جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

یقین و معرفت یقینی در عرفان


یقین و معرفت یقینی در عرفان
‌بحث از یقین و معرفت یقینی در عرفان، یکی از مباحث مشکل و دشواری است که از دیرباز مورد توجه اندیشمندان و اهل عرفان بوده است.
دشواری بحث، از این جهت است که معمولا کسانی در این باره بحث کرده و نظر داده‌اند که خود شخصا به آن از معرفت یقینی و شهودی رسیده و آن را در خود لمس و تجربه کرده‌اند.اما کسانی که هنوز به آن مرتبه از شناخت و معرفت عرفانی که از شهود قلبی و باطنی حاصل می‌شود نرسیده‌اند، تحقیق و بررسی در آن برای آنها کار مشکل و دشواری خواهد بود و بدیهی است که این مشکل در داوری قضاوت درباره نظرات اهل عرفان در این خصوص نیز سرایت می‌کند.
از این رو در این نوشتار سعی شده است که با یک نگاه بیرونی، دیدگاه‌های اهل عرفان درباره معرفت یقینی و شهودی طرح گشته و تا آنجا که بضاعت علمی این حقیر و ظرفیت رساله حاضر اجازه دهد ابتدا ماهیت و جایگاه معرفت یقینی در عرفان مطرح شده و سپس به ابزار، معیار و میزان صدق آن و مراتب و درجات آن اشاره خواهد شد.
در عرفان تعاریف مختلفی از یقین ارائه شده است و معمولا در تعریف یقین و تبیین ماهیت آن در عرفان، تعابیر مختلفی به کار رفته است که این تعابیر در حقیقت وصف حالت درونی انسان است که از راه کشف و شهود حاصل شده است.
در التعریفات جرجانی آمده است: “یقین نزد اهل حقیقت و عرفان یعنی رویت عیان به قوه ایمان صورت پذیرد نه با حجت و برهان.
در تعریف یقین گفته‌اند: مشاهده غیب به صفای قلب و ملاحظه اسرار به محافظت افکار، آرامش دل به حقیقت چیزی، رویت عیان، تحقق تصدیق به غیب با از میان رفتن هرگونه شک و تردید، نقیص شک، رویت عیان به نور ایمان، از میان رفتن هر گونه شک و تردید در اعتقاد به غیب، علم حاصل شده پس از شک.”
از بیان فوق این نکته به دست می‌آید که هرچند تعبیر مختلف است اما راه رسیدن به چنین مرتبه‌ای از شناخت ومعرفت یقینی، به وسیله کشف و شهود قلبی و در پرتو سیر و سلوک و ریاضت، قابل وصول و ممکن است نه با برهان و استدلال عقلی به عبارت دیگر یقین عبارت است از: “ظهور نور حقیقت در حالت کشف‌ اسرار بشریت به شهادت وجد و ذوق نه به دلالت عقل و نقل، مادام که آن نور از وادی حجاب نماید آن‌ را نور ایمان خوانند.”
یقین طبق این بیان نیز از طریق کشف حجاب‌های شناختی حاصل می‌گردد نه از راه عقل و نقل یا استدلال و برهان و این کشف از راه دل است نه از راه دیده چون “یقین سطوع نور ازل است در دل.”
یعنی منبع و سرچشمه یقین قلب و دل است چرا که “هرگاه بیند به دانش منسوب است و هرچه دل‌ها داند به یقین منسوب است.” در رسایل شاه نعمت‌الله ولی آمده است: “یقین در بدایات صرف شهود حجاب علم است. و در احول غناست به استدراک از استدلال و به عیان از خبر و در حقیقت حق‌الیقین استیلای نور تجلی حقیقت است بر ظلمت رسم عبد و در نهایات فناست در حق الیقین از رسم خود به کلیت.”
ابن عربی درباره یقین آورده است: ان الیقین مقر العلم فی الخلد فی کل حال بوعد الواحد الصمد ... ایشان در ذیل این ابیاتضمن اینکه یقین را وصفی برای همگان می‌داند، بیان می‌کند که انسان در اصل، مضطرب و متزلزل است و از لحاظ حقیقتش، یقینی ندارد چرا که او محل تجدد اعراض است در حالی که یقین سکون است، و درخصوص انسان‌های الهی می‌گوید: “انسان‌های الهی در نفسشان جویای یقین هستند...”
از آنجا که منبع یقین، دل است و یقین در اینجا به معنای سکون و استقرار است از این رو آخرین حالت، که حد اعلای منازل عرفانی است نیز می‌باشد؛ چون سالک به مقام شهود نایل آمد و با چشم بصیرت، حق را دید و نور الهی در چشمش تابیده و به مقام یقین نایل آمده است.
در جای دیگر آمده است: “یقین عبارت است از مکاشفه که این خود بر سه وجه می‌باشد:
۱) مکاشفه حقیقت به وسیله چشم در روز قیامت
۲) مکاشفه قلب از طریق حقایق ایمان بدون هیچ حد و مرزی
۳) مکاشفه آیات از راه اعجاز انبیاء و کرامات.”
همان گونه که در فلسفه و منطق، آخرین حالت و کامل‌ترین وضعیت ذهنی یا به عبارتی ابعاد فکری و معرفت شناختی انسان، یقین می‌باشد، در عرفان نیز یقین کاملترین حالت و آخرین وضعیت و مرتبه ابعاد فکری و وجودی انسان است.
“یقین اصل و ریشه تمامی حالات است و تمام حالت‌‌ها به یقین منتهی می‌شود و یقین، آخرین حالت و باطن تمامی حالت‌هاست و تمام حالات، ظاهر یقین می‌باشند.
مرتبه نهایی یقین، عبارت است از تحقیق تصدیق از راه غیب با از بین رفتن هرگونه شک.”
از این رو از صدرالدین قونوی نقل شده که: “مذهب اهل ذوق و عرفان این است که آنچه را از طریق کشف و شهود برای ما حاصل شود، اگرچه هیچ‌گونه برهان عقلی و نظری بر آن اقامه نشده باشد و از نظر اندیشه و استدلال قابل اثبات نباشد، غیرقابل تردید است.”
این نوع معرفت و شناخت را غزالی “علم مکاشفت و یا علم باطن” می‌نامد: این نوع معرفت عبارت است از نوری که چون دل، از صفات ناپسند تطهیر و تزکیه یافت، در آن تجلی کند و از این تجلی، امو بسیار کشف شود، اموری که زان پیش نام‌هایشان را می‌شنید و می‌پنداشت که آنها معانی مجمل و غیرواضح است ولیکن اکنون به معرفت حقیقی دست یافته، آنها را به وضوح در می‌یابد.”
یقین نزد صوفیه، معرفتی است ذوقی و آنکه با چشم ذوق در اشیا و احوال عالم نظر می‌کند،‌ ملاک قبولش تسلیم قلب است نه تصدیق عقل و کشف و شهود و الهام و اشراق در نزد وی بیشتر مقبول است تا برهان، قیاس و استدلال و استقراء.
صوفی به مدد ذوق خویش به آنچه حق است و قلب او را به خضوع و تسلیم وا می‌دارد و او را از هرگونه شک و حیرت بر کنار می‌سازد نایل می‌آید و در پیچ و خم کوچه‌های تنگ و باریک عقل و استدلال گم و حیران نمی‌شود.
حصول این ملکه ذوق البته محتاج ریاضت و سلوک است و بدون طی آن مرحله دل را قابلیت مشاهده انوار دست نمی‌دهد. اما برای کسی که به مشرب اهل ذوق راه یافت،‌ یقینی که از این طریق به دست می‌آید به مراتب قطعی‌تر و جازم‌تر از یقینی است که از اهل قال حاصل می‌شود.
از این رو صوفی وجود خدا را اثبات نمی‌کند بلکه آن را احساس می‌کند. از نظر محی‌الدین عربی، عقل نظری قادر به شناخت حقایق اشیای مابعدالطبیعه و امور مربوط به آن نیست و انسان تنها با استمداد از کشف و شهود و تجلی انوار عرفانی که به نحو بساطت مشتمل بر جمیع حقایق است می‌تواند به معرفت یقینی نسبت به آ‌نها دست یابد.
ایشان علم و معرفت را وجودی مجدد می‌داند که از سوی حق تجلی می‌یابد. در نظر وی، اساس هستی “تجلیات” هستند، زیرا تجلیات انوار غیبی‌اند که در عرصه معرفتی، فیض اقدسی هستندکه افاده معرفت می‌نمایند و در عرصه وجودی، فیض مقدسی‌اند که سبب تحقق‌ این انوار و بروز آنها در عالم هستی می‌شوند.
بنابراین، معرفت، اشراق حق است، عرفا “بینش” عرفانی را بر دانش عقلی و فلسفی ترجیح می‌دهند و برای رسیدن به یقین در کشف حقایق همان معرفت و شهود را کافی می‌دانند.
به عبارت دیگر “صوفیه آنچه را به مدد حسن و عقل ظاهر دریافت می‌شود، عالم ظلمت و عالم خلق نیز می‌گویند در صورتی که در ورای این عالم ظاهر، به چیزی که باطن عالم است نیز قائلند و آن را عالم ملکوت و عالم نور و عالم امر می‌خوانند و بین این عالم و عالم ملکوت نیز عوالم متعدد قائلند و وجود این عوالم را حجاب قلب می‌دانند و لازمه معرفت واقعی را خرق این حجاب‌‌ها می‌پندارند و مکاشفات صوفیه در حقیقت عبارت است از آنچه به ادراک باطنی از این حجاب‌ها بیرون می‌آورند و البته این ادراکات را بیش از ادراکات حسی و عقلی موجب جزم و مایه یقین می‌شناسند و این است آنچه معرفت صوفیه و طریقه آنها را از معرفت حکما و اهل علم جدا می‌کند.
از نظر ابن عربی، عقل در ادراک امور مستقل نیست و محتاج حس است. حس هم اقتضای طبیعتش این است که فراتر از مادیات و کائنات نرود و بدین‌ترتیب ادراک انسان را از حقایق و بواطن عالم کوتاه نمود.
آنجا که مولوی می‌گوید: “پختگی جو در یقین منزل مکن” یعنی به عقل و یقین حاصل از آن اعتماد نکن و عقل را همانند شک، گذرگاه تلقی می‌کند نه اقامتگاه، نکوهش برخی عرفا از جمله مولوی از عقل و معرفت حاصل از آن، بی‌جهت بی‌ارزش بودن عقل نیست بلکه از این جهت است که اغلب نتایج حاصل از عقل، حالت خشک، جهود و بی‌روح بودن آن است در حالی که معرفت و یقین حاصل از شهود و عرفان همیشه همراه با صفای قلب و تهذیب نفس است.
ترجیح معرفت شهودی و عرفانی از شناخت عقلی نیز از این جهت است و این طور نیست که علم و تعقل و اندیشه فی‌ حد ذاته منفی باشد چون این‌گونه شناخت نیز مانند سایر نعمت‌های الهی فی حد ذاته نیکوست، البته به شرطی که در جهت کمال و سعادت معنوی انسان باشد و اینجاست که مولوی در جای دیگر علم‌آموزی و تعقل را در همه حال ستوده و در تعریف همان دانش‌ها گفته است: خاتم ملک سلیمان است علم جمله عالم صورت و جان است علم.
از نظر عرفا وصول مستقیم به حقیقت، انسان مستقیما به ساحت حقیقت واصل می‌گردد و آن را به طور شهودی در می‌یابد. یقین شهودی، نوعی یافتن و دریافت مستقیم و بلاواسطه حقایق است از طریق سیر و سلوک قلبی در حالی که یقین حاصل از شناخت عقلی، از راه تعلم و آموختن و درس و بحث و کتاب و تعلم حاصل می‌گردد.
عرفای اسلامی با الهام از کتاب و سنت، راه رسیدن به این شناخت را سیر و سلوک قلبی و باطنی دانستند و معتقدند باید مراحل و منازلی طی شود تا دستیابی به آن میسر گردد و این نوع شناخت یقینی بر قلب انسان متجلی گردد، از قبیل مرحله یقظه، توبه، محاسبه، انابه، تفکر، تذکر، ریاضت و ...
در معرفت عرفانی شک، تردید و سهو و نسیان راه ندارد (شهود از طریق فطرت (هماهنگی وجودی) با جهان است.)
امتیاز و شرف دیگر یقین عرفانی این ا ست که در آن خطا و نسیان راه ندارد و مصون از اشتباه و شک و اوهام است.
چون معرفت عرفانی متکی به واقعیت است و انسان در شهود عرفانی با متن واقعیت اتصال پیدا کرده، بلکه اتحاد می‌یابد، طبعا جایی برای تردید، شک و عدم اطمینان باقی نمی‌ماند.
وسعت قلمرو یقین عرفانی و محدودیت قلمرو یقین عقلی
برتری دیگر معرفت عرفانی بر معرفت عقلی در وسعت قلمرو شناخت عرفانی و در مقابل محدود بون قلمرو شناخت عقلی است چرا که عقل نیز همانند سایر قوا و حواس که کار و کوششان محدود به حد و قلمرو قدرتشان است، توانایی و قدرت عقل نیز محدود و محصور به حوزه و قلمرو و معیارها و مفاهیم و اصول و مبادی خویش است. در حالی که حقایق جهان بسی‌ وسیع‌تر از این قلمرو است.
همچنان که از چشم نمی‌توان انتظار شنیدن و یا از گوش انتظار دیدن داشت، همچنین از عقل و اندیشه نیز نباید انتظار درک حقایق را داشته باشیم که تنها با شهود و استبصار باطنی قابل وصولند.
نتیجه‌ای که هریک از این دو شناخت به بار می‌آورند نیز متفاوت است چون معرفت عرفانی، انسان را از جهان ماده و حوزه زمان و مکان می‌رهاند و به همین دلیل جز تعالی و تکامل و جودی و جوهری انسان، هدف دیگری ندارد و در حالی که یقین حاصل از عقل و استدلال از عوارض نفسی بوده و محصول درجه عادی وجود انسان است.
● ابزار معرفت یقینی در عرفان
در مقابل حکما و فلاسفه که “عقل” را مهمترین ابزار برای رسیدن به یقین می‌دانند، عرفا و متصوفه “قلب” را ابزار شناخت حقایق و مرکز ادراک واقعیت‌ها معرفی می‌کنند و ادعا می‌کنند که در این عقیده به روش قرآن تاسی نموده‌اند؛ زیرا قرآن چنین نقشی را برای قلب تصویر کرده و آن را کانون ایمان، یقین و مرکز فهم و تدبر صحیح قرار داده است.
قلب ابزاری است برای نوع خاصی از شناخت‌ها و الهامات که فوق عقل است و وسیله‌ای است برای وصل به حقایق که حس و عقل در آن راه ندارند. (دل به جهت شناخت‌های قبلی که دارد و ارتباطات روح با جهان)
مراد از قلب در نزد عرفا همین معناست. در تفاوت ادراکات عقلی با ادراکات قلبی آمده است: “تفاوت اول این است که آنچه را عقل از دور به صورت مفهوم کلی ادراک می‌کند، او (قلب) از نزدیک به عنوان موجود شخصی خارجی که دارای سعه وجودی است مشاهده می‌نماید.
تفاوت دوم که نتیجه تفاوت اول است این است که عقل به دلیل انحصار در حصار درک مفهومی از ادراک بسیاری از حقایق عاجز است اما قلب به دلیل ادراک شهودی بر بسیاری از اسرار کلی و بلکه جزئی عالم نیز آگاه می‌گردد.”
از این رو در تفاوت یقین منطقی و یقین عرفانی می‌توان گفت که اولی با استدلال و از طریق اکتساب حاصل می‌شود، دومی از راه یافتن و وجدان یا به عبارتی اولی نوعی دانستن است و دومی نوعی وجدان.
اولی علم‌الیقین است و دومی حق القیقن و عین ‌الیقین.
بنابراین یقین عرفانی با تحقق حقیقت عبودیت و بندگی و طی مراحل و منازل سیر و سلوک قلبی به صورت الهامات و اشراقات قلبی برای انسان آشکار می‌سازد.
چنان که امام صادق(ع) می‌فرماید: “فان اردت العلم فاطلب فی نفسک حقیقه العبودیه.” “اگر طالب علم و معرفت هستی، طالب حقیقت عبودیت باش” برخلاف علم و یقینی که با آموختن و تعلیم و تعلم حاصل می‌گردد.
در روایات “قلب” منبع و مصدر اصلی همه شناخت‌ها، آگاهی‌ها، شعورها و احساسات معرفی شده است، چنان که قرآن آنچه را “دل و قلب”‌ می‌نامد د رواقع همانند دریایی است که مجموعه اندیشه‌ها و آگاهی‌ها و شعورها و عواطف و احساسات و عشق‌ها و غیره در حکم رودها و نهرهایی هستند که همه در یک مرکز به هم می‌پیوندند، حتی خود عقل نیز یکی از رودهایی ایت که به این دریا متصل می‌شود.
حضرت علی(ع) در بیانی زیبا و دقیق می‌فرماید: “قلب چشمه جوشان حکمت و حس شنوایی محل و مدخلی است که چشمه قلب از آن تغذیه می‌شود.”
از این قبیل روایات استفاده می‌شود که علم و معرفت یقینی حاصل از قلب به عنوان سرچشمه و منبع اصلی سایر علوم و شناخت‌هاست و چنین علمی قوی‌تر،‌خالص‌تر و روشن‌تر از سایر دانش‌هاست.
ایمان واقعی چیست؟
آیا همین که بگوییم یقین داریم که خدایی هست و از او اطاعت می‌کنیم، کافی است؟
هرگاه انسان به چیزی اعتقاد قطعی پیدا کند، به طوری که آن را تصدیق کند؛ یعنی قبول کند و آن را بپذیرد، به آن چیز ایمان پیدا کرده است. بنابراین، اگر چیزی را پذیرفته باشد،‌ اما جزءباورهای قلبی او نشده و یا التزام عملی پیدا نکرده باشد، به گونه‌ای که عاشقانه بدان عمل کند، بلکه هنوز همراه با شک و گمان باشد، به آن چیز ایمان ندارد، چون در ایمان، اطمینان نفس (دل) نهفته است. در ایمان خوف و دلهره و شک نیست،‌ دل در حالت اطمینان به سر می‌برد. در حقیقت ایمان سه جزء دارد: تائید قلبی و اقرار به زبان و عمل کردن طبق معتقدات. “انه تحقیق بالقلب (التصدیق بالقلب) و اقرار با للسان و عمل بالارکان.)
اگر ایمان را “نور” بدانیم بسیار بجاست. “ایمان نور است و روشنی‌بخش و به انسان در جهان‌بینی و اعتقاد و عمل و تمام زندگی روشنایی و آگاهی می‌دهد، اما کفر، ظلمت است و تاریکی در آن نه بینش صحیحی از کل عالم هستی است و نه از اعتقاد درست و عمل صالح خبری می‌باشد.”
قرآن می‌فرماید: :خداوند ولی و راهنما و سرپرست مومنان است. آنان را از تاریکی‌ها به نور هدایت می‌کند، اما “ولی و سرپرست کافران طاغوت است. آنان را از روشنایی‌ (صفای باطن) به ظلمت‌ها می‌کشاند” ● خداوند نور است، نور هدایت
قرآن ایمان و کفر، مومن و کافر را به بصیر و اعمی (بینا و نابینا)، احیا و اموات، نور و ظلمت، سایه و حرارت سوزان تعبیر کرده است.
محی‌الدین عربی ایمان را به “نور شعشعانی” تعبیر کرده است.
ایمان یک نوع درک و دید باطنی است، یک نوع علم و آگاهی توام با عقیده باطنی و جنبش و حرکت است. یک نوع باور که در اعماق جان انسان نفوذ می‌کند و سرچشمه فعالیت‌های وی می‌شود، اما کفر (حق‌پوشی)، جهل است و ناآگاهی و ناباوری. از تمام وجود او ظلمت می‌بارد؛ جز به منافع مادی و زودگذر نمی‌اندیشد؛ در لا به لای شهوات غوطه‌ور است؛ همنشینی با او قلب و روح را کسل و تاریک می‌کند.
قرآن کفار را به کسانی که معجزات و حق و حقیقت را می‌دیدند و دلشان می‌پذیرفت، ولی آنها را از روی ظلم و برتری‌طلبی انکار می‌کردند، تعبیر کرده “جحدوابها واستیقنتها انفسهم ظلما و علوا”.
امام صادق(ع) درباره کفر می‌فرماید: هو ان یجحد الجاحد و هو یعلم انه حق قد استقر عنده؛ کفر عبارت است از چیزی که انسان آن را در حالی که می‌داند حق است و نزد او ثابت است،‌ انکار کند”.
● مراتب ایمان:
ایمان مراتبی دارد، همه مراتب مساوی نیستند، یکی از بالاترین مراتب ایمان تسلیم در ظاهر و باطن است. تسلیم در برابر حق و راضی بودن به رضای خدا، این همان است که در قرآن آمده “رضی‌الله عنهم و رضوا عنه؛ هم خدا از آنان راضی است و هم آنان از خدا راضی‌اند. این نوع تسلیم با کمال عبودیت و بندگی در برابر خدا همراه است و همراه با اطمینان کامل است”.
“یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی؛ تو ای روح آرام یافته، به سوی پروردگارت باز گرد، در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است و در بین بندگانم داخل شود.”
(آیا حقیقت ایمان اعتقاد جازم همراه با تصدیق قلبی است یا غیر از این عمل به ارکان نیز در حقیقت ایمان دخیل است؟) شکی نیست که بدون تسلیم در برابر پروردگار و عمل کردن به دستورهای الهی، ایمام محقق نمی‌شود. بنابراین، عمل به ارکان، شرط تحقق ایمان است، نه جزء ماهیت ایمان.
در بسیاری از آیات قرآن، ایمان و عمل صالح کنار هم واقع شده‌اند، به گونه‌ای که نشان می‌دهد این دو جدایی ناپذیرند و به راستی چنین است زیرا ایمان و عمل، مکمل یکدیگرند. بنابراین آنچه بین بعضی از عوام معروف است که می‌گویند: قلبت صاف باشد، پایه‌‌ای ندارد، زیرا اگر ایمان در اعماق جان نفوذ کند، حتما شعاع آن، در اعمال انسان خواهد تابید و عمل او را صالح می‌کند، همچون چرا پرنوری که درون اتاقی برافروزد؛ اشعه آن از تمام پنجره‌ها و دریچه‌‌ها به بیرون می‌تابد. چنین است چراغ پرفروغ ایمان که در قلب انسان روشن می‌شود و شعاعش از چشم و گوش و زبان و دست و پای او آشکار می‌گردد.
ایمان همچون ریشه است و عمل صالح میوه آن. وجود میوه شیرین دلیل بر سلامت ریشه است و وجود ریشه سالم سبب پرورش میوه‌های مفید است.
ممکن است افراد بی‌ایمان گاه عمل صالحی انجام دهند ولی همیشگی نخواهد بود. آنچه عمل صالح را تضمین می‌کند،‌ ایمانی است که در اعماق وجود انسان ریشه دوانده باشد و با آن احساس مسئولیت کند.
● ویژگی‌های مومنان از دیدگاه قرآن:
برخی از آن جنبه روحانی و معنوی و باطنی دارد و برخی جنبه علمی و خارجی:
قسمت اول، احساس مسئولیت و تکامل ایمان و توکل است و قسمت دیگر ارتباط با خدا و ارتباط و پیوند با خلق خدا می‌باشد.
آیات ۲ تا ۴ انفال ویژگی‌های مومنان را ذکرکرده است.
نخست می‌گوید: “مومنان تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده می‌شود، دل‌های آنها به خاطر احساس مسئولیت در پیشگاهش ترسان می‌گردد.”
دومین ویژگی‌ ایشان آن است که همواره در مسیر تکامل پیش می‌روند و لحظه‌ای آرام ندارند و هنگامی که آیات خدا بر آنها خوانده شود، بر ایمانشان افزوده می‌شود.
سومین صفت بارز آنها این است که تنها بر پروردگار خویش تکیه و توکل می‌کنند. پس از ذکر این سه قسمت از صفات روحانی مومنان راستین می‌گوید: آنها در پرتو احساس مسئولیت و درک عظمت پروردگار، همچنین ایمان فزاینده و بلندنگری توکل، از نظر عمل دارای دو پیوند محکمند: پیوند و رابطه نیرومند با خدا و پیوند و رابطه نیرومند با بندگان خدا. آنها کسانی هستندکه نماز (مظهر رابطه با خدا) را بر پا می‌دارند و از آنچه به آنها روزی داده‌ایم، در راه بندگان خدا انفاق می‌کنند.
“از آنچه به آنها روزی داده‌ایم ...” تعبیر وسیعی است که تمام سرمایه‌های مادی و معنوی را در بر می‌گیرد. آنها نه تنها از اموالشان بلکه از دانششان،‌ از هوش و فکرشان، از موقعیت و نفوذشان و از تمامی مواهبی که در اختیار دارند، در راه بندگان خدا مضایقه نمی‌کنند. در آخر آیه می‌گوید: مومنان حقیقی تنها آنها هستند. آیات ابتدایی سوره مومنون نیز صفات مومنان را برشمرده است.
“یقین” نقطه مقابل “شک” است. همان گونه که علم نقطه مقابل جهل است و به معنای وضوح و ثبوت چیزی آمده است و طبق آنچه از اخبار و روایات استفاده می‌شود به مرحله عالی ایمان “یقین” گفته می‌شود.
حضرت امام باقر - علیه‌السلام - فرمود: ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است و تقوا یک درجه از ایمان بالاتر و یقین یک درجه برتر از تقوا است. سپس افزود: در میان مردم چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است. راوی می‌پرسد: یقین چیست؟ می‌فرماید: “التوکل علی‌الله و التسلیم‌الله و الرضا بقضاء الله و التفویض الی الله؛ حقیقت یقین توکل بر خدا و تسلیم در برابر ذات پاک او و رضا به قضای الهی و واگذاری تمام کارهای خویش به خداوند است.”
در حدیث دیگری از امام صادق - علیه‌السلام - می‌خوانیم: از نشانه‌های درستی یقین مردم مسلمان این است که مردم را با خشم الهی از خود خشنود نکند و آنها را بر چیزی که خداوند به او نداده است ملامت ننمایند. (آنها را مسئول محرومیت خود نشمارد... ) خداوند به خاطر عدل و دادش آرامش و راحت را در یقین و رضا قرار داده است و اندوه و حزن را در شک و ناخشنودی.
برای یقین مراتبی است که در آیه سوره تکاثر (ثم لترونها عین الیقین) و آیه ۹۵ سوره واقعه (ان هذا لهو حق الیقین) به آن اشاره شده است و آن سه مرحله است:
۱) علم الیقین: و آن در صورتی است که انسان از دلایل مختلف به چیزی ایمان آورد، مانند کسی که به دیدن دود ایمان به وجود آتش پیدا می‌کند.
۲) عین الیقین: و آن در جایی است که انسان به مرحله مشاهده می‌رسد و آتش را مشاهده می‌کند.
۳) حق‌الیقین: و آن همانند کسی است که وارد در آتش شود و سوزش آن را لمس کند و این بالاترین مرحله یقین ا ست.
▪ مرحله اول جنبه عمومی دارد
▪ مرحله دوم برای پرهیزکاران است
▪ مرحله سوم ویژه خاصان و مقربان.
علامه طباطبایی در المیزان، ج ۶، ص ۲۰۰، ذیل آیه ۱۰۵ مائده می‌فرماید: همه چیز بر محور یقین به خداوند سبحان و محو کردن اسباب جهان تکوین از استقلال در تاثیر دور می‌زند. بنابراین هر قدر اعتقاد و ایمان انسان به قدرت مطلقه الهی بیشتر گردد اشیای عالم به همان نسبت در برابر او مطیع و منقاد خواهد شد و لذا در حدیثی آمده که به پیامبر عرض کردند: شنیده‌ایم بعضی از یاران حضرت عیسی - علیه‌السلام - بر آب را می‌رفتند. حضرت فرمود: اگر یقینش از آن محکم‌تر بود بر هوا راه می‌رفت.
پس یقین به خدا اقسامی دارد و برای رسیدن به هریک باید راهی ویژه پیمود:
الف) یقین عقلی و نظری (علم الیقین:)
این مرحله اولین مرتبه یقین و نیل به آن کمال قوت نظری است. برای رسیدن به این مرتبه باید کوشش علمی و تلاش کلامی و فلسفی نمود و با تحقیقات و کاوش‌های دامنه‌دار ادله گوناگون مربوط به وجود خدا و مباحث مربوط به اسماء و صفات و ذات حق را بررسی نمود و شبهات را یکی پس از دیگری برطرف نمود تا بتوان از پرتو خورشید تابان معرفت بهره گرفت. در این زمینه مطالعه کتاب‌های زیر سودمند است:
۱) بهترین راه شناخت خدا، محمدی ری‌شهری
۲) آفریدگار جهان، مکارم شیرازی
۳) اثبات وجود خدا، چهل تن از دانشمندان
۴) خدا در قرآن، شهید بهشتی
ب) یقین قلبی و شهودی:
در این مرحله به جای سیر و حرکت با پای چوبین استدلال، با بال تزکیه و تصفیه نفس از همه رذایل و پلیدی‌ها از جمله خودبینی و دنیاپرستی که مادر همه پستی‌ها و رذیلت‌هاست و با آراستن دل به جمیع اوصاف پسندیده و عبادت و بندگی صادقانه و خالصانه مراقب دائمی از قلب و اعمال و نیت‌ها و محاسبه پیوسته اعمال و تضرع و التجاء به بارگاه ربوبی می‌توان خدا را با تمام وجود یافت. البته رسیدن به این درجه از کمال و یقین نیازمند سال‌ها زحمت و تمرین و ریاضت شرعی و الهی است و کاری است که باید به تدریج و با بصیرت و با راهنمایی‌ استادی باتجربه و راه رفته در طول سالیان دراز انجام گیرد و محتاج اراده قوی و عزمی راسخ و صبر و شکیببایی فراوان است و این خود دارای درجات فراوانی است که بالاترین درجه آن ویژه اولیای بزرگوار الهی است و دیگران به تبعیت و با پیروی از آنها و عمل به دستورات و سفارشات آنان به اندازه ظرفیت وجودی خود و به میزان مجاهده و تلاش خود می‌توانند به مراتبی از آن برسند.
محور اصلی این راه دشوار عمل به واجبات و وظایف الهی و دوری از محرمات و مراقبه نفس و محاسبه آن و یاد و ذکر دائمی خداوند است و به تعبیر قرآن کریم: “والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا” (عنکبوت، آیه آخر) و کسانی را که در راه ما تلاش و جهاد کنند به راه‌های خود راهنمایی می‌کنیم. در این راه باید مواظب بود به دام انسان‌های فریب‌کار و دکاندار و آنانی که ذره‌ای از معرفت و بندگی خداوند بهره ندارند ولی ادعاهای بزرگ دارند گرفتار نگردید و باید به سراغ کسانی رفت که اعمال و گفتارشان دقیقا با کتاب الهی و سنت پیامبر - صلی‌الله علیه و آله و سلم - و اولیای خداوند مطابقت داشته باشد و ذره‌‌ای از این روش انحراف نداشته باشد.
● مقام یقین
یقین در لغت به معنای اعتقاد جازم قلبی است و آنچه در اثر تشکیک مشکک زائل نشود. اما در مصطلحات عرفانی در معنای یقین اختلاف است.
نقل است از وجود مبارک حضرت امام صادق(ع) که فرمودند:
“الیقین یوصل العبد الی کل حال، سنی مقام عجیب”: یقین بنده را به هر موقعیت ممتاز و مقام عجیبی می‌رساند.
و هم از ایشان نقل است که می‌فرمایند: حد توکل، یقین است. یعنی در هر کاری به قدرت و حکمت و رحمت بی‌پایان الهی یقین داشته باشیم و این یقین، همان توکل‌است. به عبارت دیگر حد یقین آن است که با وجود خداوند از چیزی واهمه نداشته باشیم.
یقین سبب می‌گردد تا آدمی هر امر نیکی را به نحو پیوسته انجام دهد و عملش راه انحراف نپوید و به مقصود نایل شود. هشام بن سالم از حضرت امام صادق(ع) نقل نموده است که :
“عمل پیوسته اما اندک، همراه با یقین،‌ نزد خداوند افضل است و از عمل بسیار بدون یقین”
پس می‌بینیم که جایگاه والای یقین تا چه مرتبه‌ای است و مقیمان در این مقام تا چه اندازه بر ذات باریتعالی موقن هستند.
یقین سه درجه است.
▪ درجه اول: علم الیقین که عبارت است از اینکه بنده آنچه را از حق ظاهر گشته بپذیرد،‌ یعنی شریعت و آنچه را که پیامبران آورده‌اند قبول نماید.
▪ درجه دوم: عین‌الیقین است و دلالت دارد بر آنکه به واسطه درک حقایق در عالم قدس از استدلال و علوم عقلی بی‌نیاز می‌گردد و از خبر و علومی که از آیات و روایات و منقولات و ماثورات شرعی استفاده می‌شود، به واسطه عیان و کشف و شهود عینی حقایق مستغنی می‌شود.
▪ درجه سوم: حق الیقین، آخرین درجه از مراتب سه گانه یقین است. یعنی تحقق به حقیقت علم حق تعالی، و آن عبارت است از تابش صبح کشف، یعنی نور تجلی حقیقت، بر ظلمت بنده بتابد و بر آن استیلا یابد، مانند تابش نور سیپده‌دمان که تاریکی شب را در می‌نوردد.
حضرت سیدالشهداء(ع) در نهایت مقام یقین به سر می‌بردند و مرتبا سعی بر آن داشتند تا این یقین را به اهل اصحاب و یاران خویش تسری داده و حجت را بر ایشان نیز تمام نمایند.
در شب عاشورا امام(ع) اصحاب را مورد آزمایش قرار می‌دهند و یقین آنان را این‌گونه می‌آ‌زمایند؛
“من اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خاندانی نیکوکارتر و پیوند جوتر ازخاندان خود سراغ ندارم خداوند همه شما را پاداش نیک دهاد. بدانید من، سرانجام فردایمان را از این دشمنان می‌دانم، اکنون نگران شمایم و آزادتان گذاردم ...”
و البته یقین حاصل از متابعت از امام معصوم، آنچنان در روح و جان ایشان ریشه دوانیده بود که هفتاد و دو ستاره پر فروغ یقین بر آسمان شهادت درخشیدند و سر از اطاعت امام برنتافتند.
وجود نازنین حضرت زینت(س) در تمامی وقایع و حوادثی که در ایام ده‌گانه حضور در کربلا و پس از شهادت ابی‌عبدالله(ع) و آغاز رسالت پیامداری و حراست از حریم حسینی(ع) با چنان توکلی به ذات باریتعالی و چنان یقینی قلب و قدم خویش را همراه فرموده‌ بودند، که حتی واقعه جانگداز ظهر عاشورا، را مشاهده نموده و ذبح عظیم را ملاحظه کردند. اما با توکل به ذات باری و یقین به صحت عمل حسین(ع) اعمال و عقاید خویش را در راه یقین و وصول به مقصود تنظیم نمودند. تا آنجا که در مقابل جسارت‌های سران حقد و ستم همچون ابن‌زیاد و یزیدبن معاویه تنها به ذات پاک حق توکل نموده، به او شکایت برده و تصریح می‌نمودند: که راه ما مرضی خاطر حق است و به این نکته یقین داشتند و در آغاز و انجام خطبه‌ها می‌فرمودند: اعتماد من به ذات پاک حق است و این چنین است که اگر یقین به مرحله خود نرسیده باشد، انسان در حد توکل نیز نتوانسته به صدق طی طریق نماید چه رسد به آنکه رضای به قضا و قدر الهی داده و بر آن صبر زینب گونه نماید. یقین زینب(س) که پرورده خانه و خانواده وحی است در قبال سئوال پر نفرت ابن زیاد که پرسید:‌ “کیف رایت صنع الله باهل بیتک”: دیدی خدا با برادران و خویشانت چه کرد؟
زینب(س) فرمود: “کتب الله علیهم القتال، فبرزو الی مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم فیحا جون الیه و یختصمون عنده.
ای پسر زیاد! سرنوشت برادرم و یارانش از ابتدا کشته شدن بود و اکنون به سوی مرتبه عالیه و خوابگاه متعالیه خویش رفتند. خدا ترا با آنها یکجا جمع کند و ایشان باتو در حضرت پروردگار مخاصمت کنند و انتقام برادر مظلوم مرا از تو باز گیرند!
یقین زینب(س) بر لسان مبارکش جاری است آن گونه اعتمادی بر رحمت و قدرت و حکمت حضرت دوست دارد که در واویلای مصیبت‌ها و هجوم سیاه‌ترین ایام پرآشوب و در وداع سخت با پیکر عطشان و عریان برادر به لطف حق امیدوار است و در مجلس شوم یزیدیان اظهار می‌دارد که:
ما رایت الا جمیلا “هرچه بود زیبایی بود و ندیدم مگر زیبایی را”
علی محمدی تودشکی - محقق ومدرس دانشگاه
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید