دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


حاجی، سلطان در لباس دهقانان


حاجی، سلطان در لباس دهقانان
آنها که می‌‌دیدندش، وقتی در محوطه بیرونی تالار وحدت ایستاده بود کنار علاقه‌مندانش، از کجا باید می‌دانستند که در جولای سال ۱۹۹۱ «لوموند» عکس او را روی جلدش چاپ کرده و زیر آن نوشته: «کسی که درهای بهشت را روی غرب گشود.»
«قربان بخشی» یک حاج آقای ساده با لباس دهقانان شمال خراسان بود و فقط همین متمایزش می‌کرد از دیگران که وقتی می‌پرسیدند، می‌فهمیدند او حاج قربان است. کجا باید می‌دیدندش که بشناسند. حاجی فقط در جشنواره‌ها مهمان یادآور جشنواره‌ها بود و بعد می‌رفت در مزرعه‌اش که کشاورزی کند و دوتار بنوازد. قربان دوتارنوازی را از پدرش «کربلایی رمضان» آموخته بود و بعد که خود پدر «علیرضا» شد، دوتار داد دست پسر و پسر نیز این سنت را به دو فرزندش آموخته است که حالا چهارده و پانزده ساله‌اند. خیالی نیست که سنت نواختن ساز در خانواده سلیمانی برقرار است؛ اما دریغا که هیچ‌کدام حاج قربان نیستند. حاجی یگانه بود در نواختن این ساز با حال و هوای ترکان شمال خراسان.
خودش حذرمان داشته بود از روزهایی که دیگر نیست: «شاید فردا نباشم. چه اتفاقی خواهد افتاد؟ چه کسی این میراث را برای آیندگان حفظ خواهد کرد؟ دولت باید هزینه کند تا این موسیقی ثبت شود و برای نسل آینده باقی بماند. من ۳۲ قطعه و منظومه دارم که گنجایشی برابر با ۱۲۰ آلبوم دارد.»
بعضی از آنها که باید کاری می‌کردند، می‌دانستند که: «با مرگ یک استاد،‌ بخشی از این میراث گرانبها از میان می‌رود و سهل‌انگاری و دیرکرد در انجام این مهم؛ فاجعه‌ای برای موسیقی و فرهنگ ایرانی است.» اما با کمبود بودجه مواجه بودند و حق هم داشتند لابد. بودجه نداشتند. بودجه فرهنگی لابد صرف کارهای دیگری می‌شود و حالا آن زمان است که حاجی گفته بود. حالا آن فرداست که حاجی گفته بود که شاید نباشد. شاید که نه، حتما دیگر نیست. رفته است. تشییع‌اش کردند دوستان و علاقه‌مندان و در زمین سرد زمستان علی‌آباد قوچان دفن‌اش کرده‌اند و وزیر محترم ارشاد طی پیامی درگذشتش را تسلیت گفته و نوشته است: «ضرباهنگ قلب نوازنده زرین‌پنجه موسیقی مقامی خراسان مرحوم استاد حاج قربان سلیمانی بازایستاد و دگربار گوهری درخشان از جامعه هنری کشور به خاموشی گرایید. حاج قربان، نوازنده پیشکسوت، توانا و صاحب سبک خراسان به شمار می‌آمد که عمری را برای اعتلای موسیقی مقامی و آیینی کشور مصروف ساخت و همواره به اهل بیت عصمت و طهارت عشق می‌ورزید...»
جشنواره امسال سی آذر آغاز شده بود. سی آذر مصادف بود با دهم ذی‌الحجه، یعنی عید قربان. هر کسی که در افتتاحیه جشنواره حاضر بود، می‌دانست آن روز عید قربان است و لابد حتما به حاجی هم فکر می‌کرد. اما حاجی کیلومترها دورتر در بستر بیماری بود و نزدیک بود آن گوهر درخشان جامعه هنری کشور به خاموشی برسد و این اتفاق درست یک ماه بعد افتاد. حاجی حتی برای درمان به یک بیمارستان مجهزتر در تهران منتقل نشد. نه اینکه فرزندانش کوتاهی کرده باشند؛ آنها لابد عزیزتر می‌داشتندش از جان، اما آنها که مسوول حفظ این میراث‌های ملی‌اند، باید نگرانش می‌بودند. و اقلا تلاش می‌کردند برای آنکه این گوهر درخشان چندصباحی بیشتر بتابد؟ نه اینکه می‌شود مرگ را که حق است انکار کرد، اما می‌توان به این بزرگان، وقتی هنوز حیات دارند، قوت قلب داد که آنها عزیزند برای همیشه و قدرشان دانسته می‌شود.
اما نشد. حاجی به علت کمبود بودجه، آن نغمه‌های جادویی را با خودش برد. کمبود بودجه برای اینکه چندماه بنشیند در استودیویی و بنوازد و دیگران ضبط کنند. قرار هم نبود یک ارکستر چند ده نفره را ببرد در استودیو. فقط خودش می‌نشست و منظومه‌هایش را می‌خواند و خانه آخر علیرضا هم می‌آمد و یک جاهایی را همنوازی می‌کرد،‌ اما این اتفاق برای این گوهر تابناک دوتارنوازی خراسان و ایران و جهان نیفتاد. سلطان‌بخشی‌ها، رفت؛ به همین سادگی، به سادگی خودش وقتی با آن لباس‌های ساده اما روستایی‌اش می‌دیدی‌اش یک حاجی ساده کشاورز را می‌دیدی و باور می‌کردی که اینقدر صادقانه به باورهای مذهبی‌اش اعتقاد دارد که نزدیک به بیست سال ساز نزند وقتی یک روز بعد از سفر حج که از یک جشن عروسی بر می‌گردد ملایی به او بگوید که موسیقی‌اش نفرین شده و شیطانی‌اند و آنقدر ساز نزند تا اینکه دو روحانی از مشهد برخلاف شیخ اول به وی تاکید کنند که ساز زدن گناه نیست و موسیقی او موهبتی الهی و آشتی‌اش بدهند با ساز. آن وقت تازه حاجی برود، گرد دوتارش را بتکاند و برسد به جایی که روزنامه «لوموند» عکس‌اش را بیندازد روی جلدش و زیر آن بنویسد: «کسی که درهای بهشت را به روی غرب گشود» و لیبراسیون هم عکسش را روی جلد چاپ کند با این عنوان که او «گنجینه واقعی ملی» است. گنجینه واقعی ملی می‌گفت: «اگر عکس مرا به هر فرانسوی نشان دهید مرا می‌شناسد؛ ولی از هر ۱۰۰ نفر مشهدی حتی یک نفر هم اسم مرا نشنیده است.»
حق دارند لابد که نمی‌شناسندش. کجا دیده‌اند برنامه‌هایش را وقتی آنقدر با ساز مهربان بود و آنقدر با ساز دوست بود که ساز در دستانش می‌رقصید و خودش با ساز و صدایش با آن لهجه ترکان‌پارسی‌گوی شمال خراسان؟ کجا دیده‌اند برنامه‌های استاد را و کجا می‌توانند ببینند؟ کجا می‌توانند ببینند آن سلطان را در لباس دهقانان؟
□□□
حاجی قربان یگانه بود. کسانی دیگر هم هستند در موسیقی نواحی ایران که یگانه‌اند و بی‌همتا و وقتی می‌روند جایشان را هیچ‌کس پر نمی‌کند. آ‌نها را چه کسی درمی‌یابد؟
آرش نصیری
منبع : شهروند امروز