جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


ساقه ترد گیاهی در گذار آب های وحشت


ساقه ترد گیاهی در گذار آب های وحشت
موتور محرک داستان، آنچه که رخ دادن وقایع داستان را موجب می شود کشمکش است؛ مقابله شخصیت ها یا نیروهایی با یکدیگر. در رمان «سالمرگی» نوشته دکتر اصغر الهی این موتور محرک، کشمکشی است تنگاتنگ میان مرگ و زندگی. از این رو رمان با مساله یی سر و کار دارد که قرن ها هنرمندان گوناگون آن را واکاوی کرده و سنجیده اند. از شکسپیر تا خیام و از صادق هدایت تا ارنست همینگوی؛ مرگ چیست؟ یا آنگونه که سیاوش کسرایی سروده است؛ «آخر چگونه گل، خس و خاشاک می شود؟/ آخر چگونه این همه رویای نونهال/ نگشوده پر هنوز/ ننشسته در بهار/ می پژمرد به جان من و خاک می شود؟» رمان سالمرگی چیستی مرگ و زندگی را می کاود و به تصویری بدیع می رسد. رمان، مرگ و زندگی را مانند آنچه که غالباً در ذهن ها نقش بسته است، یعنی دو دوران که پس از یکدیگر می آیند و در طول هم قرار می گیرند نمی بیند؛ بلکه مرگ و زندگی در رمان سالمرگی چون دو تار بافه عمر به هم پیچیده اند و در شمشی یگانه ذوب شده اند و تنیده اند به دور شخصیت هایی که نیمی زنده اند و نیمی مرده. به علاوه نویسنده توانسته است خطوط کلی و روشن تکاپوی زندگی و در مقابل انجماد مرگ را از این درهم تنیدگی در دل حوادث رمان بیرون بکشد. به عقیده من به خصوص برای درک مرگ و زندگی در حوادث، موتیف ها و درونمایه های اثر لازم است سه عرصه عمده را از یکدیگر جدا کنیم؛ عرصه خصوصی، عرصه اجتماعی و عرصه نماد و تمثیل.
● اول؛ عرصه فرد، عرصه خصوصی
«لی لا چه کسی می تواند دیوانگی های قلب آدمی را روی صفحه کاغذی نقاشی کند؟ هیچ کس نمی تواند. هیچ کس نمی تواند خواب و رویاهای آدم را روی بوم نقاشی بریزد. آرزوی زنده ماندن را هم نمی تواند روی تابلو، یا حتی کاغذ سفیدی نشان بدهد. آرزوی ماندن درست در لحظه یی که مرگ از در و دیوار تو می آید، از لای لت های بسته درها، پنجره ها، از بوی گل یاس، از برگ های شمعدانی، از دسته گلی می آید که تو آورده بودی». در عرصه فرد کشمکش و تضاد اصلی میان عشق، تازگی و زندگی است با دلزدگی، فرسودگی و مرگ. در همان فصل اول رمان که در واقع روایتی هذیان گونه به شیوه چند آوایی است، خواننده رمان با معمایی روبه رو می شود؛ چرا سایه مرگ اینطور بر سر زندگی شخصیت ها سنگینی می کند؟ و چرا باید مرگ از دسته گلی بیاید که لی لا آورده است؟
در فصل های بعدی رمان به تدریج با شخصیت ها و رویدادهایی که آنان را درگیر کرده است آشنا می شویم و به طور کلی می توانیم بگوییم؛
برای شخصیت «خانم خانما» عشق در سه تجربه خلاصه می شود؛ پسرعمه خل وضع عاشق پیشه یی که آونگ دار است، سپس معشوقی دوست داشتنی با دست های کشیده که حسرتش برای همیشه به دل مانده و شوهری حاضر به یراق که تحمل می کندش و روزگار می گذراند. برای سیاوش عشق تابلویی است روی دیوار اتاقش وقتی که دیگر زنده نیست.
برای نجمیه عشق معشوق بی وفایی است که فرزندی از خود به جا گذاشته و او را تنها گذاشته تا در بقیه عمر بیگاری کند. برای لی لا عشق تجربه پسری شجاع است که به گلوله بسته شده، سپس دانشجویی در مه ۶۸ که فرزندی از خود به جا گذاشته و در آخر شوهری که انزجار و محبت را همزمان در او می انگیزد. برای راوی مرد داستان عشق و زندگی، گمشده یی است که همیشه خواسته آن را بنویسد و نتوانسته. لی لا نسبت به او احساسی دوگانه دارد و او می خواهد برای رهایی از انزجاری که در لی لا می بیند به زندگی خود خاتمه دهد. به عقیده من اوج در آمیختگی نیروهای متضاد در داستان صحنه یی است که راوی داستان از بیمارستان به خانه آمده است. می خوانیم؛ «به دست پانسمان شده ام نگاه کردم. تو آیینه روبه رو خودم را ورانداز کردم.» سپس شرحی از بحران شخصیت داستان داده می شود که به دنبال آن تیغی را در حمام برمی دارد و روی دست می کشد. دردی مختصر، مخیدن خون.
قطره قطره آب، قطره قطره خون و حس سبکی. پس از دو سه پاراگراف لی لا می گوید؛ «تو چه خیالاتی هستی مرد» و دکمه های بلوز نارنجی اش را که دوباره پوشیده بود، می بندد. در این تصویر تکان دهنده نویسنده به شکل هوشمندانه یی در زمان رابطه زن و شوهر که باید عمیق ترین جلوه های زندگی را در خود داشته باشد تصاویری از خودکشی مرد می دهد؛ از رگ بریده که دهان باز می کند و از قطره قطره زندگی که از رگ بیرون می ریزد. این درهم تنیدگی نشان می دهد که رابطه این زن و مرد برخلاف جمله های تعارف گونه و محبت آمیز خالی از عنصر زندگی است.
● دوم؛ عرصه اجتماعی
نقاشی یی از استاد هانیبال الخاص دیده ام که فکر می کنم در سال های انقلاب به تصویر درآمده باشد. خشت خشت آجرهایی روی هم گذاشته شده اند، پشت این ردیف آجرها زنانی ایستاده اند با چهره هایی درد کشیده. یکی از آنها نوزادی را دودستی پیش آورده است. این نقاشی همیشه در نظر من جلوه باشکوهی داشته است. فرزندانی که برای ساختمان نوین اجتماع هدیه شده اند حکایت از مرگی قهرمانانه دارند. ماجرا از آنجا آغاز می شود که پدر راوی داستان خضر را به خواب می بیند که می گوید؛ «به یاد مظلومیت فرزندان آدم باید قربانی کنی. به یاد مظلوم ترین شان آقا ابا عبدالله... مردمان زمان فساد می کنند...» (ص ۳۰) و در شب تولد فرزندش دوباره خواب می بیند که خضر می گوید؛ «کاری بکن که ابراهیم خلیل الله کرد... علقه دنیا از دل بکن» او نیز می خواهد فرزندش را قربانی کند که جلوی اش را می گیرند. سپس می فهمیم که در آن شب کودتایی رخ داده است. «در شهر فهمیدم آن شب و آن روز چه ستمی بر روزگار رفته بود، چه فسادی. بی خودی از حال خودم بیرون نشده بودم. بی خودی، مثل اسبی که بوی زلزله را بشنود، بی قرار و بی تاب نشده بودم.
خودم را به خواب زده بودم تا نبینم و نشنوم.» پدر راوی نمی تواند فرزند خود را قربانی کند. این عهدشکنی اگرچه در سطح واقع گرای اثر توجیهی عقلانی دارد اما در عمق محتوایی اثر، تاثیری عام پیدا می کند و از پدر راوی داستان شخصیتی منفعل به لحاظ اجتماعی و از راوی داستان مردی ضعیف و ترسو می سازد. از سوی دیگر تصویر صحرای کربلا(تصویر سر بریده بر سر نیزه) بن مایه یی می شود که در تمام اثر به شکل هماهنگ کننده یی تکرار می گردد. لی لا که صاحب فرزند می شود، راوی که خود ترسو و ضعیف است نام فرزند را «سیاوش» می گذارد. نامی که در درون خود تصویری از سر بریده شده و تشت خون دارد. سیاوش بزرگ می شود. برخلاف پدر تندرست است. به ایران که برمی گردند راوی خواب فرشته یی را می بیند که می گوید؛ «باید یکی از شماها را با خودم ببرم بهشت» (ص ۶۸)و البته به جای پدر که خود قصد بازگشت به ایران را کرده، به جای پدر میهن پرست آبکی و ترسو، فرزند را می برد.
««به کربلا می رویم». به کربلا می رفتند. جایی که سرهای بریده را بر سر نیزه می بردند.» (ص ۱۱۲) و سیاوش می میرد.
«اجساد متلاشی شده، مثله شده، صورت های له شده، تن های بی سر، سرهای بریده، دست و پاهای قلم شده، تکه تکه شده، تن های سوخته، کاکل های خونین، خون های دلمه شده.... آیا بود کسی که کند یاری حسین.» (ص ۴۷)در رمان سالمرگی به خصوص دو تضاد عمده در عرصه اجتماعی به چشم می آید؛ از یکسو تضاد بزخویی و پا پس کشیدن را با شجاعت و پذیرفتن مرگ قهرمانانه می بینیم و از سوی دیگر تضاد عشق به زندگی و زنده ماندن را می بینیم با شرایط ستمگرانه یی که مرگ فرزندان انسان را موجب می شود. «تکرار تک سواری نیزه به دست. سر بریده بر سر نیزه، که در خواب هایم، خواب هایمان می آید. این صحنه خونین دهشت آور تا انسان بر خاک مانده است، خواب های آدمی را بر هم می زند.»
● سوم؛ عرصه نماد و تمثیل
رمان در عرصه تمثیل چند عنصر عمده دارد.
عنصر اول زنی قدبلند با چادر نماز گلدار و زنبیلی در دست، زنی که ۱۲۰ شکم زاییده، پسر و دختر، جفت جفت، دوتا دوتا، مادر همه بچه های عالم است. زنی که نگران همه بچه های عالم است. به شادی همه شان شاد است و در مرگ همه شان می گرید. زن، آخرین فرزندش، دختر تازه به دنیا آمده یی که از عشقی عمیق نطفه اش بسته شده را خفه می کند چرا که نمی خواهد در این دنیا زندگی کند و بی رحمی های این دنیا را بچشد. علفکی سبز روی خاک دختر بچه زیبا می روید و یک روز دست گلی می شود به شکل دخترکی مقبول و سیاه چشم. به طور کلی نوزاد مرده در رمان به عنصری عام بدل می شود؛ هنگامی که راوی داستان به دنیا می آید پدر عهد می کند که او را قربانی کند، فرزند راوی سیاوش نام می گیرد، لی لا بچه اش را سقط می کند و میل به کشتن سیاوش دارد.از سوی دیگر رمان با جمله یی از عتیق نیشابوری قاب گرفته شده است که؛
«خدای عزوجل عزراییل را گفت؛ اکنون که سبب آفریدن خلق به دست توست، سخته باش که مرگ وی هم بر دست تو خواهد بود.»
این بن مایه قدرتمند در طول رمان در شخصیت «ننه رجبعلی» تکرار می شود؛ پیرزنی گوژپشت که هم قابله است و هم مرده شوی.
این عناصر تمثیلی و نمادین در کنار هم تناقضی را می سازند که برای انسانی که در جامعه یی تناقض آمیز و غیرطبیعی می زید، طبیعی است؛ تضاد و تناقض میان به دنیا آمدن و در زهدان مادر ماندن، تضاد و تناقض میان مرده به دنیا آمدن و زیستن.این تردید، در شعری که در ابتدای کتاب آمده و به واقع استنتاج شاعرانه یی از روند حوادث داستان است نیز بیان می شود؛
«در واگویه خاطره های مه آلود/ و خاکستری/ به دنیا آمدم/ بالیدم/ بزرگ شدم/ ساقه ترد گیاهی در گذار آب های وحشت/ به دریا نپیوستم/ چون قطره آبی زلال/ به خاک برگشتم/ به زهدان مادری که از آن به دنیا آمده بودم/ به هیئت انسان نخستینی/ در تردید زیستن/ و ماندن»
به عقیده من این سه عرصه عمده در فضای رمان به چشم می خورد و از آن مهمتر اینکه میان این سه عرصه رابطه یی دگرگون کننده وجود دارد و به عبارتی دیگر با یکدیگر در کنش اند. راوی که بزخو است و در عرصه اجتماعی از مرگ قهرمانانه گریخته است، محکوم است که در عرصه خصوصی ناموفق و شرمنده باشد. از مردن گریخته است اما مرگ در بسترش هم نفوذ کرده، آرزوی زنده ماندن را از او گرفته است. نجمیه که شوهرش را در نبرد استقلال الجزایر از دست داده با مردی فرانسوی ازدواج می کند و به فرانسه می رود.
اگرچه الجزایر در عرصه اجتماعی به استقلال می رسد اما نجمیه در عرصه خصوصی، در رابطه با مرد فرانسوی مستعمره می شود و مجبور است خود را مفت مفت به بیگاری بفروشد. لی لا که به جوان مبارزی که عاشق اش بوده نمی رسد با راوی ازدواج می کند و سیاوش که هنوز نتوانسته عرصه فردی عشق و زندگی را زندگی کند در جنگ- که فرآیندی اجتماعی است- می میرد و تباه می شود. به طور کلی شخصیت های رمان جابه جا با دوراهی تلخی روبه رو هستند؛ یا باید مانند سیاوش از زندگی یی که می تواند شاد و خاطره انگیز باشد بگذرند و در عرصه اجتماعی قربانی شوند یا اینکه از مرگ در عرصه اجتماعی بگریزند و به جای زنده ماندن و زندگی کردن با شرم و بیگاری و بزدلی روبه رو شوند. این دوراهی بزرگ ترین تناقضی است که شخصیت های اثر با آن درگیرند. دوراهی تلخی است، شرایط دشوار و بی رحم است و به همین دلیل است که شخصیت های رمان تمایل دارند کودکان شان را بکشند تا با چنین شرایطی روبه رو نشوند؛ آنطور که «مادر همه بچه های عالم» زیباترین فرزندش را خفه می کند.در واقع سطح تمثیلی و نمادین داستان از دل کنش دو عرصه فرد و اجتماعی ایجاد می شود؛ با همان تضاد و تناقض اصولی؛ همان تردید تاریخی.
در رمان سالمرگی شخصیت های داستان در انتهای رمان می خواهند این تضاد و تناقض ها را به گونه یی حل کنند. دو پیرزن در حالی که در یک قدمی مرگ ایستاده اند می رقصند. مبارک بادا و مدح عشق و زندگی را می گویند. لی لا در اوج دلزدگی، در حالی که شوهرش را ترک کرده است و در حالی که صد و بیست و یک بار واژه «بیهوش» را می نویسد دستخطی برای ایران می فرستد. راوی در حالی که فرسودگی بر او چیره شده، فرزندش را از دست داده و در حالی که در وجود او مرگ از همیشه قوی تر و زندگی از همیشه ضعیف تر است، میل و امید به زندگی پیدا می کند. به عبارتی آنچه در انتهای رمان برای همه شخصیت ها رخ می دهد این است که آنها در اوج استیلای مرگ چیزی به دست می آورند که پیش از این هیچ گاه چنین قدرتمند در وجودشان نبوده است؛ میل به زندگی. یا آنطور که خانم سیمین بهبهانی سروده اند؛ «عمر را گرچه پای لنگ شده/ لیک امید می پرد گستاخ.»
صادق نوابی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید