شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


« امکانات شناخت شخصیت داستان » از دیدگاه مصطفی مستور ؛ ما دانای کل نیستیم


« امکانات شناخت شخصیت داستان » از دیدگاه مصطفی مستور ؛ ما دانای کل نیستیم
آیا ما قادریم یک شخصیت را در داستان پرداخت کنیم؟ آنچه تحت عنوان دانای کل در داستان به آن اشاره شده یعنی «راوی» و دانش او
نسبت به شخصیت های داستان و وجوه شخصیتها تا چه حد صحیح است؟
مصطفی مستور ضمن طرح این سؤالها در سخنرانی با موضوع «امکانات شناخت شخصیت داستان» گفت: اساساً اهمیت شخصیت در داستان از هر عنصر دیگری بیشتر است، به دلیل اینکه این شخصیت است که داستان را جلو می برد و حوادث به تبع حرکت و کنش های او در داستان رخ می دهند.
به اعتقاد مستور، هر قدر این شخصیت پیچیده تر باشد، داستان پیچیده تر می شود و هر قدر این شخصیت منفعل تر و ساده تر باشد، داستان به سطح می آید، به طوری که بدون وجود یک و یا چند شخصیت، با اطمینان می توانیم بگوییم داستان شکل نخواهد گرفت.
نویسنده مجموعه «عشق روی پیاده رو» اظهار کرد: برخی کوشش ها در دهه ۷۰ رخ داد تا شخصیت از داستان حذف شود و عنوانش جنبش رمان بود و از مؤلفه های اصلی اش حذف شخصیت اصلی و یا کمرنگ کردن آن در داستان و استدلالشان این بود که به تعبیر ناتالی ساروت وجود شخصیت، نوعی بدگمانی برای خواننده و نویسنده ایجاد می کند و آنها را به اشتباه می اندازد و باید آنها را تا حد امکان حذف کرد.
مستور ادامه داد: این جنبش موفق نشد و حتی کسانی مانند «آلن رب گریه» که از بنیانگذاران این جنبش بودند، بعدها به رمان نویسی کلاسیک روی آوردند. یعنی همان رمان نویسی که در آن شخصیت وجود دارد و حوادث حول یک یا چند شخصیت رخ می دهند.
وی اظهار کرد: منابع شناخت ما از شخصیت سه منبع است؛ منبع اول گفتارهای شخصیت است. همچنان که در زندگی معمولی، آدمها را از طریق آنچه می گویند تا حدی می شناسیم، در داستان هم شخصیت های داستان ما به وسیله گفته هایشان ارزیابی می شوند و آنها را می شناسیم. منبع دوم، کنشها و رفتارهای شخصیتهاست، یعنی آنچه انجام می دهند و این امری طبیعی است، زیرا در زندگی معمولی نیز بدین صورت است. شناخت ما از شخصیتها محدود است، اما به محض آنکه رفتاری انجام می دهند شناخت ما نسبت به آنها افزایش پیدا می کند.
نویسنده رمان «روی ماه خداوند را ببوس» گفت: منبع سوم، اندیشه ها و احساسات است و ترکیبی از این سه آگاهی یعنی گفتار، رفتار و اندیشه و احساسات باعث می شود شناخت محدود یا نامحدود نسبت به شخصیت صورت بگیرد. به هر حال اینها منابع اصلی ما هستند. بعضی ها منبع دیگری تحت عنوان توصیف هم اضافه می کنند و منظورشان آن چیزهایی است که نویسنده درباره یک شخصیت داستانی عنوان و او را توصیف می کند. آنها را هم می توانیم منبع شناخت قرار دهیم و از طرف آنها هم به شخصیت اشراف بیشتری پیدا کنیم.
نویسنده مجموعه «استخوان خوک و دستهای جذامی» تصریح کرد: حقیقت ماجرا این است که ما این منبع سوم را در اختیار نداریم. در واقع زندگی ما و شناختمان از هم مبتنی بر رفتارها و گفتارهای یکدیگر است و بدین طریق به شناخت می رسیم. اگر هم این شناخت براساس احساسات و اندیشه هایمان باشد به میزانی است که او خود به ما می گوید و یا احیاناً حدس می زنیم. ما هیچ گاه نمی توانیم در روح و جسم یک شخصیت رسوخ کنیم و تنها در آن صورت است که می توانیم به معنای حقیقی، دانای کل باشیم و نمی توانیم دانش مطلق نسبت به یک آدم داشته باشیم و چون این اتفاق در واقعیت نمی افتد و تنها فرض را بر این می گیریم و تأکید می کنم بر این کلمه فرض می گیریم که نویسنده می داند در ذهن شخصیت اش چه می گذرد، بنابراین به ذهن او رسوخ می کند.
به اعتقاد وی، نویسنده می داند احساسات و شخصیت اش چیست و آنها را طرح می کند و در این صورت ما می توانیم بگوییم نویسنده آگاهی کامل نسبت به شخصیتهای داستانش دارد و طبیعی است که این یک فرض حقیقی و درست نیست. به همین خاطر منتقدی می گوید: شخصیتهای داستانی شخصیتهای فراواقعی هستند چون در واقعیت، ما امکان چنین شناختی را پیدا نمی کنیم. وقتی شما در هواپیما می نشینید و آدم های اطرافتان را نگاه می کنید، دامنه آگاهی شما نسبت به آنان در چه حدی است؟ در حدی است که حرف می زنند و یا رفتاری از خود نشان می دهند.
مستور ادامه داد: هر قدر این شخصیتها صحبت می کنند، آگاهی ما بیشتر می شود. اگر کاری انجام ندهند و یا حرفی نزنند اطلاعات شما نیز نسبت به آنها صفر است. اما در هنگام نوشتن داستان، نویسنده می تواند بلافاصله به هرکدام از این شخصیتها رجوع کند و او را هر طور می خواهد تصویر کند. پس در واقعیت، شناخت ما محدود به رفتار و گفتار است.
نویسنده مجموعه داستانی «عشق روی پیاده رو» اظهار کرد: شناخت ما از شخصیتهای تاریخی هم از طریق این دو منبع است. در هنگام رجوع به این کتابها ما می خوانیم که او چه گفته یا دیگران درباره او چه گفتند. گفته های دیگران رفتارهای او و گفته های خودش نشانه گفتارهای اوست. کسی نمی گوید ابن سینا چنین فکر کرد و احساسش به این موضوع چنین بود.
مستور عنوان کرد: دست ما در پرداخت شخصیتهای تاریخی بسته است، اما در داستان دست ما باز است. به سه نکته در این زمینه اشاره می کنم؛ نویسنده ها تنها به خودشان دسترسی دارند یعنی تنها شخصیتی که کاملاً می شناسند و می توانند به لایه های روحش سرک بکشند، خودشان هستند. پس من نویسنده، تجربیات، داشته ها و احساسات خودم را منعکس می کنم و از این تجربه ها با توجه به مشترکات بنیادی بین آدمها استفاده می کنم و برای طراحی و پرداخت دیگر شخصیتها از آن کمک می گیرم.
وی توضیح داد: وقتی نویسنده غمگین یا عاشق می شود، احساس اش را پایه ای قرار می دهد برای پرداخت شخصیت داستانش.
مستور گفت: نکته دوم اینکه بخش زیادی از داستانهای ما بخصوص داستانهای جدید با روایت دانای کل محدود نوشته می شوند. یعنی از اول فرض بر این است که راوی نمی تواند به ذهن شخصیت ها نفوذ کند و این زاویه دید که نسبتاً جدید است به این دلیل ابداع شد که واقعیت زندگی این است. نویسنده را از زاویه دانای کلی که در قرن ۱۹ به وی اعطا کردند پایین کشیدند و گفتند تو نیز مانند دیگر انسانها هستی و در نهایت می توانی به ذهن یک نفر به عنوان شخصیت کانونی نفوذ کنی. نکته سوم اینکه اساساً چه نیازی است ما آدمها را کامل بشناسیم. بهترین شخصیت پردازیها زمانی اتفاق می افتد که همه وجوه یک شخصیت را روی دایره می ریزیم. خیلی از داستانهای خوب اتفاقاً به گونه ای هستند که نسبت به شخصیتهای کانونی آنها اطلاعات اندکی داریم. سالینجر داستانی دارد با عنوان «روز خوشی برای موز ماهی» که در این داستان «سیمور» بدون دلیل روشنی که در داستان بیان شود و با دیالوگ های خیلی کوتاه که به شدت او را مرموز می کند در پایان داستان خودکشی می کند و هیچ کس از دلیل خودکشی او به شکل روشنی آگاه نمی شود. یعنی در واقع کنش سیمور می ماند برای آن بخش که نمی توانیم به آن دسترسی پیدا کنیم، ولی این با تمام قدرت در داستان گفته می شود.
مستور عنوان کرد: این اهمیت دارد که ما بدانیم این شخصیتی که در داستان طرح می شود غیر از چیزهایی که می گوید حرف های زیادی برای گفتن دارد و ما با تمام وجود حس می کنیم بخش مهمی از این آدم به صورت مکتوم باقی مانده است.
مستور با اشاره به داستان «گوشه روشن و پاک» همینگوی که داستان پیرمردی است که شبها از این کافه به آن کافه به دنبال هم سخن می گردد، گفت: در این داستان به شکل کاملاً خسیسانه از آوردن دیالوگهای پیرمرد پرهیز می شود. این در حالی است که همینگوی و سالینجر هر دو در داستانهای کوتاهشان به متکی بودن به دیالوگ شهرت دارند. مثلاً پیرمرد حرفی نمی زند، اما با تمام وجود تنهایی و غم اش را درک می کنیم. به این دلیل که حرف هایی هست که نمی زند. برای شناخت یک آدم نباید او را وادار کنیم دائما حرف بزند بلکه باید گاهی سکوت کند تا حس کنیم او خیلی حرف ها برای گفتن دارد.
از نظر وی، داستان نویس ها در روایت دانای کل محدود می توانند اطلاعاتی به مخاطب بدهند که خود مخاطب از آنها ناآگاه است اما نویسنده آگاه است و می تواند این اطلاعات را در اختیار خواننده قرار دهد و در حوزه دیگر نه شخصیت و نه مخاطب از آنها آگاه نیست، اما بسیاری از کنش های ما از آنجا سرچشمه می گیرد که منشأ بسیاری از رفتارهای خطرناک ماست. همین ناخودآگاه است که شخصیت های داستان را جذاب می کند. یعنی رفتارهایی که ریشه در دلایلی دارد که بر همه پوشیده است. گرچه می توان با نشانه هایی از آنها رازگشایی کرد. دو حوزه آگاهی های پنهان و ناشناخته هستند که باعث می شود نویسنده نسبت به شخصیت هایش ناتوان شود. من چطور می توانم درباره یک انسان بنویسم در حالی که از دو حوزه مهم او اطلاعی ندارم.
وی ادامه داد: در مواجهه با شخصیتهای داستانی در یک رمان نباید انتظار داشته باشیم نویسنده تمام وجوه شخصیت را بیان کند چون امکان پذیر نیست و در وهله دوم باید به خاطر داشته باشیم بخش های مهم شخصیت، بخشهای پنهان و ناگفته او هستند و هر قدر بخش ناگفته و حرف های نگفتنی بیشتر باشد اعتبار و عمر آن شخصیت بیشتر است و ارزش تحلیل بیشتری دارد و اگر ما معلول هایی می بینیم که در داستان به علت هایشان اشاره شده داستان را به سطح می آورد.
مستور خاطرنشان کرد: اگر نتایجی را در داستان ببینیم که با هیچ کدام از مقدمات و مفروضات داستان منطبق نباشد و در عین حال باورپذیر باشد و بپذیریم این وقایع باید رخ می دادند آن وقت است که داستان احتیاج به تحلیل وقایع دارد. یعنی ما آدم ها واجد ویژگی هایی هستیم که با هم می جنگند و درون ما هستند.
مثلاً شاعری دارای روحیه ای لطیف که در موقعیتی قرار می گیرد که خشونت می ورزد این آدم به لحاظ داستانی برای ما اهمیت می یابد چون دارای عدم تعادل است. اینجاست که رفتارهای غیرقابل پیش بینی رخ می دهد و به لحاظ داستان نویسی چنین شخصیت هایی جذابند. مثلا آدم نظامی رسمی که عاشق می شود و باید تمام دیسیپلین خود را به خاطر عشق فرو بریزد یا آدم مؤمنی که می خواهد گناه کند.
از نظر مستور، هر قدر تضاد این ویژگی ها بیشتر باشد تضاد شخصیت ها و بعد در شخصیت بیشتر می شود و امکان رفتارهای غیرقابل درک آن شخصیت هم بیشتر می شود. به لحاظ داستانی چنین شخصیتهایی، جذاب ترین شخصیت های داستانی اند.
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید