چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


آئورا نام دیگر تمناست


آئورا نام دیگر تمناست
فیلیپه مونترو یک تاریخدان جوان است که یک روز صبح در کافه یی کثیف به یک آگهی استخدام برمی خورد. آگهی استخدام یک تاریخدان جوان و مسلط به زبان فرانسه. کار انگ اوست. نشانی را دنبال می کند و به خانه عجیبی می رسد. خانه متعلق به خانم کونسوئلو بیوه بسیار پیر یک نظامی است که تصمیم دارد خاطرات پراکنده همسرش را مرتب و چاپ کند. مونترو استخدام می شود. کونسوئلو برادرزاده یی با نام «آئورا» دارد و در فضای عجیب این خانه، محصور در میان تاریکی و سرشار از بوی عجیب گیاهان دارویی، فیلیپه عشق را می یابد. در طول چند شبانه روز سه بسته از یادداشت های ژنرال را می خواند و از خلال آنها با شخصیت کونسوئلو آشنا می شود؛ با ناتوانی جنسی شوهرش، فرزند خیالی اش و تمنای غریب اش به حفظ و بازیافتن جوانی.
«آئورا»ی کارلوس فوئنتس چنان فضای اغواگرانه یی دارد که نه تنها شخصیت های اصلی بلکه خوانندگان را نیز در خود فرو می برد و مهم ترین فاکتور ایجاد این فضا، نوع روایتی است که فوئنتس برگزیده است. روایت داستان به صورت دوم شخص، صمیمیت عجیبی بین خواننده و متن ایجاد کرده و به گونه یی است که هر خواننده مانند فیلیپه خود را جزیی از داستان می داند. در بخشی از کتاب راوی می گوید؛ «و بعد از سال ها خواب می بینی.» بی شک روی سخن راوی گذشته از فیلیپه با مخاطبین اش نیز هست که در آئورای (هاله جادویی) کتاب اش اسیر شده اند؛ هاله یی که برای مخاطب چیزی جز یک رویای شیرین نیست. مهم ترین حاصل این نوع روایت «شراکت خواننده» در ساخته شدن و پیش رفتن متن است. کتاب را می خوانیم، فضا حقیقی نیست، در سحر داستان غرق شده ایم که ناگهان یک «تو» در داستان بهمان تشر می زند و همه چیز رنگ و بویی حقیقی می گیرد. اصلاً همان آگهی آغاز داستان نظیر یک فراخوان عمومی است و تمام ما می توانیم همان تاریخدان جوان فرانسه دان باشیم که به آن خانه رویایی پا می گذاریم.
آئورا شرح حیات جسمانی است، سالخوردگی و تمنایی بی پایان و تمایل همیشگی برای جاودانگی. داستان با نمایش زنی در حال مرگ آغاز می شود و با همین زن در رخت خواب نیز پایان می گیرد و صفحات اندک بین این دو صحنه، شرح مکاشفه جوانی است. آئورا همان کونسوئلو است و کونسوئلو همان آئورا. دو همزاد، یکی پیر و دیگری جوان. پاسخ این پرسش فوئنتس است که انسان پیر با ظاهری جوان و در آستانه مرگ چگونه انسانی است؟ و فیلیپه این شباهت را از عکس هایی قدیمی که از صندوقچه پیرزن دزدیده است، می فهمد. هر چه در داستان جلوتر می رویم، آئورای جوانی که نخستین بار دیدیم اش پیرتر می شود، اما این هیچ از تمنای فیلیپه کم نمی کند و او همان طور که به آئورا وعده می دهد، حتی در پیری نیز او را دوست خواهد داشت.
صحنه پایانی کامل می شود و فیلیپه نیز بنا به میل خودش، در نقش ژنرال ظاهر می شود. فیلیپه در طول این داستان جایی اشاره می کند که در این خانه همزاد خود را یافته است و برای نخستین بار به همزادش فکر کرده است و با دیدن عکس های ژنرال که به شدت شبیه اوست (در صحنه نخستین برخورد فیلیپه با کونسوئلو، پیرزن از او می خواهد تا نیم رخش را به سوی نور بگیرد تا او را بهتر ببیند) ما را به سوی صحنه پایانی و به خالقین آئورا، توهم زندگی، سوق می دهد. کونسوئلو در این صحنه به فیلیپه وعده می دهد که اگر توانایی اش را بازیاید، آئورا را بر خواهد گرداند. آنچه در پایان داستان رخ می دهد، گویی به مدد یک سحر شدنی است. فیلیپه خود را در کنار تخت کونسوئلو می یابد، اسیر و مسحور و آنچنان غرق تصورات، دیوانگی ها و اسرار زن پیر می شود که جمله یی که در میان داستان آئورا به او گفته بود، تحقق می یابد؛ تو شوهر منی. فیلیپه نمی تواند تمایزی بین خود و ژنرال قائل باشد.
آنچه از گذشته کونسوئلو می دانیم همه همان جملات کوتاهی است که در دفترچه خاطرات ژنرال آمده است. جملاتی کوتاه و به زبان فرانسه. مهم ترین پیغام این جملات برای فیلیپه که باعث می شود از اسرار این خانه سر دربیاورد، بچه دار نشدن کونسوئلو است و این که تلاش می کند با کمک داروهای گیاهی اش جوانی روحی خود را حفظ کند. این جملات به زن در برابر فیلیپه قدرت می دهد. نقاب های آزادی، جوانی و جاودانگی می افتد، ظاهر و حقیقت خلط می شود و حقیقت اساسی تمنا و مرگ از آن زاده می شود.غرابت صحنه پایانی که فیلیپه زن پیر را در آن به آغوش می کشد و تفاوت حقیقی و فانتزی را درنمی یابد، با افزایش سهمگین «مشارکت» خواننده در ساخته شدن متن، رابطه مستقیم دارد، هر خواننده به ناچار با قهرمان داستان یکی شده و خود را با او شناسایی می کند و از آن طرف نیز قهرمان خود را با زن پیر می شناسد.
یعنی درست همان لحظه که فیلیپه می فهمد مناسب تصویر همسر زن بیوه است، خواننده نیز درمی یابد که با تصویر قهرمان داستان همخوانی دارد. در تمام آثار داستانی خواننده با شخصیت ها و نظرگاه آنها درگیر می شود و خود را اسیر آئورای داستان می بیند و البته خود حقیقی اش را نیز در آن دخالت می دهد. اما اگر تاثیرات اثر داستانی به اندازه کافی در ما درونی شود، آن وقت تمایل مان را برای تشخیص واضح حقیقت از تخیل از دست می دهیم، در این زمان است که بینش ما از اثر داستانی شکل می گیرد و آئورای داستان شروع می کند به واقعی شدن و این اتفاقی است که برای «آئورا» می افتد. به این ترتیب این داستان به خاطر انتخاب نوع روایت اش داستانی نمونه یی است و برای داستانی که می خواهد به مرور نشانگر افسون شدن قهرمانش باشد، بهترین انتخاب مولف اش به شمار می رود. آئورا سال هاست که در کلاس های تمرین روایت یکی از متون مرجع به شمار می رود.
این داستان بسیار کم حجم را موخره یی همراهی می کند با نام «چگونه آئورا را نوشتم». این موخره مفصل داستان بسیار شیرینی است که فوئنتس درباره نوشتن این رمان، چگونگی شکل گیری ایده آن و آثار هنری که در زمان نوشتن این رمان در معرض آنها بوده، از جمله اوگتسو مونوگاتاری، فیلمی از میزوگوشی، نوشته است. فوئنتس برای یافتن سرمنشاء این داستان که به چین می رسد، تلاش های بسیار می کند و در پی آن می گوید آئورا نیز منشایی دارد و منشاء آن فرانسیسکو که وه دو است، کسی که آن را نوشته است. فوئنتس در موخره خواندنی خود، از مجله اکسپرس، روابط اش با بونوئل، آینه های پاریس و ماریا کالاس خواننده مشهور می گوید و البته همه اینها به آئورا مربوط است.
فوئنتس در انتهای این موخره نکته جالبی می گوید؛ «فلیپه مونترو، البته، تو نیست. تو، تویی.» فوئنتس کتاب را خطاب به تمام مخاطبین اش ننوشته، بلکه کتاب ها را با آنها نوشته است و «تو» تنها ضمیری است که می تواند منحصراً متعلق به «من» باشد. درست مثل «اگر شبی از شب های زمستان مسافری» کالوینو که همین گونه آغاز می شود و شروع به صحبت مستقیم با مخاطب اش می کند و از موقعیت هایی می گوید که او ممکن است در آنها مشغول خواندن کتاب باشد.
فوئنتس در این موخره به سه کتاب اشاره می کند که در هر سه یک تم مشترک وجود دارد؛ «یادداشت های اسپرن» از هنری جیمز، «آرزوهای بزرگ» از چارلز دیکنز و «بی بی پیک» از پوشکین. در هر سه این کتاب ها یک مرد جوان، یک دختر جوان و یک زن پیر حضور دارند. فوئنتس سه شخصیت خود را به این محفل می افزاید و البته تغییری در آن می دهد و آئورا و کونسوئلو را یک نفر فرض می کند و به عکس ساختار آن سه رمان، در این جا زن پیر است که راز را از سینه مرد جوان بیرون می کشد.
کارلوس فوئنتس در سال ۱۹۲۸ و در شهر پاناما متولد شده و کودکی خود را شهر به شهر گذرانده است. فوئنتس در سن ۲۸ سالگی نخستین رمان خود را که رمانی کلاسیک است، می نویسد و در آن فرهنگ مکزیک را که اختلاطی از فرهنگ امریکایی- اسپانیایی است به چالش می کشد. رمان های دهه شصتی فوئنتس بسیار مورد توجه قرار می گیرد و داستان «آئورا» و رمان «مرگ آرتیمو کروز» بارها به خاطر تجربه متفاوت لحن مورد تحسین منتقدان قرار می گیرد و چند سال بعد رمان «گرینگوی پیر» او در امریکا چاپ و بست سلر می شود و فوئنتس نخستین مکزیکی شناخته می شود که رمان اش در امریکا بست سلر شده است.
زندگی پر از پستی و بلندی فوئنتس، روابط اش با هنرپیشه های معروفی چون جین سیبرگ و ژان مورو، مرگ دختر کوچک اش به دست یک ساقی و خودکشی همسرش بعد از ترک او حواشی فراوانی وارد زندگی اش کرد، اما فوئنتس تا آنجا که توانست از این حواشی دوری کرد. آخرین کتاب فوئنتس در سال ۲۰۰۶ چاپ شد و او همچنان برای روزنامه «ال پائیس» از سیاست و فرهنگ و اقتصاد می نویسد.
سمیرا قرائی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید