جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


تنهایی پرهیاهو


تنهایی پرهیاهو
● مقدمه یی در باب مفهوم شهرت در ادبیات ایران
ویلیام فاکنر نویسنده امریکایی در مصاحبه یی می گوید؛ «همه ما در برآوردن آرزوهای مان شکست خورده ایم. بنابراین من خودمان را براساس شکست باشکوه مان در دست زدن به کاری غیرممکن ارزیابی می کنم.» جمله فاکنر شاید خلاصه آن تفکری باشد که در آن نویسنده و هنرمند، موجودی معرفی می شود که نظم عینی جهان اش را نمی پذیرد و تلاش می کند به ارائه منطق و تعریفی دیگر از جهان در متن خود حداقل یک شکست خورده مغرور باشد.
اگر این تعریف را قبول داشته باشیم نویسنده و هنرمند مبدل به اقلیتی در برابر اکثریتی می شود که در راستای تعریف خود از جهان دریچه پدیده یی به نام «شهرت» نیز می شود. تقابل و تعامل وضعیت نویسندگان ایرانی با این مفهوم اکتسابی وضعیت های ویژه یی را به وجود آورده است. شما در سمت چپ و راست این صفحه دو تصویر می بینید؛ یکی هوشنگ ابتهاج (سایه) و دیگری احمد شاملو (بامداد). دو چهره یی که در تقابل با مفهوم شهرت برآیند دو وضعیت متفاوت شده اند. در این مقدمه کوتاه چندی از سرفصل هایی را که در باب مفهوم شهرت در دو قشر از نویسندگان و شاعران ایرانی وجود دارد، روایت می کنیم. دو قشری که هر دو شرایط منحصر به فردی را در قبال هنرمندان ادبی ایران و حافظه تاریخی جامعه رقم زدند...
شهرت نویسندگان ایرانی امری پیچیده و اغلب خارج از تعادلی شناخته شده بوده است. ادبیات نو در جامعه یی متولد شد که سال ها بود فرصتی برای فکر کردن به نویسندگانش نداشت و همین امر موجب شد تا پدیده بی حافظگی جامعه ایرانی در آن سال ها به امری محوری در قبال نویسندگان و شاعران ایرانی تبدیل شوند.
نویسندگان و شاعران به واسطه وضعیت در اقلیت بودن شان همواره در مسیر متمایز شدن قرار داشته اند. عمده این تمایز و شهرت به دلیل آثار ایشان است که باعث می شود جامعه در ادوار مختلف نسبت به نام تصویر و یاد آنها عکس العمل نشان دهد. این شرایط بدیهی در طول یک قرنی که از ظهور ادبیات نو و اجتماعی در ایران می گذرد به یکی از مفاهیم حاشیه یی اما تاثیرگذار در روزگار نویسندگان و شاعران ایرانی تبدیل شده است.
شهرت چیست؟ یا شاید اگر درست تر بگویم؛ شهرت در معیارها و جهان ذهنی نویسنده و شاعر چه جایی را به خود اختصاص داده است؟ منهای انبوه پاسخ هایی که وجهه آکادمیک و جامعه شناسانه دارند باید گفت که شهرت همان مفهومی است که باعث می شود، ما در برابر یک نام توقف کنیم و دلیل این توقف را مرور کنیم. در تمام سال هایی که نویسندگان ایرانی هر نسل مشغول آفرینش های ادبی بوده اند، شهرت به یکی از معضلات ذهنی اکثر آنها تبدیل شده است و امروزه به جایی رسیده که نسل جدید نویسندگان و شاعران ایرانی به شکلی غیررسمی رابطه باستانی یی را که همواره میان نویسندگان و جامعه وجود داشته از کف داده اند.
پدیده مشهور نبودن و عدم توانایی برای ورود به ذهن قسمت بزرگی از جامعه شاید یکی از مهم ترین معضلاتی باشد که به افسردگی نویسندگان و شاعران دامن می زند. اما روایت این پدیده ناخوشایند کمتر ریشه در نگاه های ادبی یا زیبایی شناسانه دارد، بلکه اغلب به وضعیتی بازمی گردد که در آن ما با شکل های مختلفی از «رویارویی» جامعه با هنرمندان خود روبه رو بوده ایم... همان طور که اشاره شد جامعه ایران در شرایطی شاهد ظهور موج اول ادبیات مدرن شد که شکل جدیدی از دیکتاتوری در حال رشد بود. در دوره رضاخان پهلوی جامعه سنتی و غیرشهری ایران که درگیر با عدم توانمندی حکومت ها و دولت های چند قرن اخیرش بود، شاهد ظهور ادبیات نو شد.
تاریخ ایران نشان داده است که در جامعه ایرانی چند قرن اخیر روح محافظه کارانه یی حاکم بوده که دلایل واضح و روشنی مانند عدم امنیت های وجودی، تراژدی های اقتصادی و تقابل سنت و مدرنیته از مهم ترین عوامل آن بوده اند. این روح محافظه کارانه نه تنها فرصتی برای یک رنسانس ادبی به وجود نمی آورد بلکه برای مدت نامحدودی نیز هنر ادبیات را در دو وجهه مشخص تزئینی و عرفانی درک می کرد. بنابراین نویسندگان و شاعران جدید- که از قضا برای ترسیم همین وضعیت نابسا مان تاریخی تلاش می کردند- در زمانی کار خود را آغاز کردند که نه حکومت دیکتاتور پهلوی و نه روح محافظه کار جامعه علاقه چندانی به تحمل و پذیرش آنها نداشت.
صادق هدایت در این شرایط دچار چنان افسردگی و نا بسا مانی روحی و ذهنی یی می شود که خودکشی می کند، صادق چوبک به نویسنده منزوی تبدیل می شود و ابراهیم گلستان با مشی و نگاهی انتقادی به وضعیت انسان ایرانی نظر می کند. در واقع و شکلی غیررسمی اقلیت در برابر اکثریت می ایستد.
وضعیت های حزبی و روشنفکرانه یی که خواسته یا ناخواسته بر دوش هنرمند ایرانی قرار می گیرد به تشدید این تقابل می افزاید و بعد از دو یا سه دهه اعم نویسندگان و شاعران ایرانی - در اینجا منظور چهره های درخشان ادبی است و نه نویسندگان عامه پسند یا سنت گرا- براساس همین تقابل یا اتفاق های زندگی شخصی شان به شهرت می رسند. در کمتر جایی از جهان نویسنده یی به واسطه نوع مرگش - مانند هدایت - به شهرت می رسد، یا کمتر شاعری از طریق زندگی اجتماعی اش به مخاطبان معرفی می شود- مانند شاملو- بنابراین اغلب چهره های ادبی ایران براساس یک یا چند ویژگی غیرادبی به جامعه عام معرفی شده و شاید اقبال این را می یابند که آثارشان نیز به دل این روح محافظه کار رسوخ کند.
پدیده مهم دیگری که در این میان وجود دارد روزگار ناآرام آن دهه ها است که اجازه نمی دهد جامعه در یک شرایط عادی با ادبیات روبه رو شود. تجددخواهی نویسندگان و شاعران دقیقاً همان وضعیتی است که چه در قالب آثار و چه در هیئت زندگی اجتماعی باعث می شود تا جامعه ایران در برابر آن موضع داشته باشد. از سویی دیگر نبرد خسته کننده میان مرتجعان و نوگرایان برای جامعه ایران هیچ گاه تبدیل به یک امر فکری نمی شود و شاید اصلاً چیزی به نام جریان فکر در ایران به وجود نمی آید. پس ما با شرایط تراژیکی روبه رو هستیم و در این شرایط تراژیک شهرت نویسنده و شاعر پدیده یی است که کم کم به افسردگی نسل های بعدی دامن می زند.
همه ما می دانیم ادبیات- به خصوص داستان و رمان- فرآیندهایی هستند که در شرایط زندگی شهری و از آن مهم تر دموکراتیک شکل می گیرند. نویسنده در این شرایط است که می تواند با جامعه خود به دیالوگ مشغول شود و در یک شرایط عادی است که پذیرش نویسنده به عنوان اقلیتی مشهور پذیرفته می شود.
اما تاریخ ایران بیانگر این نکته است که آن شرایط شهری و دموکراتیک به دلیل وضعیت اقلیمی - اقتصادی از یک سو و روحیه محافظه کارانه تاریخی از سوی دیگر شکل نگرفته است. پس اعم نویسندگان و شاعران ایران با تمام ارزش های متنی شان نمی توانند نقش باستانی شان را در تقابل با جامعه بازی کنند. همه ما می دانیم، شهرت امری اکتسابی و بیرونی است و به موضوع و ابژه خود «قدرت» می بخشد.
حکومت های سال های پهلوی از جمله عواملی در راستای پیشگیری از این قدرت بودند. زیرا موجب پیدایش نهادی انتقادی می شد که با ذات دیکتاتوری در تعارض بود. به همین دلیل اعم نویسندگان ما به دو گرایش عمده - البته شکل های فراوان دیگری نیز وجود دارد اما این بحث تنها در باب این دو گرایش است- تبدیل شدند؛ نویسندگان مستقل و نویسندگان محفلی. این نام گذاری تنها به دلیل وضعیت خاص شان در حرکت هایی بیرونی انجام شده است و اصلاً مفاهیم ادبی مورد نظر نیست...
● نویسندگان محفلی
نویسندگان و شاعران محفلی در ایران بیشترین تعداد از نفوس این جمعیت را تشکیل داده اند و از قضا بیشترین سهم از شهرت های موقتی و در پاره یی مواقع همیشگی را - منظور از همیشگی تا تاریخ امروز است،- به دست آورده اند. اعم نویسندگان محفلی این کشور افرادی بوده اند که نگاه های ایدئولوگ، روشنفکرانه و معتقد به جمع داشته اند و به شکل یک نهاد یا گروه در زمان های مختلف حرکت کرده اند.
رابطه شهرت با این گروه از نویسندگان، رابطه یی متعارف تر است. چهره هایی مانند آل احمد، براهنی، شاملو، بزرگ علوی و... هم به واسطه آثار ادبی خود و هم به دلیل انبوه حرکت های اجتماعی شان وضعیتی را موجب شدند که در آن، جامعه محافظه کار ایران وادار به درک و در پاره یی مواقع پذیرفتن آنها شد. این گروه یک ویژگی بسیار بارز داشتند و آن ارائه اتفاقی بود که می توان به آن حرکت جمعی گفت.
ایشان که افسانه هایی در باب کافه نشینی ها، دوستی ها، دشمنی ها و ایده های سیاسی - اجتماعی شان وجود دارد با نوعی هم سویی میان آثار ادبی و رفتارهای اجتماعی شان، حرکت کردند. ایجاد جمع ها و توجه ویژه به قدرت رسانه یی مطبوعات باعث شد اعم آنها در جامعه ایران برای دوره هایی کوتاه به قهرمان های هنری تبدیل شوند. از یاد نبریم که ایده چپ نیز در این میان بی تاثیر نبود و همین ایده - حال در شکل های مختلف آن - باعث می شد آنها به مبارزان حکومت پهلوی تبدیل شوند.
این دسته از نویسندگان و شاعران به دلیل حضور پرطنین در میان مخاطبینی که اکثرشان را اقشاری مانند دانشجویان تشکیل می دادند موفق شدند نه تنها خوانندگان فراوانی برای آثارشان بیابند بلکه زندگی، منش، رفتارها و حتی تصویرشان به حافظه آن مخاطبان وارد شد. بنابراین می توان گفت، شهرت نویسندگان محفلی به دلیل تمایل آنها به سمت اشاعه رفتارهای «خاص» بیرونی و برخی خرق عادت ها موجب شد ایشان مشهور شده و جنس شهرت شان سوای از آن اعتباری باشد که متن های آنها برایشان همراه آورده است.
مثالی می زنم؛ شاعری مانند شاملو به دلیل ذات نوگرا و انقلابی آثارش شناخته شد اما عنصری که این شناخت را تبدیل به شهرت کم نظیر احمد شاملو کرد شکل خاصی از رفتارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بود که موجب «تمایز» او با بسیاری از هم نسلانش می شد. در واقع باید این طور گفت که شاعر بودن شاملو در جامعه کم حافظه ایران نمی تواند دلیل مهمی بر متمایز شدن او باشد اما اگر این صفت با گونه یی رفتار اجتماعی همراه می شد می توانست مخاطبان جدید این جامعه را جذب کند.خب، همه می دانیم که شاملو مانند اعم نویسندگان و شاعران دهه های آغازین جریان مدرنیسم ادبی در ایران گرایش های چپ داشت. این ویژگی مهمی بود و با اینکه شاملو به سرعت از حزب توده فاصله گرفت اما روح یک هنرمند متعهد در او باقی ماند. این روحیه با رفتارهای انتقادی و تند شاملو نسبت به پدیده های حکومتی و قوانین اجتماعی به او یک شخصیت منحصر به فرد بخشید که برآیندش را می توان دلیل شهرت احمد شاملو دانست.
از سوی دیگر هنرمندان و نویسندگان ایرانی به خوبی می دانستند که «شهرت» می تواند موجب درونی شدن آثارشان میان جامعه ایرانی شود. در واقع ما با ایده یی «رمانتیک» روبه رو بودیم که در آن زندگی شخصی و فردی نویسنده اهمیت دو چندان داشت. از همین تفکر و نگاه بود که افسانه یی به نام روزگار طلایی «دهه چهل» ساخته شده و زوایای پنهان زندگی بسیاری از چهره های آن دوره دهان به دهان گشت (و می گردد).
نویسندگان محفلی به دلیل استفاده از حضور پرتعداد در جامعه در حال ساخته شدن و معرفی خود به عنوان نوگرایان این عصر در این تلاش بودند تا نه تنها از سوی جامعه پذیرفته شوند، بلکه بتوانند به واسطه استفاده از کارکردهای عاطفی شهرت به ماندگاری نام و اثرشان برای دوره یی طولانی دست پیدا کنند. این نویسندگان و شاعران به مهم ترین قانون شکنان دوره خود تبدیل شدند و گاهی جان و عمر خویش را بر سر این مسیر گذاشتند. مگر تاثیری بیافریند که در آن «جاودانگی» به وجود آید.
● نویسندگان مستقل
همان طور که گفتم مراد از ترکیب نویسندگان مستقل در این مقدمه و نوشتار ارتباطی با ارزش ها و ویژگی های متنی و ادبی پیدا نمی کند و این ترکیب تنها به واسطه مواجهه برخی نویسندگان با مفهوم شهرت ساخته شده است. در حوزه شهرت و نویسندگان ایرانی، گرایش یا جمعی به وجود آمد که برعکس نویسندگان موسوم به محفلی و منهای آثار متنی شان، هویتی انزواجویانه یا گوشه گیرانه را به دست آوردند.
اینان با اینکه در دوره یی در عرصه های مختلف اجتماعی حضور داشتند و گاه گروه هایی را نیز به وجود آوردند اما دلیل اشتهار بیرونی شان وابسته به این مسائل نبوده و نیست. از چهره های مهم این روند باید به ابراهیم گلستان، شمیم، صادق چوبک، بهرام صادقی، قاسم هاشمی نژاد، حتی هوشنگ ابتهاج و... اشاره کرد که با وجود حضور در مراکز و مکان هایی که محافل ادبی هم در آنجا وجود داشت به این نام و صفت دچار نشدند.
«شهرت» این نوع از نویسندگان و شاعران ایرانی در آن سال ها اغلب به مشی تک رو و گاه برخلاف جمعی بازمی گردد که حتی در آثارشان نیز دیده می شود. به عنوان مثال نویسنده یی مانند ابراهیم گلستان به دلیل شرایط خاص زندگی و دوری اش از بافت سنتی رفتارهای ادبی شهرتی متفاوت پیدا کرد. شهرتی که بیشترین بازتاب های آن در دایره نسل ها و مخاطبانی است که از طریق ادبیات آنها را کشف می کنند.
در واقع می توان این طور گفت که نام نویسندگان محفلی اغلب همراه و گاه زودتر از آثارشان در ذهن مخاطبان شکل می گیرد، اما بیشتر نویسندگانی مانند ابراهیم گلستان از طریق و جهت آثارشان کشف شده و سپس افسانه ها و داستان هایی را به دنبال می آورند که درباره شان ساخته یا گفته می شود. این نوع از چهره های ادبی ایران با دور شدن از روزمر گی جریان های ادبی و آن چیزی که حضور دائمی در جمع نامیده می شود، هویتی دیگرگونه پیدا می کنند، کمتر گفت وگو می کنند، کمتر عکس های شان چاپ می شود، به ندرت در موضع گیری های روزمره شرکت می کنند و به همین دلیل خواسته یا ناخواسته به عنوان نویسنده یا شاعر چیزی بیشتر از آثارشان نیستند. با وجود شهرت فوق العاده بیشتر این چهره ها به دلیل تاثیرهای فراوان نوشته ها و سروده های شان نمی توان ایشان را در چارچوبی مانند نویسندگان محفلی تر شناسایی و درک کرد. جالب اینکه هرچه زمان جلوتر می رود و نسل های جدیدتری به وجود می آیند، شهرت این دسته از نویسندگان و شاعران بیشتر می شود.
دلیل آن هم منهای کارکردهای ادبی و متنی ایشان اغلب به واسطه نوعی سایه «فراموشی» خودخواسته یا ناخواسته یی است که حول نام و زندگی و رفتارهای شان وجود دارد. این فراموشی دقیقاً در برابر آن وضوح و شفافیت برآمده از هویت نویسندگان موسوم به محفلی شکل می گیرد و شاید به همین خاطر باشد که نویسندگان مستقل در این سال ها بیشتر مورد رجوع مخاطبان نو و تازه قرار می گیرند.
کیستی و چیستی آنها به سوالی مهم تبدیل می شود و جالب اینکه به دلیل هیاهوی کمتر و حداقلی که در باب آثارشان وجود دارد، این آثار جدی تر خوانده می شود. این نوع خاص از شهرت که برآمده از خلاء و نبودن است خود تبدیل به یک رفتار متفاوت می شود. رفتاری که می کوشد با دور شدن از متن به نوعی به کارکردهای ضدشهرت دست پیدا کند، اما دور دیگری شکل می گیرد و شکل دیگری از این سنت ساخته می شود که طی آن ما با نوعی شهرت برآمده از عدم و نبودن روبه رو هستیم.
مقایسه کنید شهرت و نوع شهرت موریس بلانشو را با آلبر کامو، سالینجر را با ارنست همینگوی، مارسل پروست را با آندره ژید، گلستان را با شاملو، چوبک را با براهنی و... در تمام نقطه های این دایره تمایل به ماندگاری امری است تکرار شونده که دو بخش مهم دارد. بخش اول که پدیده یی عام است و در آن نیاز به جاودانگی نزد هنرمند امری بدیهی و جهانشمول است اما بخش دوم که خاص رابطه جامعه ایران و هنرمندان و نویسندگان اش است روندی را ساخته که با مطالعه آن می توان دریافت تلاش بسیاری از این افراد برای یافتن شهرت فراگیر به هراس ایشان از کارکردهای کم حافظه گی در این جامعه بازمی گردد. شهرت می تواند با تکرار نام یک فرد باعث خوانش و احتمالاً تاثیرگذاری تفکرش در جامعه شود و این امری است رویایی که موجب ساخته شدن جریان فکر و اندیشه می شود.
شاید به همین دلیل باشد که هنوز نمی توانیم در ادبیات ایران بازتاب های بیرونی جریان های فکری را بیابیم. آثار خوانده می شوند اما شهرت بسیاری از آفرینندگان آنها کمتر کمکی به اشاعه تفکر موجود در آن آثار می کند. شاید این ویژگی ناخوشایند، یعنی عدم شهرت نویسنده به عنوان یک اندیشه ساز و استفاده از محورهای آن اندیشه، باعث شده ساختار زیستی و رفتاری نویسندگان مستقل الگوی نسل جدیدتر شود. مگر با دور شدن از هیاهو و ارائه نوعی مشی انزواطلبانه هستی مطمئن تری را برای آنها رقم بزند...
عنوان مقاله برگرفته است از رمان بهومیل هرابال
مهدی یزدانی خرم
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید