جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

پا جای پای سقراط


پا جای پای سقراط
بیشترین اطلاعاتی که از سقراط به دست ما رسیده، از طریق افلاطون بوده است. سقراط یکی از قهرمانان فکری آثار افلاطون است. به همین دلیل، می توان گفت افلاطون اولین متفکر یونانی است که بیشتر آثارش در اختیار ما قرار دارد و متفکران پیش از افلاطون و از جمله سقراط، یا آثاری را از خود برجای نگذاشته اند و یا آثار آنها از بین رفته است. آنچه می خوانید، به اختصار به اندیشه های افلاطون و همچنین نسبت این اندیشه ها با آرای سقراط اشاره می کند.
۱) سقراط زمانی به فعالیت فکری مشغول شد که سوفسطاییان شکهای فراوانی به امکان معرفت ما از جهان خارج وارد کرده بودند. «سوفیست» در لغت به معنای خردگراست، اما با توجه به حملاتی که افلاطون و سقراط به سوفسطاییان وارد کردند، این مفهوم به معنای سفسطه گر به کار رفته و می رود. «پرودیکوس»، «هیپیاس»، «گرگیاس» و «پروتاگوراس» معروفترین سوفیستهای عصر شکوفایی فکر و فلسفه یونانی به شمار می آیند. معروفترین عبارت در این گستره، جمله «پروتاگوراس» است که انسان را معیار همه چیز اعلام می کند.
او با این شعار، می خواست اثبات کند که معرفت کاملاً به فاعل شناسا یعنی انسان متکی است. این جمله، هم شک گرایانه و هم نسبی گرایانه است. شک گرایانه است، چون امکان معرفت از جهان خارج را نفی می کند و نسبی گرایانه است چون شناخت ما را نسبت به انسان می سنجد. سوفیستهای یونانی در زمانی زندگی می کردند که اندیشه در باب مادهٔ المواد جهان بسیار رونق داشت و هر کس ماده ای را به عنوان علت اساسی عالم مطرح می کرد. سوفیستها که این اندیشه ها را موثق ارزیابی نمی کردند، معرفت انسانی و قابلیتهای آن را مطرح کردند. پارادوکسهایی که «زنون» مطرح کرد، به خوبی می توانند مشکلات معرفت پیشاسقراطی را برای شناخت عالم نشان دهند. سقراط در این فضاست که فعالیت فلسفی خود را شروع می کند. یکی از مهمترین اهداف سقراط این بود که برهانهای سوفسطاییان را نادرست جلوه دهد. به تعبیر دیگر، او به دنبال اثبات این بود که امکان معرفت انسان از جهان منتفی نیست.
۲) سقراط به جرم ناپارسایی و فاسد کردن جوانان، جام شوکران نوشید. هرچند در آن زمان دین به معنای نظامی از برنامه ها و احکام در یونان باستان وجود نداشت، اما دینی مدنی موجود بود؛ بدین معنا که قوانینی حقوقی در آن جامعه وجود داشت که نقشی شبیه قواعد دینی را بر عهده می گرفتند. بدین جهت، محکوم کردن سقراط به ناپارسایی و فاسد کردن جوانان هرچند از جنبه دینی نبود و بیشتر جنبه های حقوقی داشت، اما با توجه به اهمیت شهر و حفظ نظم آن، قابل توجیه است. کشتن سقراط با توجه به این مبانی حقوقی صورت گرفت. جالب آنکه هنگامی که دوستان سقراط در صدد بودند او را از زندان فراری دهند، سقراط با تکیه بر این نکته که این کار، غیرقانونی است، از پیشنهاد آنها سر باز می زند و همین نکته جایگاه رفیع و مهم قانون را در یونان باستان نشان می دهد.
مرگ سقراط در سال ۳۹۹ قبل از میلاد شاگردان و دوستان وی را به شدت متأثر می کند و این مرگ عامل اصلی نگارش مکالمه های فلسفی شد که افلاطون می نگاشت.
در پنجاه سالی که افلاطون پس از سقراط زندگی کرد، همیشه و همه جا در اندیشه ها و آثار وی، سقراط جایگاهی مهم را از آن خود می کند. افلاطون هم بدان دلیل که سقراط تأکید بسیاری بر این شیوه مکالمه داشت، همین شیوه را اتخاذ کرد. از این لحاظ، افلاطون حتی از جهت شیوه القای مطلب هم تحت تأثیر ارسطو قرار دارد.
۳) رساله های اولیه افلاطون همچون «دفاعیه»، «کریتون»، «ائوثوفرون»، «لاخس»، «خارمیدس»، «پروتاگوراس» و «گورگیاس» بیشتر صبغه اخلاقی دارند و در آنها سقراط از این مباحث بحث می کند. در این رساله ها سقراط مانند خرمگسی است که دست از پرسش برنمی دارد، اما بتدریج افلاطون تغییر رویکرد می دهد و سعی می کند به صورت ایجابی در مورد موضوعات مختلف سخن بگوید. شیوه این مکالمات اولیه هم مشخصند. سقراط با فردی به گفتگو می نشیند که برایش تعریف بسیاری از مفاهیم مانند دوستی، عدالت، شجاعت و تقوا مشخص است و او با پرسشهای خود نشان می دهد که تصویر این افراد از این مفاهیم مشخص نیست. بدین گونه، سقراط ندانستن افراد را به رخ آنان می کشد و همین رویه بعداً برایش دردسر می شود و دولتمردان، وی را بدین جهت ناپارسا و نافرمان نام می نهند. شعار سقراط در این مرحله این است که زندگی نیندیشیده، ارزش زندگی را ندارد. به نظر بسیاری، این گفتگوهای اولیه یکی از مهمترین اهداف فلسفه را از زمان سقراط تاکنون شامل می شود؛ چنانکه هنوز هم بسیاری معتقدند کار فلسفه این است که جهل افراد را به آنها نشان دهد.
بدین گونه، دوره میانی زندگی فکری- فلسفی وی آغاز می شود که کتابهایی چون «منون»، «مهمانی»، «فایدون» و «جمهوری»، نماینده این دوره هستند. طبیعی است که افلاطون بتدریج از اندیشه های سقراط فاصله بگیرد، چون شعار سقراط استقلال فکری و طرح پرسش است و طبیعی است که خود افلاطون هم با سقراط بدین شیوه مواجه شود.
۴) از مهمترین آموزه های سقراط و افلاطون، فضیلت یا همان معرفت است. طبق این آموزه، حکمت فضیلتی مجزا از شجاعت، عفت و عدالت نیست. اگر ما کاری را به خطا انجام می دهیم، به دلیل آن است که شناخت و معرفت درستی نداریم. ما در عصری زندگی می کنیم که اهمیت زیادی برای معرفت و حکمت قائل است، اما همه می دانیم که معرفت تنها علت برای انجام کاری نیست و مسائل ارادی هم باید به مدد انسان بیایند تا آدمی کاری را انجام دهد. به طور مثال، سستی اراده باعث می شود نتوانیم کاری را به انجام برسانیم. این تفکر حتی در منظومه فکری آن زمان یونان هم وجود داشته است، اما به نظر می رسد افلاطون و سقراط معتقدند هیچ کس از روی اراده، کاری نادرست را انجام نمی دهد. این تفکر که ما فقط اندیشه نیستیم و از وجوه متنوعی تشکیل شده ایم، بخصوص در جهان جدید از سوی متفکرانی چون«هیوم»، «مارکس»، «داروین»، «فروید» و «نیچه» پی گرفته شد.
۵) افلاطون در دوره میانی زندگی فکری خود دو نظریه را به صورت جدی مطرح می کند. یکی از آنها «نظریه مثل» و دیگری «نظریه تذکر» است. بر طبق «نظریه تذکر» - که رأی ایدئالیستها مبنی بر وجود تصور فطری و حتی نظریه چامسکی مبنی بر فطری بودن ساختار زبان با آن شباهتهایی دارند- معرفت بخشی از طبیعت ذاتی نفس است؛ یعنی نفس پیش از تولد این معرفت را داشته است و ما تنها برای آن یادآوری می کنیم.
به نظر افلاطون، جواب پرسشهایی چون عدالت چیست و شجاعت چیست؟ پیشاپیش در وجود ما هست و ما با تلاش برای فهم، تنها آن شناخت را یادآوری می کنیم.
نظریه دیگر افلاطون «نظریه مثل» است. این نظریه به یک معنا در صدد است با اشکالهای معرفتی سوفسطاییان مقابله کند. به نظر افلاطون، همه اموری که در این جهان حضور دارند، نمونه ها و مصداقهایی از اموری در جهانی حقیقی هستند که وی این جهان را «جهان مثل» می نامد. هر چیز در این جهان مشاهده کنیم، نماینده امری حقیقی در جهان مثل است. مشاهده می شود که میان نظریه مثل و نظریه تذکر، ارتباطی عمیق وجود دارد، زیرا حقایق وجود ما هم ورای تجربیات و احساسات ما در جهانی به غیر از این جهان محسوسات موجودند. برخی مفسران این نظریه افلاطون را نه به معنای مبارزه او با مکتب سوفسطایی که معرفت را با معادل قرار دادن آن با تجربیات رد می کند، بلکه به نزدیک شدن آن با تفکر معنوی که به جهانی دیگر قایل است، ارتباط می دهند. عده ای دیگر مخالف این تفسیر هستند و تأکید می کنند که وی خواهان آن است که تعارض میان جزیی و کلی را نشان دهد. هنگامی هم که افلاطون فلسفه را تمرین مردن می داند، در واقع به این نکته اشاره می کند که فلسفه با کلیت (جهان مثل) سرو کار دارد و نه با جهان محسوسات و با جزییات.
۶) بی تردید «جمهوری» معروفترین و مهمترین کتاب افلاطون به شمار می آید. شاید در تاریخ فلسفه کتابی به اهمیت این کتاب دیده نشود. این کتاب پیش از هر چیز این ایده افلاطون را نشان می دهد که هر مسأله ای با مسائل دیگر در ارتباط است. افلاطون این کتاب را با روش سقراطی پرسش از عدالت آغاز می کند و می خواهد نشان دهد که عدالت برای سعادتمند شدن بیش از هر ویژگی دیگر مورد نیاز است. او برای اثبات عقیده خود، نفس را به سه قسمت قوه شهویه، غضبیه و عاقله تقسیم می کند و همین جاست که فضیلت را با معرفت یکی می گیرد. البته، فضیلت مؤلفه های غیر معرفتی هم دارد، اما نظر افلاطون این است که زمام همه امور فضیلت باید دست معرفت باشد. در این راستا، افلاطون اعتقاد دارد چنانکه نفس باید بر معرفت متکی باشد و زمامدار نفس، عقل است، جامعه هم باید زمامداری داشته باشد که زمامدار آن، فیلسوف است. پرسش افلاطون این است که در جامعه ای که از طبقات مختلفی تشکیل شده، چه کسی باید حکومت کند و به نظر وی این نکته طبیعی است که در این جامعه، فیلسوف که زمام امور را به دست عقل داده، حکومت نماید. البته در این باره حرف و حدیثها و مناقشه های بسیاری به وجود آمده و عده ای گفته اند این نظام سیاسی افلاطونی به گونه ای به نظام تمامیت خواه منجر می شود.
۷) «تیمائوس» یکی از آثار دوره میانی یا پایانی افلاطون است که موضوعش بیشتر کیهان شناسی و علوم است تا فلسفه، ولی این کتاب برای تبیین خلقت از اسطوره های شاعرانه استفاده کرده است. برخی گفته اند این رویکرد از رویکرد سفر آفرینش کتاب مقدس زیاد دور نیست. او صانعی به نام «دمیوژ» را در این کتاب معرفی می کند که پریشان عنصری و بی نظامی را به نظم تبدیل می کند. در این راستا، زبانی شاعرانه و اسطوره ای برای بیان این مضمون به کار گرفته می شود. به نظر افلاطون، سراسر عالم، محصول نظم دادن به بی نظمی است و مقصود وی از نظم، بیشتر ریاضی است. البته، در این جا تفاوتهایی با سفر تکوین کتاب مقدس مشاهده می شود. صانع الهی افلاطون، عقلی ریاضی است که روی جهان عمل می کند.
از دیگر رساله های دوره آخر زندگی فکری افلاطون «تئتتوس» است که موضوع آن شناخت است. در این رساله، افلاطون معتقد است شناخت صرفاً ادراک حسی نیست. به نظر افلاطون، ادراک حسی بدون عقل هیچ معرفت موثقی را به ما نمی تواند بدهد.
۸) افلاطون در حوزه سیاست، حکومت را به دو نوع صالح و فاسد تقسیم می کند. حکومت صالح، حکومتی است که براساس مبانی عقلی توسط فیلسوفان اداره می شود و حکومت فاسد آن است که تمایلات عامیانه در آن مسلط باشند.
از لحاظ تعداد افرادی که در رأس حکومت قرار می گیرند، حکومت سه نوع است؛ یا یک نفر در رأس آن قرار دارد، یا یک گروه اقلیت و یا یک گروه اکثریت. در هر یکی از این سه گروه یا عقل و یا تمایلات حاکم هستند. به نظر وی، در حکومتهایی که تمایلات مسلط هستند، فساد از اکثریت به سوی اقلیت افزایش می یابد؛ بنابراین بهتر است اکثریت حاکم باشد، اما در حکومتهای صالح، فساد از اقلیت به سمت اکثریت افزایش می یابد، پس بهتر است تعداد حاکمان کم باشد.
ارسطو البته با این شیوه نگاه کردن به حکومت و سیاست مخالف است. به نظر ارسطو، بهترین حکومت، حکومتی است که بتواند وضع سیاسی کشور را تثبیت کند و با خوی سیاسی مردم هماهنگ باشد؛ یعنی حکومت دموکراسی فقط با خوی دموکراسی و حکومت دیکتاتوری با خوی دیکتاتوری سازگار است. پس اگر سخن از بهترین حکومت است، در واقع سخن از بهترین خوی سیاسی است.
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید