جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


صلاحی رفتن را صلاح دید


صلاحی رفتن را صلاح دید
ساعت ۱ بامداد چهارشنبه ۱۲مهر "عمران صلاحی" شاعر و طنز پرداز ایرانی بر اثر سكته قلبی در بیمارستان توس تهران در گذشت و تصمیم گرفته شد،پیگر این هنرمند فردا در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاك سپرده شود.
یاشار صلاحی "فرزند عمران صلاحی با تایید این خبر، در مورد مراسم تشیع پیكر زنده یاد صلاحی،گفت:طی مراسمی، ساعت ۹ صبح روز پنج شنبه ۱۳ مهرماه از مقابل خانه هنرمندان ایران در خیابان ایرانشهر تشییع و جهت خاك سپاری به قطعه هنرمندان بهشت زهرای تهران انتقال داده می شود.
● "عمران صلاحی" در زندگی نامه خود نوشت ( گوهران،فصلنامه تخصصی شعر- شماره ۳ – بهار ۸۳ ) ،،می نویسد:
« اینجانب چند تا سر گذشت دارم . یكی سرگذشت زندگی خصوصی من است كه چندان جالب و پر ماجرا نیست. البته می توانم آن را هیجان انگیز كنم . مثلا"‌ از مبارزاتی حرف بزنم كه نكرده ام و از كسانی شاهد بیاورم كه در قید حیات نیستند و از عشق هایی بگویم كه هیچ موردی ندارد. اما چه كاری است. در این مملكت همین طوری هم به آدم وصله می چسبانند. پس بدانید و آگاه باشید كه در ایران كمتر كسی حرف راست می زند. قابل توجه كسانی كه می خواهند تاریخ شفاهی این مرز و بوم را بنویسند. اما بعضی چیزها هست كه كمتر می توان آنها را پنهان كرد. مثل مشخصات شناسنامه ای. البته بعضی از بانوان محترمه در استتار تاریخ تولد مهارتی خاص دارند و بهتر است وارد معقولات نشویم .
نامم عمران است و فامیلم صلاحی . نام كوچكم را عمویم مراد انتخاب كرده است. از قرآن سوره آل عمران. ترك ها به من می گویند عیمران و فارس ها گاهی با كسره و اكثرا" با ضمه صدایم می كنند. ناشران و مترجمان گاهی گیج می مانند كه نامم را به لاتین با E بنویسند یا با o هر كس هر طوی دوست دارد بنویسد و بخواند. احمد شاملو می گفت: نامش عمران است،اما از اول باعث خرابی بوده است .
دهم اسفند ۱۳۲۵ خورشیدی در تهران متولد شده ام . چهار راه گمرك امیریه. البته نه وسط چهار راه. اگر چه گفته اند خیر الامور اوسطها.مادرم متولد باكو است. در باكو نامش « رزا » بوده،به ایران آمده شده « فیروزه » . فامیلش هم « قنبرزاده» بوده ، به ایران آمده ، شده « پناهنده ». شناسنامه اش هم صادره از سمنان است. پدرم محبت الله فرزند قهرمان متولد شام اسبی اردبیل است كه حالا نمی توان گفت یكی از دهات اردبیل. چون رفته چسبیده به اردبیل . یا برعكس اردبیل آمده چسبیده به شام اسبی. پدرم كارمند راه آهن بود. سال ۱۳۴۰ زمانی كه در تبریز بودیم ،در یك شب سرد زمستانی بی آن كه ما را خبر كند، ناگهان به دیار باقی شتافت.
می رفت قطار و مرد می ماند
این بار قطار ماند و او رفت.
یك برادر دارم به نام پرویز ، سه خواهر دارم به نام های طاهره ، ناهید،‌ملیحه. یك زن به نام هایده و دو فرزند به نام های یاشار و بهاره.و یك عالمه شعر و نوشته. نام فرزندان طبعم را می توانید در جاهای دیگر بخوانید. در دبستان صنیع الدوله قم ، دبستان قلمستان تهران ،‌دبستان شهریار تبریز، دبیرستان امیر خیزی تبریز، و دبیرستان وحید تهران تحصیل كرده ام.
به دلیل استعداد فراوان،سه سال در دبیرستان رفوزه شده ام و آخرش هم ناپلئونی قبول شده ام. فوق دیپلم مترجمی زبان انگلیسی دانشكده ادبیات دانشگاه تهران را دارم . همان قدر انگلیسی می دانم كه یك فرد انگلسی فارسی را. با این مدرك نیم بند فقط توانستم در سازمان رادیو تلوزیون به عنوان كارمند اداری استخدام شوم . بعدها ویرم گرفت و ویراستار شدم .درسال ۷۵ در حالی كه مسوول كتاب خانه سروش بودم به افتخار بازنشستگی نائل آمدم . چون با این افتخار چرخ زندگی نمی چرخد، در یك دو جای دیگر مشغول كار هستم.
خدمت سربازی را در تهران،تبریز ، كرمانشاه و بیشتر در مراغه گذرانده ام . با درجۀ گروهبان سومی. آن زمان دیپلمه ها گروهبان می شدند و لیسانسیه ها افسر. با من نمی دانستند چه كنند،‌چون هیچ كدام از اینها نبودم . اینجا دیگر خبر الامو اوسطها به درد نمی خورد. شدم گروهبان و دوسال تحصیلات عالیه ام مالیده شد رفت پی كارش . مثل خیلی از چیز های دیگر . بگذریم.
و اما زندگی ادبی و هنری من . قدیمی ترین شعر و نوشته ای كه از خودم پیدا كرده ام ،تاریخ پنج شنبه ۳۰/۱۱/۱۳۳۷ را دارد . برخلاف تصور خواننده ،‌خیلی غم انگیز است . بخشی از آن را بخوانیم :
پس بدانید و آگاه باشید كه در ایران كمتر كسی حرف راست می زند. قابل توجه كسانی كه می خواهند تاریخ شفاهی این مرز و بوم را بنویسند.
« از تهران حركت كردیم و پس از یك روز به تبریز رسیدیم ... در خیابان چهارم اردیبهشت،دربند كیوان ، یك اتاق كوچك كرایه كردیم به بیست و شش تومان. هفت نفر بودیم . بعد از چهار روز،خواهر كوچكم پروین به یك مرض سخت دچار شد... در روز چهار شنبه ۲۰ /۱۱/۱۳۳۷ پروین در بستر مرگ بود. صبح روز پنجشنبه به سختی نفس می كشید. بعد از ظهر همان روز بعد از آن كه نهار را خوردیم ، من در بیرون توپ بازی می كردم . ناگهان پسر همسایه مان به من خبر داد كه مادرت چنان گریه می كند كه نمی تواند روی پاهای خودش بایستد. با عجله دویدم تا به خانه رسیدم .دیگر كار از كار گذشته بود. نفس پروین بند آمده بود و چشم هایش باز بود... » دیگر بقیه اش را نمی آورم . به قول ایرج میرزا :
ببند ایرج ازین گفتار غم دم
كه غمگین می كنی خواننده را هم .
بعد از این نوشتۀ سوزناك چند بیت هم شعر گفته بودم كه بیت اولش این بود:
كجا رفتی ای پروین می خندیدی چه شیرین
خیلی بچه گانه است. من آن وقت دوازده سالم بود . همان موقع در دبستان نوبنیاد شهریار در محله شاه آباد (شاوا) درس می خواندم كه به اسم استاد شهریار نامگذاری شده بود....
اولین شعرم پائیز سال ۱۳۴۰ در مجلۀ اطلاعات كودكان چاپ شد، به نام « باد پائیزی» كه یك مثنوی بود و این طور شروع می شد:
باد پائیزی بریزد برگ گل بلبلان آزرده اند ازمرگ گل .
بعد از مرگ پدرم،به تهران آمدیم و ساكن جوادیه شدیم . ...
از سال ۱۳۴۵ عضو هیئت تحریریه روزنامه توفیق شدم و در آن مكتب پرورش یافتم . اسامی مستعارم در توفیق ،‌بچۀ جوادیه ،‌ابوطیاره ، ابوقراضه ، مداد ،‌زرشك ،زنبور، و چند امضای دیگر بود. من خود را خیلی مدیون برادران توفیق می دانم .چه روزگار خوشی داشتیم . در توفیق با پرویز شاپور آشنا شدم . دوستی من با شاپور تا آخر عمر او ادامه داشت .
سال ۴۵ در زندگی هنری من نقطه عطفی یود. سرودن شعر نو فارسی و تركی ، همكاری با توفیق، آشنایی باشاپور. ...
دیگر از چه بگویم و از كه بگویم . از منوچهر آتشی بگویم كه حقی بزرگ به گردن من دارد ، از حمید مصدق بگویم كه همیشه « از ما به مهربانی» یاد می كرد، از سیمین بهبهانی بگویم كه مثل مادرم دوستش دارم و به او افتخار می كنم . واقعا" نمی دانم از كه بگویم . خوبان همه جمع اند بروم كمی اسفند دود كنم .
آدم وقتی می خواهد در اداره ای استخدام شود، از او « عدم سوء پیشینه » می خواهند . آنچه ما داریم از نظر بعضی ها همه اش سوء‌ پیشینه است و فكر نمی كنیم ما را جایی استخدام كنند.
شخصی در باغی روی درختی رفته بود و داشت میوه می چید .
صاحب باغ سر رسید و گفت:« فلان فلان شده ،‌روی درخت مردم چه كار می كنی؟»
آن شخص گفت:«مگر شما نمی روید برای خانمتان گفش و لباس بخرید؟»
صاحب باغ گفت:« این چه ربطی دارد به آن؟»
آن شخص گفت:«خوب،حرف،حرف می آورد!»
حالا حكایت ماست!
با این حال خیلی از حرف ها ناگفته ماند. » (عمران صلاحی ۱۲/۸/۸۲)
● آثار منتشر صلاحی عبارتند از :
طنزآوران امروز ایران( به همراه بیژن اسدی پور)، گریه در آب، قطاری در مه، ایستگاه بین راه، هفدهم ،پنجره ‌دن داش گلیر (به زبان تركی)، رؤیاهای مرد نیلوفری، شاید باور نكنید، یك لب و هزار خنده،حالا حكایت ماست، آی نسیم سحری، ناگاه یك نگاه، ملانصرالدین، از گلستان من ببر ورقی، باران پنهان، هزار و یك آیینه، آینا كیمی ( به زبان تركی)، اولین تپش های عاشقانه قلبم ( نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور)، خنده سازان و خنده پردازان، عملیات عمرانی .
● چند شعر از عمران صلاحی :
صبح است نگاه كن ، خیابان خلوت
بیدار نگشته روز و میدان خلوت
خوابیده هنوز شهر و خورشید و صدا
در پنجره ای نگاه عمران خلوت
بیدار می شوم
با برف با گوزن
با قایقی كه بر لب ساحل
خمیازه می كشد
ای شنل قرمزی جنگل افسانه ، مرو
می برد گرگ تو را ، دورتر از خانه مرو
توی جنگل سبد شعر تو را یافته اند
گوش كن حرف و به آن قلعۀ ویرانه مرو
سایه ای می دود و تور به دستش دارد
آه، ای عمر تو اندازۀ پروانه ، مرو
لنگر انداخته در اسكله یك لنج سیاه
این چنین ساكت و تنها و غریبانه مرو
می برد نام تو را ماهی آبی رنگی
« پری كوچك غمگین »، مرو از خانه ، مرو
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی آتی‌بان


همچنین مشاهده کنید