جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


در غیاب غرور و افتخار


در غیاب غرور و افتخار
برای دومین سال پیاپی و برای چندمین بار در طول ده سال اخیر، جشنواره کن جلوه های رفتار «جد بزرگ»وار خود را در اهدای نخل طلا و حتی در تقسیم جوایز اصلی دیگر، بار دیگر به نمایش گذاشت. اینکه کن همه بزرگان را در مسابقه یا خارج از آن گرد می آورد اما جایزه و تحسین را می گذارد برای فیلمسازان دو سه فیلم ساخته بی غرور بی ادعای بی سابقه چشمگیر که می توانند کشف کن به حساب آیند و تازه در جاده پیشرفت قرار بگیرند، به روشنی نشان از این گرایش کن دارد که نمی خواهد همچون سال های جایزه دادن به بونوئل، اسکورسیزی، آنتونیونی، لینچ، ولز، کوروساوا یا باب فاس، حالا به کسی نخل بدهد که نام و اعتبارش ورای نام و اعتبار کن باشد. وقتی در سال ۲۰۰۲ کن برای آخرین بار چنین کاری کرد و نخل طلا را به رومن پولانسکی سپرد، داشت نیاز خودش را به اینکه نام سازنده «بچه رزمری» و «چاقو در آب» هم در فهرست برگزیدگان تاریخ کن باشد، نشان می داد و می دانست که جایگاه پولانسکی همچون وودی آلن و وونگ کاروای که امسال فیلم های تازه شان را در خارج از مسابقه کن به نمایش در آوردند، نیازی به جوایز کن ندارد. این کاری است که کن در جایزه دادن به اغلب برندگان این سال ها مثل برادران داردن، نانی مورتی، مایکل مور، مرجان ساتراپی، کریستین مونیو و همین لوران کانته امسال نکرده است. با تحسین اینان، در اصل سراغ کسانی رفته که قدشان چنان متوسط است که سایه کن مدت ها بر سرشان می ماند.
لوران کانته که امسال نخل طلا را با فیلم «کلاس» در آغوش کشید، در زمره همین متوسط ها می گنجد و کن با اهدای این جایزه، در پی آن است که همه اعتبارات احتمالی منجر به ارتقای سطح او در آتیه را به حساب تشویق به موقع خود واریز کند. او که تا روز آخر از دید جداول منتقدان و آرای جاری، تقریباً هیچ جا از شانس های دریافت جایزه تلقی نمی شد، با «کلاس» چهارمین فیلم بلند خود را درباره روابط میان یک معلم خاص با شاگردان ناسازگارش در یک مدرسه سختگیر پاریسی ساخته است. دفعه قبلی که فرانسوی ها جایزه جشنواره مهم شان را به هموطن خودشان دادند یعنی ۲۱ سال پیش که موریس پیالا نخل طلا را با «زیر آفتاب شیطان» گرفت، این لوران کانته جوان ۲۶ ساله یی بود که داشت فیلم کوتاه دوستش ژیل مارچان موسوم به «گستره» را فیلمبرداری می کرد. او بعد از آن هم فیلمبردار فیلم کوتاه دیگری از مارچان شد و در هر سه فیلم کوتاهی که خودش از ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۷ ساخت، از همکاری همین مارچان در جایگاه فیلمنامه نویس مشترک (به اتفاق خودش)، بهره گرفت. داستان اولین فیلم نیمه بلند کانته به نام «خونخواران» نشانگر علایق مشخصی است که او به تاثیرات روانی شرایط اجتماعی این زمانه روی آدم ها دارد و عملاً تا همین فیلم نخل برده اش هم این دغدغه ها امتداد یافته اند. فیلم که داستانی خیالی را در سال ۱۹۹۹ (دو سال بعد از زمان ساخته شدن فیلم) باز می گوید، مردی به نام فرانسوا را در مرکز وقایع دارد که تصمیم گرفته جزیره کوکی برای خود و دوستانش و بچه های آنان دست و پا کند تا در هیاهوهای جشن شروع هزاره سوم به آن پناه ببرند. اما کسالت خالصی که در جزیره جریان دارد و خشونت و بدویت فضا، آدم ها را به این فکر وا می د ارد که همان پاریس شلوغ جنون آمیز شب میلنیوم بهتر است یا ناهنجاری های قلمرو بی امکانات جزیره؟
اما تا پیش از «کلاس»، تنها اعتباراتی که کانته در همین کارنامه کوچکش کسب کرده، برای نخستین فیلم بلندش «منابع انسانی» بوده است. این فیلم با داستانی درباره اختلافات میان پدر و پسری که اولی کارگر یک کارخانه و دومی بعد از تحصیلات دانشگاهی، از مدیران آن کارخانه اند، در سال ۱۹۹۹ ساخته شد و جوایز مهم پرشماری در مجامع جهانی دریافت کرد؛ از جایزه بهترین فیلم و جایزه تماشاگران جشنواره سینمای مستقل بوئنوس آیرس تا سزار (اسکار اروپایی) بهترین فیلم اول یک کارگردان تا جوایزی از جشنواره های سیاتل، تورینو، انتروس و سالونیکی تا جایزه بهترین فیلم بخش کارگردانان جدید (زابالتگی) جشنواره سن سباستین؛موفقیتی که با فیلم بعدی اش «تایم اوت/ وقت بیکاری» در سال ۲۰۰۱، به هیچ روی تکرار نشد. البته این یکی هم در جشنواره ونیز جایزه دون کیشوت را گرفت، ولی هم جوایز محدود و هم حد و سطح متوسطی که در فیلم و ضرباهنگ و کنش های داستانی اش جاری است، موجب می شود که نتوانم آن را به اندازه جایگاهی که فیلم اول کانته یافت، جدی بگیرم؛ به ویژه از این حیث که تنها فیلم کانته که دیده ام، همین «تایم اوت/ وقت بیکاری» است که واژه نفرت انگیز «متوسط»، بیش از حد درباره اش صدق می کند. فیلم درباره مردی است که از کار آبرومندش در یک شرکت اخراج می شود و به خانواده اش نمی گوید و با ماشین در خیابان ها پرسه می زند و سر از سوئیس در می آورد و آنجا بی اینکه کاری بهش پیشنهاد کرده باشند، وارد شرکتی می شود و در راهروها و اتاق های آن، نه فقط در پی کار، بلکه همچنین به دنبال جایگاه شایسته یی برای خودش می گردد تا در جامعه پذیرفته شود. روشن است که این خط داستانی، قابلیت های قابل ملاحظه یی برای تبدیل به فیلمی مدرن با پرسه زنی های بامعنا و پر از مشاهدات اجتماعی، انسان شناسانه و حتی هستی شناختی دارد؛ اما کنش های فیلم هر یک به تنهایی بی رمق تر و نسبت به هم بی ربط تر از آن اند که پتانسیل های بالقوه این طرح داستانی را به بار بنشانند. همان وقت که فیلم را دیدم، طول زمانی اش به نسبت آنچه این ساختار پرسه اقتضا می کند، زیاد به نظرم آمد و حالا که در مشخصات فیلم می بینم زمانش ۱۳۴ دقیقه است، از این میزان کش آمدن قصه یی که باید موجز و متمرکز باشد، به حیرت می افتم.
در فاصله آن فیلم تا فیلم برنده کانته در کن امسال، او فقط یک فیلم ساخته؛ «به سمت جنوب» که با حضور شارلوت رمپلینگ و کارن یانگ، سرشناس ترین بازیگران، کل کارنامه لورن کانته را در خود دارد و روابط سه زن (دو امریکایی و یک کانادایی) را نشان می دهد که در اواخر دهه ۱۹۷۰ در هائیتی با آفتاب و مردان رنگین پوست و حسرت ها و سرخوردگی هایشان دوره پیش بینی ناپذیری را می گذرانند. فیلم در سال ۲۰۰۵ جایزه صلح جشنواره ونیز را گرفت و لوران کانته که احتمالاً تصور این تغییر سطح ناگهانی اعتباراتش را هم نمی کرد، با اقتباس از رمان مشهور فرانسوا بگودو در فیلم «کلاس»، به قله سینمای جهان در کن ۲۰۰۸ دست یافت.
فیلمش را بسیار زودتر از آنچه گمان می کنید، خواهیم دید و بعد اگر فرصتی بود، همین جا به آن خواهیم پرداخت.
امیر پوریا
صحبت های لوران کانته درباره «کلاس»
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید