جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دیالکتیک یا حرکت به سوی مطلق


دیالکتیک یا حرکت به سوی مطلق
در مقابل نام او - ابراهیم(ع) - هفت بار و در مقابل عملش، هفتاد بار تعظیم می كنم... اگر ابراهیم این گونه نبود، او می توانست به خداوند عشق ورزد، اما دیگر از ایمان برخوردار نبود، زیرا آن كس كه بدون ایمان عشق به خدا می ورزد به خود می اندیشد و حال آن كه آن كس كه به خداوند عشق می ورزد به خدا اندیشه می كند! (كی یركگارد)
در فلسفه كی یركگارد مفهوم گزینش و حركت از اهمیت بسزایی برخوردار است اما در صدر تمامی انتخاب های فرد انسانی یك گزینش اصلی صورت می گیرد كه تمامی زندگی او، زیر آن گزینش شاكله می یابد. این گزینش، انتخاب «سطح زندگی» است. او این سطوح سه گانه كه بر تمامی انسان ها قابلیت اشتمال دارد را در زندگی خود به ترتیب تجربه كرده و در واقع با الهام از حیات خود وارد فلسفه اش كرده است.
كاپلستون در كتاب تاریخ فلسفه از این سطوح، با عنوان دیالكتیك اشاره می كند و توضیح می دهد این دیالكتیك از دو جهت با دیالكتیك معروف هگل اختلاف دارد. (هرچند باید شباهتهای آن را هم پذیرفت) اول آنكه دیالكتیك كی یركگارد، فرایندی است كه از راه آن روح صورت فردیت به خود می گیرد، همان صورت فرد هستی داری كه بشدت مورد تأكید اوست و نه صورت كلیت همه گیر.
دوم آن كه در دیالكتیك كی یركگارد گذار از مرحله ای به مرحله دیگر نه با اندیشیدن بلكه با گزینش صورت می گیرد و به معنایی با یك جهش، گزینش مرحله ای والاتر از قبل صورت می پذیرد. دیالكتیك او نه «تاریخ محورانه» بلكه «وجود مشربانه» است.
«او تا بدانجا پیش می رود كه مفهوم دیالكتیك را به رخ هگل می كشد، با ابداع دیالكتیكی «وجودی مشربانه» كه برخلاف دیالكتیك هگلی هیچ پیشرفتی نمی كند و از قومی به قومی یا از نسلی به نسلی هیچ چیز منتقل نمی كند.... این دیالكتیك همواره در درون هر فرد صورت می گیرد» به عقیده او تمامی تحولات زندگی فرد انسانی در سه مرحله منعكس می شود. آدمی در ابتدا با پیگیری خیالبافانه یك رشته لذات می خواهد از هر نوع مرارت بگریزد (تز) ولی اگر خوب بنگرد هرگز به تجربه شخصی زنده ای كه آرزوی آن را دارد، نخواهد رسید در نتیجه به نوعی نا امیدی می رسد كه امكان دارد، محركی برای ورود به مرحله و سطح اخلاقی باشد (آنتی تز) مرحله ای كه التزام به تعهدات اخلاقی را در بر دارد ( سنتز) لذا آدمی با وقف كردن خود به وظیفه و اطاعت، از راه الزامات اخلاقی عینی، در صدد برآوردن و كشف خود می شود (تز) اما این تجربه هم قادر نیست تا به وجود انفرادی او ارج دهد. (آنتی تز)
«تحول واقعی هنگامی صورت می گیرد كه شخص با گزینش (پذیرش فناپذیری و گناهكار بودن انسان) و درك این مطلب كه اخلاق عینی برای معنادادن به وجود شخص كفایت نمی كند، و دلهره از پوچی دنیای خارج كه زیر بنای تمامی تلاشهای زیبایی شناختی و اخلاقی ما است، به سمت مرحله مذهب پیشرفت می كند. برداشتن گام در راه ایمان و سپس تكرارها و تجدید آن مرحله فعالیت مذهبی را تشكیل می دهد: «اثبات وجود بشر فقط با ایمان شروع می شود.» (سنتز نهایی)
به عبارت دیگر كی یركگارد «هستی دار بودن» فرد انسانی را در سه سپهر ممكن می داند نخستین منزل انسان در مرحله حسانی او می باشد (ملك) یا به عبارتی سطح حیوانی. سطحی كه معیار گزینش های فرد لذات جسمانی است. برنامه این مرحله پراكندن خود است در ساحت حس. بر چنین انسانی حس و انگیزه های درونی و شور فرمانرواست. نمونه چنین انسانی برای او، شاعر است كه جهان را به عالم خیال و احساس می برد.
«انسان حسانی تشنه بیكرانه است، اما یك بیكرانگی ناپسند كه چیزی نیست جزبی درو پیكری آنچه ذوقش از او می طلبد. چنین انسانی به پیشباز هر تجربه حسی و عاطفی می رود و از هر گلشنی گلی می چیند و از هرچیزی كه میزان گزینش او را تنگ كند بیزار است.»
انسان واقف در سطح حسانی و حیوانی كی یركگارد مصداق مفهوم قرآنی «اولئك كاالانعام بل هم اضل» است. لیكن انسان می تواند از این سطح بگریزد، مفهوم گزینش مطرح است و همانگونه كه او می گوید «یا این- یا آن» هر آدمی به سطح انسانی یا مرحله اخلاقی دست پیدا می كند. در این سطح انسان به معیارهای اخلاقی و تكلیف های اخلاقی گردن می نهد و معیار گزینش های زندگی او، اخلاق واصول انسانی است.
«اگر نمودار مرحله حسانی دون ژوان (شاعر) باشد سقراط نمودار مرحله اخلاقی است. نمونه ساده گذار از آگاهی حسانی به آگاهی اخلاقی برای كی یركگارد انسانی است كه از بر آوردن میل جنسی بر حسب جاذبه های گذرا می گذرد و تن به زناشویی می دهد و همه تكالیف آن را به گردن می گیرد. زیرا زناشویی یك نهاد اخلاقی است و فرانمودی از قانون كلی عقل» اما غایت القصوای انسان از نظر كی یركگارد در سومین مرحله است. «مرحله یا سطح ایمانی». او كه می خواهد از اصول اخلاقی گذركند به «دنبال پیوستن با خداست».
تصدیق پیوستگی «خود» با خدا «با مطلق برین شخصی وار»، تصدیق خویشتن در مقام روح است. او می گوید «ذات با پیوستن خود به خویشتن و با خواست خود بودن آشكارا در آن زمینه قدرتی قرار می گیرد كه تشكیل دهنده آن است و این فرمول ... همانا تعریف ایمان است» او در كتاب مهم ترس و لرز كه ادبیاتی تقریباً داستانی دارد به تفصیل مشخصات سطح ایمانی را بیان می كند. او با بیان داستان دستور ذبح اسحاق(اسماعیل) به ابراهیم (ع) پدر او، و تمكین حیرت انگیز ابراهیم در مقابل این امر الهی، مرحله ایمانی را توضیح می دهد. كی یر كگارد در كتاب ترس و لرز، شیفته و واله ابراهیم است.
عشق چیزی فراتر از اخلاق است. به زعم او ابراهیم اگر مثل سقراط در مرحله اخلاقی مانده بود، هرگز چنین سر به اطاعت الهی نمی برد وتصمیم به ذبح فرزندش نمی گرفت. ابراهیم برای كی یر كگارد، قهرمان ایمان است. «برای كی یركگارد كه اندیشنده ای است با حس شدید دینی، اوج هستی داربودن در ایمان و در ارتباط با خداست. اما این ارتباط به گونه ای بس ویژه است. ارتباطی كه یك سوی آن موجودی است محدود، دستخوش نسبت ها و نسبیت ها و حتی گنهكار، و سوی دیگر آن، خداست كه كی یركگارد «دیگر مطلق» می نامد.
چنین آزمون و ارتباطی كه به هیچ رو آزمونی طبیعی نیست تنها بر بنیاد ایمان ممكن است. در قلمرو ایمان است كه انسان هستی دار می تواند حضور و ظهور خداوند را دریابد، دریافت آزمونی كه زماندار را بی زمان، و محدود را به نامحدود می پیوندد و از آن سرشار می كند» او پس از این بحث، تعارض اخلاق و ایمان را مطرح می كند و وارد مطالبی اخلاقی- دینی و شاید هم كلامی می شود. برخی ایمان را به وابستگی شدید نسبت به خداوند تعبیر می كنند به عبارتی یقین به خدا داشتن و این یقین را در زندگی نشان دادن، اما ایمان كی یركگارد چیز دیگری است.
ایمان یعنی باور داشتن به این كه محال (ناممكن) می تواند واقع شود. مرد ایمانی مردی است كه به ناممكن ایمان دارد و آن را باور می كند. ممكن دانستن ناممكن در چار چوب عقل بی معناست ولی او اصولاً ایمان را بدان جهت ممكن می داند كه باور كردنی نیست. چون برای عمل ایمانی هیچ انگیزه عقلانی وجود ندارد، دین اندیش بودن كی یركگارد، آنطور كه بسیاری از صاحبنظران معتقدند، شاید به خاطر تعلق خاطر او به كلیسای واقعی، تعلیمات مسیحی و كشیش بودن او باشد اما او بسیار فراتر از مسیحیت به دین و محبت ایمان، نظر می كند.
از همین رو، یكی از افرادی كه آغازگر گرایش ایمان گروی Fideism در كلام مسیحی بود، بی شك كی یركگارد است. بحثهای او كه اشاره به ضعف، ناكارآمدی و حتی ضدیت «عقلانیت» و «ایمان» داشت، در الهیات مسیحی جای مهمی پیدا كرد.
ایمان از نظر او یك حالت پاینده و استوار نیست، بلكه حالتی است همواره با ضد خود یعنی بی ایمانی در نبرد است. ایمان هیچ گاه به صورت حقیقت همگانی و ابژكتیو (objective) در نمی آید بلكه همواره فردی و درونی یعنی سوبژكتیو (subjective) می ماند.
بدین معنی كه حقیقت در سوبژكتیویته است و ایمان آوردن از سویی رو كردن به حقیقت است و از سوی دیگر دل به دریا زدن. او می گوید: «به واسطه تسلیم، من از همه چیز دست می كشم و صرف نظر می كنم. این حركت چیزی است كه من به واسطه خود انجام می دهم، وقتی به آن مبادرت نمی كنم، به آن جهت است كه جبون و ضعیف هستم و فاقد شور و حرارت می باشم و فاقد احساس اهمیت به شأن و مقام والایی كه به هر موجود انسانی عطا شده هستم... بنابراین آنچه من به دست می آورم «خودم» هستم در هوشیاری و آگاهی همیشگی و ابدی... با ایمان به همه چیز می رسم، درست به گونه ای كه گفته می شود [در كتاب مقدس] كسی كه ایمانش به اندازه دانه ای خردل است می تواند كوه ها را به حركت در آورد».
كی یر كگارد، فلسفه هگل كه بر آن بود تا حقیقت دین را به روش فلسفی اثبات كند، ذم می كند زیرا بر آن است كه پذیرش حقیقت دین تنها براساس ایمان ممكن است. در ادامه، او با كلیسا هم وارد جنگ می شود زیرا بر آن است كه دستگاه كلیسا از اصل و سرچشمه كه همانا رو كردن به ایمان و پرستش واقعی بوده، منحرف شده و تنها به ظواهر پرداخته، مفهوم ایمان در نظر او مهمترین دل به دریا زدن و خطر كردن (risk) زندگی است و این ریسك از ویژگی های انسان هستی دار است.
«او در اواخر عمر وظیفه اش را به صورت وظیفه ای «سقراطی» خلاصه كرد: تعریف كردن آنچه مسیحی شدن است. او مكرراً تكرار كرد كه مسیحی به دنیا آمدن و مسیحی بار آمدن كافی نیست، در حقیقت مسیحی شدن [لازم است] شاید، اگر آدمی كه اكنون مسیحی است، سخت تر بتواند مسیحی شود تا آن كه مسیحی نیست. او «جهان مسیحی» را به ملامت گرفت، آن جهان مسیحی كه او آن را با خلق دلبسته به دنیا و روح (Geist) در فلسفه هگل روی هم ریخت و برابر نهادهای واقعی مسیحیت و آنچه از انسان بودن مراداست، شمرد».
▪ مؤخره: به تعبیر رابرت سولومون نویسنده كتاب فلسفه اروپایی، كی یركگارد، دل آزردگی و طبع ضد اجتماعی خودش را مبدل به خصوصیات فردی منحصر به فرد و نشانه های جذاب پارسایی كرد اما هیچ نقشه ای برای تغییر جهان نداشت. به عبارت دیگر او شاید به خوبی پنبه زنی می كرد و آثار این برخوردش تا سال ها بر تارك فلسفه غرب درخشید ولی هیچ وقت نتوانست فیلسوفی برای فردا باشد. شاید بتواند میان بعضی از مفاهیم اساسی كی یركگارد همچون «انسان، ایمان، خودشناسی، حركت و سمت خود مطلوب و به خود پرداختن، دلهره، مرگ، شورمندی و كمال، بامفاهیم دینی- اسلامی نسبت و یا شباهتی برقرار كرد اما آنچه مهم است در این برقراری ارتباط اولاً نباید حیرت انگیز و متهورانه برخورد كرد زیرا تنها معانی ای است كه در آنها بین یك اندیشمند غربی و تعالیم دینی همزبانی ایجاد شده و ثانیاً می توان به دور از تعصب و بدفهمی، از آنها به عنوان نقاطی مهم در سیر فلسفی غرب یاد كرد كه در به خود آمدن فلسفه غرب نقشی اساسی ایفا كرده. كگارد را به معنای عرفی لفظ، نمی توان فیلسوفی غربی دانست و باید با نگاه دیگری در اندیشه او غور و تعمیق كرد.
سید مجید امامی
منبع : روزنامه ایران