جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


دری که رو به خاکستری وا می شود


دری که رو به خاکستری وا می شود
«دارند در می‌زنند» مجموعه‌ داستانی است نوشتۀ «منیرالدین بیروتی». بیروتی نویسنده‌ای است که پیش از این با دو کتابش دو بار جایزه گلشیری را برده بود. هر دوبار هم انگار مشترکاً با نویسنده‌ای دیگر.
هرچند تازه‌ترین کتاب بیروتی چندان بر دو کتاب قبلی‌اش برتری ندارد اما به گمان من نویسنده توانسته است با قلم بی‌نقص و تا حدود شاعرانه‌اش دغدغه‌های فلسفی‌اش را به خوانندگانش منتقل کند. نویسنده در کتاب «دارند در می‌زنند» وهم و خیال و واقعیت زا در هم آمیخته است و دنیایی واقعی‌تر را ساخته است. دنیای واقعی خودمان. دنیایی در پس پشت کابوس‌هایمان. بسیار واقعی‌تر از دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم.
آدم‌های داستان‌های بیروتی شبیه خودمان هستند، تب‌دار، کابوس زده، حیران و مانده در روزمره‌گیِ کشنده؛ حشره‌ای در حال دست و پا زدن. زندگی ما مانند بره‌ای است که مُرده به دنیا می‌آید. «سر شب تلویزیون فیلمی مستند داشت مربوط به تول حیوانات. صحنۀ تول بره‌ای مُرده را نشان می‌داد که مادرش لایۀ زرد چربیِ روی بچه را می‌لیسید و بعد گردن می‌کشید...» آدم‌هایی دو به شک، گیج و منگ و گرفتار در کابوس زندگی شهری. آدم‌هایی که گیج می‌زنند در خواب و بیداری.
«دیگر خودم هم شده‌ام دل به شکی، از بس می‌گویند که همه‌اش خواب است، خواب می‌بینم. یا مثلا خیالاتم بوده و هست. چه می‌دانم.»
خواننده با همین اولین جملات داستان «دارند در می‌زنند» به فضای داستان سقوط می‌کند. سقوط را حس می‌کند، دچار هراس می‌شود. کیرکه‌گارد می‌گوید: «هر چقدر اصالت فرد بیش‌تر باشد، بیشتر دچار هراس است.»
شخصیت‌های داستان‌های بیروتی دچار این هراس هستند. اما در عین حال آدم‌هایی هستند خوگرفته به این هراس و نمی‌توانند دلهره اینگونه زندگی را لمس کنند. ویژگی ددمنشانه زندگی امروز، زنده بودن در جهانی خالی از عاطفه و سرمایه زده را دارند. جهانی که در آن زندگی می‌کنیم به تمامی این ویژگی ددمنشانه را که در داستان بیروتی جاری و ساری هستند دارد و شاید همین ویژگی جهان داستانی‌ بیروتی باشد که داستان‌هایش را به مانند داستان‌های کافکا، واقعگرا و رئالیستی کرده است. داستان های که عین زندگی هستند. آنگاه که زیست بوم ما فقر زده، وحشت‌زده، خالی از عاطفه و لطافت زندگی باشد انتظاری نمی‌توان داشت از نویسنده که بی‌تفاوت بگذرد از کنار این قضایا. رئالیسمی که در داستان‌هایی بیروتی هست فاقد آن جزئیاتی است که بدواً از یک داستان رئالیستی انتظار داریم بیروتی گره‌های کور زندگی فردی یا اجتماعی را بیان نمی‌کند بلکه نمادهای مرموز فرا تجربۀ غیر قابل فهم را نشان می‌دهد. داستان‌های بیروتی محتوای آگاهی انسان را تغییر می‌دهند یا سعی دارند تغییر بدهند، تا خواننده بتوانند هوشیارانه و عمیق‌تر به جهان پیرامونش واکنش نشان دهد.
هر چند به گمان این واقع‌گرایی در بیشتر داستان ها خوب از آب درآمده است اما متاسفانه در بخش‌هایی که نویسنده از کلمات تهوع‌آور استفاده کرده است به داستان و واقعیتش ضربه می‌خورد، خواننده دچار شوک می‌شود. استفاده از کلمات و جملاتی مثل «مثل زن‌های ویاری عقم گرفت.»، «یک عالم حشره درونم وول می‌خورند.» و...
که فی نفسه خاکستری هستند، بار منفی دارند و خام دستانه به نظر می‌ررسند. از همین روی به نظر می رسد اینگونه نوشتن چندان هنری نیست برای نویسنده‌ای که دوبار جایزه گلشیری را برده است.
انتظار می‌رود نویسنده به سادگی از کنار این نکات ظریف اما اساسی نگذرد.
به سادگی می‌شود با سه چهار جمله فضای خاکستری را به خواننده نشان داد، اما موضوع این است که این کار هنرمندانه نیست و چه بسا توی ذوق خواننده هم می‌زند و به حال و هوای داستان‌ها ضربه می‌زند. گاه‌گاهی در بعضی داستانهای «بیروتی» همین موضوع فضای رئال داستان‌ها را خراب کرده است. شاید بتوان گفت بیشتر فاجعه دنیای امروز در این است که همه چیز به طرز مضحکی عادی است. همین عادی بودن تهوع‌آورتر است از هر چیز دیگر.
از کنار این موضوع که بگذریم داستان‌های این کتاب «بیروتی» همانند دو کتاب پیشین‌اش رگه‌هایی از تفکر، شناخت و فلسفه دارند.
یادداشتی از علی چنگیزی
منبع : آتی بان


همچنین مشاهده کنید