جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

سنت دگراندیشی در تاریخ فرهنگ اسلامی و رواداری با دگراندیشان در عصر زرین


سنت دگراندیشی در تاریخ فرهنگ اسلامی و رواداری با دگراندیشان در عصر زرین
● سنت دگراندیشی در تاریخ فرهنگ اسلامی
تاریخ فرهنگ اسلامی همچون هر ساختار فرهنگی دیگر، در بطن خویش، گرایش ها و جریان های متفاوت و بعضاً متعارض آفریده است. ظهور این جریان های معارض ریشه در طبیعت و سرشت پویای هر نظام فرهنگی دارد. آنچه اسباب تمایز میان این نظام هاست ظرفیت آنها برای تحمل جریان های معارض و مخالف است. تاریخ فرهنگ اسلامی از جهت نوع مواجهه و رویارویی با مخالفان فكری خود، البته سیره ای یگانه و سرنوشتی واحد نداشته است. در پاره ای ادوار از این تاریخ، گرایش هایی كه بنا به سنت، «دگراندیش» خوانده می شدند با وضعیتی سهل گیرانه تر مواجه بوده اند و در پاره ای دیگر از ادوار این تاریخ، شرایطی سخت كیشانه تر داشته اند. نوع مواجهه حاكمان مسلمان با جریان های دگراندیش در تاریخ فرهنگ اسلامی، مضمون گفت و گوی من با محمد حسین ساكت است كه در عرصه مطالعات تاریخی اسلام، صاحب آثاری متعدد است در مقاله ای با عنوان «غزالی، دگراندیشی و دگراندیشان» كه ذیل كتاب «كشاكش غزالی و اسماعیلیان» منتشر شده است اختصاصاً به وضعیت دگراندیشان در قرن پنجم هجری قمری پرداخته است.
▪ برای آغاز كلام اجازه دهید از شرایط ایران در عصر پذیرش اسلام شروع كنیم. ادعای برخی مستشرقین در باب اینكه «اسلام با شمشیر وارد ایران شد» چقدر سندیت دارد؟
ـ هنگامی كه دامنه اسلام به ایران رسید، ایران شرایط سیاسی خاصی داشت. شاید نتوان انكار كرد كه در برخی از برخوردهایی كه در آن زمان پیش آمد عنصر «زور» مدخلیت داشت اما این ادعای خاورشناسان هم پذیرفته نیست كه ورود اسلام را به ایران منحصر به زور شمشیر می دانند. بنابر اسناد تاریخی، اوضاع سیاسی ایران در آن زمان به شدت آشفته بود. از یك سو حكومت ساسانی به یك حكومت اشرافی و طبقه گرا بدل شده بود و از سوی دیگر فشارهای دینی كه از سوی مغان و موبدان و با قدرت دربار بر مردم تحمیل می شد دست به دست هم داد تا زمینه ها و بسترهای یك جنبش اجتماعی فراهم شود و حكومت ساسانیان زودتر از آنچه كه مورد انتظار بود فروپاشد و ایران نسیم تازه ای به نام اسلام را راحت تر از آنچه كه تصور می كنیم، پذیرا شود. بنابراین ضعف دستگاه حكومت ساسانی با همه شكوهی كه از اشكانیان و هخامنشیان به ارث برده بود همراه با تبعیض طبقاتی و فشارهای دینی بستر را برای پذیرش گونه ای انقلاب مهیا كرد. این وضع همراه بود با آمدن اسلام كه سادگی و همزیستی و عدالت را نوید می داد.
▪ جامعه ایرانی هیچ مقاومتی در برابر عرضه دین جدید نشان نداد؟
ـ البته مقاومت هایی صورت گرفت اما نسبت به پذیرش عمومی ناچیز بود.
برخی گفته اند كه پذیرش اسلام در ایران نسبت به جاهای دیگر كمی كندتر بود. مثلاً مصری ها راحت تر اسلام را پذیرفتند و حتی زبانشان را بر سر آن گذاشتند و زبان عربی را پذیرفتند. اما در ایران اینگونه نشد...
شاید یك عامل آن والیان و استانداران آن كشورها بود. اما ایران شرایط متفاوتی داشت. اولاً به خاطر ریشه های عمیق فكری ای كه در ایران بود و دانشمندان زروانی و وابستگان مكتب مانی و مبلغان دین زردتشتی پایگاه سترگی در جامعه فكری ایران ایجاد كرده بودند و از سوی دیگر زبان فارسی هم جایگاه محكمی داشت كه این عوامل باعث می شد پذیرش اسلام در ایران متفاوت از دیگر سرزمین ها باشد.
▪ با توجه به ریشه داری فرهنگ و تمدن ایرانی، اسلام پس از نفوذ به این سرزمین بیشتر تأثیر پذیرفت یا منشأ تأثیر شد؟
ـ ایران وقتی اسلام را پذیرفت با توجه به عرفان و فلسفه اشراقی ویژه خود، آب و رنگ خاصی به اسلام داد و اسلام هم متقابلاً اندیشه های خاصی را در این حوزه از تفكر وارد كرد.
▪ به نظر می رسد در میان گرایش های فكری اسلامی، «معرفت سیاسی» جایگاه ثابتی داشته است به گونه ای كه وقتی به حوزه های عقلی و نقلی جهان ایرانی - اسلامی رجوع می كنیم كمتر اثری را سراغ داریم كه به بحث «سیاست» نپرداخته باشد. آیا به این اعتبار می توان گفت كه اسلام اساساً و ماهیتاً دینی سیاسی است؟
ـ در اینكه اسلام خود، دینی سیاسی است، شك نكنید. هر چند كه كوششهای بسیاری می شود كه این آمیختگی را پیرایش و جدا كنند ولی این تلاش بیهوده ای است. دراسلام نمی توان اینها را از هم جدا كرد همانطور كه اخلاق را نمی توان از دین و سیاست جدا كرد. اسلام دانشش، بینشش، تفكر سیاسی اش، مسائل اجتماعی و عبادی اش و فضایل و اخلاقیاتش، اگرچه هر یك واحدهای جداگانه ای است ولی در عین حال در هم تنیده اند و شكلی یگانه پیدا كرده اند. شاید فرق اسلام با مذاهب دیگر همین باشد. این مسأله حاكی از آمیختگی سیاست با دین اسلام است. پیامبر در عین حال كه حاكم جامعه بود، قاضی و قانونگذار جامعه هم بود. البته، قانونگذار اولیه و اصلی قطعاً خدا است اما سیره نبی كه در قالب حدیث و سنت آمده است، به نوعی قانونگذاری است. به همین دلیل است كه ما به هیچ وجه نمی توانیم اسلام را از سیاست جدا كنیم. از همان آغاز، پیامبر دست به كاری دیپلماسی زد؛ كسانی را با نامه های دعوت به دین جدید نزد شاهان و حاكمان فرستاد.
شاید به همین دلیل است كه نخستین اختلافی هم كه در اسلام پیش می آید یك اختلاف سیاسی است بر سر جانشینی پیامبر و خلافت حضرت علی (ع).
البته این اختلاف بن مایه های دینی و كلامی دارد ولی نمود و تظاهری سیاسی می یابد. این اختلاف تنها برای اداره كشور نبود بلكه جانشین پیامبر اداره امور دینی، اخلاقی و معنوی جامعه را هم برعهده می گرفت. اینها در اسلام همانند منشوری در هم تنیده شده اند.
▪ یكی از سؤالات مهم در عرصه پژوهش های متنی این است كه در تفكر اسلام، ایده وحدت گرایی بیشتر مقبول است یا كثرت گرایی؟
ـ قرآن كه در واقع قانون اساسی اسلام است یكی از رسالت هایش این بود كه به پراكندگی و چندگانگی در جامعه پیش از اسلام پایان داد. در واقع، «قبله» كه آمد «قبیله» را از میان برد. اسلام قبله را جانشین قبیله كرد و این یكپارچگی زیر پرچم اسلام به لحاظ سیاسی بسیار مهم است.
البته خدا در قرآن به صراحت می فرماید كه اگر ما می خواستیم، می توانستیم شما را از یك امت قرار دهیم ولی این كار را نكردیم. بنابراین اسلام تكثر و اختلاف عقیده و بینش های مختلف را پذیرا است اما در عین حال قایل به یك نیروی هماهنگ كننده هم هست و می خواهد كه همه را زیر چتر یكتاپرستی یا اسلام گردآورد و تا جایی كه به ركن اساسی لطمه نخورد و این چتر حفظ شود تكثرها را پذیرا است. به همین دلیل است كه ما در بینش های فلسفی و كلامی اسلام، با همه تكثر و رنگارنگی، نوعی تسامح و پذیرش را هم شاهد هستیم.
▪شما از قرآن به عنوان قانون اساسی اسلام نام بردید. متفكران اسلامی در صدراسلام برای تدوین آرای سیاسی خود علاوه بر قرآن از چه منابع دیگری بهره می گرفتند؟ چه قدر از سنت عرب و فلسفه یونان تأثیر پذیرفتند؟
ـ عربستان كه گهواره اسلام است، در پیش از اسلام با جهان خارج ارتباط داشت. به همین دلیل، نمایش و نمود فرهنگهای مختلف را می توان در آن دید. اینكه از اعراب به «اعراب جاهلی» نام می برند بدین معنا نیست كه دانش در آنجا نبوده بلكه - همانگونه كه گلدزیهر آلمانی هم برای نخستین بار به این نكته اشاره كرده است- جاهلیت به معنای سبك سری و پرخاشگری است و نه نادانی. در آن زمان اعراب بسیار متأثر از فرهنگ یونان و روم بودند و البته ایران باستان هم تأثیر ویژه ای بر فرهنگ اعراب گذاشت و همه اینها شكل گیری تفكر و آرای دانشمندان ایرانی - اسلامی آن روزگار را تحت الشعاع قرار داده بودند. البته مهمترین آبشخور بینشهای سیاسی آن روزگار، فرهنگ یونان بود. از این گذشته، ادیان الهی پیشین تأثیر فرهنگی بر جا گذاشته بودند و دین حنیف پیروانی داشت.
▪ حاكمان مسلمان معمولاً با جریانهای فكری مختلف وجهان بینی های متفاوت چگونه برخورد می كردند؟
ـ در دوره های مختلف برخوردهای حاكمان متفاوت بود. مثلاً در دوران امویان كه دوران تعصب نژادی نام گرفته شدیدترین برخورد را با دگراندیشان می كردند.
▪ نوع برخوردشان چگونه بود؟
ـ در زمان امویان اغلب با دگراندیشان برخورد فیزیكی می كردند اما بعد از آغاز نهضت ترجمه و وزش هوای تازه تفكر یونانی، هندی، ایرانی به جهان اسلام، مقاومت فیزیكی در قالب ساختارهای فرهنگی تجلی پیدا می كند؛ هر چند كه آزار و پیگرد و شكنجه هم در میان بود. یكی از قالبهای فرهنگی كه بسیار نقش مؤثری داشته - و تقریباً در پژوهش بیشتر پژوهشگران هم مورد غفلت قرار گرفته است - نقش شعر در آفرینش اندیشه های سیاسی و تبلیغ خواسته های حكومتی بوده است.
شاید خود دگراندیشان هم برای تلطیف یا شاید پنهان كردن آرای خود از شعر استفاده می كردند.
بله، كاملاً درست است. به تعبیر نیكلسون، در آن دوران شعر نقش رسانه ها در زمان كنونی را داشت. دگراندیشان از جذابیت شعر برای ابراز عقایدشان استفاده می كردند تا از تأثیر سیاسی آن بهره گیرند. و از آن طرف هم حكومت به وسیله عاملان فرهنگی خود سعی می كرد این افكار را خنثی كند. به همین دلیل است كه بخشی ازاندیشه های كلامی، فلسفی و سیاسی را در دوران صدر اسلام در قالب شعر می بینیم.
● رواداری با دگراندیشان در عصر زرین فرهنگ اسلامی
▪ اگر بخواهیم دگراندیشی در سنت تاریخی اسلام را تعریف كنیم باید چه بگوییم؟
ـ دگراندیشی یعنی جریانی كه برخلاف جریان تثبیت شده و پذیرفته شده روز باشد.
▪ متفاوت از جریان «قدرت حاكم» یا متفاوت از جریان «رایج جامعه»؟
ـ در هر دو صورت، فرد دگراندیش محسوب می شود.
اما معنایی كه معمولاً از دگراندیشی به ذهن متبادر می شود از جنس اول است. یعنی وقتی تفكری خلاف جریان حكومت یا خلاف تلقی رایج و رسمی از دین باشد بلافاصله برچسب دگراندیشی می گیرد. به این اعتبار، مفهوم دگراندیش متضمن بارمعنایی «سیاسی» و «دینی» است.
بله. این برداشت شما درست است. اما دگراندیش در معنای وسیع كلمه هر اندیشه ای را كه با جریان غالب و تثبیت شده روز متفاوت باشد دربرمی گیرد. این می تواند لزوماً در حوزه دین یا عرصه سیاست هم نباشد ممكن است در هنر، شعر، سبك نویسندگی و علوم مختلف باشد. مثل كپرنیك و گالیله كه به حكم اینكه خلاف جریان علمی رایج گام برداشتند، دگراندیش محسوب شدند.اما روشن ترین چهره دگراندیش همان است كه شما گفتید.
▪ شما فرمودید كه شدیدترین برخورد با دگراندیشان در دوران امویان صورت می گرفت. طی ادوار متعدد اسلامی، در چه دوره ای بیشترین میزان تحمل و مدارا و آزادباوری ازسوی نظام های قدرت حاكم وجودداشت؟
ـ آنچه كه تاریخ نگاران می گویند و پژوهشگران هم تأیید می كنند این است كه آزادمنشانه ترین و پرتسامح ترین دوران، زمان حكومت خلفای راشدین بود.
▪ چه چیزی باعث حكمفرما شدن چنین شرایطی در آن دوران شده بود؟ و دلیل اینكه خلفای راشدین می توانستند چنین تسامحی را به خرج دهند چه بود؟
ـ اول اینكه؛ می كوشیدندهمه چیز برمبنای قانون اساسی اسلام یعنی قرآن تفسیر و انجام گیرد و براساس دستورهای قرآنی معتقدبودند كه «شما به دین خود و من به دین خودم.» و طبق آموزه های قرآن عمل می كردند كه می فرماید: «به خدایان آنان ناسزا و دشنام مدهید تا به خدای شما هم دشنام ندهند.»
دوم آنكه؛ تازه اول اسلام بود و فضای آن زمان هنوز با فرهنگ غیراسلامی آمیخته نشده بود.
سوم آنكه؛ هنوز پیامبر در قید حیات بودند و یاران و خاندان پیامبر با ارتباط مستقیمی كه با ایشان داشتند و با حضور در جامعه نمی گذاشتند كه اركان و اصول اسلام متزلزل شود.
▪ رفتار علمای دینی و متفكران درون جامعه با دگراندیشان چگونه بود؟
ـ اینها را باید در دو طیف بررسی كرد. یكی علمایی كه در خدمت حكومت بودند. چرا كه وقتی حكومت می خواست با دگراندیشان مبارزه كند مجبور بود كه توجیه شرعی آن را به دست آورد و می بایست از این علما فتوا می گرفت. به همین دلیل عده ای از علما را با خود همراه كرده بودند. بنابراین آن دسته از علمای دینی ای كه در خدمت حكومت بودند تا اندازه ای همچون حاكمان رفتار می كردند. اما دسته دوم كه در خدمت حكومت نبودند، خود نیز دوگروه بودند و عده ای به هر دلیل با حكومت همسو می شدند هرچند كه وابسته نبودند، حال یا به دلیل برداشتهای مذهبی یا تعصب های خاص و یا به دلیل وابستگی ای كه به فرقه یا مكتبی خاص داشتند و عده ای دیگر هم با حكومت همسو نبودند.
▪ این گروه آخر برخوردشان با دگراندیشان چگونه بود؟ این دسته از علمای دینی چقدر در پذیرش آرای دگراندیشان تسامح و تساهل به خرج می دادند؟
ـ آنها معمولاً از طریق مناظره عمل می كردند و سعی می كردند كه در بستر مناظره حرف آنها را بشنوند و دلیل اقامه كنند. زمان خلافت مأمون اوج مناظره و گفتمان بود و عصر زرین فرهنگ اسلامی برای بسترسازی مناظره و تسامح شناخته شده است. حتی برخی از خلفا ازطریق همین مناظره می كوشیدند كه نشان دهند كه امامان شیعه شایستگی رهبری و حاكمیت را ندارند اما دراین مناظره ها خلاف این ثابت می شدو امامان پیروز و روسفید از آب درمی آمدند.
▪ سنت ردیه نویسی نیز به نیت مقابله با دگراندیشان بود كه شكل گرفت؟
ـ بله، یكی از ابزارهای مقابله با دگراندیشان نگاشتن ردیه بود كه بر رساله ها، خطابه ها و كتاب های دگراندیشان می نوشتند و در این ردیه ها قالب های خشن و زبرتكفیر و تفسیق را به كار می گرفتند.
▪ اعتقادنامه ها هم به قصد مبارزه با دگراندیشان نوشته می شد؟
ـ شكی نیست كه اعتقادنامه ها را برای تحكیم مبانی اعتقادی خود می نگاشتند اما اینكه آیا اندرزنامه ها و اعتقادنامه ها بركنار از قصد مبارزه با دگراندیشان بوده است، محتاج تحقیق علمی است و نمی توان خیلی صریح داوری كرد.
▪ ردپای سیاست را چقدر می توان در این اندرزنامه ها، اعتقادنامه ها و یا ردیه نویسی ها دید؟
ـ برخی از این متون كه به سفارش و دستور حاكمان نگاشته می شد قطعاً در جهت سیاستهای آنان بود. ولی بی شك اینها چندمنظور ه اند.
▪ شاخص ترین چهره های دگراندیش از میان كدام گروهها بودند؟ عرفا، فقها یا فلاسفه؟
ـ بیشتر دگراندیشان ازمیان فلاسفه و عرفا برخاسته بودند البته اختلافهای بسیاری بین مكتب های فقهی بوده است اما برای پذیرش آنها توجیهات بیشتری وجوددارد. اما در فلسفه و عرفان تضاد بیشتری برقرار است بویژه عرفان كه نوع ملایم و زیبایی شناسانه دین است و به تعبیر استاد دكتر شفیعی كدكنی «عرفان؛ زیبایی شناسی دین» است. اما فقه حالت خشك و یك سویه دین است.
▪ معمولاً دگراندیشان با نامهای زندیق، اباحی و دهری خطاب می شوند؟ این نامگذاری ها برچه اساسی بود و هریك به چه معنا است؟
ـ كلمه زندیق در دوره امویان و عباسیان برای خطاب به دگراندیشان به كار برده می شد و اباحی به باطنی ها و اسماعیلی ها گفته می شد. ودهری ها كسانی بودند كه به طبیعت معتقد بودند. توجه داریم كه زندیق عربی شده «زندیك» در نسبت به زند و پازند است. در این باره پژوهشهای جالبی در دست است.
▪ این نامها به دوره های مختلف مربوط می شود یعنی در هر دوره دگراندیشان را به یكی از این نام ها خطاب می كردند؟
ـ خیر، اینها مربوط به زمانهای مختلف نمی شود بلكه بسته به اینكه آن دگراندیش متصل و متصف به چه جریان فكری ای بود او را به یكی از این نامها خطاب می كردند. البته واژگان دیگری مانند «كافر»،«ملحد»، «فاسق» و... نیز به كار می رفت.
▪ شما مقاله مفصلی دارید با عنوان «غزالی؛ دگراندیشی و دگراندیشان» كه درحد یك رساله دانشگاهی است. باتوجه به این تحقیق گسترده ای كه انجام داده اید، جایگاه و نقش غزالی را در شكل گیری جریان مقابله با دگراندیشان دركجا می دانید؟
ـ غزالی عالم و دانشمند بزرگ و صاحب نامی است. كسی كه توانست جلوی پیشرفت جریان فكری معتزله را بگیرد و چندین قرن آن را واپس اندازد یا دست كم ثابت نگه دارد بی شك شخصیت بزرگ و البته موردستایش است. ولی غزالی با برخی تندروی ها و همسوگریهایش با دستگاه حكومت، بویژه در دوره اول فكری اش، بستر را برای تقابل و رویارویی با اندیشه آزاد فراهم كرد و از این جهت موردملامت است. غزالی در فرود آوردن چماق تكفیر بر سر دگراندیشان نقش داشت. آنچه در اسلام دیگران را به سوی دین جدید - اسلام - كشاند منطق، مهرورزی و استدلال بود نه چماق و چوپ و تكفیر.
لیدا فخری
منبع : ساغر سکوت


همچنین مشاهده کنید