یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


حدوث نیمایی غزل


حدوث نیمایی غزل
می گفت: «در آن سال ها من خودم را یك شاعر نیمایی می دانستم و غزل برایم بیشتر به یك تفنن شبیه بود و البته نه اینكه آن را سرسری بگیرم» .
شاید همین نقل قول نشانه ای باشد بر این كه منزوی جوان به تمامی، شیفته پیر یوش و شعرها و نظراتش بوده است. اگر چه منزوی نوجوان، شعر را در انجمنی نه چندان گسترده و پربار، با شعر كلاسیك آغاز می كند و با شعرهایی در این قالب ها خودش را به رخ دیگران می كشد، اما اولین برخوردهای جدی او با شعر، دقیقاً در ایستگاه هایی اتفاق می افتد كه همگی به نوعی در مسیر نیما و شعرش واقع شده اند.
می گفت: اولین بار، شعرم در صفحه شعر خوانندگان یكی از مجلات معتبر آن روزها چاپ شد. همین كه فهمیدم، با تمام توانم تا جایی كه می دانستم می توانم پدرم را پیدا كنم دویدم و مقداری پول خواستم. پدرم پرسید: برای چی؟ و من توضیح دادم كه شعرم چاپ شده و می خواهم بروم فلان مجله را بخرم. بعد از خرید مجله، باز هم دوان دوان رفتم و آن را به پدرم نشان دادم. سری تكان داد و گفت: البته خیلی خوب است كه شعرت چاپ شده ولی صفحه خوانندگان آنقدرها معیار مهمی نیست و باید تلاش كنی كه آثارت در صفحه اصلی« شعر» مجله جای خود را باز كند .
همین انگیزه باعث می شود كه عزم منزوی جوان جزم تر شود تا بتواند مسئول بخش شعر مجله كه كسی جز «فریدون مشیری» نبوده را مجاب كند. این تلاش ادامه پیدا می كند تا زمانی كه منزوی، دانشجوی تهران می شود و یك روز چند تا از سروده هایش را برمی دارد و سراغ مشیری می رود. مرد میانسال ابتدا شك می كند كه آیا این جوان، خودش این شعرها را سروده یا از جای دیگری به امانت! گرفته است. خلاصه اینكه محك مشیری، عیار شعر منزوی را به درستی می سنجد و بالاخره شعر او (دو قطعه شعر كوتاه) به صفحه شعر مجله راه پیدا می كند.
می گفت: «آن روزها سروصدای شعر آتشی خیلی بالا گرفته بود. از طرف دیگر، قرار بود اولین شب شعر گسترده زنجان را برگزار كنیم. به همین خاطر به این فكر افتادم كه آتشی را دعوت كنیم و این دعوت انجام شد و آتشی آمد و برنامه با شور و شكوه تمام برگزار شد» .
این اولین برخورد منزوی جوان با منوچهر آتشی است كه حدود ۲۰ سال بعد در مقدمه ای بر «از شوكران و شكر»، منزوی را «شاعر» می خواند و توضیح می دهد كه این عنوان را به این راحتی ها به كسی اطلاق نمی كند.
می گفت: «گهگاه برای دیدن دوستی به او سر می زدم (اگر نگارنده اشتباه نكند، دوست مزبور، محمد گلبن بوده است). روزی به من گفت كه من می خواهم برای دیدن كسی، جایی بروم؛ تو هم می آیی؟ و من هم قبول كردم. یك كارتن را پر از كتاب كرد و به دست من داد. رفتیم و رفتیم تا به زندان رسیدیم. تعجب كردم و پرسیدم ولی هر بار به صبر دعوت شدم. وقتی وارد شدیم و راهروها و كریدورها را طی كردیم با كسی مواجه شدم كه دیدن او را در خواب آرزو می كردم» . برای اولین بار، حسین منزوی محضر زنده یاد مهدی اخوان ثالث را درك می كند.
می گفت: «خیلی آرزو داشتم كه بتوانم فروغ و شاملو را ببینم. تازه به تهران آمده بودم و مشتاق بودم كه هر چه زودتر مسیری پیدا كنم و این دیدارها اتفاق بیفتد، اما در ناگهان ناباوری، خبر درگذشت فروغ را شنیدم. اولین و آخرین دیدار من با فروغ و اولین دیدار من با شاملو در ظهیر الدوله اتفاق افتاد؛ در حالی كه همان طور كه خود فروغ گفته بود، برف می بارید و ...» .
حسین منزوی در این روزها تازه بیست ویكی، دو سال دارد.
می گفت: «عمده ترین بخش درآمد معلمی پدرم صرف خرید كتاب و خصوصاً مجلات و نشریه های ادبی و فرهنگی می شد و مادرم می گفت این مرد پول هایش را خرج این چیزها می كند كه بچه هایش بدبخت شوند» . البته مادر حسین منزوی- كه عمرش درازباد- این جمله را از سر دردی می گفته كه در برابر نامرادی ها به جانش افتاده بود وگرنه تأثیر شخصیت فرهنگی چنین مادری بر منزوی تا حدی بوده كه او همیشه ذكر می كرد كه اگر چه پدرم شاعر و باسواد بود ولی من بخش عمده پرورش ذهنی و دانسته هایم در خصوص افسانه ها و باورها و... را مدیون مادرم هستم و تردید ندارم كه اگر چنین مادری نبود، شعر من شكل نمی گرفت.
□□□
نقل قول هایی كه آمد، نه از سر تفنن ذكر شد و نه به خاطر اینكه برگ هایی از تاریخ ادبیات معاصر ایران ورق زده شده باشد؛ غرض اصلی، فراهم آمدن پیش زمینه هایی ذهنی برای كسانی بود كه با حسین منزوی آشنایی كمتری دارند یا كسانی كه او را به عنوان یك غزلسرای صرف می شناسند، بدون اینكه متوجه وجوه تمایز و تشخیص شعر او با دیگر غزلسرایان پیش و پس از او باشند. اگر بخواهیم به همه این وجوه بپردازیم، مسلماً مجالی بسیار گسترده می طلبد چرا كه پیشنهادهای تازه منزوی به غزل، چه در ساختار (در مباحثی مثل موسیقی، فرم، روایت، تصویر و ...) و چه در ماهیت( در زمینه نوع اندیشه، لحن تغزل و...) آنقدر هست كه بتوان صفحات زیادی را به نگارش در مورد آنها اختصاص داد. پس تنها راهی كه می ماند، این است كه به یكی از این سرفصل ها بسنده كنیم. در بین سرفصل های موجود، آنكه می تواند بیش ازدیگر سرفصل ها تأثیر منزوی از نیما و پیروی از او را نشان دهد مسلماً موسیقی شعر اوست، چرا كه اساساً در بین پیشنهادات نیما نیز تصرفات یا اصلاحات موسیقایی شعر او بیش از دیگر جنبه ها مورد توجه قرار گرفته است و بسیاری هنوز هم در این اشتباه بزرگ غوطه می خورند كه نیما، كسی بود كه ساختار موسیقایی متساوی ابیات كلاسیك را به هم ریخت و مصراع ها را بلند و كوتاه كرد.
اما برای اینكه بتوان از موسیقی شعر نیما به موسیقی شعر حسین منزوی رسید، چاره ای نیست كه به تحولات موسیقایی كلیت شعر فارسی نیز توجه داشت. پس برای اینكه باز هم از حرف های كلی بپرهیزیم، بحث را به موسیقی غزل های منزوی محدود می كنیم و تطورات موسیقایی غزل را در این دوره از نظر می گذرانیم.
شاید بهترین نمونه برای دریافت این تأثیر، بیش از هر چیز رجوع به آثار كلاسیك نیما باشد(و متأسفانه بسیاری از ما فراموش كرده ایم كه این آثار هم سروده شخصی مثل نیما هستند و اگر هم فراموش نكرده ایم، سعی می كنیم فكر كنیم كه این آثار مربوط به زمانی است كه نیما هنوز سروده های آزاد را تجربه نكرده و پی نگرفته است). در این دسته از آثار نیما (چه در غزل ها و چه در رباعی ها) و حتی در پیشنهادات و دست نوشته هایی از قبیل «نامه های همسایه» به وضوح می توان نگاه او به غزل و متقابلا انتظارش را دریافت؛ نگاهی كه چندان سرسری هم نیست و آنقدر پیگیر هست كه مثلاً در «نامه های همسایه» در حدود ۶۰ مورد بازتاب صریح داشته باشد. در سروده های كلاسیك نیما نیز می توانیم دقیقاً انعكاس همین نظرات را ببینیم كه شاید سرلوحه همه این پیشنهادات نیز رجوع به طبیعت زبان و موسیقی آن باشد.
اولین غزلسرایی كه پس از نیما می تواند تا حد زیادی فحوای پیام او را درك كند، هوشنگ ابتهاج است (و شاید دلیل این درك درست و عمیق موسیقایی سایه در غزل نیز دلیلی جز نیمایی سرابودن او نداشته باشد).
سایه آنقدر هوشمند و مدبر هست كه بتواند ضرورت حركت قدم به قدم و مبتنی بر شرایط را به خوبی درك كند و سعی كند این اعتدال را در همه جوانب غزل خود رعایت كند. پرداختن او به زبانی حافظانه، اصلاً حاصل شیفتگی او در شاعری نسبت به حافظ نیست (اگر چه ممكن است علاقه او به حافظ به عنوان یك مخاطب، در بیشترین حد باشد ولی مسلماً هیچ شاعر مستقلی دوست ندارد تكرار دیگری باشد، چرا كه این علاقه، مهلكه فناست).شاید سایه قرار دارد مخاطب عادت زده اش را دست بگیرد و پا به پا ببرد و برای این كار چاره ای جز شروع كردن از منزل اول ندارد. او خوب می داند كه اگر قدمش را قدری بلندتر بردارد، مخاطبش چون طفلی ناتوان به زمین خواهد افتاد و از ادامه راه، روی خواهد گرداند. به عبارتی می توان گفت كه سایه برای حركت خود، برنامه ای مدون دارد و به همین دلیل است كه بنا به عقیده بسیاری و به قول محمدعلی بهمنی، سایه اولین كسی است كه پل عبور غزل از فضای كلاسیك به شعر امروز را احداث می كند و نشان می دهد. در بین شاعران غزلسرای معاصر جز سایه، دیگرانی هم هستند كه هم ذوق تغزلی برجسته ای دارند و هم مشتاق نوآوری اند، اما گویی شوق آنها هیچ گاه با آینده نگری همراه نیست و در لحظه، گل می كند.
بنا به قول بسیاری، ظهور فروغ فرخزاد در جبهه نوگرایان به عنوان یك زن نوگرا باعث می شود كه جناح كلاسیك شعر معاصر نیز متوجه استعداد شعری سیمین بهبهانی شود و بنا به قول خود سیمین (رجوع كنید به گفت وگوی او با ناصر حریری در مجموعه «درباره هنر و ادبیات» ) رقابت این دو سر بگیرد. به اینكه اساساً چنین رقابتی درست بوده یا نه و حتی به اینكه اساساً رقابتی ادبی بوده است یا نه، كاری نداریم چون كه در آن صورت لازم است به مباحث دیگری از قبیل جامعه شناسی و سیاست روز نیز بپردازیم كه نه كار من است و نه اینجا برای این كار محل مناسبی است. بهترین پیامدی كه این توجه در پی دارد، ایجاد انگیزه هایی بیشتر و دامنه دارتر برای سیمین بهبهانی است كه باعث می شود او متوجه مسئولیت خود نسبت به شعر كلاسیك باشد.
اما در كنار این تلاش مجدانه، متأسفانه گاهی نیز دیگران سعی می كنند خود را شریك ماجرا نشان دهند و همین دوستی های ندانسته باعث می شود كه اساساً موانع و گاه بیراهه هایی در مسیری كه سیمین به نوعی پیشتاز آن به شمار می رفته، ایجاد شود.كسی، او و شعرش را نشانه امتداد حركت شعر كلاسیك، به روز بودن آن و بی نیازی اش از جریان شعر روز می داند و دیگری او را «نیمای غزل» می خواند، بدون اینكه به یاد داشته باشد كه شعر پارسی را یك نیما بس بود، چرا كه پیام او محدوده خاصی نداشت و آنقدر فراگیر بود كه در محدوده قالب ها و فرم ها گیر نیفتد.از سوی دیگر نیم نگاه تعدادی از شاعران نیمایی سرا در آن زمان به غزل- كه به نوعی یا شاگرد مستقیم نیما به شمار می روند، یا به عنوان اولین نسل پس از او، متاثر از پیام هایش هستند- نیز كاملاً تاثیرگذار است. هنوز هم كافی است نگاهی به برخی سروده های امثال نادرپور، نصرت رحمانی، مهدی اخوان ثالث و... در غزل و حتی همان تك غزل همیشه درخشان فروغ فرخزاد بیندازیم تا متوجه شویم كه حتی این طلایه داران شعر آزاد نیز در حركت غزل به پیش، سهم بسیاری داشته اند.
در چنین فضای مستعد و پویایی، پای منزوی جوان به تهران دهه ۴۰ می رسد؛ جوانی كه به رغم زندگی در شهرستان، در خانه پدرش آنقدر به كتاب ها و مطبوعات دسترسی داشته كه از قافله عقب نماند و بی خبر نباشد. اولین بار او در انجمن های كلاسیك حضور می یابد. انجمن هایی كه شعرا غزل هایشان را یك بیت، یك بیت می خوانده اند و منتظر می مانده اند كه حضرت استاد «اصلاح بفرمایند» . سركشی های او شاید اولین بار در یكی از همین جلسات گل می كند؛ وقتی كه بدون اینكه منتظر «اصلاح» بماند، تا پایان غزلش را می خواند. البته این سركشی آنقدرها هم خام سرانه نبوده و به این نكته مستدل می شده كه وقتی یك غزل بیت به بیت خوانده شود و در بین هر دو بیت فاصله ای زمانی صرف شود كه استاد نظرشان را بگویند، فضای شعر، هم برای استاد و هم برای دیگر مخاطبان از دست می رود. چنین استدلالی نمی تواند دلیلی داشته باشد، مگر دانسته های شاعر و اعتقادات او به گفته های نیما و شاگردانش كه شعر را یك موجودیت یكپارچه و واحد می دانند؛ خواه این شعر غزل باشد، خواه نیمایی و خواه....
آوازه منزوی فراگیر می شود. تنها غزل «۴» او با مطلع «لبت صریح ترین آیه شكوفایی است» پس از انتشار، آنچنان ولوله ای درمی اندازد كه حدود ۲۰ نفر از شاعران غزلسرای شناخته شده آن روزها از آن استقبال می كنند. منزوی، تازه بیست وسه ساله است. همین آوازه فراگیر، كار را به جایی می رساند كه منزوی كم كم به حلقه بزرگانی از قبیل اخوان، آتشی، نصرت رحمانی، نادر نادرپور و ... راه می یابد و در تمام این مراحل، او هنوز خودش را شاعری نیمایی می داند (و او تا پایان عمر نیز خود را به حق «شاعر» می دانست و لفظ صرف «غزلسرا» را چندان نمی پسندید؛ اعتقادی كه بررسی آن با رجوع به آثار غیركلاسیك چندان مشكل نیست، اگر حوصله ای باشد و انصافی...). حالا دیگر منزوی جوان، درس های نیما را از طریق شاگردان مستقیم و باواسطه اش به خوبی دوره می كند و به گونه ای خود نیز از طریق اخوان و نصرت، به یكی از شاگردان باواسطه نیما تبدیل می شود. آنچه برای منزوی ملاك قرار می گیرد، ماهیت نگاه نیما به شعر است؛ ماهیتی كه به منزوی می فهماند آنچه به عنوان موسیقی شعر مطرح است، به كلیت موسیقایی آن مربوط می شود و برای این نگاه كلی و ارگانیك، نمی توان وزن و قافیه و... را از دیگر عناصر جدا كرد. این درك، از همان آغازین سال ها در شعر منزوی نقش می بندد. نگاهی به بیت اول غزل «۲» او كه دو سه سال پیش از چاپ اولین مجموعه اش (حنجره زخمی تغزل/ ۱۳۵۰) نوشته شده بیندازید:
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست
آنجا كه باید دل به دریا زد، همین جاست
از نحو ساده و طبیعی مصراع ها كه بیشتر به مبحث زبان مربوط می شود، می گذریم و به تناسب موسیقی برگزیده شده (توسط شعر و مسلماً فارغ از اراده تمام آگاهانه شاعر) با تصویر و مضمون می پردازیم.
در هر دو مصراع با وجود اینكه ركن «مستفعلن» پیكره اصلی وزن را تشكیل می دهد، موسیقی به دو بخش پرهیاهو و آرام تقسیم می شود. در بخش پرهیاهوی اول هر مصراع كه مستلزم تلاطم دریاست موسیقی سرشار از ضرباهنگی پیاپی است، اما در بخش دوم كه نویدبخش آرامش است، همه چیز به سمت سكون پیش می رود و به ساحل سلامت می رسد. انگار زنجیره های امواج می كوبند و می آیند و ناگهان با رسیدن به ساحل، خود را رها می كنند. از این نمونه ها در غزل های منزوی بسیار به چشم می آید. حتی در غزل های پرشور مولاناوار او می توان این همهمه و آرامش را در نهایت درستی دریافت.
یكی دیگر از ویژگی های موسیقایی غزل های منزوی، استفاده درست از سكوت ها و زحافات است. توضیح اضافه را می گذارم و به یك نمونه اشاره می كنم؛ با این توضیح كه غزل «۴» نیز در همان سال های پیش از ۱۳۵۰ (۲۵سالگی منزوی) سروده شده است:
لبت صریح ترین آیه شكوفایی است
و چشم هایت! شعر سیاه گویایی است
خودش تعریف می كرد: «وقتی این غزل را در انجمن های آن زمان خواندم، بسیاری از حضرات فرمودند كه باید می گفتی: و چشم های تو، شعر سیاه گویایی است ، در صورتی كه من می دانستم چرا این كار را كرده ام. توقف، تعجب، تحسین، لكنت و بسیاری دیگر از حالات را می توان در همین یك هجای مسكون یافت؛ البته این را همه كس درنمی یابد، خصوصاً اگر شاعرش «منزوی» باشد و... .
بعدها كه غزل های منزوی به سمت بلوغ پیش می رود، به كارگیری امكانات موسیقایی نیز به همان نسبت در غزل های او فنی تر و به تبع آن پیچیده تر می شود، به گونه ای كه حتی گاهی به خرق عاداتی نیز می انجامد. به عنوان مثال می توان به غزلی از او با مطلع «تقدیر، تقویم خود را تماماً به خون می كشید/ روزی كه رستم تهیگاه سهراب را می درید» اشاره كرد كه منزوی در آن با استفاده از غرابت ذهن مخاطب با این وزن، بعضی مصراع ها را كوتاه و بلند می آورد و این اتفاق، بعدها در غزل محمدعلی بهمنی نیز از زاویه ای دیگر رخ می دهد (نگارنده در كتاب «كسی هنوز عیار تو را نسنجیده است» در مقاله ای به طور كامل به این موضوع پرداخته است).
همه این دانسته ها و یافته ها باعث می شود كه منزوی، نه تنها حركت كسی مثل سایه را در غزل به مرحله ای فراتر برساند، بلكه اشتباهاتی كه دیگران مرتكب شدند را نیز از پیش پای منزوی برمی دارد. این اشتباهات اغلب به دو صورت رخ داده اند، اگرچه ریشه همه آنها سوءتفاهمی بیش نیست؛ عدم درك درست شخصیت، جایگاه و پیام های نیما.
اگر به تجربه های موسیقایی ناموفقی كه به قصد انجام كاری تازه شكل گرفته اند نگاهی بكنیم، خواهیم دید كه مهمترین دلایل ناكامی این تجربه ها پیش زمینه های غلطی است كه داشته اند. اگر چه همیشه وقتی كه صحبت از نیما پیش آمده، افراد گوناگون به یگانه بودن او اعتراف كرده اند، اما گهگاه وسوسه «نیما شدن» به جان برخی افتاده و هر كدام از زاویه ای كوشیده اند به این آرزو جامه عمل بپوشانند. در این راستا همان طور كه پیش تر هم ذكر شد، چون مشخص ترین تفاوت های شعر نیما در موسیقی شعرش رخ نموده، عده ای دیگر فكر كرده اند كه با ایجاد تغییراتی دیگر در موسیقی شعر می توانند به تشخص و تمایز دست پیدا كنند. در غزل نیز این سودا به دو روش ابتدایی منجر شده است. در روش اول، افراد برای به دست آوردن وزن جدید (كه آن را با نگاه تازه به موسیقی اشتباه گرفته اند) به صورت اتفاقی دست به چینش متفاوت اركان عروضی زده اند و سپس بر اساس این بحور خودساخته من درآوردی، مصراع هایی را به ضرب و زور پس و پیش كردن صامت ها و مصوت ها صادر كرده اند، در حالی كه در آن فضا تمام حواس شاعر به درست درآمدن وزن بوده و تنها چیزی كه اثری در سروده ندارد، شعر است. در روش دوم، سازنده موصوف برای دست یافتن به موسیقی زبان معیار، جمله ای را در معرض تقطیع قرار داده و سپس بر اساس ترتیب به دست آمده، چند مصراع دیگر هم ساخته اند تا مصراع طبیعی شان تنها نماند و به حد یك غزل برسد و نتیجه این تلاش های نه چندان شاعرانه نیز پیش روی ماست.
اما «حسین منزوی» آنقدر توانسته موسیقی شعر فارسی را در خود درونی كند كه هیچ گاه در غزل دچار تنگنای موسیقی نشود (اگرچه او آنقدر با خودش و شعر، روراست هست كه در چنین مواقعی سراغ دیگر قالب ها برود). شاهد این مدعا توجه نداشتن او به اوزان غیرمعمول و عدم تلاش صرف برای ایجاد آنهاست. البته منزوی اینجا هم استثناهایی دارد تا ثابت كند در شعر، هیچ دستور مطلقی به رستگاری نمی انجامد. غزل او با مطلع «زنی كه صاعقه وار آنك، ردای شعله به تن دارد/ فرونیامده خود پیداست كه قصد خرمن من دارد» كه در وزنی تازه و بی سابقه سروده شد، آنقدر طبیعی و شنیدنی بود كه باز هم بسیاری را به رونویسی از آثار منزوی تشویق كند.
نمونه های تازه موسیقایی در غزل های منزوی بسیارند، اما شاید همین اشارات كافی باشد و شاید بتوان از مجموع این مثال ها و مستندات به یك نتیجه ساده رسید و آن نتیجه چیزی نیست جز اینكه «حسین منزوی» مظهر تعبیر نظرات نیما در غزل فارسی است. نتیجه ای كه برای روشن ترشدن آن مجالی بیشتر لازم است تا به سایر زوایای شعر منزوی هم پرداخته شود.
ابراهیم اسماعیلی اراضی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید