشقانه لیلی و زلیخا و زین‏العرب بوی عشق از سراسر حكایتهای مثنوی‏های عطار می‏تراود و ما داستان عشاقی را می‏خوانیم كه عشقشان نمونه و الگو است و عطار ایشان را نمونه تمام و كمال عشق می‏داند. در الهی نامه داستان زنی را می‏شنویم كه عاشق شهزاده‏ای است. عشق زن را بیچاره و بیمار كرده و آتش در جان وی افكنده است. به ناچار در پی شهزاده است و هر جا كه می‏رود زن در تعقیب اوست. شهزاده شكایت پیش پدر می‏برد و از او می‏خواهد كه زن را از سر راه او بردارد. پـادشـاه دستور می‏دهد كه موی زن را به كُرّه‏ای بندند و كره را آنقدر بدوانند تا جسم زن پاره پاره شود. هنگام اجرای فرمان زن از پادشاه می‏خواهد كه آخرین حاجت وی را برآورد. پادشاه از خواسته وی می‏پرسد، زن می‏گوید:
زنش گفتا اگر امـــروز ناچـار
به زیر پای اسبـم می‏كشی زار
مر آن است حاجت ای خداوند
كه موی من به پای اسب او بند
كه تا چون اسب تازد بهر آن كار
به زیر پای اسبــم او كشـد زار
كه چـون من كشتـه آن ماه گردم
همیشــه زنــده ایـن راه گردم[۳۰]
دل پادشاه بر زن نرم می شود و او را رها می‏كند و عطار در پایان داستان نتیجه می‏گیرد كه:
بیــا ای مــرد اگر با ما رفیقـی
در آمــوز از زنی عشـق حقیقی[۳۱]
داستان زبیده (همسر هارون الرشید) و مرد صوفی كه شیفته وی شده بود شباهت بسیاری به داستانی در حدیقه سنایی دارد كه در آن داستان مردی كه شیفته زنی شده است به دنبالش می‏افتد و زن از زیبایی های خواهر خود به او خبر می‏دهد و مرد خواستار دیدن خواهر زن می شود و زن سیلی بر صورت مرد می‏زند و او را منافق در عشق می‏نامد كه در عشق راستین نیست.[۳۲]در حكایت عطار مردی صوفی به زبیده اظهار عشق می‏كند. زبیده دستور می‏دهد تا همیانی زر به مرد صوفی دهند تا از عشق بپرهیزد و سر خویش گیرد. مرد كیسه را گرفته و برمی‏گردد. زبیده نیز دستور می‏دهد تا سیلی فراوان بر او زنند و همیان زر را از او بازگیرند كه چرا ادعای عاشقی كرده است و معنی عشق نداند.[۳۳] زبیده در این داستان مظهر زنی خردمند است كه تفاوت عشق حقیقی و دروغین را می‏داند. آنكه می‏داند عشق چیست و عاشق كیست.
در مصیبت نامه نیز چندین حكایت آمده است كه در آنها احوال عشاق به مطالعه گذاشته شده است از جمله آن داستانها: حكایت صفیه خاتون (خواهر سنجر) و جوان عاشقی كه از عشق او جان می‏سپارد.[۳۴]داستان مزدوری كه عاشق دختر پادشاه می شود و در عشق او جان می‏دهد.[۳۵]و داستان عشق زنی به ایاز كه سرانجام آن مرگ زن از عشق است. طرح همه این داستانها یكی است. مردی یا زنی عاشق می‏شود، شدت عشق او را بی قرار می‏كند و سرانجام در راه عشق جان می‏سپارد. نكته جالب توجه آن كه زن در این حكایت ها گاه عاشق است و گاه معشوق و از این جهت تفاوتی بین زن و مرد نیست. داستان مردانی كه عاشق زنان می‏شوند در ادب فارسی فراوان است، اما در میان حكایت های عطار داستان زنان عاشق را هم می‏خوانیم. داستان زین‏العرب و داستان زن عاشق ایاز از این نمونه هاست.
و اما محوری ترین داستان عاشقانه عطار و معروف و مشهورترین آنها داستان شیخ صنعان و دختر ترسا در منطق الطیر است. شیخ صنعان یا سمعان پنجاه سال پیر حرم بود و چهارصد مرید صاحب كمال داشت. پیرمرد پنجاه حج كرده بود و در ریاضت و عبادت مقتدا و رهبر بود. از قضا چند شب پیاپی شیخ خوابی را می‏بیند كه طی آن از حرم و طواف خانه خدا به روم افتاده و بتی را ستایش می‏كند. شیخ پس از تكرار خواب متوجه می شود كه عقبه‏ای سخت در راه است و او می‏باید آن را طی كند. پس شیخ به سوی روم می‏رود و چهارصد مرد مرید به دنبال وی می‏افتند. در سر راه بر سر منظری شیخ دختری ترسا و روحانی صفت را می‏بیند كه از زیبایی رشك سپهر و آفتاب بود. آتش عشق به جان شیخ می‏افتد و شیخ یكباره از دست می‏رود. پند مریدان سودمند نبود و پیر حیران و آشفته، سر به سر محو تماشای دخترك در منظرگاه می شود و پس از آن نزدیك یك ماه در نزدیكی كوی دلبر مقیم می‏كند و از آنجا هیچ بركنار نمی‏شود، تا اینكه دختر از سرّ عشق او آگاه شده و به او هشدار می‏دهد كه این زمان هنگام كفن دوختن توست نه عاشقی.
پیر عاشق در ابراز عشق به دختر حاضر به انجام هر كاری در راه وی است و دختر چهار كار پیشنهاد می‏كند كه شیخ باید انجام دهد تا وی به همسری او درآید:
گفت دختر گر تو هستـی مرد كار
چـار كارت كـرد بایـد اختیار
سجده كن پیش بت و قرآن بسوز
خمر نوش و دیده را ایمان بدوز[۳۶]
پیر شراب خوردن را اختیار می‏كند و می‏گوید كه من با آن سه دیگر كاری ندارم.
گفت دختر گر درین كاری توچست
دست بـاید پاكت از اســلام شست
هر كه او همـرنگ یار خویش نیست
عشق او جز رنگ و بویی بیش نیست[۳۷]شیخ باده از دست دختر می‏ستاند و با خوردن آن، همهٔ آنچه از قرآن و حدیث و علم دین در خاطر داشت فراموش می‏كند. زنار می‏بندد و ترسایی پیشه می‏گیرد. شیخ در انتظار وصال دختر است و دختر كابین خود را یكسال خوك چرانی قرار می‏دهد.
یاران شیخ به حرم باز می‏گردند و شیخ را در روم تنها می‏گذارند. یكی از مریدان راستین شیخ كه هنگام رفتن به روم غایب بود ماوقع را از دیگر یاران می‏شنود و آنان را سرزنش می‏كند كه چرا شیخ را تنها رها كرده‏اند و طریق او را پیش نگرفته‏اند. سرانجام یاران و مریدان شیخ چله‏نشینی گزیدند و رهایی شیخ را از این بلا طلب كردند، تا سرانجام حضرت محمد مصطفی(ص) به خواب آن مرید پاكباز می آید و مرید طلب رهایی شیخ را از وی می‏كند و پیامبر بشارت رهایی شیخ را به او می‏دهد:
مصطفی گفت ای به همت بس بلند
رو كه شیخت را برون كردم ز بند[۳۸]
یاران به سوی شیخ می‏روند و او را مطهر و پاك و عاری از همه زنارها و آلودگی ها می‏یابند.
این همه داستان شیخ صنعان است. اما داستان دختر ترسا تازه شروع شده است. دختر در خواب می‏بیند كه خورشیدی در كنار دارد و آن آفتاب با وی سخن می‏گوید كه از پی شیخ روانه شو،‌ دین او را بپذیر و به دست او پاك شو و ایمان بیاور. دختر از خواب برمی‏خیزد در حالی كه آتشی جانش را بی قرار كرده است. به عالمی‏ پا می‏گذارد كه دیگر در آن ناز و طرب وی خریداری ندارد. نعره زنان از پی شیخ و مریدان روانه می‏شود تا آنان را بیابد. از طرف دیگر ندای درونی، شیخ را آگاه كرد كه دختر ترسا از پی تو آمده است حال او را دریاب. شیخ و اصحاب به سوی دختر رفتند. او را برهنه پای و پیرهن چاك بر مثال مرده‏ای بر خاك یافتند. نگار زیبا از شیخ می‏خواهد كه اسلام را بر وی عرضه كند. دختر از ذوق ایمان بی قرار می شود و غمی عمیق سراسر وجودش را پر می‏كند كه طاقت نمی‏آورد و سرانجام جان شیرین به جان آفرین تسلیم می‏كند:
قطره‏ای بود او درین بحر مجاز
سوی دریای حقیقت رفت باز[۳۹]
روایت عطار و داستان دختر ترسا را می‏توان از زوایای مختلف مورد بررسی قرار داد. آیا عطار در این داستان زن را مایه گمراهی مرد دانسته و به سنت تفكر مردسالار عصر خویش به تحقیر مقام زن پرداخته است؟ آیا دختر ترسا در پایان داستان باید بمیرد تا مایه آلودگی شیخ همگی پاك شود؟
یا شاید اگر كمی عادلانه تر بنگریم دختر ترسا و زیبایی های او راه عاشقی را برای شیخ زاهد باز می‏كند تا پس از این حق را عاشقانه پرستش كند و زن، این قنطره[۴۰]عشق حقیقی، مایه رستگاری ابدی است و «دختر ترسا بت شكنی بود كه سترگ ترین و سهمگین ترین بت را در پیر پارسا كه «من» است خرد و درهم شكست. این بت را با تیشه اندیشه و پتك خرد نمی‏توان شكست و در هم كوفت، تنها تبر تیز عشق است كه بر آن كارگر می‏تواند افتاد».[۴۱]
بابك احمدی كه چهار گزارش هوشمندانه و خواندنی از تذكرهٔ‏الاولیاء عطار فراهم آورده است می‏گوید: عطار همچنان دربند نگرش مردسالار دوران خود باقی است و كتابش از اشارات تحقیرآمیز نسبت به زنان نیز خالی نیست. به عنوان مثال عطار از قول سفیان ثوری می‏آورد كه گفت: با هر زنی یك دیو است و با هر مردی هژده(هجده) دیو است كه او را می‏آرایند در چشم های مردان.[۴۲]
عطار در تذكرهٔ‏الاولیاء، نقل سخنان مشایخ صوفیه را می‏كند و سعی دارد تا جامعی از گفته‏های هر یك از ایشان را در ذیل شرح احوال وی فراهم آورد. نقل سخنان مشایخ به معنی پذیرفتن و تأیید آن كلمات نیست. منظور نظر عطار را باید در گفته ها و تفسیرها و شرح‏های وی جستجو كرد. ساختن مقدســـه‏ای پاك و عاشق از دختر ترسا در پایان داستان كار عطار است. «شاهدخت درام مظهر عشق و محبت انسانی است كه ممكن است گمراه كننده و فریبنده باشد ولی در عین حال بخت شناخت ذات مطلق نیز می‏توان بود. بنابراین وجود شاهدخت در این درام برای سرزنش كسانی است كه بر سرّ و راز عشق ناآشنایند.[۴۳]
آنگاه كه رسول الله(ص) به دیدار مرید راستین شیخ می‏آید می‏گوید كه شیخ را با خدا سال ها كدورتی و فاصله‏ای بود و اینك همه آن تیرگی ها پاك شسته شده است:
در میان شیخ و حق از دیرگاه
بود گردی و غباری بس سیاه
آن غبـــار از راه او برداشتیم
در میـان ظلمتش نگذاشتیــم
كردم از بهــر شفاعت شبنمی
منتشـــر بر روزگار او همی
آن غبار اكنون ز ره برخاستست
توبه بنشسته گنه برخاستست[۴۴]
آن غبار با آمدن عشق نشست. عشق دختر كار خود بكرد. آخرین منیّت شیخ را به پای عشق قربانی كرد. عشق دختر شیخ را در عشق به حق تمام كرد و دختر مظهر عشق به كمال شد. «این دختر پاكدل ترساست كه به راستی حجاب چهره جان می‏شوید از غبار تنش و از این لحاظ بر پیر بسیار دان بسی فضیلت دارد.»[۴۵]«مرگ دختر ترسا فوت نیست.» دختر زنده خود را بازیافته است و پیش از آن كه بمیرد، راز را شناخته است و برتر از این شوق‏مند است كه با بال و پر عشق به معبود خویش بپیوندد چون باور دارد كه اگر از هستی خویش بی خویش شود زودتر به مقصود می‏رسد.[۴۶]«در واقع جان دختر محو عشق جانان شده است و این بذل روح و فنا گشتن از خود و گم گشتگی و كم بودگی و به قعر جان فرو شدن برای او در حكم مرگ نیست و در حقیقت این دختر بود كه من فردیش در من كلی یا كیهانی گداخت كه:
ذره‏ای دوستی آن دمساز
بهتر از صدهزار ساله نماز[۴۷]
و به راستی همه سخن های شیوای عطار درباره جانبازی عاشق گویی تنها در حق دختر مصداق می‏یابد.[۴۸] و در این داستان دختر ترسا ابتدا معشوق است و سپس عشق می شود و در پایان خود عاشقی جان سوخته است كه طاقت دوری معشوق حقیقی را ندارد.
گفت شیخا طاقت من گشت طاق
من ندارم هیچ طاقت در فراق
مــی‏روم زین خاندان پر صــداع
الــوداع ای شیخ عالم الـوداع[۴۹]
زنان پارسا و پارسایی زنان
آنكه او را اینچنین دردی بود
كه طلبكار زن و مردی بود
‏تذكرهٔ‏الاولیاء‏ كتابی است در شرح احوال عرفا و پارسایان و زاهدان كه در میان رجال زهد و پرهیز، نام رابعه عدویه زن زاهد بصری به چشم می‏خورد. عطار بیش از سایر تذكره نویسان و عرفا به احوال رابعه و زندگی او توجه كرده است. عبدالرحمن بدوی مؤلف كتاب «رابعه شهید عشق الهی» می‏نویسد كه روایت عطار در تذكرهٔ‏الاولیاء در بارهٔ رابعه قدیمی ترین و مهم ترین منبع موجود دربارهٔ زندگی وی است. «روایت عطار پیرامون كودكی، بلوغ و دوران قبل از توبه رابعه به گونه‏ای است كه جدا از مطالب خارق العاده و كرامت هایی كه به او نسبت داده است می‏تواند از نظر مورخ مورد قبول واقع شود.»[۵۰]عطار در تذكرهٔ‏الاولیاء به ستایش رابعه می‏پردازد و در منطق الطیر، الهی نامه و مصیبت نامه حكایاتی از او نقل می‏كند و او را بر مردان ترجیح می‏دهد. عطار در پاسخ پرسندگان احتمالی خود در باره تركیب تذكرهٔ‏الاولیاء می‏نویسد: «اگر كسی گوید كه ذكر او در صف رجال چرا كردی؟ گوییم خواجه انبیاء علیه الصلوهٔ والسلام می‏فرماید كه: «ان الله لاینظر الی صوركم» كار به صورت نیست به نیت نیكوست.»[۵۱]
در همین صفحه از كتاب تذكرهٔ‏الاولیاء دیدگاه روشنفكرانه و آزادمنشانه عطار در باب مقام زن هویداست. عطار می‏نویسد: چون زن در راه خدای تعالی مرد باشد، او را زن نتوان گفت. چنانكه عباسه طوسی گفت: چون فردا در عرصات آواز دهند كه یا رجال! اول كسی كه پای در صف رجال نهد، مریم بود.»[۵۲]این عباسه طوسی[۵۳] از عرفای مورد احترام عطار به شمار می‏آمده است و عطار بارها از وی در آثارش تمجید كرده است. او مریم را اولین چهره برجسته عالم می‏داند و معتقد است كه تقوی و پرهیزكاری جنسیت نمی‏شناسد. عطار در این باب می‏نویسد: «از روی حقیقت آنجا كه این قومند همه نیست توحیدند. در توحید وجود من و تو كی ماند؟ تا به مرد و زن چه رسد!»[۵۴]
عطار در ستایش رابعه می‏گوید كه او كسی بود كه اگر در مجلس حسن بصری حاضر نبودی مجلس نگفتی، لاجرم ذكر او در صف رجال توان كرد. عطار در همین كتاب در بیان برتری زنان سخنی از رابعه را نقل می‏كند: «جمعی به امتحان پیش او رفتند و گفتند: همه فضایل بر سر مردان نثار كرده‏اند و تاج مروت بر سر مردان نهاده‏اند و كمر كرامت بر میان مردان بسته‏اند. هرگز نبوت بر هیچ زنی فرونیامده است، تو این لاف از كجا می‏زنی؟ رابعه گفت: این همه كه گفتی راست است اما منی و خود دوستی و خودپرستی و انا ربكم الاعلی از گریبان هیچ زن برنیامده است و هیچ زن هرگز مخنّث نبوده است.»[۵۵]
جز در تذكرهٔ‏الاولیاء كه فصل نهم آن درباره رابعه است، عطار در منطق الطیر پنج بار، در الهی نامه دوبار و در مصیبت نامه نیز دوبار ذكر رابعه كرده و داستانهایی از زندگی و كرامات وی نقل می‏كند كه مأخذ بعضی از آنها در همان تذكرهٔ‏الاولیاء است. برای نمونه داستانی درباره رابعه و حسن بصری[۵۶] كه در تذكرهٔ‏الاولیاء آمده است و در الهی نامه نیز نقل می‏شود: در الهی نامه می‏خوانیم كه حسن بصری روزی به قصد دیدن رابعه از بصره بیرون آمد. او رابعه را در حالی دید كه انواع نخجیر و آهو و بزكوهی گرد او صف زده بودند، اما به محض دیدن حسن فرار كردند. رابعه از حسن می‏پرسد كه چه خورده‏ای و حسن پاسخ می‏دهد كه پی پیازی خورده ام. رابعه هم در پاسخ جملاتی در نهی از خوردن و پرخوری می‏گوید و به حسن هشدار می‏دهد تو كه پیه این حیوانات را خورده‏ای چگونه انتظار داری كه از تو نگریزند.[۵۷]
عطار در رابطه رابعه و حسن بصری ‏گویی به عمد قصد این را دارد كه مقام رابعه را از مقام حسن بصری بالاتر برد. در حكایتی از منطق الطیر می‏بینیم كه حسن نزد رابعه می‏رود و از او طلب درس می‏كند:
رفــت شیـــخ بصــره پیش رابعـه
گفـت ای در عشق صاحب واقعه
نكته‏ای كــز هیچكس نشنیـــده‏ای
بركسـی نه خوانده‏ای نه دیـده‏ای
آن تو را از خویشتن روشن شدست
آن بگو كز شوق جان من شدست[۵۸]
در جای دیگر عطار در منطق الطیر پس از مذمت تعصب دینی در ستایش رابعه و عدم تفاوت بین زن و مرد سخن سر می‏دهد:
تو رها كن سر به مهر این واقعه
مرد حق شو روز وشب چون رابعه
او نه یك زن بود او صد مرد بود
از قـــدم تا فــرق عیــن درد بود
بــود دایــم غـرق نور حق شده
از فضـــولی رستــه مستغرق شده[۵۹]
و سپس طی حكایتی باز عطار از زبان رابعه نقل می‏كند: «او همان كسی است كه در سجده گاه خار به چشم او رفت و خون از چشمان وی جاری شد بی آنكه خود را از آن خبری باشد و بس.
آنكه او را اینچنین دردی بود
كی طلبــكار زن و مــردی بود[۶۰]
و از همین بیت بر می‏آید كه عطار در طریق الی الله بین زنان و مردان تفاوتی قائل نبوده است.عطار به داستان زندگی حضرت فاطمه زهرا(س) و تقوی و پرهیزكاری ایشان نیز توجه دارد. در الهی نامه و مصیبت نامه نام مبارك حضرت زهرا(س) چند بار به مناسبت نقل حكایاتی آمده است.
در الهی نامه، عطار از جهاز ناچیز حضرت فاطمه(س) سخن می‏گوید و اینكه اسامه كه جهاز حضرت را به خانه علی(ع) می‏برده در راه می گریسته است. پیامبر سبب را می‏پرسد اسامه می‏گوید:
بــــدو گفتــم ز درویشــی زهرا
مرا جان و جگر شد خون و خارا
كسی كو خواجهٔ هر دو جهان است
جهــاز دخترش اینك عیان است
ببیــن تا قیصر و كسـری چه دارد
ولــی پیغمبــر از دینی چه دارد
و پاسخ پیامبر به اسامه نیز شنیدنی است:
مرا گفت‏ای اسامه این قدر نیز
چو باید مرد هست این هم بسی چیز
لقب فاطمه زهرا(س) در آثار عطار خاتون جنت است. در الهی نامه در ذكر ماجرای مسلمان شدن یهودی و تغییر احوال او كه پس از وفات پیامبر(ص) روی داده بود، عطار لقب خاتون جنت را برای حضرت زهرا بكار می‏برد:
همه یاران در آن اندوه و محنت
شدند آخر بر خاتون جنت[۶۱]
و در مصیبت نامه نیز آنجا كه حضرت زهرا(س) از پیامبر طلب كنیز برای كمك در امر خانه داری می‏كند، باز لقب ایشان خاتون جنت است:
فاطمه خاتون جنت ناگهی
پیش سید رفت در خلوتگهی[۶۲]
و پیامبر در آن داستان، به حضرت زهرا(س) كه دست هایشان از دستاس آبله شده بود، دعایی می‏آموزد تا آن را بكار برد و بداند كه از پیامبران هیچ ارثی باقی نمی‏ماند.
غیر از زندگی حضرت زهرا(س) كه نمونه پارسایی و تقوای بانوان است، عطار حكایت زن زیبا صالح و پارسایی را در الهی نامه نقل می‏كند كه شوهرش برای گزاردن حج راهی سفر می‏شود و زن علیرغم همه مخاطراتی كه در مدت تنهایی برای او پیش می‏آید، پاكدامن و عفیف انتظار همسر را می‏كشد. داستان زن پارسا[۶۳]نخستین داستان الهی نامه است كه در مقایسه با دیگر قصه های عطار تفصیل بیشتری دارد. داستان حدود سیصد بیت است. قصه طولانی زندگی و دربدری زنی تنها و زیبارو را در نبود همسر بیان می‏كند. زنی كه هر كه زیبایی وی را می‏بیند عاشق و شیفته وی می شود و زن با چاره اندیشی های فراوان موفق می شود سرانجام خود را به همسر برساند. زنان پارسای منظومه های عطار فراوانند.
این شاعر عارف با نگاه مثبت و روشن بینانه‏ای كه به زنان داشته است، نمونه روشنفكر پیشرو قرن ششم است كه به دفاع و حمایت از گروه زنان برخاسته است.
در مجموعه آثار عطار تنها داستان دو سه زن را می‏خوانیم كه عطار آنان را مفسد می‏نامد ولی همه آنها توبه كرده و مورد عفو پروردگار قرار می‏گیرند. در الهی نامه داستان زن مفسدی را می‏خوانیم كه به سبب آب دادن به سگی به بهشت رفت:
كشید آبی به سگ داد و خدایش
گرامی ‏كـرد در هر دو سرایش
شب معراج دیدم همچــو ماهش
بهشت عـدن گشته جایگاهش
زنـــی مفســـد سگی را داد آبی
چرا بودش ز حق چندین ثوابی[۶۴]
و در مصیبت نامه داستان زن زناكاری را می‏خوانیم كه توبه می‏كند و از پشیمانی به سوی پیامبر اكرم(ص) می‏آید و از او می‏خواهد كه وی را سنگسار كند. پیامبر ابا می‏كند و به او می‏گوید كه ازدواج كن و فرزندی بیاور. زن پس از به دنیا آوردن فرزند طفل خویش را به نزد پیامبر می‏برد و از او می‏خواهد تا او را مجازات كند. پیامبر می‏فرمایند كه فرزندت را شیر ده كه هیچكس جز مادر سزاوار شیردادن فرزندش نیست. زن دوباره می‏رود و پس از سپری شدن مدت رضاع بازمی‏گردد. پس از این پیامبر به زن می‏فرمایند كه اگر تو را سنگسار كنیم كسی از فرزند تو نگاهداری نخواهد كرد پس برو و آنگاه كه او هفت ساله شد برگرد كه در این میان شخصی تعهد می‏كند كه از كودك نگهداری كند و پیامبر كه سخت از این موضوع رنجیده خاطر می‏شوند ناچار فرمان سنگسار را مطابق شرع اجرا می‏كنند. پیامبر اكرم(ص) توبه زن را توبه واقعی می‏داند و دربارهٔ وی می‏فرماید:
كس نكرد این توبه اندر روزگار
بود آن زن در حقیقت مرد كار[۶۵]
● زن و نقش مادری
شیر ده ما را از پستان كرم
برمگیر از پیش ما خوان كرم[۶۶]
منظومه های عطار لبریز از عشق است. عشق محور كلیه آثار اوست. در آثار عطار همه رقم عشق را می‏یابیم، من جمله عشق مادری كه در چهره زنان داستانهای عطار از حوا تا مریم و زبیده هویداست. عطار بارها در داستانهایش از زنانی نام برده است كه عشق فرزند را در جان و دل خود پرورانده‏اند. در آغاز منطق الطیر عطار داستان مادری را می‏خوانیم كه كودكش در آب می‏افتد و مادر در تكاپوی نجات فرزند خود را به آب می‏زند و فرزند خود را در آغوش گرفته و شیر می‏دهد. عطار هم از پروردگار می‏خواهد كه چون مادری مهربان، مردمان را در آغوش خود گیرد و ایشان را از پستان كرم سیر شیر كند
شیر ده ما را از پستان كرم
برمگیر از پیش ما خوان كرم[۶۷]
در همین كتاب عطار داستان مادر دیگری را نقل می‏كند كه بر خاك دختر خویش نشسته و می‏گرید. راه بینی[۶۸]به سوی آن زن می‏نگرد و می‏گوید كه این زن از مردان بسی جلوتر است چرا كه می‏داند چه كسی را گم كرده و از كه اینگونه ناصبور افتاده است:
مادری بر خاك دختر می‏گریست
راه بینی سوی آن زن بنگریست
گفت این زن بــرد از مردان سبق
زانكه چون ما نیست و می‏داند به حق
كز كدامین گمشده مانده ست دور
وز كه افتادست زین سان ناصبور[۶۹]
در مصیبت نامه عطار هم داستان مادرانی را می‏بینیم كه فرزند از دست داده‏اند و بر از دست دادن ایشان می‏گریند.[۷۰]در داستان دیگر در همین كتاب هم داستان خاركنی را می‏شنویم كه خدا می‏خواهد تا دو آرزوی او را برآورده كند و از قضا پادشاه آن سرزمین در همان روز همسر وی را می‏بیند و به اسارت به شهر می‏برد و مرد خاركن با استفاده از دو فرصت آرزوخواهی خویش، خود را دوباره در خانه خود می‏بیند و قدر و ارزش وی را درمی‏یابد كه در غیبت او طفلان گریه و زاری بسیار می‏كردند:
دید طفلان را جگر بریان شده
در غم مادر همه گریان شده[۷۱]
داستان زبیده همسر هارون الرشید و فرزند پسرشان كه دربار را رها كرده است و در سختی و محنت روزگار می‏گذراند تا می‏میرد نیز از داستانهای خواندنی الهی نامه است كه در این داستان نیز نقش مادری زبیده و دلسوزی وی بر فرزند قابل اشاره است.
حكایت طفلی كه در بازار گم شده و در طلب مادر است، در الهی نامه شنیدنی است. طفل در پاسخ هر كه از او نشانی و نام خانه و محله و نام پدر و مادر را می‏پرسد می‏گوید كه من از اینها هیچ نمی‏دانم تنها می‏دانم كه اینك درمانده و بی كسم و تنها مادرم را می‏خواهم:
من این دانم چنین درمانده بی كس
كه اینجا مادرم می‏باید و بس
من این دانم كه پر خون است جانم
كه مــادر بایـدم دیگر نـدانم[۷۲]
و اما یكی از جالب ترین داستانهای الهی نامه در حكایت مادری و عشق مادران به كودكان، داستان حوا و فرزند شیطان، خنّاس است كه عطار آن را از قول حكیم ترمذی نقل می‏كند و در تذكرهٔ‏الاولیاء عطار نیز آمده است. این داستان برائت ساحت زن از اتهام فریبكاری و حیله‏گری است. در تصوف، مرد سمبل خرد و زن مظهر نفس است و موجبات گمراهی مرد خرد را فراهم می‏آورد. اما در این داستان می‏بینیم كه اگر حـوا دعـوت ابلیس را می‏پـذیـرد، به سبب حیله گری وی نیست، بلكه از عشق او به كودكان و اطفال است حتی اگر ابلیس باشد:
روزی ابلیس بچه خود، خناس را پیش حوا آورد و گفت كه مرا مهمی پیش آمده است، بچه را نگهدار تا باز پس آیم. حوا قبول می‏كند و چون ابلیس می‏رود، آدم می‏آید و از حوا دربارهٔ كودك می‏پرسد. حوا می‏گوید كه ابلیس فرزندش را به من سپرده است. آدم، حوا را ملامت می‏كند كه چرا قبول كردی و خشمگین می شود و بچه را می‏كشد و پاره پاره می كند و هر پاره را به شاخی می‏آویزد، ابلیس می‏آید و فرزند را از حوا طلب می‏كند. حوا ماجرا بازمی‏گوید و ابلیس فرزند را آواز می‏دهد و هر پاره خناس از شاخ درختی به پاره‏ای دیگر می‏رسد و او زنده می شود. روز دیگر ابلیس دوباره نزد حوا می‏آید و از او درخواست می‏كند تا فرزند وی را نگه دارد. حوا قبول نمی‏كند ولی با اصرار شیطان، خناس را می‏پذیرد.
آدم دوباره می‏آید و از ماجرا با خبر می‏شود، پس طفل را می‏سوزاند تا شیطان نتواند خاكستر وی را جمع كند، اما این بار نیز شیطان با آواز دادن كودك را زنده می‏كند و با خود می‏برد. این ماجرا چند نوبت تكرار می‏شود تا اینكه بار آخر، آدم، خناس را می‏كشد و می‏پزد و بخشی را خود می‏خورد و بخشی را به حوا می‏دهد، تا بدین ترتیب زنده شدن دوباره وی برای شیطان میسر نشود. شیطان كه باز می‏آید، با خبر می‏شود آنچه كه در پی آن بود انجام شده است چرا كه: «خناس الذی یوسوس فی صدور الناس» و حال خناس جزئی از وجود آدم و حوا بود.[۷۳]درست است كه حیله شیطان و فریب حوا موجب گمراهی آدم هم می‏شود، اما وقتی از سوی دیگر به قضیه بنگریم درمی‏یابیم كه حوا به عنوان یك زن و مادر كه وجودی سراپا عطوفت است دربرابر آدم كه مظهر خشم و قهر است، قرار می‏گیرد و همین استعداد و قابلیت مادری وی موجب می شود كه فرزند ابلیس را هم بپذیرد و ابلیس از همین عشق و محبت سوء استفاده می‏كند.● پیر زنان خردمند
دسته‏ای از داستان های ادب فارسی، خاصه حكایت های عطار در اسرارنامه، الهی نامه، مصیبت نامه و منطق الطیر داستان پیرزنان خردمند است. در الهی نامه دو داستان درباره دو پیرزن و سلطان محمود غزنوی می‏خوانیم كه در هر دو مورد، محمود از پیرزنان درس زندگی می‏آموزد. در منطق الطیر پیرزنی به شیخ بوعلی درس می‏آموزد[۷۴]و در مصیبت نامه داستان پیرزن و ملكشاه را می‏خوانیم كه سربازان شاه، گاو پیرزن را كشته و خورده بودند و پیرزن به دادخواهی نزد ملكشاه می‏رود و ملكشاه ضمن مجازات خاطیان هفتاد گاو به زن می‏بخشد.[۷۵]
داستان پیرزنی كه هر روز اسپند دود می‏كرد در مصیبت نامه خواندنی است. پادشاه علت آن را از پیرزن می‏پرسد و پیرزن در پاسخ به پادشاه درسی حكیمانه به وی می‏دهد.[۷۶]شاید این حكایتها به نوعی تعبیری از حدیث نبوی «علیكم بدین العجائز» باشد كه حضرت پیامبر اكرم(ص) به یاران خود فرمودند كه: بر شماست كه دین را از پیرزنان بیاموزید.

● فهرست منابع:
- عطار، فریدالدین، اسرارنامه، تصحیح دكتر سید صادق گوهرین، كتابفروشی زوار، چاپ دوم، ۱۳۶۱.
- عطار، فریدالدین، الهی نامه، تصحیح هلموت ریتر، انتشارات توس، چاپ دوم، ۱۳۶۸.
- ستاری، جلال، پژوهشی در قصه شیخ صنعان و دختر ترسا، نشر مركز، چاپ اول، ۱۳۷۸.
- ستاری، جلال، پیوند عشق میان شرق و غرب، انتشارات وزارت فرهنگ و هنر، چاپ اول، ۱۳۵۴.
- صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات ایران، ۵ج، انتشارات فردوسی، چاپ ششم، ۱۳۶۳.
- عطار، فریدالدین، تذكرهٔ‏الاولیاء، تصحیح محمد استعلامی، انتشارات زوار، چاپ چهارم،۱۳۶۳.
- زرین كوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، انتشارات امیركبیر، چاپ دوم، ۱۳۶۳.
- احمدی، بابك، چهارگزارش از تذكرهٔ‏الاولیاءعطار، نشر مركز، چاپ اول، ۱۳۷۶.
- سنایی، مجدو ابن آدم، حدیقه الحقیقه، تصحیح مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۶۸.
- دكتر شفیعی كدكنی، زبور پارسی، انتشارات آگاه، چاپ اول، ۱۳۷۸.
- بدوی، عبدالرحمن،‌ شهید عشق الهی، ترجمه محمد تحریرچی، انتشارات مولی، چاپ اول، ۱۳۶۷.
- زرین كوب، عبدالحسین، صدای بال سیمرغ، انتشارات سخن، چاپ اول، ۱۳۷۸.
- صنعتی نیا، فاطمه، مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی های عطار، انتشارات زوار، چاپ اول، ۱۳۶۹.
- عطار، فریدالدین، مختارنامه، تصحیح شفیعی كدكنی، انتشارات سخن، چاپ دوم، ۱۳۷۵.
- عطار، فریدالدین، مصیبت نامه، تصحیح نورانی وصال، انتشارات زوار، چاپ چهارم، ۱۳۷۳.
- عطار، فریدالدین، منطق الطیر، تصحیح سید صادق گوهرین، شركت انتشارات علمی‏و فرهنگی، چاپ چهارم، ۱۳۶۵.
- جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، تصحیح محمود عابدی، انتشارات اطلاعات، چاپ اول، ۱۳۷۰.
● پی نوشتها:
[۱] - برای اطلاع بیشتر در بارهٔ زندگی نامه و آثار عطار ر.ك. مقدمه زبور پارسی (نگاهی به زندگی و غزل های عطار) شفیعی كدكنی، مقدمه مختارنامه از همین نویسنده، شرح احوال و آثار عطار از بدیع الزمان فروزانفر صدای بال سیمرغ از عبدالحسین زرین كوب و شرح احوال شیخ عطار در مقالات محمد قزوینی در باره افكار و اندیشه های عطار نیز ر.ك. دریای جان،‌هلموت ریتر، جستجو در احوال و آثار زیدالدین عطار نیشابوری سعید نفیسی و همچنین جهان بینی عطار از پوران شجیعی، در جستجوی سیمرغ، تقی پورنامداریان.
[۲] - صنعتی نیا، فاطمه، مآخذ قصص وتمثیلات مثنوی های عطار، ص۲۵.
[۳] - انقطاع ازدنیا.
[۴] - صنعتی نیا، فاطمه، مآخذ قصص وتمثیلات مثنوی های عطار، ص۱۲۹.
[۵] - شفیعی كدكنی، زبور پارسی، ص۳۹.
[۶] - دكتر شفیعی كدكنی ترتیب تاریخی نظم و تدوین آثار عطار را اینگونه پیشنهاد می كند: الهی نامه، اسرارنامه، منطق الطیر، مصیبت نامه، دیوان و مختارنامه، ص۳۲؛ اما دكتر زرین كوب ترتیب زیر را صحیح می داند: دیوان، اسرارنامه، الهی نامه، مصیبت نامه، منطق الطیر، صدای بال سیمرغ، صص۸۹،۸۵،۸۱،۶۹،۵۹.
[۷] - صنعتی نیا، فاطمه، ص ۱۷۳.
[۸] - همان، ص۱۰۵.
[۹] - عطار، فریدالدین، مختارنامه، ص۲۵.
[۱۰] - عطار، فریدالدین، الهی نامه،ص۵۱
[۱۱] - صفا، ذبیح الله،‌ تاریخ ادبیات ایران، ج۱،۴۴۹.
[۱۲] - جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، تصحیح عابدی، ۶۲۷.
[۱۳] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص۳۳۲.
[۱۴] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص۳۴۰.
[۱۵] - جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، ص۶۲۷.
[۱۶] - برای اطلاع بیشتر در باره این داستان ر.ك مجمع الفصحا، ج ۱،ص۲۲۲، لباب الالباب ،ج۱،صص۶۲-۶۱، احوال و اشعار رودكی، ج۲،ص ۶۳۰، ثروتیان، طنز و رمز در الهی نامه، ص۱۲۹.
[۱۷] - عطار، فریدالدین، الهی نامه،ص۳۴۱.
[۱۸] - همان،ص ۳۴۲.
[۱۹] - برای اطلاع بیشتر ر.ك. ستاری، جلال،‌ پیوند عشق میان شرق و غرب، صص۱۱۵-۱۰۴؛ مقصود از حب عذری عشقی است كه به قبیله بنی عذره نسبت داده می شد كه در آن قبیله عشاق به وصال هم نمی رسیدند و تعفف پیشه می كردند.
[۲۰] - هر كه عشق ورزید و عفاف پیشه كرد و عشق خود را كتمان نمود و مرد، شهید از دنیا رفته است.
[۲۱] - عطار، فریدالدین، الهی نامه،ص۳۶۱.
[۲۲] - عطار، فریدالدین، مصیبت نامه، ص۶۹.
[۲۳] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص۱۸۹.
[۲۴] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص۳۲۹، این حكایت در خلاصه شرح تعرف ص۱۵۲ و تمهیدات عین القضاهٔ، ص۳۵ آمده است.
[۲۵] - صنعتی نیا، فاطمه، مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی های عطار، ص۹۳.
[۲۶] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص۱۷۷، مأخذ آن كشف الاسرار،ج ۵،ص۷۲.
[۲۷] - عطار، فریدالدین، مصیبت نامه، ص۱۳۴.
[۲۸] - همان، ص۲۹۱،مأخذ آن قصص الانبیاء نیشابوری،ص۱۴۶.
[۲۹] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص۳۲۳.
[۳۰] - عطار، فریدالدین، الهی نامه،ص۵۱.
[۳۱] - همان.
[۳۲] - سنایی، مجدو ابن آدم، حدیقه، تصحیح مدرس رضوی، ص ۳۳۳، این داستان در شرح تعرف و كشف الاسرار میبدی هم آمده است.
[۳۳] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص۳۱۷.
[۳۴] - عطار، فریدالدین، مصیبت نامه، ص۱۶۳.
[۳۵] - همان،صص۳۵۰- ۳۴۷.
[۳۶] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص۷۵.
[۳۷] - همان.
[۳۸] - همان،ص ۸۴.
[۳۹] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر،‌ ص۸۸.
[۴۰] - پل.
[۴۱] - ستاری،‌ جلال، پژوهشی در قصه شیخ صنعان و دختر ترسا، نقل از پارسا و ترسا میرجلال الدین كزازی، صص۱۷۷-۱۷۵.
[۴۲] -ستاری،‌ جلال، پژوهشی در قصه. . . نقل از چهار گزارش از تذكرهٔ الاولیاء عطار، بابك احمدی، ص۷۳.
[۴۳] - همان،ص ۱۱۱.
[۴۴] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص۸۴.
[۴۵] - ستاری،‌ جلال، پژوهشی در قصه… نقل از چهار گزارش از تذكرهٔ‏الاولیاء عطار، بابك احمدی، ص۱۱۷،.
[۴۶] - همان، ص۱۱۹.
[۴۷] - همان،ص۱۲۲.
[۴۸] - همان،ص۱۲۰.
[۴۹] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص۸۸.
[۵۰] - بدوی، عبدالرحمان، شهید عشق الهی، ص۸.
[۵۱] - عطار، فریدالدین، تذكرهٔ الاولیاء، ص۷۲.
[۵۲] - همان.
[۵۳] - وی ابومحمد عباس بن محمد بن ابی منصور نام داشته است. وی به موجب روایت ذهبی در سیر النبلاء در سال ۵۴۹ و مقارن دوره استیلاء غز بر نیشابور هلاك شده است. او از معتقدین به حلاج نیز بوده است. جستجو در تصوف ایران، زرین كوب، ص۲۷۰.
[۵۴] - عطار، فریدالدین، تذكرهٔ‏الاولیاء، ص۷۲.
[۵۵] - همان،ص۸۴.
[۵۶] - حسن بصری از زاهدان برجسته صدراسلام متوفی ۱۱۰ هجری است. وی سمت استادی رابعه را دارد.
[۵۷] - عطار، فریدالدین، الهی نامه،ص۱۲۰.
[۵۸] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص۱۱۸.
[۵۹] - همان،ص۳۳.
[۶۰] - عطار، فریدالدین، الهی نامه،ص ۳۳.
[۶۱] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص۲۸۴.
[۶۲] - مصیبت نامه،‌ ص۴۰.
[۶۳] - دكتر یوسفی دركتاب روان های روشن این داستان را تحلیل كرده است. خانم پوران شجیعی نیز دركتاب جهان بینی عطار به این داستان اشاره كرده است. این حكایت در آثار بعد از زمان عطار نظیر جواهر الاسمار (طوطی نامه) و جامع التمثیل نیز آمده است.
[۶۴] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص۳۷۶.
[۶۵] - عطار، فریدالدین، مصیبت‏نامه،ص۳۰۷.
[۶۶] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر،ص۲۳.
[۶۷] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص۲۳.
[۶۸] - راهبر.
[۶۹] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص۲۱۷.
[۷۰] - عطار، فریدالدین، مصیبت نامه، ص۳۱۶وص ۲۷۱ و ص۹۲.
[۷۱] - همان،ص ۲۴۶.
[۷۲] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص۳۵۷.
[۷۳] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، صص۱۲۹-۱۲۷، تذكرهٔ الاولیاء،ص۵۲۹.
[۷۴] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص۲۰۷.
[۷۵] - عطار، فریدالدین، مصیبت نامه، ص۱۰۴.
[۷۶] - همان، ص۲۳۱.
دكتر مریم حسینی
برگرفته از: فصلنامه كتاب زنان شماره ۱۵
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید