یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


واپسین شطحیات نیچه


واپسین شطحیات نیچه
با این که حمید نَیِّر نوری برای اولین بار "چنین گفت زرتشت" نیچه را به فارسی ترجمه کرده و در ۱۳۲۷ در تهران به چاپ رسانده(خان بابامشار - فهرست کتابهای چاپی فارسی) و تاکنون شاید بیش از نیمی از آثار نیچه به فارسی در آمده، مسلم نیست که ارکان فلسفی این متفکر بزرگ به درستی و روشنی در ایران شناخته شده باشد. البته انتقال فکر از یک سیستم فرهنگی به یک سیستم فرهنگی دیگرمثل انتقال آب از یک کانال به یک لوله نیست و اساساً اَرای نیچه در خود اروپا هم دچار کج فهمی‏های تاسف‏انگیز و گاهی هم خطرناک‏شده ولی به یُمنِ تَاَمُّلات دقیق و عمیق انبوهی از اندیشمندان غربی، وجوه گونه‏گون دستگاه فلسفی نیچه امروزه روشن شده، هر چند که‏باب تفسیر و تاویل پیوسته گشوده است و مداومت چاپ کتابهای تازه درباره این فیلسوف خود دلیل روشنی بر غنای پایان‏ناپذیراندیشه اوست.
نیچه در نیمه دوّم قرن نوزدهم زندگی می‏کرد، امّا فکر او در بسیاری از جریانات فلسفی قرن بیستم تاثیر مسلم گذاشت و حدس و شم‏و حس ششم او بود که سبب شد به صَرافت دریابد تاسیس علمی به نام روان کاوی ضرورت دارد و موشکافی در اسطوره از لوازم درک‏روزگار ماست.
نظر نیچه را درباره تاریخ نگاه کنیم. نیچه عالم وجود را مقید به هیچ قدرت بالغه‏ای نمی‏بیند که غایتی در آن باشد و جهان را به آن‏سوی براند. به نظر نیچه تاریخ را بعضی آدمها و تحت شرایط مُشخّصی بوجود می‏آورند. جوهر تاریخ حاصل مبارزه نظامات ارزشی‏انواع متفاوت آدمهاست که نیازها و قدرت‏طلبی‏های خاص خود را دارند. نیچه اعتقاد دارد که باید از پوچ‏انگاری و نیست‏گرایی دست‏برداشت. اما خیال‏پردازی نمی‏کند و واقعیت را از واقع تُهی نمی‏سازد و می‏گوید وجود این جهان دلیل و مَحمِلی ندارد ولی باید آن رابدون دلایل قبول کرد. یعنی این کار راه دیگری جز آن چه گفته شد ندارد. در همین چهارچوب فلسفه تاریخ نیچه معتقد است که آراءیهودی و مسیحی تاریخ اروپا را اساساً معروض انحطاط و پوسیدگی کرده و برای علاج بیماری اروپا باید مردانی را پیدا کرد که صاحب‏فکری بلند و اراده‏ای پولادین باشند. به‏طوری که بتوانند کل واقعیت این جهان را تحمل کنند و به حدی نیرومند باشند که به زندگی‏سعادت‏آمیز خود ادامه دهند بدون این که نیاز به اعتقادات مطلقه داشته باشند. برای نیل به این مقاصد نیچه می‏گوید ارزشهای ضعیف‏کننده موجود را باید بیرون ریخت و به ارزشهای افزاینده نیرو چنگ زد و به این ترتیب اخلاق آزادگان را جانشین اخلاق بردگان نمود.نیچه این بخش از فلسفه خود را که مبشر نوعی حیات معنوی معطوف به عوالم متعالی است مذهب اصالت انسان (اومانیسم) می‏نامید.نیچه می‏خواست مردانگی و زندگی بی‏پروا الگوی رفتار انسان‏ها قرار گیرد.
با تمام این اوصاف و با این که تا به امروز تعداد قابل ملاحظه‏ای از آثار خود نیچه به فارسی‏ترجمه شده و برخی تحقیقات فرنگی‏ها هم ندرتاً به فارسی آبرومند در آمده است، حق مطلب،البته ادا نشده و ارکان فکر نیچه همچنان در پرده استتار مانده و خلاصه مثل سایر تصوراتی که ازاجزای فرهنگ غربی در ایران وجود دارد، تَلَقی ما از منظومه فکری این مرد نامدار هم‏علی‏القاعده سطحی و بی‏مایه است.
امّا مهجور ماندن حقیقت حرف نیچه در میان ما معلول چندین علت است. اوّل آن که نیچه‏نثری آن چنان زیبا می‏نویسد که حکم شعر را پیدا می‏کند و البته ترجمه شعر و فهم شعر کار را برکسی آسان نمی‏کند! دوّم این که نثر نیچه از مقوله تحلیلی نیست از مقوله کلمات قِصار است‏یعنی جریان استدلال را ثبت نمی‏کند. نتیجه برهان را تحویل خواننده می‏دهد به طوری که‏خواننده معمولی در مقابل عمل انجام شده قرار می‏گیرد. سوم این که اساساً وارد شدن در عرصه‏فکر نیچه آداب دارد، آسان نیست و خواننده مکلف است به این که چندین مانع دست و پا گیر رااز سر راه خود بردارد و بر آن‏ها مسلّط شود:
اولین خصلت ممیز یا اشکال کار نیچه این است که در آثارش ابتدا و آغازی وجود ندارد و هرقضیه‏ای اعم از اخلاق و دین و فلسفه و زیست‏شناسی و تراژدی و زیبایی‏شناسی و تاریخ ومعرفت و جز آن می‏تواند مُبتدای بحث و فحص وی قرار بگیرد. نیچه در نوشته‏های خود نظم‏متعارف حکما را ندارد. مطلبی را شروع می‏کند ولی کمی آن طرف‏تر دوباره به آن می‏پردازد و
دامنه بحث را توسعه می‏دهد و قضایای مربوط به خیر و شر و نفس و وجدان را وارد معرکه‏می‏کند.
به این ترتیب است که ملاحظه می‏کنیم در واقع، هیچ آغاز و ابتدائی برای هیچ مسئله‏ای‏وجود ندارد، چرا که هر مسئله‏ای دوباره و سه باره مطرح می‏شود... وقتی که از صیرورت (شدن)سخن می‏رود چگونه می‏توان از مبدأ یا "نقطه عزیمت" سخن گفت؟ وقتی که نیچه قائل به‏چیزی به اسم وجود یا هستی نیست، چگونه می‏توان برای وجود، به یک "منشاء" قائل شد؟ به‏این ترتیب است، که می‏بینیم مفهوم آغاز هر قضیه‏ای - از لحاظ نیچه - بی‏اهمیت است، چرا که‏مفهوم "بازگشت ابدی" در فلسفه او به معنی رِجعَتِ کلیه اشیاء و امور است. یک چرخ را در نظربگیرید، در هر نقطه‏ای از این چرخ، در واقع "چرخیت" یا کل چرخ حاضر و ناظر است و خلاصه‏کلام آن که اعتقاد به آغاز و مبدأ واحد اساساً با فکر نیچه متضاد است.
به نظر نیچه، جهان خلقت، منشاء واحدی ندارد، آغازی ندارد. خلقت امری قدیم است وتباری متکثر دارد. از لحاظ نیچه کلیه عناصر مُقَوم عالم خلقت در یکدیگر متداخل هستند و باهم مرتبط. یعنی جهان هستی شباهت دارد به یک قالی گسترده که تار و پود آن از انواع‏روییدنی‏ها و گیاهان تافته و بافته و در هم پیچیده ساخته شده است. و مشکل در همین جاست.در مَفروشی چنین در هم تَنیده مگر می‏توان مبدأ و آغازی تشخیص داد؟
مطلب را درز بگیریم و برویم سر اشکال دوّم.
نیچه عادت دارد به تکرار مکرر و مقولات مُشابهی را مدام در وضعیت‏های گوناگون قرارمی‏دهد به طوری که نگرنده خیال می‏کند جلوی یک دستگاه "شهر فرنگ" نشسته که در خلال‏حرکات آن عناصر مشابهی تغییر جهت و تغییر معنا و تغییر رنگ می‏دهند.
و مسائلی مثل نفس و علیت و غایت را مدام در چهارچوب انسان‏شناسی و تاریخ و اخلاق‏و روان‏شناسی و علم الحیوهٔ نظاره می‏کنیم.
مثلاً قضیه‏ای نظیر "تبارشناسی نیکی و بدی" برحسب این که با مسئله دین و عقوبت وحقوق و وجدان سر و کار پیدا کند به ده‏ها و صدها مسئله تبدیل می‏شود، یعنی سرانجام‏تصنیف نیچه تبدیل می‏شود به گنجینه‏ای از انواع نقطه نظرها.
حقیقت این است که نیچه در کتاب‏های خود تکرّر و تکثر صور زندگی را متذکر می‏شود ومی‏گوید هیچ امری یقینی نیست، همه امور مبهم و ذووجهین و تصادفی و اتفاقی و مقدر و بسته‏به بخت و اقبال هستند. آن چه می‏بینیم در معرض تخریب و تجدید قرار دارد.
حتی شیوه تالیف و ساختمان کتاب‏های نیچه منعکس کننده وجوه مختلف حیات است.یعنی نوشته‏های نیچه چنان که می‏دانیم، از "کلمات قصار" بافته شده. هر یک از این کلمات قصارمجازاً حکم غریزه‏ای را دارد که در بدن موجودی زنده با غریزه دیگری تعارض پیدا می‏کند وخلاصه محتوی کتاب نیچه مثل یک شی زنده عمل می‏کند که تقابل و تضاد و تناقض در بطن آن‏مکتوم است (مثل تقابل مرگ و زندگی).
نیچه برای این که مثلاً درباره شاپَرَک سخن بگوید نمی‏آید آن جاندار ظریف را روی یک تکه‏کاغذ به کمک یک سنجاق ثابت کند و حرکت آن را بُکشد. او پروانه را در حین پرواز معاینه‏می‏کند و به وصف آن می‏پردازد. مطالعه آثار نیچه ممکن است توهم تکرار مکرر را در خواننده‏ایجاد کند. این تکرار مکرر، هم درست است و هم خطا. درست است چون پیوسته از مفاهیم‏مُشابهی سخن می‏رود. خطاست زیرا که هر بار از زاویه جدیدی به این مفاهیم نگریسته می‏شود.
اشکال سوم قضیه مجردات و ملموسات در آثار نیچه است. می‏دانیم که تا به حال کتابهای‏بسیار درباره آراء خاص نیچه مثل اراده معطوف به قدرت و مرگ خدا و انسان کامل (ابرمرد) وزیبائی‏شناسی و نظریات وی در باب افلاطون و کانت و شوپنهاور و نیز تلقی وی از مفهوم‏تراژدی نوشته‏اند.
اما در باب قضایایی مثل تئوری خلاء یا آشفتگی کیهانی )chaos( و مسئله غریزه انسان و یاتحول بیولوژیکی و یا نظیر آن درباره کار و نظام اقتصادی لیبرال و تکنوسیانس (فنون علمی)مطلب زیادی نوشته نشده است.
به بیان دیگر مبنای ماتریالیستی، افکار نیچه را هیچ انگاشته‏اند و تکه پاره‏هایی از آن را مثل"هیچ‏گرایی" و "نفس" و شور دیونیزوسی را مطمح نظر گرفته‏اند.
به عبارت دیگر پژوهندگان، آثار نیچه را به طور کلی و منطقاً مرتبط در نظر نگرفته‏اند وخیلی عجیب است که در تحقیقات خود بر فقدان حس مدارا و تحمل و نیز تناقضات آرای نیچه‏پافشاری کرده‏اند ولی تغییر زاویه دید را در تفکرات او به هیچ انگاشته‏اند.
اشکال چهارم نیچه در آرای سیاسی اوست که خشم آدم‏ها را می‏افروزد. تا دلتان بخواهدنیچه عقاید دل آزار دارد. یعنی مرتجع است، توتالیتر است، قائل به برتری نژاد است، قائل به‏اصلاح‏نژاد است، قائل به برده‏داری است، چگونه می‏توان نگاه تحقیرآمیز او را به توده‏ها، به‏آزادی مطبوعات، به حس برابری و معاضدت ندیده گرفت.اما نیچه را بدون پیش داوری و سبق ذهن باید نگاه کرد. نیچه یک غول خون‏خوار نیست.یک دیکتاتور با عقاید واهی نیست، نیچه یک نوع هیتلر نیست که به جامه حکما در آمده باشد.او نیست که توده مردم را به مثابه عوام‏الناس، نادان می‏انگارد. نیچه می‏گوید روزگار ما روزگارتنزل و خواری انسان است. مردم غلام زرخرید صنایع می‏شوند. انرژی و زندگی مُسرِفانه به هدرمی‏رود. نیچه به جای این وضع منطق دیگری را می‏نشاند که انسان دوستانه باشد. امّا چون‏می‏داند که سیاست مبتنی بر سرمایه، خود نتیجه ظهور جوامع گله مآب است پس می‏گوید ابتداباید این جوامع را از این بَلیّه نجات داد.
نکته دیگری نیز در آثار نیچه حقیقت دارد. نیچه یک آدم سیاسی به معنای متعارف مورد نظرما نیست.
یعنی نه یک فیلسوف سیاست باز و نه یک کارشناس قانون اساسی است و نه این که به‏متفکران سیاسی مثل Constant و توکویل و سن سیمون و پرودن علاقه‏ای دارد. نیچه متخصص‏سازمان‏دهی قدرت در فلان سندیکای کارگری و یا جامعه‏شناسی سیاسی فلان حزب نیست.تنها رجال سیاسی که به نظر نیچه ارزش حشر و نشر دارند قیصر، امپراطور روم است و بورژیا وناپلئون و ماکیاول. چرا که فقط اینان اهل عمل هستند.
به نظر نیچه سیاست علمی است که می‏بایست به تنها سئوال واقعاً مهم جواب بدهد. یعنی‏بگوید چگونه می‏توان "بیماری" بشریت را علاج کرد؟ چگونه می‏توان انسان را در صراطمستقیم انداخت و چگونه می‏توان فضایل خاص "حیات" و شهامت و آفرینندگی را در او احیاءکرد.
امّا سیاستی که رجال غرب پیش گرفته‏اند، بیماری مذکور را ماندگار کرده است. یعنی توده‏هاتبدیل شده‏اند به ابزار اراده معطوف به عدم دموکراسی. طبقه کارگر طبقه آفریننده عدم شده است.
کار ارزش وابسته به عدم شده است. کاپیتالیسم (رژیم سرمایه‏داری) اقتصاد معطوف به عدم‏است. از ذهن مردم توهماتی مثل معاضدت و ایثار و میهن و خیر عموم می‏تراود. غریزه اجتماع‏را بکنید و به آنها بگویید که ما در جهان بی‏قوامی زندگی می‏کنیم که غایتی ندارد و یا این که‏دنیای ما در مِه و ابهام غلیظی غوطه‏ور است.
مردم قدرت تحمل آزادی فردی را ندارند. مردم بدون طرح و برنامه و بدون اعتماد و بدون‏سرنوشت جمعی و بدون وعده سعادتمند شدن نمی‏توانند زندگی کنند. بدون این‏ها مردم دروحشت و ویرانی و هرج و مرج خرد می‏شوند. مردم به افیون و دین و پول و کار و غرور ملی‏احتیاج دارند. افیون را از مردم بگیرید. خود را معدوم می‏کنند. وحدت گله گوسفند را بشکنیدمی‏بینید که یک یک چهارپایان به گوشه‏ای می‏خزند و می‏میرند.
کسی که بخواهد و بتواند بشریت را علاج کند، آن کس "ابرمرد" یا "انسان کامل" است. ابرمرداز این که در معرض خطرات قرار دارد غافل نیست. چون هیچ چیز بدتر از این نیست که آدم ازیقینیات تسکین دهنده و بالش پَرقویِ منطق ارسطو دست بکشد.
در مقابل هیچ چیز از این ساده‏تر نیست که آدم به "نیکی" اعتقاد داشته باشد و بخواهد زشتی‏را ریشه کن کند. باید نسبت به مردان بزرگ حق‏شناس بود زیرا اینان سرنوشت اخلاقی و مادی‏بشریت را بهبود بخشیده‏اند.
اشکال پنجم نیچه این است که فکر سیاسی او ماهیت بیولوژیکی دارد و طرز تصرف قدرت‏از ناحیه ضعفا از لحاظ مذکور پرمعناست. یعنی ضعفا چون قادر نیستند با اقویا مبارزه رو در روبکنند، در عالم خیال با آنان در می‏افتند. به عبارت دیگر ضعفا در مقابل جهان "واقعی" بی‏رحم وبی‏اخلاق اقویا جهان دیگری را عَلَم می‏کنند که ارزشهای خلاف آن را ارائه می‏دارد. شفقت را به‏جای شقاوت، معاضدت را به جای خودخواهی، توجه به نفس (سوبژکتیویته) را جانشین زور،رحمت را جانشین خشونت می‏کنند و پایگاهی ماورای طبیعی برای خود می‏سازند که برای فراراز وضع نامطلوب موجود در آن پناه می‏گیرند.
این گونه واژگونی اصل واقعیت به نظر نیچه یک مبنای بیولوژیگی دارد که به آن می‏گویدوجدان. وجدان آدمیزاد یک دستگاه فوق‏العاده تخصصی است که کارش این است که جهان راهمچون انعکاسی از خود ببیند.
وجدان دو خصوصیت دارد. از یک طرف وجدان می‏تواند بر محیط اطراف خود اثر بگذاردو آن را تغییر بدهد و از طرف دیگر می‏تواند غیرحقیقی را به جای حقیقی تصور کند. به بیان‏دیگر، وجدان در عین حال می‏تواند انسانیت را در بطون طبیعت تزریق کند و صاحب آن بشود،ولی در عین حال می‏تواند طبیعت را انسانی کند که عین خطاست (یعنی مفهوم خدا را در آن‏وارد کند). به نظر نیچه باید طبیعت را از عناصر انسانی مبرّی کرد (یعنی مفهوم خدا را که انسان‏وارد طبیعت کرده در آورد) و انسان را دوباره به طبیعت نزدیک کرد.
امّا خلاصه اشکالات مربوط به سبک نگارش و بینش نیچه که اسباب زحمت اساسی‏خواننده بی‏خبر می‏شود و در صفحات پیشین اشاره‏ای به آنها شد از کتابی نقل شد که ذیلاً نامش‏مذکور است.(۱)
ترجمه فارسی کتاب "واپسین شطحیات" نیچه مجموعاً ۲۲۴ صفحه دارد. ولی خود قسمت‏شطحیات که به آن عنوان "یادداشت‏های دوران کُسوفِ معنوی "۱۸۸۹ - ۱۸۹۷" داده شده بیش‏از ۵۰ صفحه نیست. و البته باید متذکر شد که اکثر صفحات کتاب مملو از ارجاعات و اطلاعات‏الحاقی و شرح و تفسیر است که کار دشوار فهم افکار یکسره گسیخته نیچه را در حد مقدور درمعبر معقول می‏اندازد.
چنان که قبلاً متذکر شدیم فکر نیچه را نمی‏توان خلاصه کرد چرا که اساساً به سیستم اعتقادندارد ولی علی‏رغم بدبینی که نسبت به عالم هستی دارد عشق به زندگی و مظاهر آن را قویاً و به‏طرزی شکوهمند توصیه می‏کند. با همه این حرفها، به نظر من محور اصلی فکر نیچه یک چیزاست و آن ضرورت نوسازی فرهنگ آلمانی است. او فرهنگ روستایی جان سخت و پوسیده‏آلمانی را می‏خواهد بیرون بریزد. نیچه عاشق فرهنگ فرانسه است.
نگرانی‏های فرهنگی برخی از روشن فکران امروز ایران بی‏شباهت به دغدغه‏های نیچه‏آلمانی نیست. امّا به قول گوبینو دیپلمات و ایران‏شناس فرانسوی، مرداب فرهنگی ما به این‏آسانی‏ها قابل لای روبی نیست.
باری، چندی پیش، دکتر حامد فولادوند با کمک دو نفر از همکارانش "حکمت شادان" نیچه‏را به فارسی در آورد و حال تحت عنوان "واپسین شطحیات" نیچه، آخرین نوشته‏های حکیم‏بیمار را ترجمه کرده است و ظاهراً انتشارات جامی قصد دارد ترجمه کلیه آثار فیلسوف آلمانی رادر جلدهای سبزفام دلپذیر منتشر کند. ان‏شاءالله.
اما حامد فولادوند نیچه‏ای را به ما معرفی می‏کند که تا چندی پیش خود فرنگی‏ها از آن‏بی‏خبر بودند. یعنی نیچه فولادوند یک عارف انسان دوست است (اومانیست) و "ابرمرد" او رادر سِلک و سلوک عرفا باید جستجو کرد. و یادم می‏آید که یکی دو سال پیش حامد فولادوندضمن نقل حوادثی که در جریان این ترجمه پرزحمت برایش پیش آمد یکیش هم این بود که‏کارگزار کتابخانه عمومی شهر بازل (سویس) (نیچه مدتی در دانشگاه این شهر درس فقه‏اللغهٔ داده‏بود) تعدادی قبض وصول کتاب به امضای نیچه به فولادوند نشان داده بود که اکثراً ترجمه‏فرنگی آثار عرفانی اسلامی بودند!
به هر تقدیر دوستاران ایرانی نیچه با کتابی مواجه خواهند شد که وقت و شوق بسیار صرف‏ترجمه و تالیف آن شده است.

واپسین شطحیات‏
فریدریش نیچه‏
ترجمه و تالیف: دکتر حامد فولادوند
انتشارات جامی - چاپ نخست ۱۳۸۲
بزرگ نادرزاد
منبع : ماهنامه بخارا


همچنین مشاهده کنید