جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

نگاهی به کلیسای تمامیت خواه و آرای پاپ محافظه کار


نگاهی به کلیسای تمامیت خواه و آرای پاپ محافظه کار
تاریخ مسیحیت سه وجه دارد:
۱) وجه اول تاریخ سرگذشت عیسای یهودی ناصری است که بعدها لقب مسیح بدو داده شد؛ کسی که پیام اش پیام رحمت و شفقت بر خلق بود، به ویژه خلق محروم و ستم دیده و حاشیه ای شده؛ گرسنگان، بینوایان، بیماران جذامی، نابینایان، افلیجان، روسپی ها و از این قبیل.
روحانیت یهودی مسلط، مرفه و فربه زمانه او به او خرده می گرفت که چرا مخاطبانش را در میان روسپی ها می جوید و عیسی در جوابشان می گفت؛ «مطمئن باشید گناهکاران و فاحشه ها زودتر از شما وارد ملکوت خداوند خواهند شد» (متی؛۲۱/ ۳۱). چنان که اشراف قریش به پیامبر اسلام سرزنش آلود می گفتند که چرا پیروانش از میان پابرهنه ها برخاسته اند. این مسیح در جامعه ای ظهور کرد که قدرت دست نشانده امپراتوری روم بر آن حاکم بود و روحانیت یهودی در همکاری و هم زیستی با این قدرت یک قطب قدرت- یعنی قدرت نمادین- را می ساخت.
عیسا ی ناصری با دست خالی اما با قدرت روح- نیروی عشق و ایمان و پاک دامنی و خلوص- پایه های فرهنگی و اجتماعی قدرت مسلط را لرزاند و به بی قدرتان عزت و شرافت بخشید و به آنان معیار جدیدی برای ارزیابی اجتماع شان - ملکوت خدا- معرفی کرد. این عیسی مقصودش بنای دین جدیدی نبود بلکه می خواست در یهودیت شریعت زده زمانه خود روح اخلاق بدمد و جنبه های ضدانسانی و تبعیض آمیز ش را بزداید. او به درستی می گفت در راه نیل به این هدف و انجام این رسالت بزرگ کسی موفق تر خواهد بود که خانواده و زن و فرزند را رها کند و جان برکف گیرد. او می گفت در برابر خدا همه با هم برابر اند. عیسا ی ناصری با توطئه روحانیون یهودی که یک قطب قدرت اجتماع را می ساختند شهید شد و الگویی برای همه آزادی خواهان و همه کسانی شد که به رهایی آدمی از زنجیرهای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی می اندیشند. این یک وجه تاریخ مسیحیت است؛ وجهی که باید ستود و زیست و پیروی کرد.
۲) وجه دوم، سرگذشت عیسایی است که عوام روایت کردند؛ عوامی که اسطوره ای می اندیشیدند و از عیسی چهره ای اسطوره ای ساختند، کسی که از گور برخاسته است و سوار بر ابرها برخواهد گشت. عیسا یی که پسر خداست، تجسد خداست و لاجرم او و نام و یاد و هر چیزی که منتسب به اوست مقدس است. کشته شده است تا گناهان بشر را از خداوند بازخرد و از این پس توسل به او برای نجات کافی خواهد بود و آدمی را بی عمل و جهد به نحوی مناسکی تطهیر خواهد کرد. کافی است مناسکی که به تقلید از اعمال نمادین عیسی مسیح ساخته و پرداخته شده بود در زندگی فرد معتقد جاری و ساری شود.
عیسایی که می گفت مقدس فقط خداست و نیز جان ودل انسان که می تواند تا خدا برکشیده شود، حالا خود تار و پود مقدس سازی اسطوره ای را فراهم آورده بود. او که برای رهایی بشر شهید شده بود حالا خود مانعی شده بود برای خیزش فکر و پرواز جان. پولس، مروج آیین عیسی با توفیق تام از امید و آرامشی که آیین های رمزی امپراتوری رم به مردم می دادند، مسیحیت را بهره مند می ساخت. این آیین با مرگ عیسی نمرد. زیرا آنان که نتوانستند عیسا ی زنده را مسیح موعود گردانند، از پای ننشستند و با عیسا ی مرده چنان کردند. شهرت یافت که عیسی از گور برخاسته و به آسمان شتافته است ( بارنز و بکر ۲۸۰:۱۳۷۰، تاریخ اندیشه اجتماعی؛ از جامعه ابتدایی تا جامعه جدید، ترجمه و اقتباس جواد یوسفیان و علی اصغر مجیدی). این رویه دیگر تاریخ مسیحیت است. اسطوره ای شدن، سرگذشت همه ادیان توحیدی بوده است.
۳) اما وجه سوم تاریخ مسیحیت تاریخ کلیساست که دست کم بخش بسیار تاثیرگذاری از مسیحیت دوم یعنی مسیحیت اسطوره ای را در خود جذب کرد، اما از مسیحیت اول آموزه های عشق و محبت فردی و صورتی مناسکی و عبادی را اخذ کرد و یا خود صورت بندی نمود و تعهد و مسوولیت اجتماعی و گرایش برابری طلبانه و دگرگون کننده اش را وانهاد.
این وجه سیاه ترین وجه تاریخ مسیحیت است. کلیسا نهادی که از آغاز با انحراف از آموزه های عیسی مسیح بنیاد نهاده شد، مسیح را بارها و بارها مجددا به صلیب کشید و یا در به صلیب کشیده شدنش سکوت اختیار کرد. مسیحیت اولیه ای که حتی کسانی چون انگلس و گرامشی، انقلابی و مردمی می نامند و معتقدند که «به نگرش فعال و ترقی خواه هدایت می کند» (موریس باربیه ۳۷۷:۱۳۸۴، دین و سیاست. ترجمه امیر رضایی. تهران؛ نشر قصیده سرا)، با کلیسا بدل به دستگاه ایدئولوژیک دولتی امپراتوری رم شد. آنها (انگلس و گرامشی) معتقدند «کاتولیسیسمی که توسط ضداصلاح پدید آمد به نگرشی منفعل و محافظه کار سوق می دهد. در حالی که مسیحیت اولیه برای توده ها یک محرک انقلابی است، کاتولیسیسم برای ابتکارات آنها یک ترمزاست و باید به عنوان دین افیونی تلقی شود» (همان؛۳۷۷). مسیحیت کلیسا از آغاز جهتی ضد مسیح را در پیش گرفت.
پولس که یک یهودی متعصب بود و دست اندرکار شکنجه مسیحیان آغازین، خود مسیحی شد و به یکی از رهبران اصلی مسیحیت کلیسایی بدل شد » پولس همانند عیسی به اخلاق می اندیشید. ولی مقتضیات عیسویان جدید، او را بر آن داشت که در اصول اخلاقی دوگانه (وجود عام خدا و عظمت نامحدود نفس انسانی یا فردگرایی ملازم کل گرایی) تغییری بدهد.
در تغییر عظمت نامحدود فرد، اعلام کرد که این عظمت وابسته شخص مسیح است و نیل به آن به وساطت او امکان می یابد و اقتضای کل گرایی، کوشش در مسیحی کردن همه جهانیان است. همچنین پولس مفهوم برابری عیسی را دگرگون کرد. عیسی همه انسان ها را از همه جهت برابر می دانست. پولس بر آن شد که انسان ها فقط از لحاظ دین برابرند، به این معنی که همه گناهکار و نیازمند رستگاریند و همه سرانجام از رحمت خدا بهره می برند. اما پولس نمی خواست و نمی توانست از مساوات اجتماعی دم زند.
انسان ها با وجود این برابری آسمانی در زمین برابر نیستند. هرکس در جامعه پایگاهی دارد و باید آن را امری خداداد داند و با خشنودی بپذیرد. طبقات اجتماعی چون اعضای بدنند و هر یک وظیفه ای دارند و همه درخور احترامند. از این گذشته، عمر دنیا کوتاه است. به زودی مسیح بازمی گردد و نابرابری ها به پایان می آید» (بارنز و بکر ۱۳۷۰: ۸۲-۲۸۱).
جنگ های صلیبی یکی از محصولات این مسیحیت بود. همسازی با فئودالیسم از ویژگی های دیگر این مسیحیت بود. مسیحیت کلیسایی یک نظام اداری سلسله مراتبی پیچیده و پیش رفته همراه با یک سنت دینی و تفسیری انتزاعی و تمامیت خواه پدید آورد که دنیا و آخرت مردمان را سراسر و حتی در جزئیات تعیین می کرد و چنان سرنوشتی برای مردمان غربی رقم زد که آنان خود دوران قرون میانه را - به درستی و یا از روی واکنش و مبالغه ای که ملازم چنین واکنش هایی است - دوران جهل و تاریکی نام نهادند و نیز جریان فکری منتقد آن و عصر بعد از آن، جریان و عصر روشن گری نامیده شد و دین مسیحیت به عرصه خصوصی تبعید شد و برخی متفکران غربی، انتهای قرن هفدهم میلادی را زمان پایان اجتماعی مسیحیت دانستند (مارسل گشه در کتاب «تاریخ سیاسی دین» که به فارسی ترجمه نشده است).
مسیحیتی که به خاطر تمامیت خواهی اش و نفی آزادی انسانی و زندانی کردن خداوند در درون کلیسا از درون و بیرون دچار بحران شد و با جنبش اصلاح دوپاره گردید و پروتستانتیسم، مسیر و سرنوشت پاره ای از آن را جدا کرد. جنگ ها و کشتارهای وحشیانه مذهبی تنها یکی از پیامدهای این جدایی بود. از سهم کلیسای کاتولیک در استعماری گری ملل غیرغربی سخن نگوییم چون خود حکایت غم انگیز مستقلی است. به مسیحیت کلیسایی در دوران مدرن بپردازیم. کلیسایی که اکنون در دوران مدرن چندان به بازی گرفته نمی شد تا دهه ۱۹۶۰ میلادی با مدرنیته در تخاصم بود و البته همواره موضعی تدافعی داشت. در قبال دیگر ادیان نیز از ابتدای بنیان گذاری اش، شعار و اصل مبنایی و جهت دهنده اش این بود که «رستگاری فقط در درون کلیسا وجود دارد».
در این دوران مسیحیت کلیسایی به کوشش کسانی چون موریس بلوندل، فیلسوف کاتولیک فرانسوی و نویسنده کتاب پراهمیت کنش (که متاسفانه به فارسی ترجمه نشده است) و به تاثیر افکاری از نوع افکار هاروی کاکس در کتاب شهر دنیوی به تخاصم خود با مدرنیته پایان داد و تازه پذیرفت که در ادیان دیگر هم حقیقتی وجود دارد و در سند شورای واتیکان دوم بخشی از این افکار را وارد و ثبت کرد. اما کلیسای کاتولیک از این دوران به بعد نیز همواره موضعی محافظه کارانه اتخاذ کرد و همواره از سوی متألهان پیش رو در معرض انتقاد قرار گرفت. یوهان باپتیست متز (Metz)، متأله برجسته آلمانی کلیسا را به خاطر پذیرش و هضم شدن در نظم مدرن و تن دادن به نظام ارزشی بورژوایی و بسنده کردن به وظایف شبانی سرزنش می کند و حضور انفعالی آن در جامعه را به باد انتقاد می گیرد. یورگن مولتمان و ادوارد شلبیکس اندیشه مطلق بودن کلیسا را با توسل به آموزه های مسیحی و بازتفسیر آنها زیر سوال می برند.
آنها خواهان عمل فعالانه و پراکسیس معطوف به ایجاد تغییر و تحول در جهت نزدیک شدن به آرمان ملکوت خدا هستند. هانس کونگ، دیگر متأله برجسته مسیحی به خاطر انتقاد از پاره ای آموزه ها و روش های کلیسایی تحت فشار قرار گرفت و از کلیسا اخراج شد. او به عنوان مثال، آموزه بت پرستانه خطاناپذیری پاپ را زیر سوال برد. ماتیو فا کس، متأله و کشیش کاتولیک دیگری است که به خاطر تردید در آموزه گناه اولیه برکنار شد.
چارلز کاران به خاطر پرسش ها و تردیدهایش در باب تعالیم کلیسا راجع به کنترل زاد و ولد و هم جنس گرایی برکنار شد. سه متأله اخیر تنها برخی از کسانی هستند که جناب راتزینگر در برکناریشان مشخصا دست داشت(خبرگزاری مهر ۳۱/ ۱۰/۸۴، انتخاب راتزینگر تاثیر ناامیدکننده ای به دنبال دارد، mehrnews.com). متأله برجسته انگلیسی چارلز دیویس فقید نیز خود رسما از مقام کشیشی استعفا داد و با نگارش کتاب «پرسشی از وجدان» بخشی از جهان مسیحی را متاثر ساخت. دیویس در این کتاب نه تنها حق مطلق بودن کلیسای کاتولیک را نفی کرد بلکه ارتدوکسی مسیحی را به عنوان نوعی آگاهی کاذب محتمل در نظر گرفت که می بایست مورد نقد قرار گیرد تا عیار حقیقت آن نمایان گردد. در همین دوران است که کلیسای کاتولیک به رهبری پاپ ژان پل دوم و به دست یاری جناب کاردینال یوزف راتزینگر(یعنی پاپ بندیکت کنونی) به تصفیه کلیسای کاتولیک از همه گرایش های دگرخواهانه، مترقیانه و رهایی بخش اقدام کردند.
متألهین مجاهد الهیات رهایی بخش آمریکای لاتین که در راه خلق ستم دیده و گرسنه، جان بر کف گرفته اند و دین و ایمان و زندگی شان را برای توده های محروم پاک باخته اند، به دست پاپ قبلی و به دست یاری پاپ کنونی تحت فشار قرار گرفتند و یا بایکوت و از نظام کلیسایی با برچسب مارکسیست بودن طرد شدند و یا به سکوت کشانده شدند(ماجرای متأله برجسته الهیات رهایی بخش لئوناردو بف، هم او که کلیسای کاتولیک را «سنگر محافظه کاری مذهبی و خودکامگی سیاسی» دانست- رجوع شود به میشل کول که نشانی مقاله اش در نقل قول زیر آمده است). این تنها بخشی از اقدامات انحصارطلبانه و تمامیت خواهانه کلیسای کاتولیک در دهه های اخیر است و جناب راتزینگر وارث و موید و سهیم در آن است.
میشل کول درباره عملکرد تمامت خواهانه و انحصارطلبانه پاپ قبلی و دستیارش پاپ جدید آورده است؛خصلت خودکامه حکومت پاپ هم اقتدار طبیعی کارول وژتیلا، هم جمود مکتبی بازوی راست اش کاردینال آلمانی ژوزف راتزینگر، دبیر هیات مکتب ایمان یا همان بارگاه مقدس سابق؛ که در تاریخ ±¹ آوریل گذشته با نام بندیکت (بنوا) شانزدهم به مقام پاپی رسید را به نمایش می گذارد. در ۱۹۸۰، فراخوانی برای تشکیل یک نشست کلیسایی در رم، به قصد دست اندازی بر کلیسای هلند که به ترقی خواهی شهره است، داده شد. µ سال بعد، عالیجناب ژاک گایو، به خاطر اینکه از برنامه آموزش اخلاق و انضباط فقهای رم فاصله گرفته بود، به شکلی خشن از مقام اسقفی شهر اورو خلع می شود.دین شناسان نقادی چون اوژن درورمن یا جسور در بحث های درون دینی مانند ژاک دوپویی انگشت نما شده یا مورد عتاب و وعظ قرار می گیرند.ژان پل دوم به طور نمادین اولین مقصد سیر و سفرهایش را آمریکای لاتین، قاره ای که دارای بیشترین تعداد کاتولیک های جهان است، انتخاب کرد. قاره ای که در عین حال پرشمارترین تعداد بینوایان را دارد! او در ۲۸ژانویه ۱۹۷۹در پوئبلا مکزیک به اسقف ها هشدار داد که در برابر انحرافات «مارکسیستی» الهیات آزادی بخش هشیار باشند. بلافاصله تصفیه دامنه داری در میان کشیشان و متکلمان به راه افتاد که به نفع محافظه کار ترین جناح های کاتولیسیسم و بیش از همه بارگاه مقدس و نیز فرقه های انجیلی(اوانژلیستی) که مردم فقیر و به ستوه آمده را به خود جذب می کنند، تمام شد.
شاهدی می آوریم از عدم درک پاپ از علل «ارجحیت قائل شدن برای فقرا» از جانب مسیحیان آمریکای جنوبی؛ دم الدر کامارا، اسقف اعظم فاولاس های رسیف و اسکار رومرو، اسقف اعظم سان سالوادور که جوخه های مرگ، بالای منبر او را با تیر زدند، هیچ کدام در طول زندگی ژان پل دوم تقدیس نشدند، در حالی که او، به گونه ای بی سابقه در تمام دوران فرمانروایی پاپ ها، دست گشاده ای در مقدس سازی داشت!( میشل کول، ایستایی، محافظه کاری و جوسازی رسانه ای، ترجمه علی افشار نادری، پایگاه اطلاع رسانه ای علوم ارتباطات ایران، www.journalist.ir، ۲۵/۶/۱۳۸۵).
اکنون ما با چه کسی روبه رو هستیم؟ منتقدی که انتقاد را بر نمی تابد! جناب راتزینگر- پاپ فعلی- با رفتار دیروز و امروز خود عملا انتقاد از اسلام- دین رقیب- را مجاز و انتقاد از مسیحیت کلیسایی را ( برحذر باشیم از تقلیل مسیحیت به کلیسای کاتولیک) ممنوع اعلام می کند. جناب پاپ در مقام رهبر کلیسای کاتولیک به جای اینکه بر توحید، دگرگون سازی انسان و جهان، برابری خواهی و دگرپذیری اسلام تاکید کند، بر وجهی از تاریخ اسلام و بر تفسیر و برداشت خاصی از آن تاکید می کند. او سخنی را تکرار می کند که می گوید پیامبر اسلام چه چیز تازه ای آورده است.
آدمی درمی ماند که آیا حقیقتا پاپ نمی داند و یا تجاهل زیرکانه ای کرده است تا به مقصودی سیاسی برسد و یا این دم خروس تعصب است که از زیر عبای جناب راتزینگر بیرون زده است؟! آیا اسلامی که در یک جامعه نانویسا یا دست کم نیمه نویسا(کل آدم های با سواد در این اجتماع قبیله ای هفده نفر بودند) با فرهنگی اسطوره ای ظهور می کند که در آن آدمیان سنگ را دامی برای شکار خدا قرار می دهند تا بیاید و در آنها مقیم گردد و سپس خدای مقیم شده در سنگ ها، صخره ها، چشمه ها و دیگر اشیا را می پرستد و برایشان قربانی می کند و اقتصادش، اقتصاد جنگ و غارت است و بردگی نهاد نیرومند اجتماعی آن است و الی آخر، و در چنین جامعه ای صلای توحید سرمی دهد و اخلاق و حقوق اجتماعی ای می آورد که به اذعان اسلام شناسان غربی تا همین قرون اخیر جوامع غربی از آن بی بهره بوده اند و چنان نیرویی آزاد می کند که از قبایل متفرق و دائما در حال کشمکش امتی بزرگ می سازد و به جای خاص گرایی قبیله ای، عام گرایی عقیدتی را می نشاند و به جای اخلاق قبیله گرایانه و تابومحور، با مسوول ساختن فرد تنها در برابر خدا بذر فردگرایی اخلاقی را می پاشد، آیا چیز تازه ای نداشته است؟!
آیا اسلامی که ۱۴۰۰سال پیش چهار دین زمانه خود را- ادیانی که با آنها در قلمرو خود ارتباط داشته است- یعنی مسیحیت، یهودیت، صابئی و مجوس (دین زردشت) (آیه ۱۷ سوره حج) را به عنوان ادیان اهل کتاب به رسمیت شناخته است در حالی که مسیحیت کلیسایی تا همین اواخر می گفت «رستگاری فقط در درون کلیسا وجود دارد»، حرفی برای گفتن نداشته است؟ این آیه می گوید؛ «کسانی که ایمان آوردند ]یعنی مسلمانان[ و کسانی که یهودی شدند و صابئی ها، مسیحیان و زرتشتیان ]یعنی اهل کتاب[ و کسانی که شرک ورزیدند، البته خدا روز قیامت میانشان داوری خواهد کرد، زیرا خدا بر هر چیزی گواه است» (قرآن مجید، ترجمه محمد مهدی فولادوند؛ قلاب ها افزوده من است).
سه بار کلمه الذین در این آیه تکرار شده است تا سه گروه مسلمانان، اهل کتاب و مشرکان را از هم متمایز سازد. این تقسیم بندی افراد دقیقا براساس بینش و فهم مسلمانان صدر بیان شده است. این تقسیم بندی ای است که در ذهن آنان بوده است؛ یعنی برجسته ترین و انسانی ترین تقسیم بندی واقعا موجود از آدمیان زمانه در پس از ظهور اسلام که در جلوی ذهن هر مسلمانی قرار داشته است. بدین ترتیب، اسلام به عنوان یک دین آدمیان واقعا موجود زمانه را در سه مدار قرار داده است و درباره هر یک به نحوی ویژه داوری کرده است. حال می توانیم نحوه برخورد مسیحیت کلیسایی را با غیر مسیحیان با نحوه برخورد اسلام با غیرمسلمانان مقایسه کنیم و ببینیم کدام مترقیانه تر بوده است. تنها کافی است شمه ای از تاریخ ضدبشری کلیسای کاتولیک را نه حتی تاریخ قرون میانه را که تاریخ پسا اصلاح را به خاطر آوریم؛ یعنی شکنجه، تبعید، کشتار و مهاجرت عظیم پروتستان ها را.
اصلا گیریم همه مدعیات جناب راتزینگر درست باشد- که نیست- آیا یک رهبر دینی آن هم در سطح بین المللی نمی بایست دست کم از اندکی خردمندی بهره داشته باشد و به این بیندیشد که از مقام و جایگاه اش برای ترویج صلح و دوستی بهره ببرد و به گسترش خصومت دامن نزند و در کوره خشونت ندمد. خصومت و خشونتی که بعد از اظهار این سخنان نمایان شده است آیا حاکی از رحمانی بودن مسیحایی موضع جناب راتزینگر است؟! مسیحیت انحصارطلب برادر ناخوانده اسلام انحصار طلب در این سوی عالم است که همانا در خاستگاه و خط سیر و سخن گویانش با این چنین مسیحیتی مشابهت دارد.
این هر دو دست اندر یک کارند و آن همانا تنگ کردن فضا برای آزاداندیشی و دگراندیشی، گفت وگوی فرهنگ ها، ادیان، مکاتب و زندگی برادرانه و برابرانه در زیر چتر فراخ و رهایی بخش توحید و آرمان اعتلای انسانی در همین کره خاکی و نیز هر دو دست اندرکار تغذیه و سوخت رسانی به بنیادگرایی ها و سنت پرستی های خشن و ویرانگر دینی اند. کلیسای کاتولیک قطعا محاسن و ثمراتی نیز داشته است، اما من در اینجا می خواستم در نگاهی سریع نقاط عطف آن را به تصویر بکشم که متاسفانه یکسره تیره و تارند. وانگهی، یادآوری تاریخ مسیحیت کلیسایی و تفکیک آن از محتوای پیام عیسی مسیح و تذکر این نکته که تاریخ دین تماما به دست آموزه های پیامبر آن تعیین نمی شود، می تواند برای امثال راتزینگر آموزنده باشد. دلالت های فرازمینه ای پیام را باید از دلالت های زمینه ای و عملکرد محلی اش متمایز ساخت. پاپ راتزینگر آموزه جهاد را که تضمین کننده عزت و شرافت مسلمانان بوده است مثل بنیادگرایان مسلمان تفسیر و درک می کند یا همان طور که سلطان محمود غزنوی لشگرکشی هایش به هند را جهاد می نامید!
اما همین جهاد بود که مسلمانان را در برابر تهاجمات صلیبی و استعمار غربی و مسیحی به مقاومت برانگیخت. راتزینگر از این نکته مهم غفلت می کند که کثیری از فقهای مسلمان بر اساس استنباط شان از قرآن، جهاد را در اسلام دفاعی می دانند نه ابتدایی و این چنین استنباطی برای خوشامد دیگران صورت نگرفته بلکه ریشه در کتاب و سنت دارد. بیایید جناب راتزینگر را به قرآن ارجاع بدهیم آنجا که دلیل اذن جهاد را تحت ظلم قرار گرفتن اعلام کرده است؛ «به کسانی که جنگ برآنان تحمیل شده، رخصت ]جهاد[داده شده است، چرا که مورد ظلم قرار گرفته اند و البته خدا بر پیروزی آنان سخت تواناست» (آیه ۳۹ سوره حج، قرآن مجید، ترجمه محمد مهدی فولادوند؛ قلاب در متن ترجمه است).
اما در اینکه عملا جهاد در گسترش اسلام نقش داشته است حرفی نیست اما پایایی و ماندگاری اسلام را نمی تواند توضیح دهد. گسترش اسلام در آسیای شرقی که از راه تجارت تحقق یافت را چطور می توان توضیح داد؟ از این مهمتر گسترش روزافزون اسلام در جهان امروز را چگونه می توان توضیح داد؟ اینها پرسش هایی است که جناب راتزینگر می بایست پاسخی برای آن بیابد و از این پس بدان بیندیشد. وانگهی، اگر شکل گیری گرایشی آسیب شناختی در اسلام به نام امپریالیسم اسلامی را بخواهیم به وجود آموزه جهاد مرتبط سازیم، امپریالیسم مسیحی را چگونه باید توضیح دهیم؟ و امپریالیسم زردشتی عصر ساسانی را چطور؟ و الخ.
اما مردان و زنان مسلمان با هر دیدگاه، گرایش و فرقه ای در این اجتماع بزرگ اسلامی باید هشیار و نیز از انجام هرگونه رفتار خشونت بار و مخرب برحذر باشند و همچون گذشته با مسیحیان با رأفت و مهربانی، برادرانه و مطابق با دستورات قرآن رفتار کنند و کلیساها و معابد مسیحی را همچون گذشته پاس بدارند و کلام خدا را بشنوند و به منطق آن پایبند باشند؛ کلامی که می گوید خداوند خود از معابد ادیان حفاظت می کند زیرا در آنها نام خدا برده می شود؛ «و اگر خدا بعضی از مردم را با بعض دیگر دفع نمی کرد، صومعه ها و کلیساها و کنیسه ها و مساجدی که نام خدا در آنها بسیار برده می شود، سخت ویران می شد و قطعا خدا به کسی که]دین[ او را یاری می کند، یاری می دهد، چرا که خدا سخت نیرومند و شکست ناپذیر است» (آیه ۴۰ سوره حج، قرآن مجید، ترجمه محمد مهدی فولادوند؛ قلاب در متن ترجمه است).
و توجه داشته باشیم که قرآن همه اهل کتاب را ضمن به رسمیت شناختن شان، یکسان در نظر نمی گیرد؛ «و قطعا کسانی را که گفتند؛ «ما نصرانی هستیم»، نزدیک ترین مردم در دوستی با مومنان خواهی یافت، زیرا برخی از آنان دانشمندان و رهبانانی اند که تکبر نمی ورزند و چون آنچه را به سوی این پیامبر نازل شده، بشنوند، می بینی بر اثر آن حقیقتی که شناخته اند، اشک از چشم هایشان سرازیر می شود. می گویند؛ پروردگارا، ما ایمان آورده ایم، پس ما را در زمره گواهان بنویس» (بخشی از آیه ۸۲ و نیز آیه ۸۳ سوره مائده، همان).
پس با معیار قرآن، ما با یک دانشمند مسیحی متکبر که حقیقت را نشناخته است رو به رو هستیم؛ جناب راتزینگر.ما باید خشونت را در اجتماعات اسلامی محکوم کنیم و با آنان که با ما خصمانه سخن می گویند با پیروی از متن متین قرآن از روش «جدال احسن» بهره ببریم و حلم پیامبرانه را در چنین مواردی سرلوحه کارمان قرار دهیم و با رفتارهای نابخردانه، ناخواسته با مدعی همگام و همراه نشویم و اندکی از خلق عظیمی را که پیامبر والایمان را با آن توصیف می کنیم، در منش و کنش خود نمایان سازیم و مطمئن باشیم که این یکی از مطمئن ترین راه ها برای نیل به سرفرازی و محکم ترین گام برای اثبات حقیقت و حقانیت دین مان است.
اگر چنین کنیم حقیقت اسلام را نه زبان ما، که وجود و نحوه بودن و زیستن مان بیان خواهد کرد و این حقیقتی خواهد بود که دیگر کسی توان انکار آن را نخواهد داشت. این بزرگ ترین درسی است که از عیسی مسیح و محمد می توان گرفت؛ زیرا این منش و کنش پیامبران بود که حقیقت دین شان را تثبیت کرد و نه فقط گفتارشان. و این نکته آخر تذکری است که البته متوجه پاپ راتزینگر و کلیسای کاتولیک هم هست
دکتر حسن محدثی
منبع : هفته نامه فصل نو


همچنین مشاهده کنید