جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


قاسم جعفری و «گرگ و میش»


قاسم جعفری و «گرگ و میش»
● در مسیری که دوستش دارم
قاسم جعفری, فارغ‌التحصیل رشته سینما از مرکز آموزش فیلمسازی, جوان‌ترین عکاس جنگ ایران و عراق, از سال ۱۳۶۳ با ساخت فیلم کوتاه فوکوس فعالیت خود را آغاز کرد. اکثر قریب به اتفاق بینندگان تلویزیون با نام جعفری از طریق سریال‌های راه سوم, خط قرمز, شب آفتابی, تب سرد, مسافری از هند و کمکم کن آشنا هستند. او در سینما هم با ساخت فیلم‌های ماه مهربان, قاصدک و بازنده تماشاگران زیادی را جذب کرده است.
او با پشتوانه مخاطبان خود در فیلم گرگ و میش تلاش کرده که به وجه دیگری سینما نظر کند, البته با احتیاط. چرا که در فیلمی که برای نخستین‌بار تهیه‌کنندگی‌اش را عهده‌دار است نمی‌خواهد طوری عمل کند که دیگر نتواند فیلم بعدی خود را بسازد. او در این فیلم, بیتی از حضرت مولانا را دستمایه قرار داده تا بتواند میان معناگرایی و گیشه‌محوری آشتی برقرار کند. این مسیر اگر در نگاه عمومی مقبول افتد, راه سومی را برای سینمای جعفری هموار کرده است.
● فیلم گرگ و میش با فیلم‌های پیشین‌تان متفاوت است و ظاهراً سعی کرده‌اید از آن مسیر فاصله بگیرید. چطور شد به گرگ و میش رسیدید؟
▪ من پیش از گرگ و میش سه فیلم بلند سینمایی ساخته‌ام؛ دو فیلم در دهه هفتاد, ماه مهربان (۱۳۷۳) که فیلمی مناسب کودک و نوجوان بود و بیشتر به عنوان تجربه اول به آن نگاه می‌کنم, فیلم دومم جزء علایق و دلمشغولی‌هایم بود: قاصدک (۱۳۷۴) که به دلیل شرایط اجتماعی آن دوره به عنوان فیلمی سیاه و ضدجنگ, دو سال و نیم توقیف شد و بالاخره در بهار ۱۳۷۷ بر روی پرده رفت. البته من مثل بسیاری از فیلمسازان آن دوره اهل جار و جنجال نبودم وگرنه از توقیف فیلم می‌توانستم استفاده‌های زیادی ببرم که خیلی‌ها بردند و پس از آن در زمره فیلمسازان اهل تفکر و اندیشه قرار گرفتند.
بگذریم, اما فیلم قاصدک برخلاف برخی نقد و نظرهای امروزی جزء پرفروش‌ترین فیلم‌های سال ۱۳۷۷ بود. فیلمی سیاسی ــ اجتماعی درباره آدم‌هایی که با شور و عشق فراوان در سال‌های دفاع مقدس به جنگ دشمن رفتند, اما پس از بازگشت از اسارت می‌بینند همه آن ارزش‌هایی که به خاطرش جنگیدند و شهید, اسیر و جانبار شدند, بی‌ثمر بوده و در تهران سال ۱۳۷۴ (هفت سال پس از خاتمه جنگ) اثری از ارزش‌های پاک دوران مقدس نیست و... آن سال‌ها دغدغه اصلی‌ام طرح مسائل سیاسی ــ اجتماعی آن دوران بود و سعی کردم با یک تیم حرفه‌ای و با ترکیب بازیگران خوب فیلمی متفاوت بسازم ــ حسین جعفریان (مدیر فیلمبرداری), جهانگیرمیرشکاری (صدابردار), ژیلا ایپکچی (تدوینگر), ماهایا پطروسیان و ابوالفضل پورعرب, بازیگران) ــ اما فیلم در آستانه جشنواره و پس از پذیرفته شدن در بخش مسابقه توقیف شد و وقتی رنگ پرده را دید که دیگر ارزش‌ها و نگاه‌ها با زمان تولید فیلم نیز متفاوت شده بود. شاید بخشی از آن‌هم به تغییر سریع شرایط آن دوره مربوط می‌شد.
به هر صورت پس از دو سال و نیم بی‌کاری و یأس و ناامیدی به اولین پیشنهاد تلویزیونی جواب مثبت دادم؛ سریال راه سوم. وقتی در سال ۱۳۸۳ با ساخت فیلم بازنده به سینما بازگشتم که انبوهی سریال ساخته بودم که به‌جز معدودی, بقیه را در حالتی میان خواب و بیداری ساختم و فقط چندتای آن را دوست دارم, اما برای تجربه‌اندوزی و جست‌وجوی راه‌های جذب مخاطب برایم ارزشمند بود. فیلم بازنده برای مردم حکم ادای دینی به دانشجویان کوی دانشگاه در سال ۱۳۷۸ را داشت و سعی کردم با ساخت این فیلم به خودم و دیگران ثابت کنم که در سینما هم می‌توانم با مخاطب انبوه ارتباط برقرار کنم.
حتی زمان ساخت فیلم گرگ و میش بسیار دوست داشتم اسمش را «ایران» می‌گذاشتم؛ چه از منظر ایران‌شناسی که در فیلم می‌بینیم و چه از نظر نام قهرمان اصلی که شمال تا جنوب ایران را طی می‌کند, اما متأسفانه بنا به دلایل متعدد نشد. با این حال باید بگویم گرگ و میش در مسیر فیلمسازی‌ای است که آن را دوست دارم و قصد دارم این مسیر را ادامه دهم.
● به نظر می‌رسد در این فیلم قصد داشته‌اید میان سینمای فرهنگی و سینمای مخاطب‌پسند آشتی برقرار کنید. می‌دانستید حرکت کردن در این مسیر به طور عملی در سینمای ایران چندان آسان نیست؟
▪ از ابتدای نگارش طرح و فیلمنامه قرارمان همین بود که فیلمی متفاوت با آن‌چه تاکنون ساخته‌ام و یا حتی فراتر از آن, فیلمی متفاوت از فیلم‌های معمول روز سینمای ایران و در حد و اندازه توانایی‌های خودم بسازم. ضمن این‌که گرگ و میش نخستین تجربه تهیه‌کنندگی مستقلم در سینما بود, پس دوست داشتم فیلمم دست‌کم به اندازه میزان سرمایه‌گذاری‌اش, بازگشت داشته باشد. ضمن این‌که «جذب مخاطب» معنی دیگرش دیده شدن توسط اقشار مختلف نیز هست, پس می‌توان به نوعی به همین موضوع مورد اشاره شما رسید که قرار بوده و تلاش شده میان دو نگاه موجود, خط سومی برقرار کرد, یعنی فیلم‌هایی که واجد ارزش فرهنگی هستند و در عین حال هم می‌توانند با مخاطب نیز ارتباط برقرار کنند, اما نه به هر قیمت و نه با از دست دادن و زیر پا گذاشتن ارزش‌های هنری یک اثر.
● وجه مخاطب‌پسند فیلم در نوع تصاویر ارائه‌شده, کاملاً القا می‌شود؛ تعدد لوکیشن‌ها (از شهرهای شمال تا جاده‌های جنوب), نماهای کارت‌پستالی و توریستی و تصاویر کویر با آن اکستریم لانگ‌شات‌های آن‌چنانی. چقدر در شکل‌گیری این تصاویر, محمود کلاری نقش و تأثیر داشت؟
▪ شاید درست باشد که بگوییم وجه «عامه‌پسند» فیلم خط اولیه قصه بود: دختری که به خون‌خواهی مرگ خواهرش اسلحه خاک‌گرفته‌ای را از صندوقچه کهنه قدیمی برداشته و مسیری طولانی را برای گرفتن انتقام طی می‌کنند... اما در بخش بعدی همیشه علاقمند بودم, قصه یکی از فیلم‌هایم ایجاب کند تا سفری به ناشناخته‌ها و شناخته‌شده‌های سرزمین پهناورمان ایران داشته باشم. مثلاً در بازنده از تهران به شمال و سپس به ارومیه تا مرز ترکیه رفتم.
یعنی باز هم بخش عمده‌ای از فیلم جاده‌ای بود, اما در گرگ و میش از ابتدا با همفکری نویسنده (علیرضا بذرافشان) قصه را طوری طراحی کردیم تا شمال و جنوب را طی کنیم و در این مسیر تا آن‌جا که قصه می‌طلبد و بیننده احساس نکند, فقط برای جذابیت‌های بصری سراغ مکان‌ها و فضاهای تاریخی رفتیم و سعی کردیم در فیلم یک ایران چهار فصل و دیدنی را هم به نمایش بگذاریم.
در این فیلم از برف, مه, جنگل, صخره, کویر, دریا, پل خواجو, تخت‌جمشید, حافظیه و هر آن‌چه که می‌توانست به وجه بصری فیلم کمک کند, استفاده کردیم. به نظر بهتر است به بخش آخر سوال شما این‌گونه پاسخ دهم که آیا می‌شد فیلمی با این تصاویر بدیع ساخت و منکر حضور محمود کلاری شد و با احترام به همه فیلمبرداران خوب سینمای ایران, آیا می‌توان فیلمی در ستایش سرزمین‌مان, ایران, ساخت و سفری طولانی را طی کرد و به کسی جز محمود کلاری برای فیلمبرداری فیلم فکر کرد؟ محمود کلاری, گوهری ست که با وجود سابقه طولانی و دوستی و رفاقت, خیلی دیر او را پیدا کردم و از همراهی‌اش در تمام لحظات سخت این فیلم سپاسگزارم.
● در وجه محتوایی و پیام‌رسانی و به قول خودتان فرهنگی که دنبالش بوده‌اید, نمایش غیرزمینی ــ متافیزیکی شخصیت‌ها (پلیس, راننده, مرد نابینا و پیرزن) با توجه به تجربه‌های انجام‌شده پذیرفتنی است اما باور کردن ساره و معصومه با نوع ارائه شخصیت‌شان در متن واقعیت امروزین که سخت است...
▪ بخشی از پیام فیلم می‌تواند همین باشد که شما می‌گویید و من سعی کردم با تکیه بر تجربیاتم همه این آدم‌ها را باورپذیر نشان دهم و نظر شخصی‌ام در فیلم‌هایی با برچسب معناگرا, اصلاً این نیست که تأکید بیش از اندازه و درشت‌نمایی برای انتقال پیام الزامی است. به نظرم با موتیف موسیقی در سه مرحله توانستیم به بیننده حتی عامی بقبولانیم که پلیس, راننده کامیون و مرد نابینا به عنوان یک نشانه سر راه ساره قرار گرفته‌اند و هرکدام در طول سفر قرار است او را به سمت و سویی هدایت کنند, پیرزن هم همین‌طور. اما دو دختر قصه (ساره و معصومه) آدم‌های واقعی و به‌شدت قابل باوری هستند که از دل اجتماع خودمان بیرون آمده‌اند.
اولی, ساره, دختر مستقلی است که پس از زلزله رودبار حکم مادر ابدی خواهر کوچکش را بازی می‌کند و پس از تعرض به خواهرش به قصد انتقام راهی سفر می‌شود, اما نوع زندگی‌اش مدرن و امروزی است. روی سقف کلبه‌اش, آنتن ماهواره می‌بینیم و داخل کلبه‌اش کامپیوتر. کارش هم پرورش ماهی است و به قول خودش بهشتی برای خود و خواهرش ساخته و جور دیگری به زندگی نگاه می‌کند. او دوری از اجتماع خشمگین را برگزیده است.
دومی هم که به قول خودش از لحظه‌ای که به یاد می‌آورد آواره کامیون‌ها و راننده‌ها بوده و از زندگی فقط پیاده و سوار شدن و احتیاجات روزمره را تجربه کرده است. هرکدام نماینده واقعی بخشی از دختران جامعه هستند و مسلماً همه آن‌ها نیستند. چون نیاز این قصه فقط آدم‌هایی از این جنس دختران بوده است. کما این‌که در بازنده شخصیت مبارز و ستیزه‌جویی چون تبسم با بازی میترا حجار داشتم که به مرور زمان تبدیل به آدمی خنثی شده بود.
● آیا انتخاب روناک یونسی, بازیگر نقش ساره که از نظر ظاهر شبیه هدیه تهرانی است, عامدانه بوده؟ اصلاً این بازیگر چگونه انتخاب شد؟
▪ با احترام به همه بازیگران زن سینمای ایران بالاخص هنرمند ارزنده سینما خانم تهرانی, روناک یونسی شبیه هیچ‌کس جز خودش نیست. در ابتدای کار دوست داشتم یک بازیگر سرشناس این نقش را بازی کند, اما این امکان میسر نشد.
راستش همیشه دوست داشتم چه در کارهای سینمایی‌ام و چه تلویزیونی یا سراغ سوپراستارها بروم یا با چهره‌های جدید کار کنم و حد وسط با چند تجربه‌ای که داشتم قطعاً به کارم لطمه می‌زد که زده, پس وقتی حضور آن بازیگر زن منتفی شد, به هیچ‌کس و به‌جز چهره‌های جدید فکر نکردم چون به نظرم کار بیهوده‌ای بود. شش هفت چهره جدید را دیدم که هرکدام‌شان قابلیت‌های خوبی داشتند.
به همین دلیل تست گریم شدند و روخوانی متن شروع شد, اما در جلسه آخر فرم و عکسی از یک دختر به دستم آمد. او را دیدم و تست گرفتیم. به او گفتم مثل بقیه در مرحله روخوانی متن شرکت کند که بعد از ده دقیقه فکر کردم او از بقیه کاندیداها بهتر است, پس روناک یونسی شد نقش اصلی فیلم. در حالی که یکی از مهم‌ترین کارهایش در فیلم رانندگی بود که آن را نمی‌دانست. دستیارانم زحمت کشیدند و او را به‌سرعت برای بازی آماده کردند و خودش هم با وجود استعداد, کم‌تجربه بود, اما در طول فیلمبرداری و سفر او نیز همپای ما آمد و شکر خدا به گواه دوستان از عهده نقش برآمد.
قطعاً هیچ عمدی در شباهت نبوده, اما شاید ویژگی‌های نقش, سردی یا خشونت ساره شما را ناخودآگاه به سمت خانم تهرانی سوق داده است. اصلاً یکی از قرارهای من با خودم, معرفی چهره‌های جدید است که برعکس خیلی از دوستان که همیشه طوماری همراه دارند که چه بازیگرانی را به عرصه هنر معرفی کرده‌اند, من نه ادعایی دارم و نه علاقه‌ای به این ادعاها, اما به گواهی خیلی‌ها شاید به اندازه جمع فیلم‌ها و سریال‌هایم چهره جدید و البته بااستعداد که در عرصه سینما هم خوب درخشیده‌اند معرفی کرده‌ام و خوشحالم که شاید خانم یونسی هم با اندوختن تجربه, دانش و تلاش بتوانند جایگاهی مناسب در این عرصه بیایند.
● به لحاظ ساختاری خواستید که همه‌چیز در این فیلم قرینه‌سازی شود؟ مثلاً صحنه آغازین فیلم با بلوف و فضای مه‌آلود آغاز می‌شود و بعد فیلم با نمایی از دریا و هوای آفتابی خاتمه می‌یابد. یا هریک از شخصیت‌ها به نوعی قرینه و بدیعی در فیلم دارند. چرا این‌نوع روش را در کار انتخاب کردید؟
▪ این قرینه‌سازی جزء ساختار فیلم از همان ابتدا بوده است. فیلم با سرمای شمال آغاز و در گرمای پرحرارت جنوب و با آفتاب طلایی پایان می‌یابد. یک‌جور از تاریکی و سیاهی به نور و روشنایی که همان وضعیت قهرمان اصلی فیلم, ساره است. از ابتدا هم شخصیت معصومه طوری خلق شده که در طول داستان جایگزین سوده که خواهر قهرمان فیلم است, باشد و کم‌کم حکم خواهر از دست رفته ساره را بیابد و او هم به نوعی در طول سفر به معانی جدیدی رسیده و تطهیر شده و رستگار شود.
همه این‌ها البته سعی شد در زمان نگارش و ساخت با ظرافت توأم باشد تا بیننده تصور نکند قرار است حتماً در پس هر تصویر به دنبال معنای ویژه‌ای باشد و ذهنش از ادامه سیر طبیعی قصه دور شود. اما ویژگی‌هایی در شخصیت بهروز با بازی خوب امیرحسین مدرس بود که بیشتر به قرینه‌سازی شخصیت دو مرد فیلم کمک می‌کرد که در تدوین نهایی به جهت ریتم کلی فیلم با همه جذابیت‌هایش آن را از فیلم حذف کردیم.● موضوع انتقام شخصی توسط قهرمان فیلم, تا حدودی ما را به یاد سینمای کیمیایی می‌اندازد. در چارچوب کلی این مساله با پیامی که فیلم دنبال می‌کند, در تضاد به نظر نمی‌رسد؟
▪ همان‌گونه که گفتم, موضوع انتقام شخصی انگیزه شروع قصه و آغاز ماجراست و پس از مدتی از گذشت فیلم در درجه چندم اهمیت قرار می‌گیرد و بستر قصه روی موضوعات دیگر حرکت می‌کند و جزء اصول فیلم و معانی آن نیست. ضمن این‌که سال‌هاست فیلمی از کیمیایی ندیده‌ام, اما طی همه این سال‌ها خیلی فیلم با موضوع انتقام شخصی دیده‌ام که لایه‌های اجتماعی سیاسی زیبایی داشته‌اند و قطعاً از دیدنشان بسیار لذت برده و شاید ناخواسته در زمان شکل‌گیری قصه و طرح کلی جرقه‌ای گذرا در ذهن من و نویسنده زده اما در کل اثر نمود ندارد, چرا که به‌هرحال هر فیلمی از نقطه‌ای آغاز و به سرانجامی خواهد رسید و این امر دلیل تأثیرپذیری کامل نیست.
● یکی از هوشمندی‌های این فیلم استفاده از اسپانسر است. استفاده از پژوی ۲۰۶ صندوق‌دار در جهت خدمت به کل فیلم و بازگشت سرمایه.
▪ استفاده از پژوی ۲۰۶ کاملاً اتفاقی بود. ماشین اصلی فیلم, وانت دوکابین دوج آمریکایی که با جست‌وجوی فراوان پیدا کردیم و برای فیلم خریداری و آماده شد در یکی از سکانس‌های تعقیب و گریز در شمال به‌شدت تصادف کرد و به اتفاق بازیگر اصلی فیلم به دره‌ای در جاده ۲۰۰۰ پرت شد, طوری که همگی فکر کردیم بازیگرمان صدمه جدی دیده یا حتی فوت کرده است. اما شکر خدا با طراحی‌های قبلی که توسط مسئول جلوه‌های ویژه آقای شوقی شده بود, ایشان صدمه جدی ندید و پس از چند روز استراحت در بیمارستان ادامه کار را دنبال کردیم. اما وانت دوج تبدیل به آهن‌پاره‌ای شد که به‌هیچ‌وجه قابل استفاده یا حتی بازسازی نبود, به همین دلیل پلانی در پایان فصل تهران به فیلم اضافه کردیم تا ساره با ماشین بهروز مسیر را ادامه دهد و خوشبختانه این موضوع به کلیت فیلم لطمه نزد و در برخی موارد به عکس‌های فیلم نیز کمک کرد, اما اساساً با وجود اسپانسر در صورتی که درست در فیلم استفاده شود, موافقم.
● چرا استفاده از صدای بنیامین در این فیلم مورد اعتراض قرار گرفت؟
▪ بنیامین یکی از بهترین استعدادهای آهنگسازی و خوانندگی است که پس از پیشنهاد من, فیلم را به اتفاق دوست شاعرم سیدفرید احمدی دید و در کم‌تر از ده روز ترانه‌های فیلم را ساخت. در زمانی که ما فیلم را برای دریافت پروانه نمایش فرستادیم ضبط موسیقی‌ها صورت نگرفته بود. پس از آماده شدن ترانه‌ها و ماکت موسیقی آن را به ارشاد دادیم و مدیران هیچ‌گونه اعتراضی نداشتند.
امیدوارم این مشکل به‌زودی حل شود و فیلم اکران شود و صدای بنیامین نیز که جزئی از ساختمان فیلم شده و بسیار روی فیلم نشسته در جای خودش باقی بماند. اساساً دوستان مسئول با هر پدیده جدید ابتدا سر مخالف دارند اما سوالم این است در فیلمی که هیچ ستاره‌ای ندارد و جذابیت‌های عام تجاری هم در آن دیده نمی‌شود, اگر صدای خواننده‌ای باعث شود مخاطب به سمت گیشه سینما برود و پس از دیدن فیلم با مفاهیم و معانی استفاده‌شده در کار ارتباط برقرار کنند, عیب است؟ به نظر من این هوشمندی سازنده موسیقی متن فیلم پیروز ارجمند بود که بنیامین را برای کار معرفی کرد و ایشان نیز به بهترین نحوی با فیلم همراه شدند و امیدوارم قدم اول حضورشان در سینما برایشان خوشایند باشد.
● چقدر به فروش فیلم امیدوار هستید؟
▪ این فیلم را برای فروش نساخته‌ام. فکر کنم این موضوع از سر و شکل فیلم پیداست اما با تجربه سال‌ها حضور در تلویزیون و مخاطب‌شناسی‌ای که تا حدودی پیدا کرده‌ام فکر می‌کنم بتواند سرمایه‌اش را برگرداند. راستش برای من فیلمی از این جنس ساختن, سخت‌تر و طاقت‌فرساتر از ساخت فیلم پرفروش است.
آخرین فیلم سینمایی‌ام ــ بازنده ــ در حدود ۳۵ روز فیلمبرداری شد آن‌هم بدون فیلمنامه و بدون پیش‌تولید و با سرعت بالایی در شهرها و جاده‌های تهران, رامسر و ارومیه. قصه به‌شدت سیاه بود و هر سه قهرمان فیلم فروتن, حجار و گودرزی کشته می‌شدند اما فقط فروش داخل ایران آن بالای یک میلیارد بود, حال شما فروش‌های خارج از کشور فراوانی که داشته و بقیه رایت‌ها را هم حساب کنید. اما اصرار داشتم جنس این فیلم با بقیه کارهایم فرق کند و با توجه به پیشنهادهای اغواگر دوستان تهیه‌کننده, ترجیح دادم خودم تهیه‌کننده کار شوم تا برای فروش فیلم به هر قیمت به هر راهی متوسل نشوم و از این تجربه بسیار خرسندم و امیدوارم خدا کمک کند تا همین مسیر را ادامه دهم.
● خودتان در شکل‌گیری فیلمنامه دخالت داشتید؟
▪ من و علیرضا بذرافشان سال‌هاست دوست و مشاور هم هستیم, چه در فیلمنامه‌هایی که او برایم نوشته مثل سریال‌های خط قرمز, شب آفتابی یا تب سرد که من فقط تهیه‌کننده‌اش بودم چه مشاوره در فیلمنامه بقیه فیلم‌ها و سریال‌هایم. چند فیلمنامه از جمله «تک‌تیرانداز», «خط سوم» و... را با همکاری هم نوشته‌ایم, اما در سینما این اولین تجربه فیلم‌شده مشترکمان بوده است. هر دو ایده‌های مختلفی برای یک فیلم سینمایی داشتیم تا به این طرح رسیدیم. تأثیرگذاری من بر فیلمنامه همان‌قدری بود که ایشان در ساخت فیلم. اساساً من نویسنده‌ام را محدود به فیلمنامه نمی‌کنم و اصرار دارم در همه جزئیات از عوامل, بازیگران, لوکیشن و... همکاری کند که این‌نوع همفکری در یک کار گروهی به نظرم جذاب است.
● در فیلم دائماً لحن موسیقی تغییر می‌کند, طوری که گاهی اوقات انسجام فیلم را به هم می‌ریزد.
▪ موسیقی متن فیلم گرگ و میش سبک موسیقی فیوژن است. در این سبک ترکیبی از موسیقی الکترونیک, موسیقی کلاسیک و موسیقی محلی داریم. سازهای کلاسیک, ویولن‌سل و کلارینت بوده و از آواهای زن و مرد کلاسیک هم با ترکیبی از موسیقی آوایی و محلی موسیقی ایرانی که از سازهای کوبه‌ای و بادی بوده استفاده شده و در برخی لحظات به جای ریتم گیتار از دوتار استفاده کردیم. در کل سعی کردیم تجربه‌ای کاملاً نو در موسیقی این فیلم داشته باشیم. این تجربه نو به دلیل عبور قهرمان اصلی قصه از مناطق و قومیت‌های مختلف ایران بوده و سعی کردیم در هر منطقه بخشی از موسیقی همان منطقه که با کلیت موسیقی فیلم همخوان بوده را استفاده کنیم. این تجربه لذت‌بخش بود و تغییر لحن آن به دلیل استفاده از سازهای مختلف در اقلیم‌های گوناگون بوده است.
● از نظر خودتان بالاخره کفه فیلم به سمت گیشه است یا معنامحوری؟
▪ هیچ‌وقت قصد نداشته‌ام عقیده‌ام را به کسی تحمیل کنم. اگر این فیلم در گیشه موفق باشد خوشحالم و معنی‌اش این نیست که گرگ و میش فیلمی گیشه‌ای بوده. اگر هم نفروشد معنی‌اش این نیست که این فیلم معناگرا است چون به نظرم می‌توان و می‌بایست فیلمی معناگرا ساخت که گیشه خوبی هم داشته باشد و امیدوارم این اتفاق با گرگ و میش بیفتد.
● باز هم این مسیر فیلمسازی را دنبال می‌کنید؟
▪ گرگ و میش شروع مسیری است که مدت‌ها در پی‌اش بوده‌ام. قصه اصلی فیلم از روایت حضرت مولوی در مثنوی است که آورده است: «من که سفر کردم راه مرا امتحان کرد/ من از این سفر چه به دست آورده‌ام؟» من دنبال اندوخته این سفر هستم و امیدوارم که بتوانم نوع خاصی از سینما را که با احترام به مخاطب به دنبال ایجاد تأثیر فرهنگی است دنبال کنم و از خداوند بزرگ می‌خواهم در این راه کمکم کند.
فرانک آرتا
منبع : ماهنامه صنعت سینما


همچنین مشاهده کنید