شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

‌پیدایش‌ سکولاریزم


‌پیدایش‌ سکولاریزم
سكولاریزم۱ پدیده‌ای‌ غربی‌ مربوط‌ به‌ دورهٔ‌ گذر از مقطع‌ كهنه‌ به‌ نو می‌باشد كه‌ در رفرماسیون‌ یا نهضت‌ اصلاح‌ دینی‌ به‌ صورت‌ «ایمان‌ به‌ اصالت‌ عقل» تجلی‌ یافت. مقالهٔ‌ حاضر تلاشی‌ است‌ در جهت‌ اثبات‌ و تحقق‌ بُعد سیاسی‌ سكولاریزم‌ كه‌ پاسخی‌ طبیعی‌ به‌ شرائط‌ حاكمیت‌ كلیسا در قرون‌ وسطی‌ بود و باعث‌ شد تا اندیشهٔ‌ خدا محوری‌ divinism به‌ انسان‌محوری‌humanism تبدیل‌ گردد.
اندیشهٔ‌ سیاسی‌ در دو بستر، موضوعات‌ خود را پیدا می‌نماید.
▪ این‌ دو بستر عبارتنداز:
۱) مسائل‌ مقطعی‌ و مشخص‌ در هر زمان.
۲) مسائل‌ پایدارPermanent questions كه‌ در هرزمان‌ پیوسته‌ خود رانشان‌ می‌دهند و اندیشمند سیاسی‌ از مواجهه‌ با آنها، خود را ناگزیر می‌یابد. درهر دو بستراندیشهٔ‌ سیاسی‌ می‌تواند سه‌ جلوه‌ داشته‌ باشد كه‌ عبارتند از:
الف) تفسیر و تبیین‌ واقعیتهای‌ سیاسی‌
ب) تغییر واقعیات‌ نامطلوب‌
ج) تأمین‌ خوشبختی‌ فرد و جامعه‌
از واقعیتهای‌ موجود در دورهٔ‌ سوم‌ اندیشهٔ‌ سیاسی‌ كه‌ نتایج‌ آن‌ به‌ تدریج‌ در دنیا خود را نمایان‌ می‌سازد سكولاریزم‌ می‌باشد. تفاسیر مختلف‌ از این‌ واقعیت‌ باعث‌ گردیده‌ تا تعاریفی‌ متنوع‌ و بعضاً‌ غیرمنسجم‌ عرضه‌ گردد تا حدی‌ كه‌ آن‌ را به‌ معنای‌ خاص‌ عقلایی‌شدن‌ دین۲ درنظر بگیرند و بدین‌ترتیب‌ فروعاتی‌ بدیع‌ را بتوان‌ برآن‌ مترتب‌ نمود، درحالی‌كه‌ این‌ پدیده‌ به‌ دورهٔ‌ سوم‌ مربوط‌ می‌شود و عكس‌العملی‌ طبیعی‌ دربرابر شرایط‌ دوران‌ دوم‌ اندیشه‌ سیاسی‌ است‌ و به‌ معنای‌ خاص‌ «ایمان‌ به‌ اصالت‌ عقل» در مقابل‌ «ایمان‌ به‌ اصالت‌ اعتقادات‌ آبأ كلیسا» بكار می‌رود. به‌ عبارت‌ رساتر، با سكولاریزم‌ رضایت‌ آبأ كلیسا به‌ رضایت‌ انسانها تحویل‌ می‌گردد.
● ‌شرایط‌ دوران‌ دوم‌ اندیشهٔ‌ سیاسی
قبل‌ از توضیح‌ شرایط‌ دوران‌ دوم‌ لازم‌ است‌ در مورد ادوار اندیشهٔ‌ سیاسی‌ به‌ طوراجمال‌ توضیح‌ داده‌ شود. معمولاً‌ دو معیار برای‌ تقسیم‌بندی‌ وجود دارد:
‌الف) معیار اهتمام‌ به‌ محتوای‌ سیاست‌ و نه‌ زمان‌
‌ب) معیار اهتمام‌ به‌ زمان‌ و نه‌ محتوای‌ سیاسی‌
الف) براساس‌ معیاراهتمام‌ به‌ سیاست‌ چهار دوره‌ قابل‌ تصور است:
۱) دوره‌ای‌ كه‌ حكومتها براساس‌ دولت‌ - شهرcity state اداره‌ می‌شدند. این‌ دوره‌ تا زمانی‌ كه‌ یونان‌ توسط‌ امپراطوری‌ روم‌ فتح‌ گردید استمرار داشت. دراین‌ دوره‌ اجتماعات‌ خیلی‌ كوچك‌ بودند و مسائل‌ سیاسی‌ از پیچیدگی‌ خاصی‌ برخوردار نبود و لذا راه‌حل‌ها هم‌ ساده‌تر به‌ نظر می‌رسید.
۲) دورهٔ‌ جهانگرایی‌ كه‌ با امپراطوری‌ اسكندر به‌ وجود آمد و تا پایان‌ قرون‌ وسطی‌ ادامه‌ یافت. دراین‌ دوران‌ كه‌ فاصل‌ بین‌ كشورها توسط‌ ادیان‌ باز كه‌ داعیهٔ‌ جهانی‌ دارند تبیین‌ می‌گردید، اكثر كشورهای‌ دنیاتوسط‌ دین‌ مسیحیت‌ اداره‌ می‌شد و امت‌ مسیح‌ وجود داشت‌ و طبعاً‌ مشكلات‌ هم‌ پیچیده‌تر از دورهٔ‌ قبل‌ بود.
۳) دوره‌ای‌ كه‌ امت‌ مسیح‌ به‌ ملت‌ مسیح‌ تبدیل‌ شد و كشورهای‌ جدید بر ویرانه‌های‌ نظام‌ فئودالی‌ كلیسا تأسیس‌ گردید.
۴) دوره‌ بازگشت‌ به‌ جهان‌گرائی‌ .Cosmopolitanism دراین‌دوره‌ واحدهای‌ كشور - ملت‌Nation - state قادر به‌ حل‌ تمام‌ مشكلات‌ بشر نبودند. لذا رویكرد افراد به‌ سمت‌ جهان‌گرایی‌ در چهارچوب‌ سازمانها و حاكمیت‌ بین‌المللی‌ شروع‌ گردید.
ب) بر اساس‌ معیار اهتمام‌ به‌ زمان، چهار دورهٔ‌ تحول‌ اندیشه‌ سیاسی‌ عبارتند از:
۱) اندیشهٔ‌ سیاسی‌ دوران‌ باستان‌ تا قرن‌ پنجم‌ میلادی.
۲) اندیشهٔ‌ سیاسی‌ دوران‌ قرون‌ وسطی‌ تا قرن‌ پانزدهم‌ میلادی‌ كه‌ قریب‌ یك‌هزار سال‌ طول‌ كشید. در این‌ دوره‌ همهٔ‌ جوانب‌ زندگی‌ انسان‌ در قالب‌ مذهب‌ توجیه‌ می‌ گردید.
۳) دورهٔ‌ معاصر كه‌ از قرن‌ پانزدهم‌ شروع‌ و به‌ قرن‌ بیستم‌ می‌رسد.
۴) اندیشهٔ‌ سیاسی‌ دورهٔ‌ جدید از قرن‌ بیستم‌ به‌ بعد.
با پذیرفته‌شدن‌ مسیحیت‌ توسط‌ كنستانتین‌ امپراطور روم‌ در سال‌ ۳۱۳ میلادی. و اعلام‌ آن‌ به‌ عنوان‌ مذهب‌ رسمی، دوران‌ دوم‌ آغاز شد. شایان‌ ذكر اینكه‌ مسیحیان‌ قبل‌ از این‌ دوره‌ كه‌ تحت‌ تعلیم‌ حواریون‌ و بالاخ-ص‌ سنت‌ پل‌ (saint paul) قرار داشتند، بعدها نسبت‌ به‌ منبع‌ اقتدار ومشروعیت‌ آن‌ دچار نوعی‌ احساس‌ تعلق‌ دوگانه‌ شدند: از یك‌سو تعلق‌ به‌ حوزهٔ‌ دنیوی‌ و از سوی‌ دیگر تعلق‌ به‌ حوزهٔ‌ اخروی‌ یا دینی. احتمالاً‌ سرچشمهٔ‌ این‌ دوگانگی‌ كه‌ بعدها در نظریهٔ‌ دو شمشیر تجلی‌ یافت‌ عصارهٔ‌ پیام‌ عیسی‌ بود.
عصارهٔ‌ پیام‌ دین‌ مسیح‌ این‌ بود كه‌ دین‌ قبلی‌ تحت‌الشعاع‌ ملاحظات‌ سیاسی‌ واقع‌ شده‌ و به‌ جای‌ اینكه‌ دین‌ رستگاری‌ باشد بیشتر دین‌ سیاسی‌ بوده‌ و دراختیار حكام‌ و سیاستمداران‌ قرار گرفته‌ است. چنین‌ برداشتی‌ چون‌ در راستای‌ نظریه‌ دولت‌ الهی‌ بود كه‌ یهودیان، حكمرانان‌ خویش‌ را جانشین‌ خداوند۳ و منبعث‌ از مذهب‌ می‌دانستند، قابلیت‌ ارزشگذاری‌ مثبت‌ را داشت، زیرا دین‌ و سیاست‌ حوزهٔ‌ یكسانی‌ پیدا نموده‌ بود. حضرت‌ عیسی‌ در اعتراض‌ به‌ چنین‌ برداشتی، اعلام‌ نمود كه‌ دین‌ رستگاری‌ دینی‌ است‌ كه‌ از حیطهٔ‌ سیاست‌ بدور باشد و ملاحظات‌ سیاسی‌ برآن‌ تأثیر نگذارد. چنین‌ اعتراضی‌ درآن‌ شرایط‌ منطقی‌ به‌ نظر می‌رسید چراكه‌ دخالت‌ سیاست‌ در مذهب‌ از درجهٔ‌ خلوص‌ مذهب‌ می‌كاست‌ واز طرفی، برای‌ اینكه‌ پیام‌ حضرت‌ به‌ عنوان‌ مذهب‌ رستگاری‌ خود را مسلط‌ سازد بسیار اهمیت‌ داشت.
ظاهراً‌ معنای‌ كلام‌ حضرت‌ عیسی‌ كه‌ بین‌ دو حوزهٔ‌ سیاست‌ و مذهب‌ در آن‌ مقطع‌ تمایز قائل‌ بود با دخالت‌ مذهب‌ در سیاست‌ كه‌ بعدها توسط‌ مسیحیان‌ نفی‌ گردید و نهایتاً‌ به‌ زیان‌ عیسی(ع) و مسیحیت‌ تمام‌ شد نباید منافاتی‌ داشته‌ باشد زیرا وقتی‌ عیسی‌ در آن‌ شرایط‌ اعلام‌ كرد كه‌ به‌ قیصر مالیات‌ باید پرداخت‌ و نسبت‌ به‌ كلیسا وفادار باید بود و حساب‌ قیصر و مسیح‌ را از هم‌ جدا دانست، بیشتر منظورش‌ این‌ بود كه‌ مذهب‌ را از قید تسلط‌ سیاسی‌ رهایی‌ بخشد و یك‌ مذهب‌ غیرسیاسی‌ كه‌ در دیدگاه‌ تاریخ‌ دینی، انقلابی‌ به‌ شمار می‌رفت‌ عرضه‌ نماید.
به‌هرحال‌ با پذیرش‌ رسمی‌ مذهب‌ مسیح‌ توسط‌ كنستانتین، داعیه‌ای‌ برای‌ هدایت‌ كلیسا توسط‌ امپراطور پیدا شد و از این‌ نقطه‌ به‌ بعد، سیاست‌ كه‌ قبلاً‌ جنبهٔ‌ ایدئالیستی‌ یونان‌ در قالب‌ مدینهٔ‌ فاضلهٔ‌ افلاطون‌ را داشت‌ به‌ جنبهٔ‌ حقوقی‌ تغییر پیدا كرد. منظور از جنبهٔ‌ حقوقی‌ سیاست‌ توجه‌ پیدا نمودن‌ به‌ منشأ حاكمیت‌ به‌ منظور ارائهٔ‌ راه‌ حل‌ برای‌ جدال‌ تفوق‌ كلیسا بر امپراطور و بالعكس‌ است. به‌ عبارت‌ دقیق‌تر، سؤ‌الاتی‌ از این‌ قبیل‌ كه: «آیا كلیسا باید بر پادشاهان‌ نظارت‌ عالیه‌ داشته‌ باشد؟ آیا پادشاهان‌ مأمور كلیسا تلقی‌ می‌شوند؟ آیا باید نظریهٔ‌ دو شمشیر را برای‌ ادارهٔ‌ جامعه‌ توسط‌ پادشاه‌ و ادارهٔ‌ مذهب‌ توسط‌ كلیسا را با عنایت‌ به‌ اینكه‌ منبع‌ نهایی‌ اقتدار از آنِ‌ پاپ‌ باشد پذیرفت؟»، همگی‌ محور اصلی‌ سیاست‌ را شكل‌ می‌دادند. به‌هر حال‌ چنین‌ جدالهایی‌ از نقطه‌ نظر حقوقی‌ بر سر سیاست‌ وجود داشت‌ و نزاع‌ اصلی‌ هنگامی‌ رخ‌ می‌نمود كه‌ تفوق‌ امپراطور بر پاپ‌ و بالعكس‌ مورد بحث‌ قرار می‌گرفت. حل‌ مسأله‌ هنگامی‌ كه‌ امپراطور مقدس‌ روم‌ هر دوجنبهٔ‌ سیاسی‌ و مذهبی‌ حكومت‌ را در دست‌ داشت‌ آسان‌ به‌نظر می‌رسید. لكن‌ نزاع‌ پشت‌ صحنه‌ آن‌ بود كه‌ امپراطور مقدس‌ ادعا كرد كه‌ قدرت‌ و حقوق‌ خود را مستقیماً‌ از سوی‌ خداوند دریافت‌ می‌دارد. پاپ‌ مدعی‌ بود كه‌ امپراطور قدرت‌ الهی‌ را از طریق‌ وی‌ به‌ دست‌آورده‌ است. آنچه‌ در تحقیق‌ حاضر اهمیت‌ دارد. این‌ است‌ كه‌ طی‌ این‌ دورهٔ‌ هزار ساله، عنصرِ‌ مذهب، حاكمیت‌ خود را از طریق‌ كلیسا بر تمام‌ افراد گسترانده‌ بود و به‌هرحال‌ بازیگر اصلی‌ صحنه‌ سیاست‌ كه‌ از دو جهتِ‌ مشروعیت‌ و منابع‌ قانونی‌ پشتوانهٔ‌ حكومت‌ بود، كلیسا و آبأ آن‌ بودند كه‌ ویژگیهایی‌ داشتند كه‌ درنضج‌ گرفتن‌ رفرماسیون‌ به‌ عنوان‌ عكس‌العملی‌ طبیعی‌ در برابر شرایط‌ مؤ‌ثر واقع‌ شد.
● ‌ویژگیهای‌ حكومت‌ مذهبی‌ قرون‌ وسطی
۱) جزم‌گرایی‌ و علل‌ آن:
اساس‌ تشكیلات‌ قرون‌ وسطی‌ بر جزم‌گرایی‌ یا دگماتیزم‌ استوار بود، به‌این‌ معنی‌ كه‌ احكامی‌ بدون‌ هیچ‌ دلیل‌ باید مورد اطاعت‌ قرار می‌گرفت.۴ به‌ عنوان‌ مثال، نخستین‌ و اساسی‌ترین‌ احكام‌ جزمی‌ كلیسا این‌ بود كه‌ كلیسا خطا نمی‌كند. این‌ حكم‌ جزمی‌ به‌ عنوان‌ مادر جزمهای‌ دیگر تلقی‌ گردید وبه‌ تدریج‌ حوزهٔ‌ آن‌ از قلمرو مذهب‌ به‌ كائنات‌ رسید. برای‌ وضوح‌ بیشتر بحث، به‌ تعدادی‌ از جزمها كه‌ سست‌ شدن‌ آنها نقطهٔ‌ عطفی‌ در اندیشهٔ‌ سیاسی‌ محسوب‌ گردید اشاره‌ می‌شود.
الف) مركزیت‌ زمین: كلیسا حكم‌ نموده‌ بود كه‌ زمین‌ مركز كائنات‌ است‌ و همهٔ‌ ستارگان‌ عالم‌ به‌ دور زمین‌ در حركت‌ هستند.
ب) مسیر دائره‌ای‌ شكل‌ ستارگان‌ به‌ دور زمین.
ج) اینكه‌ هر حركتی‌ نیاز به‌ حضور دائمی‌ محرك‌ دارد.
د) اینكه‌ هیچ‌ حقیقت‌ كشف‌ نشده‌ای‌ وجود ندارد و انسانها از طرق‌ عادی‌ و معمولی‌ به‌ حقایق‌ نمی‌رسند، بل‌ فقط‌ آدمهای‌ خاص‌ از طریق‌ تزكیه‌ می‌توانند به‌ حقایق‌ برسند. درحالی‌كه‌ نیوتن‌ و كوپرنیك‌ و كپلر كه‌ در زمینهٔ‌ علوم‌ به‌ كشفیاتی‌ نائل‌ شده‌ بودند، از طریق‌ تزكیه‌ به‌ مفهوم‌ كلیسایی‌ وارد نگردیده‌ و از افراد معمولی‌ محسوب‌ می‌شدند.
و. از عقاید دیگر كلیسا این‌ بود كه‌ هدف‌ سیاست، جلب‌ رضایت‌ خداوند می‌باشد ومتولی‌ و معیار رضایت‌ خداوند هم‌ كلیسا وآبأ آن‌ هستند.
درپاسخ‌ به‌ این‌ سؤ‌ال‌ كه‌ چرا یك‌ قسمت‌ متمدن‌ از مردم‌ جهان‌ حدود هزار سال‌ بر اساس‌ جزم‌گرایی‌ كلیسا زندگی‌ می‌كردند سه‌ علت‌ را شاید بتوان‌ ذكر نمود:
۱) علل‌ طبیعی‌ و فطری‌
۲) علل‌ معرفت‌شناسانه‌
۳) فرض‌ وجود اقتدار▪ علل‌ طبیعی‌ و فطری:‌
درخصوص‌ علل‌ طبیعی‌ و فطری‌ باید گفت‌ كه‌ انسانها در زندگی‌ همواره‌ با مشكلات‌ مواجه‌ می‌شوند. به‌عبارت‌ بهتر، زندگی‌ در كلیت‌ خود نوعی‌ مبارزه‌ است‌ و انسان‌ همواره‌ در مبارزه‌ می‌باشد. پس‌ طبیعی‌ است‌ كه‌ او پاسخ‌ به‌ مشكلات‌ خود را خود بیابد. از طرف‌ دیگر، انسان‌ موجودی‌ منطقی‌ است‌ ومنطق‌ حكم‌ می‌كند برای‌ وصول‌ به‌ اهداف‌ و حل‌ مشكلات‌ از سهل‌ترین‌ و كم‌ دردسرترین‌ طریقه‌ استفاده‌ نماید. معمولاً‌ كوتاه‌ترین‌ راه‌ این‌ است‌ كه‌ مشكلات‌ انسان‌ به‌ دست‌ دیگران‌ حل‌ شود زیرا نفس‌ فكركردن‌ كار صعب‌ و مشكلی‌ به‌ نظر می‌آید و این‌ یك‌ پدیدهٔ‌ طبیعی‌ است. درصورت‌ استمرار این‌ روش‌ انسان‌ تدریجاً‌ فكر كردن‌ را فراموش‌ می‌كند و این‌ هم‌ یك‌ مسأله‌ منطقی‌ و عقلی‌ است. بعلاوه‌ عقل‌ دارای‌ صفت‌ دیگری‌ هم‌ هست‌ و آن‌ مورد استفهام‌ قراردادن‌ پدیدها و شرائط‌ طبیعی‌ است. بنابراین، زیر سؤ‌ال‌ بردن‌ دگمها و جزمها باید طبیعی‌ به‌نظر آید در حالی‌كه‌ این‌طور نیست‌ و مقابله‌ با جزم‌گرایی‌ سخت‌ است‌ چون‌ مقابله‌ با بخشی‌ از عقل‌ است. پس‌ یكی‌ از دلائل‌ جزم‌گرایی‌ ظاهراً‌ دراین‌ بستر توجیه‌ می‌گردد كه‌ انسانها گرایش‌ دارند دیگران‌ مشكلاتشان‌ را حل‌ نمایند.
▪ علل‌ معرفت‌شناسانه:
انسانها معمولاً‌ امور زندگی‌ خود را بر وفق‌ علم‌ خود تنظیم‌ می‌نمایند. علم‌ انسانها متوقف‌ بر روش‌ شناخت‌ می‌باشد. بنابراین‌ به‌ جای‌ پرداختن‌ به‌ علمها بایدبه‌ روشها پرداخت. روش‌ كسب‌ معرفت‌ مذهبی‌ با روش‌ كسب‌ معرفت‌ فلسفی‌ فرق‌ می‌كند. قابل‌ انكار نیست‌ كه‌ روش‌ شناخت‌ مسلط‌ بر علم‌ و فلسفه‌ در قرون‌ وسطی‌ روش‌ ارسطویی‌ بود و روش‌ ارسطویی‌ باعث‌ جزم‌ گرایی‌ می‌شود زیرا اولاً‌ معرفت‌ تازه‌ای‌ به‌ دست‌ نمی‌دهد۵ و ثانیاً‌ منطق‌ صوری‌ ارسطویی‌ ادعا می‌كند كه‌ انسان‌ را یكباره‌ به‌ حقیقت‌ مطلق‌ می‌رساند ولذا انسانها هم‌ به‌ یقین‌ كامل‌ می‌رسند.۶
▪ فرض‌ اقتدار:
Authority منظور از اقتدار دراین‌ بحث‌ قدرت‌ مشروع‌ اشخاص‌ و سازمانهایی‌ است‌ كه‌ در مورد یك‌ پدیده‌ یا در همهٔ‌ موارد معلومات‌ قطعی‌ و یقینی‌ داشته‌ باشند. درآن‌ زمان‌ فرض‌ براین‌ بود كه‌ كلیسا وآبأ آن‌ تمام‌ حقایق‌ را می‌دانند و افراد هم‌ متقاعد شده‌ بودند كه‌ آنها چنین‌ اقتداری‌ دارند و مرجع‌ حل‌ و فصل‌ مسائل‌ فكری‌اند. معمولاً‌ كسانی‌ می‌توانستند حامل‌ این‌ اقتدار باشند كه‌ به‌ عنوان‌ مفسر كتاب‌ مقدس‌ شناخته‌ شده‌ باشند.
باید توجه‌ نمود كه‌ حضرت‌ عیسی‌ در فلسطین‌ كه‌ جزئی‌ از امپراطوری‌ روم‌ محسوب‌ می‌شد متولد گردید. زبان‌ محاورهٔ‌ آن‌ روز فلسطین‌ عبری‌ بود و تعلیمات‌ حضرت‌ عیسی‌ و حواریون‌ از عبری‌ به‌ لاتین‌ ترجمه‌ گردید. معمولاً‌ اكثریت‌ مردم‌ عادی‌ اولاً‌ به‌ واسطهٔ‌ ندانستن‌ زبان‌ عبری‌ و ثانیاً‌ به‌ واسطهٔ‌ بی‌سوادی، توانایی‌ استفاده‌ از انجیل‌ اصلی‌ را كه‌ به‌ زبان‌ عبری‌ بود نداشتند. لذا مجبور بودند به‌ افرادی‌ مراجعه‌ نمایند كه‌ دو خصیصهٔ‌ سواد و آشنایی‌ با زبان‌ عبری‌ را دارا بودند و احتمال‌ خطا و تفاوت‌ بین‌ انجیل‌ عبری‌ با ترجمهٔ‌ آن‌ را نمی‌دادند. این‌ افراد به‌ صورت‌ صاحبان‌ اقتدار و مراجع‌ قدرت‌ (آتوریتی‌ (Authority در آمدند. به‌هرحال، تمام‌ عوامل‌ برای‌ جزم‌گرایی‌ آماده‌ بود. در چنین‌ سیستمی‌ البته‌ عوامل‌ دیگری‌ هم‌ در كار بودند كه‌ پیش‌ زمینه‌های‌ روشنگری‌ را در ضدیت‌ با جزم‌گرایی‌ مهیا می‌نمودند. این‌ عوامل‌ در ضمن‌ اینكه‌ از ویژگیهای‌ دوران‌ دوم‌ محسوب‌ می‌شوند، در كار تخریب‌ جزم‌گرایی‌ فعال‌ بودند.
۲) اكتشافات‌ علمی:
در این‌ دوره‌ عده‌ای‌ از دانشمندان‌ كه‌ دربارهٔ‌ طبیعت‌ تحقیق‌ می‌كردند، به‌ ایجاد شك‌ در جزم‌گرایی‌ كلیسا پرداختند و پس‌ از آن‌ عملاً‌ ثابت‌ نمودند كه‌ طبیعت‌ یك‌ پدیدهٔ‌ بكر و دست‌ نخورده‌ است‌ و همه‌ چیز در آن‌ مجهول‌ است‌ و به‌ تدریج‌ باید به‌ كشف‌ حقایق‌ مبادرت‌ كرد. یكی‌ از اولین‌ دانشمندان‌ كوپرنیك‌ بود. او نظر كلیسا را مبنی‌ بر آنكه‌ كائنات‌ به‌ صورت‌ كراتی‌ تو در تو است‌ كه‌ در مركز آنها كرهٔ‌ زمین‌ قرار دارد و اینكه‌ كره‌ها مانند بالن‌ شفاف‌ هستند و تمام‌ ستارگان‌ عالم‌ در هفت‌ طبقه‌ و فلك‌ قرار دارند رد نمود. كپلر نیز اظهار داشت‌ كه‌ مسیر ستارگان‌ بیضی‌شكل‌ است. آنگاه‌ گالیله‌ چنین‌ اظهارنظر نمود كه‌ زمین‌ مركز عالم‌ نیست. سپس‌ نیوتن‌ جاذبهٔ‌ زمین‌ را كشف‌ كرد. آنان‌ ادعای‌ كلیسا را مبنی‌ بر اینكه‌ فقط‌ مقدسین‌ كلیسا قادر به‌ فهم‌ حقایق‌ هستند و افراد عادی‌ از عهدهٔ‌ درك‌ آنها عاجزند، باطل‌ كردند.
۳) افكار مسلمانان:
در این‌ دوره، مسلمین‌ با فكر باز و وسعت‌ نظر هر نظریه‌ای‌ را مطرح‌ می‌نمودند و هیچ‌گونه‌ ابایی‌ نیز در زمینهٔ‌ استفاده‌ از افكار غیر مسلمین‌ نداشتند و بیشتر به‌ دنبال‌ دانش‌ و افكار تازه‌ بودند. لذا در روشن‌ نمودن‌ اندیشه‌های‌ یونان‌ و روم‌ باستان‌ نقش‌ مؤ‌ثری‌ را ایفا كردند. بر این‌ اساس، دو طرز تفكر در مقابل‌ یكدیگر صف‌ كشید:
الف) فكر باز مطلق‌
ب) جزم‌ مطلق.
۴) عامل‌ تجارت‌ (بورژوازی):
امر تجارت‌ به‌ تدریج‌ گسترش‌ یافت‌ و طبقه‌ای‌ به‌ وجود آمد كه‌ از لحاظ‌ شأن‌ اجتماعی‌ پایین‌ بود لكن‌ ثروت‌ فراوان‌ كسب‌ كرد و به‌ سفرهای‌ مختلف‌ پرداخت. این‌ سفرها دو دست‌آورد مهم‌ را به‌دنبال‌ داشت: ثروت‌ و فرهنگ. این‌ طبقهٔ‌ جدید كه‌ به‌ تدریج‌ رشد پیدا می‌كرد و بین‌ دو طبقه‌ اشراف‌ و فئودالها و طبقه‌ای‌ كه‌ با وسائل‌ تولید رابطهٔ‌ سلبی‌ داشتند قرار گرفت، طبقهٔ‌ بورژوا نامیده‌ می‌شد.
۵) عامل‌ عدم‌ توزیع‌ عادلانهٔ‌ ثروت‌ در بین‌ حوزه‌های‌ قدرت‌پذیر:
چون‌ حوزهٔ‌ نفوذ كلیسا به‌ صورت‌ امپراطوری‌ بسیار وسیع‌ و بزرگ‌ بود، لذا كلیسا برای‌ ادارهٔ‌ آن‌ با اشراف‌ هر منطقه‌ای‌ قرارداد امضأ می‌نمود۷ تا در مقابل‌ اعطای‌ حق‌ مشروعیت، مالیاتها را از مردم‌ كه‌ اكثراً‌ از طبقه‌ سوم‌ بودند اخذ نموده‌ و برای‌ قدرت‌ مركزی‌ ارسال‌ نماید. در مقابل‌ این‌ عمل، كلیسا مقداری‌ از مالیاتها را به‌ صورت‌ زمین‌ در اختیار پادشاهان‌ قرار می‌داد. زیرا زمین‌ تماماً‌ از آن‌ كلیسا بود. به‌هرصورت، بتدریج‌ دوگرایش‌ در هر منطقه‌ای‌ رشد یافت:
۱) گرایش‌ پادشاهان‌ به‌ افزایش‌ قدرت‌ خود در مقابل‌ كلیسا.
۲) گرایش‌ مردم‌ به‌ اینكه‌ مالیاتهایی‌ كه‌ می‌پردازند در كشور خودشان‌ هزینه‌ شود.
این‌ دو گرایش‌ باعث‌ گردید تا تفكراتی‌ مانند تفكر آگوستین‌ شكل‌ بگیرد مبنی‌ براینكه‌ امپراطوری‌ مسیحی‌ می‌تواند به‌وسیله‌ حكومتهای‌ ملی‌ حفظ‌ گردد. این‌نقطه‌ آغازین‌ تبدیل‌امت‌ مسیح‌ به‌ملت‌ مسیح‌ بود.
عوامل‌مذكور باعث‌ شد تا دكترینهای‌ حاكم‌ بر كلیسا توسط‌ عده‌ای‌ از كشیشان‌ كه‌ معمولاً‌ از طبقات‌ متوسط‌ بودند به‌ عنوان‌ عكس‌العملی‌ طبیعی‌ در برابر شرایط‌ موجود زیر سؤ‌ال‌ برود. از جمله‌ مهم‌ترین‌ این‌ كشیشان‌ مارتین‌ لوتر بودكه‌ جنبش‌اصلاح‌مذهبی‌Reformation را بنیان‌ نهاد. وی‌ دكترینهای‌ ذیل‌ را زیر سؤ‌ال‌ برد:
۱) دكترین‌indulgence یا بخشایش‌ گناهكاران، با طرح‌ این‌ پرسش‌ كه‌ چطور ممكن‌است‌ بندگان‌ خدا (آبأ كلیسا) تصمیم‌ خداوند را تغییردهند.
۲) دكترین‌ تمایز و برتری، مایملك‌ معنوی‌ كلیسا ناظر بر اینكه‌ روحانیون‌ كلیسا از دیگران‌ برتر هستند. لوتر اظهار داشت‌ همه‌ معتقدان‌ به‌ خدا مساوی‌اند.۸
۳) دكترین‌ دو شمشیر در معنای‌ اینكه‌ قاضی‌ نهایی‌ و منبع‌ حاكمیت‌ پاپ‌ است. لوتر اظهار داشت‌ كه‌ حاكمان‌ دنیوی‌Temporal Rulers قدرت‌ و حاكمیتشان‌ را به‌ طور مستقیم‌ از خداوند دریافت‌ می‌دارند و وظیفهٔ‌ روحانیون‌ بیشتر در ابعاد روحی‌ و معنوی‌ خلاصه‌ می‌شود.
۴) مهمتر از همه، زیر سؤ‌ال‌ بردن‌ تفاسیری‌ بود كه‌ كلیسا ارائه‌ می‌داد و لذا به‌ این‌ نتیجه‌ رسید كه‌ مذهب‌ مسیحیت‌ مسخ‌ شده‌ است. زیرا مترجمان‌ تعلیمات‌ مذهبی‌ از عبری‌ به‌ لاتین، گرایشهای‌ خود را هم‌ دخالت‌ داده‌اند. بنابراین‌ مراجعه‌ به‌ تعلیمات‌ مذهبی‌ به‌ زبان‌ اصلی‌ اجتناب‌ناپذیر به‌نظر می‌آید. براین‌ اساس‌ یكی‌ از كشیشان‌ بنام‌ كالوین‌ كه‌ دنباله‌رو لوتر واهل‌ ژنو بود در مراجعه‌ به‌ كتاب‌ مقدس، برخلاف‌ تفسیر سنتی‌ كلیسای‌ كاتولیك‌ كه‌ ثروت‌ و جمع‌آوری‌ آن‌ را تقبیح‌ می‌نمود، به‌ این‌ نتیجه‌ رسید كه‌ مطابق‌ آیات‌ كتاب‌ مقدس‌ ثروت‌ یك‌ موهبت‌ خدایی‌ است‌ و ثروتمند هم‌ محبوب‌ خداوند می‌باشد. این‌ مفاهیم‌ موجب‌ سرعت‌ بخشی‌ وجه‌ ذهنی‌ تكوین‌ بورژوازی‌ گردید.
در این‌ مقطع‌ ماكیاول‌ (۱۵۲۷ - ۱۴۶۹) وارد صحنه‌ می‌گردد و به‌همراه‌ روشنفكران‌ سركشی‌ كه‌ اغلب‌ روحانی‌ بودند به‌ گونه‌ متفاوتی‌ با كلیسا مخالفت‌ می‌نماید. از مهم‌ترین‌ ویژگی‌های‌ ماكیاول‌ آن‌ است‌ كه‌ رهرو اندیشهٔ‌ اگوستین‌ قدیس‌ در حاكمیت‌ ملی‌ است. وی‌ به‌ تبع‌ كلیسا معتقد است‌ كه‌ هدف‌ سیاست، جلب‌ رضایت‌ خداوند است. لكن‌ سؤ‌ال‌ دنباله‌دار ماكیاول‌ آن‌ است‌ كه‌ چگونه‌ مشخص‌ می‌گردد كه‌ انجام‌ سیاست‌ بخصوصی‌ خداوند را راضی‌ می‌نماید. آیا ملاك‌ همان‌ مراجعه‌ به‌ كشیشان‌ گذشته‌ است؟ در این‌ زمان‌ هم‌ آنها زیر سؤ‌ال‌ رفته‌ بودند. لذا ماكیاول‌ آلترناتیو دیگری‌ را پیشنهاد می‌نماید و آن‌ اینكه‌ آنچه‌ بندهٔ‌ خدا(بشر) را راضی‌ كند، خداوند را هم‌ راضی‌ می‌كند زیرا خشنودی‌ بنده‌ در خشنودی‌ خداوند خلاصه‌ می‌شود. این‌ نقطهٔ‌ آغازین‌ سكولاریزم‌ است، بدین‌ معنا كه‌ خدا - محوری‌ به‌ انسان‌ - محوری‌ تبدیل‌ می‌گردد. آنچه‌ در انسان‌ محك‌ و معیار است‌ عقل‌ می‌باشد. بنابراین، «ایمان‌ به‌ اصالت‌ عقل» در فردگرایی‌ individualism به‌ جای‌ ارزشهای‌ كلیسایی‌ شكل‌ می‌گیرد. مشخصهٔ‌ این‌ دوره‌ كه‌ ابتدای‌ دوره‌ سوم‌ می‌باشد اولاً‌ رهایی‌ فرد از قیود و فشارهای‌ كلیسا - كه‌ در واقع‌ بر این‌ نظریه‌ كه‌ رضایت‌ خداوند از رضایت‌ انسان‌ نتیجه‌ می‌شود مبتنی‌ است‌ - و ثانیاً‌ شكل‌ گرفتن‌ كشورهای‌ مستقل‌nation - state است.
از این‌ زمان‌ به‌ بعد بحث‌ در باب‌ سیاست‌ حول‌ محور انسان‌ و فردگرایی‌ و طبیعت‌ وی‌ شكل‌ می‌گیرد. برای‌ مثال، خود ماكیاول‌ برای‌ پاسخ‌ به‌ این‌ سؤ‌ال‌ كه‌ «چه‌ كسی‌ باید حكومت‌ نماید؟»، به‌ طبیعت‌ انسانی‌ متوسل‌ می‌شود. وی‌ طبیعت‌ انسانها را متشكل‌ از دو عامل‌ فطری‌ (غریزی) و اكتسابی‌ می‌داند و معتقد است‌ انسانها فطرتاً‌ نیرنگ‌ باز و سلطه‌ جو و شرور هستند و قبل‌ از آنكه‌ تابع‌ عقل‌ باشند، تابع‌ احساسات‌ می‌باشند؛ آنها عقل‌ را برای‌ توجیه‌ احساسات‌ بكار می‌برند. پس‌ انسانها یا ستمكار هستند یا ستمدیده. حال‌ چه‌ نوع‌ حكومتی‌ برای‌ این‌ نوع‌ انسان‌ مناسب‌ است؟ وی‌ كوشش‌ می‌كند حكومتی‌ را كه‌ رهبرانش‌ دارای‌ «اخلاق‌ مختص‌ به‌ خود» هستند به‌ عنوان‌ بهترین‌ حكومت‌ معرفی‌ نماید. چنین‌ اخلاقی‌ در مكتب‌ ماكیاول، اخلاق‌ موفقیت‌ خوانده‌ می‌شود.
اخلاق‌ موفقیت‌ باعث‌ می‌گردد تا حاكم‌ بهتر از منافع‌ مملكت‌ و مردمش‌ دفاع‌ نماید. چنین‌ اخلاقی‌ در جهت‌ مصلحت‌ دولت‌ است. بنابراین‌ شاید لازم‌ بیاید سیاستمداران‌ برای‌ مصلحت‌ دولت‌ دروغ‌ بگویند، در حالی‌كه‌ از نظر اخلاق‌ فردی‌ دروغ‌ گفتن‌ مذموم‌ است. وی‌ با استفاده‌ از الفاظ‌ اخلاقی‌ سعی‌ می‌نماید تا حیطهٔ‌ سیاست‌ را از حیطهٔ‌ مذهب‌ جدا سازد. لذا سیاستمدار را به‌ درجه‌ای‌ از پیروی‌ و پای‌ بندی‌ به‌ اخلاق‌ فردی‌ (مذهب) توصیه‌ می‌نماید كه‌ در جهت‌ موفقیت‌ و مصلحت‌ وی‌ باشد. در غیر این‌صورت، همان‌قدر كه‌ كشتیران‌ برای‌ هدایت‌ كشتی‌ نیاز به‌ اخلاق‌ و دین‌ دارد. سیاستمدار هم‌ دارد. از طرفی‌ ماكیاول‌ در كتاب‌ شهریار به‌ این‌ نتیجه‌ می‌رسد كه‌ روحانیون‌ مسیحی‌ اصولاً‌ برای‌ سیاست‌ تربیت‌ نشده‌اند و در صورت‌ وارد شدن‌ به‌ سیاست، جامعهٔ‌ مسیحیت‌ با شكست‌ روبرو می‌گردد. از دیگر احتجاجات‌ ماكیاول‌ آن‌ است‌ كه‌ اختلاط‌ مذهب‌ و سیاست‌ منتهی‌ به‌ بی‌اعتبار شدن‌ مذهب‌ می‌شود.
به‌ هرحال‌ سیر اندیشه‌های‌ محققین‌ علوم‌ سیاسی‌ در دوران‌ بعد بر محور انسان‌ و آنچه‌ معیار تفوق‌ انسان‌ است‌ - یعنی‌ عقل‌ - قرار می‌گیرد و این‌ همان‌ چیزی‌ است‌ كه‌ تعبیر به‌ سكولاریزم‌ گردید. شاید بتوان‌ نظریات‌ سیاسی‌ راجع‌ به‌ دولت‌ را بر دو محور«نظریهٔ‌ مكانیكی‌ و نظریهٔ‌ ارگانیكی»، بر همین‌ اساس، مورد بررسی‌ قرارداد. در نظریهٔ‌ مكانیكی‌ حق‌ حاكمیت‌ به‌ انسان‌ داده‌ می‌شود. نظریات‌ افرادی‌ مانند ژان‌ بودن‌ كه‌ نظریهٔ‌ حق‌ حاكمیت‌ كلیسا را به‌ طور صریح‌ و علنی‌ رد می‌نمایند و جان‌ لاك‌ انگلیسی‌ كه‌ نظریهٔ‌ دولت‌ و حقوق‌ طبیعی‌ را مطرح‌ می‌كند و روسو كه‌ نظریهٔ‌ قرارداد اجتماعی‌ و ارادهٔ‌ عمومی‌ را مطرح‌ می‌نماید و توماس‌ هابز كه‌ نظریهٔ‌ «اتیسم» را مطرح‌ می‌نماید و منتسكیو كه‌ تفكیك‌ قوا را مطرح‌ می‌سازد، همگی‌ مبتنی‌ برانسان‌ - محوری‌ و فردگرایی‌ است. تمام‌ این‌ اندیشه‌ها در «نظریهٔ‌ مكانیكی‌ دولت» متبلور می‌گردد كه‌ امروزه‌ زیر ساختار تمام‌ نظریه‌های‌ سیستمی، سیبرنتیكی، ساختارگرای‌ فونكسیونالیزم‌ را تشكیل‌ می‌دهد و اساس‌ خود را بر اصل‌ تعقل‌ و ایمان‌ به‌ آن‌ قرار می‌دهد.به‌ عبارت‌ دقیق‌تر، اندیشمندان‌ در مواجهه‌ با مسألهٔ‌ تضاد آزادی‌ فرد با مداخلهٔ‌ دولت‌ بدین‌ نتیجه‌ رسیده‌اند كه‌ همان‌طور كه‌ انسان‌ می‌تواند یك‌ دستگاه‌ مكانیكی‌ مانند ساعت‌ یا كامپیوتر بسازد و در صورت‌ عدم‌ كاركرد عضوی‌ از آن، جایگزین‌ برایش‌ در نظر بگیرد و دستگاه‌ را به‌ حالت‌ اول‌ و به‌ صورت‌ طبیعی‌ به‌ كار وادار كند در خصوص‌ دولت‌ هم‌ هرگاه‌ قسمتی‌ از آن‌ دچار نقصان‌ گردد، می‌توان‌ با تعویض‌ و تعمیر آن‌ - اعم‌ از قوهٔ‌ مقننه‌ یا اجراییه‌ و قضاییه‌ - به‌ رشد و توسعه‌ جامعه‌ پرداخت. این‌ پدیده‌ با عقل‌ سازگاری‌ دارد بدین‌ معنا كه‌ عقل‌ حكم‌ می‌كند كه‌ اگر یك‌ دستگاه‌ مكانیكی‌ مانند ساعت، یكی‌ از قطعاتش‌ از كار بایستد، آن‌ را تعمیر و یا جایگزین‌ سازند. به‌ عبارت‌ ساده‌تر، شاید بتوان‌ وجود چنین‌ نظریاتی‌ را بر سكولاریزم‌ به‌ معنای‌ ایمان‌ به‌ اصالت‌ تعقل‌ در فرد بنانهاد به‌ طوری‌كه‌ تعقل‌ به‌ مثابهٔ‌ ریسمان‌ هماهنگ‌ بین‌ حوزه‌های‌ بین‌ رشته‌ای‌ در بحث‌ از مدرنیسم‌ و سنت‌گرایی، توسعه‌ و رشد و عقب‌ماندگی، جوامع‌ موج‌ سوم‌ در مقابل‌ موج‌ دوم‌ و غیره‌ حضور فعال‌ داشته‌ باشد.
«نظریهٔ‌ مكانیكی‌ دولت» به‌ عنوان‌ تجسم‌ اصل‌ ایمان‌ به‌ عقل، دولت‌ را به‌ عنوان‌ یك‌ دستگاه‌ مكانیكی‌ ممثل‌ می‌سازد. این‌ نظریه‌ دارای‌ ویژگیهای‌ ذیل‌ است:
۱) قابل‌ تجزیه‌ بودن‌ اجزأ؛
۲) تاثیر متقابل‌mutual interaction بین‌ اجزأ؛
۳) اجزأ كلی‌ و رشدناپذیر هستند یعنی‌ از درون‌ خودشان‌ توانایی‌ بسط‌ و گسترش‌ ندارند.
كل‌ این‌ الگو یا نظریه‌ ناظر براین‌ مطلب‌ است‌ كه‌ "كل‌ پدیده‌های‌ اجتماعی" مانند جامعه‌ و دولت‌ پدیده‌هایی‌ مصنوعی‌ هستند كه‌ محصول‌ اراده‌ انسانها می‌باشند. به‌ عبارت‌ دیگر، انسان‌ در وضع‌ طبیعی‌ (طبق‌ نظر لاك‌ و هابز) به‌دنیا می‌آید و اساس‌ جامعهٔ‌ مدنی‌ را كه‌ مجموعه‌ای‌ از قوانین‌ و روابط‌ مستمر و قابل‌ پیش‌بینی‌ از حقوق‌ و آزادیهاست‌ بنا می‌نهد و به‌ طریق‌ اولی‌ در جهت‌ تعالی‌ و رشد و توسعهٔ‌ آن‌ قدم‌ برمی‌دارد. لذا دولت‌ هم‌ به‌ عنوان‌ مهم‌ترین‌ سازمان‌ جامعه‌ محصول‌ ارادهٔ‌ انسان‌ است. این‌ الگو رازها و رمزهای‌ موجود در منشأ دولت‌ را كه‌ در نظریهٔ‌ ارگانیكی‌ به‌ عنوان‌ محصول‌ ارادهٔ‌ خداوندی‌ (نظریهٔ‌ قرون‌ وسطی) و یا مانند محصول‌ رشد نطفه‌ای‌ گیاه‌ (نظریهٔ‌ ارسطو) و یا محصول‌ تكامل‌ خانواده‌ (نظریهٔ‌ هگل) و یا محصول‌ نظم‌ نبض‌ حیات‌ (نظریهٔ‌ برگسون) و یا محصول‌ وجدان‌ جمعی‌ (نظریه‌ دوركیم) وجود دارد، می‌زداید و آن‌ را به‌ حالت‌ عریان‌ مكانیكی‌ و مصنوعی‌ مورد نظر قرار می‌دهد.
الگوی‌ ارگانیكی، دولت‌ را به‌ صورت‌ انداموارهٔ‌ رشد و نمو تجسم‌ می‌نماید كه‌ از مرحلهٔ‌ خانواده‌ تكامل‌ یافته‌ و پس‌ از عبور از مرحلهٔ‌ جامعه‌ مدنی‌ به‌ مرحلهٔ‌ دولت‌ می‌رسد. در حقیقت‌ این‌ الگو ناظر بر حركت‌ از ناقص‌ به‌ سوی‌ كمال‌ می‌باشد و لذا همیشه‌ در این‌ دیدگاه‌ دولت‌ مظهر سیر و سلوك‌ قرار می‌گیرد و آزادی‌ فرد در اطاعت‌ از دولتها متبلور می‌گردد. در حالی‌كه‌ در الگوی‌ مكانیكی‌ به‌ افراد انسانی‌ بها و اهمیت‌ بیشتری‌ داده‌ می‌شود چون‌ این‌ الگو دولتها را محصول‌ ارادهٔ‌ انسان‌ می‌داند و معیار و حدود و ثعور آزادیها هم‌ توسط‌ عقل‌ كه‌ مظهر ارادهٔ‌ انسان‌ است‌ مشخص‌ می‌گردد.
عقل‌ انسان‌ حكم‌ می‌كند كه‌ جوامع‌ هر چه‌ بیشتر توسعه‌ پیدا كند. لذا راههای‌ وصول‌ به‌ هدف‌ را بررسی‌ می‌نماید. بر این‌ اساس‌ مدرنیسم‌ و پُست‌ مدرنیسم‌ شكل‌ می‌گیرد. بدین‌ معنا كه‌ چون‌ در دنیا كشورهایی‌ هستند كه‌ از لحاظ‌ توسعه‌ پیشرفتهای‌ قابل‌ توجهی‌ پیدا نموده‌اند، لذا كشورهای‌ جهان‌ سوم‌ و در حال‌ توسعه‌ از تجارب‌ آنها استفاده‌ نمایند. استفاده‌ از تجارب‌ آنها به‌ معنای‌ قدم‌ برداشتن‌ در راه‌ آنهاست. این‌ نظر كه‌ توسط‌ مدرنیستها تقویت‌ می‌گردد و معتقد به‌ یكسان‌نگری‌ و به‌ عبارت‌ بهتر عبور یكسویه‌ است. یعنی‌ راه‌ عبور توسعهٔ‌ كشورهای‌ جهان‌ سوم‌ و من‌جمله‌ ایران‌ از مسیر غرب‌ می‌گذرد زیرا ساخت‌ ذهن‌ انسانها یكسان‌ است‌ و تجارب‌ بشری، همه‌ تجارب‌ یكسانی‌ می‌باشد. نیازها هم‌ مشترك‌ هستند. پس‌ قانون‌ تكامل‌ می‌تواند تعمیم‌پذیر باشد ودر همه‌ جا تكرار گردد. به‌ نظر این‌ گروه، چون‌ توسعهٔ‌ غرب‌ بر مبنای‌ سكولاریزم‌ از دل‌ جنبش‌ اصلاح‌ مذهب‌ پدیدار گردید وباعث‌ شد كه‌ نظام‌ سیاسی‌ از نظام‌ كلیسائی‌ منفك‌ گردد، پس‌ تمام‌ كشورهای‌ جهان‌ سوم‌ بایستی‌ سعی‌ نمایند با متمایز نمودن‌ حیطهٔ‌ سیاست‌ از مذهب‌ همان‌ راه‌ را ادامه‌ دهند تابه‌ جامعهٔ‌ مدرن‌ تبدیل‌ گردند. در همین‌ راستا باید تلاش‌ نمود كه‌ انسانهای‌ جوامع‌ در حال‌ توسعه‌ را مدرن‌ ساخت. دراین‌ زمینه، نویسنده‌ای‌ به‌نام‌ آلكس‌ اینكلس‌ در مقاله‌ای‌ به‌نام‌ انسانها چطور مدرن‌ می‌گردند، علل‌ و نتایج‌ تغییرات‌ فردی‌ را در شش‌ كشور درحال‌ توسعه‌ در سال‌ ۱۹۶۴ بررسی‌ كرده‌ و به‌ نتایجی‌ قابل‌ تامل‌ می‌رسد. بدین‌ معنی‌ كه‌ اگر بخواهیم‌ انسان‌ مدرن‌ داشته‌ باشیم‌ باید ویژگیهای‌ ذیل‌ را كه‌ متخذ از تحقیقات‌ وی‌ درشش‌ كشور آرژانتین، شیلی، هند، اسرائیل، نیجریه‌ و پاكستان‌ می‌باشد وتحت‌ عنوان‌ مشتركات‌ انسان‌ مدرن‌ معرفی‌ می‌نماید، داشته‌ باشد. وی‌ با ششصد جوان‌ از گروههای‌ مختلف‌ روستایی‌ مهاجر، كارگر صنعتی‌ وغیر صنعتی‌ و دانشجو براساس‌ نمونه‌برداری‌ به‌ مصاحبه‌ می‌پردازد و ویژگیهای‌ انسان‌ مدرن‌ را به‌ صورت‌ زیر معرفی‌ می‌نماید:
۱) انسان‌ مدرن‌ كسی‌ است‌ كه‌ آمادگی‌ برای‌ كسب‌ تجارب‌ جدید در قالب‌ فعالیتهای‌ تازه‌ وتوسعهٔ‌ راههای‌ نوین‌ را داشته‌ باشد.
۲) انسان‌ مدرن‌ كسی‌ است‌ كه‌ استقلال‌ روز افزون‌ از چهره‌ های‌ اقتدار مانند والدین، رؤ‌سای‌ قبیله‌ و امپراطور را از خود نشان‌ می‌دهد وحاضر نیست‌ تحت‌ سلطهٔ‌ آنها قرار داشته‌ باشد.
۳) انسان‌ مدرن‌ معتقد به‌ علم‌ به‌ عنوان‌ ابزاری‌ برای‌ تصرف‌ در طبیعت‌ می‌باشد (اعتقاد به‌ علم).
۴) انسان‌ مدرن‌ دارای‌ نوعی‌ تحرك‌پذیری‌ می‌باشد كه‌ خواهان‌ پیمودن‌نردبان‌ترقی‌ورسیدن‌به‌ جاه‌طلبی‌های‌موجود در ذهنش‌است.
۵) انسان‌ مدرن‌ استراتژی‌ بلند مدت‌ و هدایت‌ شده‌ای‌ را برای‌ خود در نظر می‌گیرد و به‌ عبارت‌ دقیق‌تر، انسانهای‌ مدرن‌ پیشاپیش‌ برنامه‌ریزی‌ می‌كنند و فی‌المثل‌ می‌دانند در پنج‌ سال‌ آینده‌ چه‌ خواهند كرد (برنامه‌ریزی‌ بلند مدت).
۶) انسان‌ مدرن‌ تمایل‌ به‌ مشاركت‌ در امور به‌ صورت‌ فعال‌ و خودجوش‌ دارد(فعالیت‌ در سیاستهای‌ مدنی).
جالب‌ توجه‌ اینكه‌ اخیراً‌ یكی‌ از محققین‌ ایرانی‌ دراین‌ باب‌ (تقابل‌ انسان‌ مدرن‌ و سنتی)۹ براساس‌ تمثیل‌ ماكس‌ وبری، تیپهایی‌ دوگانه‌ از انسان‌ مدرن‌ و سنتی‌ ارائه‌ می‌دهد. باید توجه‌ نمود كه‌ بررسی‌ تیپ‌شناسی‌ كه‌ معمولاً‌ از نوع‌ آرمانی‌ وتشدید یكسویه‌ از پدیده‌هاست‌ در جهان‌ خارج‌ عینیت‌ ندارد و بیشتر براساس‌ انتزاعات‌ می‌باشد كه‌ به‌ ما در ارائهٔ‌ چهارچوبی‌ جهت‌ درك‌ و شناخت‌ واقعیت، ارائهٔ‌ تعمیمهای‌ ذهنی‌ و بالأ‌خره‌ نظریه‌پردازی‌ مدد می‌ رساند. این‌ متد كه‌ به‌ نوعی‌ بیانگر حالت‌ تشدید یافته‌ و غیر واقعی‌ هستند در آثار امیل‌ دوركهایم‌ ونظریهٔ‌ همبستگی‌ مكانیكی‌ در مقابل‌ همبستگی‌ ارگانیكی‌ جوامع‌ و آثار تونیس‌ و افكار او در باب‌ اجتماع‌ و جامعه‌ واسپنسر وماكس‌ وبر و مید می‌توان‌ یافت. به‌هر حال، تیپهای‌ دوگانهٔ‌ انسان‌ مدرن‌ و معترض‌ (دربرابرانسان‌ آرام‌ و منقاد سنتی)، طالب‌ تغییر جهان‌ (نه‌ فقط‌ طالب‌ تفسیر جهان)، طالب‌ انقلاب‌ (نه‌ حیرت‌ و راز)، طالب‌ بطر و طرب‌ (نه‌ اندوه‌ و فراق)، طالب‌ حقوق‌ (نه‌ فقط‌ تكالیف)، صاحب‌ هنر مبدعانه‌ (نه‌ فقط‌ تقلید از طبیعت) وبكارگیرندهٔ‌ عقل‌ برای‌ نقد (نه‌ فقط‌ فهم) را معرفی‌ می‌نماید.
آنچه‌ مسلم‌ است‌ اینكه‌ در دیدگاه‌ این‌ محقق‌ صفات‌ انسان‌ مدرن‌ به‌ صورت‌ اغراق‌ آمیز ترسیم‌ گردیده، یعنی‌ نوعی‌ حالت‌ ذهنی‌ از واقعیت‌ كه‌ جهت‌ مطالعهٔ‌ بهتر همان‌ واقعیت‌ به‌ كار می‌رود. چنین‌ انسانهای‌ مدرنی‌ در جوامع‌ مدرن‌ یافت‌ می‌شوند زیراانسان‌ مدرن‌ با جامعهٔ‌ مدرن‌ قرین‌ می‌باشد. ظاهراً‌ چنین‌ برداشتی‌ دربستر مدرنیسم‌ یا یكسان‌ نگری‌ ویا عبور یكسویه‌ قابل‌ توجیه‌ می‌باشد زیرا ابتدا ویژگیهای‌ انسان‌ غربی‌ وبه‌ تبع‌ آن‌ جوامع‌ غربی‌ را به‌ عنوان‌ ویژگیهای‌ انسان‌ مدرن‌ در نظر می‌گیرند و بعد هرچیزی‌ را كه‌ عكس‌ آن‌ ویژگی‌ است‌ به‌ انسان‌ موجود دركشورهای‌ درحال‌ توسعه‌ نسبت‌ می‌دهند. این‌گونه‌ برداشتها طبیعتاً‌ دچار محدودیتهایی‌ می‌گردند كه‌ بایستی‌ تحمل‌ نمایند.
● ‌محدودیتهای‌متقابل‌انسان‌های‌مدرن‌باسنتی
۱) اولین‌ محدودیتی‌ كه‌ بر تقسیم‌ بندی‌ تیپهای‌ دوگانه‌ وارد می‌گردد آن‌ است‌ كه‌ علی‌رغم‌ اینكه‌ ما را درنظریه‌ پردازی‌ مدد می‌رساند لكن‌ تفكیك‌ انسان‌ مدرن‌ ازسنتی‌ مشكوك‌ و مخدوش‌ است، زیرا هر چیزی‌ كه‌ به‌ انسان‌ مدرن‌ غربی‌ جذبه‌ بخشید و ویژگی‌ آن‌ شد دلیل‌ بر آن‌ نیست‌ كه‌ انسانهای‌ سنتی‌ از آن‌ محروم‌ باشند. حداقل‌ بایستی‌ تحقیقی‌ مستقل‌ دربارهٔ‌ انسانهای‌ سنتی‌ و ویژگی‌ آنها، همان‌طور كه‌ آلكس‌ اینكلس‌ در باب‌ انسان‌ مدرن‌ انجام‌ داد صورت‌ گیرد تا معلوم‌ شود آیا این‌ انسانهای‌ سنتی‌ و طبیعتاً‌ كشورهایشان‌ دارای‌ ویژگیهای‌ عكس‌ انسانهای‌ مدرن‌ هستند یا نه.
۲) دومین‌ محدودیتی‌ كه‌ تقسیم‌بندی‌ دوگانهٔ‌ ویژگیهای‌ انسان‌ مدرن‌ درتقابل‌ با انسان‌ سنتی‌ تحمیل‌ می‌نماید آن‌ اش‌ گردیده‌ است‌ و در خدمت‌ مدرنیزم‌ قرار گرفته‌ است.
محدودیت دیگر‌ بر خط‌ سیر مدرنیزم‌ به‌ معنای‌ یكسویه‌نگری‌ و یكسان‌نگری، آن‌ است‌ كه‌ معمولاً‌ مفروضات‌ تكاملی‌ توسعه‌ در ایجاد ویژگیهای‌ انسان‌ مدرن‌ معمولاً‌ بر حركتی‌ یك‌سو استوار است‌ و چنین‌ تصور می‌شود كه‌ همهٔ‌ كشورهای‌ سنتی‌ ودر حال‌ رشد نیازمند حركت‌ در جهت‌ كشورهای‌ غربی‌ به‌ منظور تبدیل‌ انسان‌ سنتی‌ به‌ مدرن‌ هستند واز آنجا كه‌ بیشتر پژوهشگران‌ و منتقدین‌ نوسازی‌ آمریكایی‌ و اروپایی‌ بوده‌اند، طبعاً‌ اعتقاد دارند كه‌ ارزشهای‌ فرهنگی‌ آنها طبیعی‌ترین‌ و بهترین‌ ارزشها در جهان‌ است‌ و سرنوشت‌ محتوم‌ همهٔ‌ كشورها حركت‌ بر اساس‌ مدل‌ آنها می‌باشد. در حالی‌كه‌ برچسب‌ زدن‌های‌ مدرن‌ در تقابل‌ سنتی‌ و عقب‌مانده‌ صرفاً‌ جنبهٔ‌ ایدئولوژیكی‌ دارد وحاكی‌ از توجیه‌ برتری‌ بشر غربی‌ می‌باشد.
این‌ محدودیتها به‌ همراه‌ انتقادهای‌ دیگر باعث‌ گردید تا به‌ حكم‌ عقل‌ و بر پایه‌ سكولاریزم‌ گروه‌ دیگری‌ به‌ نام‌ پُست‌مدرنیستها به‌ وجود آیند. آنها معتقدند برای‌ تبدیل‌ انسان‌ سنتی‌ به‌ مدرن‌ باید هركشوری‌ بر اساس‌ خصلتهای‌ تمدنی‌ خود حركت‌ منحصر به‌ فردی‌ را شروع‌ نماید. به‌ عبارت‌ بهتر، پست‌مدرنیسها معتقدند هیچ‌ جبر تاریخی‌ وهیچ‌ قانونمندی‌ كلی‌ تاریخی‌ در كار نیست‌ كه‌ همهٔ‌ كشورها تابع‌ آن‌ باشند۱۰ بنابراین‌ هیچ‌گونه‌ نظریهٔ‌ عمومی‌ نمی‌توان‌ عرضه‌ كرد كه‌ ناظر و شامل‌ بر تجربهٔ‌ همهٔ‌ كشورها باشد. لذا تجربهٔ‌ غرب‌ در جهت‌ توسعهٔ‌ ویژگیهای‌ انسان‌ مدرن‌ را محدود و مفید به‌ متن‌ تمدن‌ اروپایی‌ می‌دانند؛ هر یك‌ از كشورهای‌ در حال‌ توسعه‌ باید راه‌ خود را برود و جای‌ نقد و انتقادی‌ هم‌ باقی‌ نمی‌ماند زیرا یك‌ معیار عمومی‌ وجود ندارد.
بالأ‌خره‌ گروه‌ دیگری‌ هم‌ وجود دارند كه‌ معتقد به‌ راه‌ وسط‌ می‌باشند، بدین‌ معنا كه‌ چون‌ فرهنگها در معرض‌ تهاجم‌ یكدیگر قرار دارند لذا نسبت‌ به‌هم‌ تأثرپذیر هستند. به‌ عبارتی‌ از تلفیق‌ و تركیب‌ تمدنها، عناصر نو حاصل‌ می‌گردد و این‌ همه‌ حاصل‌ تفكر انسانی‌ است‌ كه‌ رضایت‌ وی‌ به‌ عنوان‌ هدف‌ سیاست‌ تلقی‌ می‌گردد چون‌ رضایت‌ انسان‌ ومعیار قرار دادن‌ عقل‌ وی‌ همان‌ رضایت‌ خداوندی‌ می‌باشد كه‌ دراثر جنبش‌ اصلاح‌ مذهبی‌ تحقق‌ یافت‌ ومعیار قضاوت‌ هر عملی‌ را براساس‌ تعقل‌ به‌ منظور تأمین‌ خوشبختی‌ فرد و جامعه‌ كه‌ از اهداف‌ اندیشهٔ‌ سیاسی‌ است‌ قرار داد.
‌احمد بخشایشی‌ اردستانی‌
‌منابع:
. Raymand Wiliams PoliticaI Idea, cambridge,۱ .۱۹۶۵
Making Men Modern:On theش‌. Alex Inkeless ۲ Causes and Consequences of Indivdiual Change in in amitai Etzioni and سSix Developing Countries .۱۹۶۴ioni: social change. N.Y.Basic booo,zEva Et ۳۴۲-۳۶۱pp
. Hobbs Blank, Sociology and the Human۳ Experiences. N.Y.
احمد بخشایی، جزوهٔ‌ درسی‌ مبانی‌ علم‌ سیاست، انتشارات‌ دانشكدهٔ‌ روابط‌ بین‌الملل، ۱۳۷۴.
۵۸. كلایمرودی، جیمز آندرسون‌ و كریستول، آشنایی‌ با علم‌ سیاست، جلد اول‌ ترجمهٔ‌ بهرام‌ ملكوتی‌ ۱۳۵۱، چاپخانهٔ‌ سپهر.
پروفسور دیلفرید روریش، سیاست‌ به‌ مثابهٔ‌ علم، ترجمهٔ‌ دكتر ملك‌ یحیی‌ صلاحی، تهران‌ ۱۳۲۷، انتشارات‌ سمت.
غلامعلی‌ خوشرو، شناخت‌ انواع‌ اجتماعات، انتشارات‌ اصلاحات، ۱۳۲۷.
حامد كاظمی، ناكامی‌ در تبیین‌ معنا ومبنای‌ سكولاریزم.
مجلهٔ‌ كیان، شمارهٔ‌ ۲۶.
پاورقی‌ها:
۱) باید توجه‌ نمود كه‌ سكولاریزم‌ در معنای‌ جدائی‌ "دولت‌ از كلیسا" بكار می‌رود. اگرچه‌ شیوع‌ استفاده‌ از آن‌ در بستر جدائی‌ دین‌ از سیاست‌ تجلی‌ یافته‌ استSeparation of church from state .
۲) دكتر عبدالكریم‌ سروش، معنا ومبنای‌ سكولاریزم، مجلهٔ‌ كیان، شمارهٔ‌ ۲۶.
۳) آشنایی‌ با علم‌ سیاست، كلایمردی، جیمز آندرسون‌ و كریستول، ترجمه‌ بهرام‌ ملكوتی، ۱۳۵۱، جلداول‌ صفحهٔ‌ ۲۹.
۴) دگما یعنی‌ پیروی‌ كردن‌ بدون‌ سؤ‌ال‌ از علت‌ و چرایی.
۵) اینكه‌ «همهٔ‌ تخم‌مرغ‌های‌ عالم‌ سفید است‌ و آنچه‌ در جیب‌ من‌ است‌ تخم‌ مرغ‌ می‌باشد، پس‌ سفید است،» نتیجهٔ‌ جدیدی‌ به‌ دانش‌ ما نمی‌افزاید.
۶) بدین‌ معنا كه‌ شناخت‌ مبتنی‌ بر منطق‌ ارسطویی‌ كامل‌ بوده‌ و احكام‌ و قضایای‌ آن‌ همواره‌ صادقند و تغییر و تبدیلی‌ نمی‌پذیرند.
۷) آلمان‌ فعلی‌ شامل‌ بیشتر از دویست‌ دولت‌ بود كه‌ هریك‌ توسط‌ حاكمی‌ اداره‌ می‌شد.
۸)Raymond Wiliams: Political Ideas, ۶۶۹۱. Watls۸ ۴۸-۶۴Co ltd. Cambridge. PP
۹) دكتر عبدالكریم‌ سروش، معنا و مبنای‌ سكولاریزم، كیان، شماره‌ ۲۶ ص‌ ۱۳۷۴۶.
۱۰) دكتر حسین‌ بشریه، مقاله‌ یكسان‌ انگاری، یكتاانگاری، و یا كلینك‌ تاریخی‌ ومسائل‌ توسعهٔ‌ سیاسی‌ درایران، فرهنگ‌ وتوسعه، شماره‌ ۱۷،۱۳۷۴.
منبع : کتاب نقد


همچنین مشاهده کنید