جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

درخشش فاجعه


درخشش فاجعه
نقد دستاوردهای عصر روشنگری و مآلا ارزش های دنیای مدرن بیشتر از هرجا در آثار متفكران مكتب فرانكفورت به چشم می خورد؛ متفكرانی كه به خاطر برداشت بدیع شان از سنت ماركسیستی حداقل در زمانه خویش (حوالی جنگ جهانی دوم به عنوان مشمئزكننده ترین تشعشع عقل مدرن) پیشرو این جریان محسوب می شوند. تئودور آدورنو و ماركس هوركهایمر از برجسته ترین نمایندگان فرانكفورت اند و كتاب مشتركشان، دیالكتیك روشنگری ، دیگر حالا ام الكتاب جریان انتقادی به شمار می رود. پس از سال ها كه آدورنو و خاصه آرای او و هوركهایمر در این كتاب، در محافل و مباحث روشنفكری ایران بر سر زبان ها بود، بالاخره امسال دیالكتیك روشنگری با ترجمه ای در خور در اختیار خواننده ایرانی قرار گرفت. نوشته زیر مروری است بر آرای طرح شده در این كتاب.
كتاب دیالكتیك روشنگری ، مهم ترین دستاورد فكری مكتب فرانكفورت، با چنین جمله ای آغاز می شود: روشنگری در مقام پیشروی تفكر در عام ترین مفهوم آن، همواره كوشیده است تا آدمیان را از قید و بند ترس رها و حاكمیت و سروری آنان را برقرار سازد. با این حال، كره خاك كه اكنون به تمامی روشن گشته است، از درخشش ظفرمند فاجعه تابناك است . همین جمله نخست را می توان خلاصه ای از كل كتاب، به خصوص فصل اول آن، دانست. دغدغه اصلی آدورنو و هوركهایمر ایستادن در درون شكاف ها و حفره هایی است كه در كلیت روشنگری وجود دارند و اتفاقاً همین حفره ها هستند كه ذات روشنگری را برملا می سازند و نشان می دهند هویت روشنگری به آن چیزهایی بسته است كه روشنگری در گریز از آن ها تلاش می كند. نام كتاب به خوبی بیانگر رویكرد نویسندگان آن است: نشان دادن دیالكتیكی كه در درون روشنگری اتفاق می افتد و نتیجه آن، رسیدن به جایی است كه نقطه مقابل تمام آرمان های روشنگری است، نقطه ای كه مشخص می شود روشنگری درست به همان چیزهایی ختم شده كه ادعای گریز از آن ها را داشت. رسالت اصلی این دو متفكر سرشناس آلمانی همان طور كه در مقدمه كتاب آمده، نشان دادن تخریب خستگی ناپذیر روشنگری به دست خویش است.
دیالكتیك روشنگری نتیجه گفت وگوهای آدورنو و هوركهایمر در آشپزخانه منزلشان در نیویورك است و همین می تواند نخستین توجیه برای ازهم گسیختگی و فرم قطعه قطعه كتاب باشد. گفت و گوی دو یهودی در تبعید كه در سال های جنگ جهانی دوم اتفاق افتاده، اگر نتیجه ای منطقی، ساختارمند و منظم داشته باشد، دروغی بیش نیست. عنوان فرعی كتاب، قطعات فلسفی ، خود بر همین نكته دلالت دارد: خواننده نباید در پی تصور آشنای خود از كتابی فلسفی باشد. دیالكتیك روشنگری بیش از آن كه كتاب های رایج فلسفی در فضاهای آكادمیك را به یاد بیاورد، ادامه سنت اندیشیدن بنیامین و نیچه است و نویسندگان آن هیچ تلاشی برای گرد هم آوردن این پاره های فكر و انسجام بخشیدن به آن ها در قالب كتابی واحد نكرده اند. كتاب به سه بخش اصلی و چند پیوست تقسیم شده كه ارتباط ارگانیك با یكدیگر ندارند و از سوی دیگر، هر فصل نیز در واقع هزارتویی است از ایده های پراكنده و نامربوط به هم كه در هم گره می خورند و باز می شوند و به متن خصلتی سیال و گیج كننده می بخشند. از آن جا كه رسالت اصلی مؤلفان نشان دادن دیالكتیك درونی روشنگری است، كل كتاب سیلابی است دیالكتیكی از ایده ها و فاكت های گوناگون كه به هم پیوند می خورند و از هم جدا می شوند، هیچ چیز سخت و استوار ی در آن وجود ندارد، هر چیز به چیز دیگر تبدیل می شود و متناقض ها گرد هم می آیند: اسطوره و روشنگری، علم و جادو به هم می پیوندند و مفاهیمی نظیر دقت و صداقت فرو می پاشند و از بین می روند. دیالكتیك روشنگری كتابی است دشوار و پیچیده و این پیچیدگی بیش از آن كه نتیجه ایده ها و استنتاج های كتاب باشد، ناشی از فرم سیال و ویرانگر آن است كه در آن هر مفهومی همواره در آستانه فروپاشی است.
گفتیم كه دیالكتیك روشنگری متشكل از سه بخش محوری و تعداد قابل توجهی پیوست و یادداشت و ضمیمه است كه بعضی از آن ها، به خصوص دو ضمیمه بخش اول درباره اودیسه و رومئو و ژولیت، اهمیتی در حد بخش های اصلی دارند. برای به دست دادن كلیتی از كتاب كه با توجه به آن چه پیش از این گفتیم خواه ناخواه در حكم تحریف آن است، اشاره گذرا به سه بخش اصلی كتاب شاید تا حدی راه گشا باشد.
● فصل ۱: مفهوم روشنگری
روشنگری، پروژه ای بود به منظور اتكای نوع بشر به داده های واقعی و محاسبات علمی و رها كردن تفكر از سلطه راز و جادو. نتیجه این تلاش، خواه ناخواه باید منجر به ظهور علمی جهانشمول و فراگیر می شد، علمی كه در همه جا به كار بیاید و به بشر قدرت سلطه بر طبیعت و درك فعل و انفعالات آن را بدهد. بی دلیل نیست كه نخستین چهره كتاب فرانسیس بیكن است، فیلسوف شهیر انگلیسی كه معرفت را با قدرت یكی می دانست و از پیوند فرخنده میان ذهن آدمی و ماهیت اشیا اظهار خشنودی می كرد.
به این ترتیب، هدف اصلی روشنگری زدودن خدا و اسطوره از زندگی بشر بود. روشنگری می خواست ارزش ها را بزداید و طبیعت را به ابژه ای كاملاً قابل كنترل بدل كند. نتیجه این حمله مستقیم به ارزش ها و سوبژكتیویته، حمله ای غیرمستقیم اما به همان اندازه ویرانگر به فردیت است: وحدت جمع تحت فرمان برآیند نفی تك تك افراد و ریشخند كردن آن نوع جامعه ای است كه می تواند آدمیان را به افراد بدل سازد. (ص ۴۵). ردیابی ریشه های فاشیسم در روشنگری كار دشواری نیست.
این میل همه جانبه به سلطه بر طبیعت، خود به خود تبدیل به سر سپردن به قدرت بشری خواهد شد. مثال اودیسه هومر بسیار روشنگر است. اولیس برای رهایی از افسون سیرن ها دو راه می شناسد: راه نخست را برای كارگران برمی گزیند، گوش هاشان را پر از موم می كند تا آواز سیرن ها را نشنوند، سرشان به كار خودشان باشد و بدون هیچ لذتی از صدای ویرانگر سیرن ها قایق را به پیش ببرند. راه دوم را برای خود برمی گزیند: دست و پایش را به دكل كشتی می بندد و با این كار عملاً سیرن ها را از حوزه عمل خارج می كند، در عین حال خود از لذت شنیدن آوازشان بهره مند می شود. كارگران هیچ كاری جز پارو زدن و نگاه به جلو از عهده شان برنمی آید و اودیسئوس كه فرصت لذت بردن از آواز سیرن ها را دارد، خود طناب پیچ شده و فلج است. چنین است دیالكتیك درونی ارباب و رعیت كه به نوعی موتور پیشرفت تاریخ است.
برای شكستن محدودیت هایی كه روشنگری به ما اعمال می كند، باید منشأ و ریشه های آن را شناخت و سلطه آن بر طبیعت را مختل كرد و این كار تنها نشان دادن این امر ممكن است كه بر خلاف ادعاهای مرسوم، هیچ یك از آرمان های روشنگری تحقق نیافته اند.
● فصل ۲: صنعت فرهنگ سازی
تحولات عمده جهان مدرن در عصر حاضر منجر به تولید نظام فرهنگی نوینی شد كه تفاوت هایی بنیادین با نظام های پیش از خود دارد. شاید مهم ترین این تفاوت ها سلطه تصویر بر فرهنگ و زندگی روزمره مردم در سراسر جهان بود. واكنش آدورنو و هوركهایمر به پدیده تلویزیون، با توجه به این كه تلویزیون در آن روزها در آغاز راه خود بود و هنوز جای خود را بین خانواده ها باز نكرده بود، به خوبی تأثیر تصویر بر فرهنگ قرن بیستم را نشان می دهد. همین سلطه تصویر بر قرن بیستم است كه بیش از هر چیز دیگر، تولید فرهنگی را به صنعت بدل می كند و در نتیجه، آن را با قدرت و تكنولوژی گره می زند. تكنولوژی همواره به قدرت نزدیك است و هر چه نیاز به تكنولوژی افزون شود، تن دادن به خواست های قدرت اجتناب ناپذیرتر خواهد شد. در واقع فرهنگ به كل تحت سلطه سرمایه می رود و طبق خواست سرمایه برای جامعه ای یكدست و منفعل عمل می كند. نمونه تبلور این خواست در عرصه فرهنگ همان پدیده تلویزیون است. تلویزیون تصویر و صوت را در هم ادغام می كند و از تمام جذابیت های تكنولوژیك استفاده می كند تا مخاطب را محو تصاویر خود كند. رابطه مخاطب و تلویزیون رابطه ای یك طرفه است، مخاطب منفعل و ساكن است و فقط آنچه را در اختیارش می گذارند، می پذیرد.
به این ترتیب، یكی از راه های منفعل كردن مخاطب در برابر خواست رسانه از بین بردن فاصله هنر و زندگی و به تبع آن، رواج بیمارگونه رئالیسم در فرهنگ است. در قبال این رئالیسم آبكی، مخاطبان همه واكنش های یكسانی دارند كه ناشی از تجربه های سطحی مشترك زندگی روزمره است و به این ترتیب است كه مرز هنر و زندگی از بین می رود و برای درك هنر دیگر لازم نیست مخاطب چیزی بیش از ابتدایی ترین تجربیات زندگی روزمره را در اختیار داشته باشد. این وحدت بخشیدن در سطح دیگری نیز اتفاق می افتد: تمایز بنیادین بین هنر جدی و عامه پسند در عصر بورژوازی، در دوران مدرن از بین می رود و همه چیز تحت كلیتی واحد وحدت می یابد. تمام انواع هنر به سرگرمی تبدیل می شود و از این طریق تمایز بین كار جدی و اوقات فراغت كمرنگ می شود. هنر امروز نیاز به اندیشیدن و تلاش برای درك آن ندارد، بیش از نود درصد فیلم ها را با یك بار دیدن می توان كاملاً درك كرد، چرا كه آن چه در این بین نقش اصلی را ایفا می كند نه هنر كه سرگرمی است.
به هر حال، از دید آدورنو و هوركهایمر صنعت فرهنگ سازی حرف آخر در عرصه فرهنگ عصر ماست. از نظر این دو مسئله این نیست كه مردم از این ایدئولوژی جدید لذت می برند و با رضایت به آن تن می دهند، مسئله این است كه دیگر كسی توان مقاومت در برابر صنعت فرهنگسازی را ندارد.
همراهان اولیس، موم در گوش های خود كردند تا صدای سیرن ها را نشنوند. اولیس دستور دادخودش را به دكل كشتی ببندند تا پی آواز سیرن ها نرود.
● فصل ۳: عناصر یهودستیزی
یهودیان نمونه ای آشكار از تناقضات درونی روشنگری و شكست آن در وحدت بخشیدن به جامعه انسان ها هستند. یهودیان محبوب هیچ قومی نیستند و دلیل آن نیز روشن است: معروف است كه یهودیان جز پول به هیچ چیز نمی اندیشند و از این نظر در حكم استثمارگرانی هستند كه كارشان بهره كشیدن از كارگران بی پناه و انباشتن جیب های خود است. حال آن كه در واقع یهودیان از هیچ قومی به طرزی محسوس ثروتمندتر نیستند، بلكه همان طور كه آدورنو و هوركهایمر اشاره می كنند یهودی به واقع در حكم سپر بلاست نه فقط برای نقشه ها و توطئه چینی های جزیی، بلكه به این معنای وسیع تر كه بی عدالتی اقتصادی كل طبقه به گردن او انداخته می شود. (ص ۲۹۶).
یكی از مشخصه های لیبرال دموكراسی، این است كه در آن بورژوازی محكوم كننده اصلی یهودستیزی است، اما این كار را هرگز به طور مطلق انجام نمی دهد. همیشه در این بین بخشی از گناه به گردن قربانی انداخته می شود و سرزنش كنندگان یهودستیزی معتقدند به هر حال یهودیان نیز از برخی جهات شایسته نكوهش اند. مسئله بر سر جذب امر كلی و امر مازاد است. امر كلی كه با چارچوب های سودمند اجتماعی سازگار است و به راحتی قابل جذب و ادغام در چارچوب های اجتماعی است، اما امر طبیعی كه نوعی مازاد تلقی می شود، همواره خارج از نظام می ماند. یهودیان در جامعه لیبرال عصر ما چنین جایگاهی دارند.
به هر حال، یهودیان به خاطر خود منفور نیستند، مسئله چیزهایی است كه یهودیت بر آن ها دلالت می كند. ممكن بود دال یهودیت با چیز دیگری عوض شود كه بر همین ابژه های منفور دلالت كند و آن گاه یهودیت از بسیاری از اتهامات امروزین خود مبرا می شد. حتی فاشیست ها نیز این را می دانند و با این حال به كشتار یهودیان دامن می زنند. اما آدورنو و هوركهایمر معتقدند وضع به همین منوال نمی ماند، همین تناقض بنیادین، بنیان های یهودستیزی را ویران می كند و روشنگری از این مرحله نیز می گذرد: تنها خود روشنگری است كه می تواند پس از چیرگی بر خویش و به دست گرفتن مهار قدرت خویش، مرزهای روشنگری را درنوردد. (ص ۳۴۸)
مولف : امیر احمدی آریان
منبع : خبرگزاری آفتاب


همچنین مشاهده کنید