شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


رستم، رستم که می گفتن این بود؟!


رستم، رستم که می گفتن این بود؟!
● نگاهی به مجموعه تلویزیونی «چهل سرباز»
۱) ساختن مجموعه ای درباره تاریخ و افسانه های ایران زمین، آن هم براساس شاهنامه فردوسی بزرگ خودبخود كاری پسندیده و در خور ستایش است، بخصوص كه تاكنون فیلم یا مجموعه ای به یادماندنی از روی شاهنامه ساخته و به نمایش در نیامده و نمایش مجموعه «چهل سرباز» به كارگردانی محمد نوری زاد علاوه بر آشنایی مردم بخصوص جوانان ما با فرهنگ و تاریخ این سرزمین، دارای جذابیتهای داستانی فراوانی است كه بی شك برگرفته از توانایی بی نظیر حكیم توس در حماسه سرایی می باشد.فردوسی در اثر سترگ خویش، داستانها، حكایتها و افسانه های متعددی گنجانده كه نبرد رستم و اسفندیار، جزو درخشان ترین یاقوتهای این گنجینه بزرگ و قیمتی است.
۲) چنین گفت «بهمن» كه این رستمست
و یا آفتاب سپیده دمست؟
داستان چند قسمت اول سریال، ماجرای نبرد رستم و اسفندیار، شاهزاده ایران زمین است كه به فرمان پدر خود «گشتاسب» راهی نبرد با رستم جهان پهلوان ایران می شود. طرح داستانی وفادارانه سریال به شاهنامه، علاوه بر جلب مخاطب عام، مخاطب خاص نیز كه آشنایی بیشتری با شاهنامه و نبرد مذكور دارد، را خشنود ساخته و اشتیاق او را برای تماشای سرگذشت پهلوانان كه تاكنون تنها از راه شعر (و چه زیبا) آنان را شناخته و با آنان خو گرفته، بیشتر می كند.
منتها با دیدن یكی دو قسمت از سریال «چهل سرباز» این شور و اشتیاق دیری نمی پاید، چون با دیدن چهره اسفندیار، پشوتن، بهمن و بخصوص رستم كه چندان نشانی را از ابر پهلوان شاهنامه ندارد، جای خود را به زهر خندی تلخ می دهد؛ زیرا انتظاری كه از دیدن آنان و به ویژه رستم می رود، به هیچ عنوان برآورده نشده و گرچه كارگردان كوشیده با معرفی تدریجی رستم و نگاه خیره و حیرتزده بهمن به او و لگدزدن رستم به تخته سنگ پرتاب شده به سویش و... تشنگی و انتظار تماشاگر را بیشتر كرده و رستم را به گونه ای اسطوره ای معرفی كند، منتها توفیقی در این امر نداشته و در نهایت تماشاگر را راضی نمی كند. به عنوان مثال كارگردان، براساس شاهنامه، انداختن سنگ ها توسط بهمن بر سر رستم را چنان تصویر كرده كه در این زمانه جلوه های ویژه و «ارباب حلقه» ها و «ماتریكس» و «مرد عنكبوتی»، حتی كودكان نیز از لگد رستم به سنگ مقوایی! خنده شان می گیرد.
آیا نمی شد كمی از عناصر سینمایی مثل موسیقی، جلوه های ویژه، نماهای باز و... در این صحنه و اصولاً در معرفی رستم و دیگر پهلوانان بهره برد و تنها به متن و قصه گویی و گفتگو بسنده نكرد؟ (چه خوب بود به جای راوی كه صدایی زنانه است و ماجرا را شرح می دهد، شعرهایی از شاهنامه در توصیف گردان و پهلوانان و وقایع خوانده می شد.)
۳) خروشید و گفت ای یل اسفندیار
هم آوردت آمد بر آرای كار
از لزوم ساخته شدن سریالی براساس شاهنامه و جذابیتهای داستانی آن كه بگذریم، ضعفهای پرشمار مجموعه خود را نشان می دهند. این كه ما در موقع لشگركشی اسفندیار به زابلستان قرار است یكی از فرازهای مهم شاهنامه را به تصویر بكشیم، منتها نه از سپاهی خبری هست، نه سیاهی لشگری و فقط چند عدد سرباز و تمام! و اصولاً نه اسفندیارمان، اسفندیار است، نه رستم مان، رستم! (این بیشتر به كارگردانی مجموعه و پرداخت صحنه ها برمی گردد تا به بازیگری بازیگران).
نماها اكثراً بسته است و فضاها داخلی و اسفندیار كه مدام در داخل چادر با برادرش سخن می گوید و بعد كه بهمن به دیدار رستم می رود، نهایت مردی و مردانگی رستم را در پاره كردن بندها می بینیم (به قضیه لگدزدن به سنگ هم كه قبلاً پرداختیم!) در حالی كه مثلاً در شاهنامه، بهمن، رستم را در حالی می بیند كه نره گوری را شكار كرده:
یكی نره گوری زده بر درخت
نهاده بر خویش كوپال و رخت
و اصلاً اگر همین سروده شاهنامه، به تصویر كشیده می شد، جذاب تر و سینمایی تر نبود؟! لیكن امكانات كم، نداشتن تجربه كافی كارگردان و همكارانش و اصولاً سینمای ما در مواجهه با اسطوره پردازی شخصیتهای كهن و در كل ضعف كارگردانی مجموعه، كار را به آنجا می كشاند كه به ساده ترین و كم خرج ترین شكل، صحنه ها به تصویر كشیده می شوند و بزرگی و فر و شكوه شخصیتها، با گفتار كاراكتر روبرویشان به تماشاگر فهمانده می شود! به نحوی كه در سریالی كه بیشترین تأكیدش بر پهلوانی و آیین آن است و طبیعتاً رزم آورانش، باید اندامی ورزیده (كه لازمه پهلوانی و جنگاوری در قدیم بوده است) داشته باشند، بهمن را می بینیم كه ظاهرش به جوانان امروزی بیشتر می ماند تا قهرمانی اساطیری...!
در كل، مجموعه تنها به متن وابسته بوده و چندان بهره ای از عناصر سینما (و یا حتی تلویزیون) نبرده است. دقت كنید كه موسیقی هیچ كمكی به حس و حال صحنه ها نمی كند، در حالی كه در پرداخت شخصیتهای اسطوره ای و اصولاً فیلمهای حماسی، موسیقی نقش بسیار پررنگی دارد. (تصورش را بكنید، «السید» بدون موسیقی «میكلوش روژا» چه از آب در می آمد یا «محمد رسول ا...»(ص) بدون موسیقی جاودانه «موریس ژار»).
طراحی صحنه بسیار ابتدایی است. شكارگاه رستم میان تخته سنگی به تصویر كشیده شده و اردوگاه اسفندیار، با چادری نشان داده می شود كه همیشه اسفندیار داخل آن است و بیرون كه می آید، هوا مه است و دود به آسمان بلند می شود. نه چشم اندازی، نه سپاهی و تدوین كه میان گفتگوی رستم و اسفندیار، تصاویری بی ربط و مبهم (كه گویا بعداً قرار است برای تماشاگر مشخص شود كه چیستند) به یاد اسفندیار می آید و... (راستی رخش رستم هم فرقی با اسب هایی كه به كالسكه می بندند و دور میدان پارك شهر مردم را با آنان می گردانند، ندارد!)
۴) سریال «چهل سرباز» گویا از نبرد رستم و اسفندیار شروع شده و با تعریف داستانهای مختلفی از تاریخ كهن گرفته تا صدر اسلام و بعد حتی تاریخ معاصر، پیگیری می شود. اینكه كلیت مجموعه بر چه چیزی استوار است و اصولاً هدف سازندگان آن از روایت ماجراهای منقطع تاریخی چه بوده و آیا به هدف خود دست می یابند یا خیر، هنوز مشخص نیست. و اینكه آیا لزومی دارد چندین دوره تاریخی با مشخصات خاص خود، طراحی صحنه و لباس متفاوت، گویش های متفاوت هر دوره، بازیگران احتمالاً پرشمار، تحقیق و پژوهش زیاد (كه اگر می خواست فیلم یا سریالی از هر كدام از این دوران ساخته شود، چند سالی طول می كشید) را در یك سریال به تصویر بكشیم؟!
و سخن آخر اینكه اگر ما می خواهیم داستانی بزرگ مثل «نبرد رستم و اسفندیار» را به تصویر بكشیم، باید از بزرگان سینمایمان استفاده كنیم كه آزموده باشند و اثری در خور داستان (یا حداقل قابل تحمل) بسازند، و گرنه مطمئن باشیم كه خواص سراغ همان شاهنامه می روند كه به قول فردوسی بزرگ: «همه بزم و رزم است و رای و سخن».
میلاد كوهیار
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید