یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


همیشه آخرش من گیر می افتم


همیشه آخرش من گیر می افتم
در کلامی برای شروع و هم در پشت جلد رمان «رمان پلیسی» سخن از سال های سیطره دیکتاتوری«کمونیستی» در مجارستان، و حضور وقایع این سال ها، در رمان های کرتس است. خشونت، کلمه یی آزارنده و سرشار از انگیزه برای دافعه، شاید هرجا و در هر معرفینامه یی، که ربطی به سیاست، شکنجه و حواشی آن داشته باشد، بسیاری از مخاطبان را در جریان رانش نا خودآگاه و عقبگرد قرار می دهد. اما به رغم وجود بی میلی اولیه، بعد از عبور از صفحات اولیه رمان، قدرت نویسنده این دافعه را با جاذبه جایگزین می کند. این تجربه را اخیراً در رمان «در انتظار بربر ها» که نقد آن در همین ستون ارائه شد، کوتزی در نهایت قدرت برای دنیای ادبیات تکرار کرده بود و حالا می خواهم بگویم که کرتس نیز، گرچه نه به استادی و چیره دستی کوتزی، اما با گونه یی قابل توجه و با روشی نو، باز تکرار کرده است. دریافت نوبل ادبی سال ۲۰۰۲، شاید انگیزه یی دیگر برای ترجمه و چاپ این کتاب به زبان فارسی بوده باشد، اگرچه نوشتار کرتس نه به خاطر صحه گذاری اش بر تجربه شکننده فرد در برابر خودکامگی وحشیانه تاریخ، بلکه از نماهای دیگری نیز قابل تامل است.
رمان پلیسی با تکنیکی بسیار ساده و حتی دم دستی، اما در عین حال منحصر به فرد، در قالب نوشته های یک زندانی آغاز می شود. تکنیکی که حتی می توان به خاطر تشابه با رمان های قبلی که بعضی به اجرای سینمایی نیز درآمده اند، آن را کلیشه یی نامید. اما در ادامه با پیچشی کوچک، کمرنگ و با میانبری که پشت علف های بلند پنهان است، برخلاف فیلمنامه، یا رمان های قبلی، کرتس این ترفند را، صرفاً برای استفاده از زبان خاطره نویسی از زاویه اول شخص راوی اول استفاده کرده است و بدون امداد از فلاش بک ها، با تکنیک های معمول و آشنا، فقط با افزودن چاشنی وار یک توجیه که به نحوی استادانه در متن اجرا شده است (همان ماجرای خرید دفتر خاطرات «انریکه سالیناس»،ص۳۱) به سادگی، دست به تغییر زمان، تغییر راوی و زاویه دید می زند. جالب اینجا است که زبان خاطره نویسی«مارتنس» (قهرمان اول داستان یا همان زندانی) است که باعث می شود توضیحات و توجیهات حاضر در متن، خصوصاً در امتداد تغییر راوی ها، کمتر از آنچه عموماً توجیه آفرینی در یک متن ضربه زننده است، لوث کننده به نظر برسد. در واقع با توسل به ترفند دفتر خاطرات، کرتس مارتنس را در جایگاه دانای کل قرار می دهد. اما دانای کلی که با دقت تمام در راستای طناب باریکی که بیان خاطرات خود و دفتر خاطرات یک قربانی است، حرکت می کند. متاسفانه من متن اصلی را ندیده ام، اما اگر متن ترجمه شده دچار ممیزی نشده باشد، می توان گفت که توصیف صحنه یی خشونت، بیشتر پس پرده یی است. گذشته از اینکه کلاً رمان «رمان پلیسی» در زمره رمان های توصیفی نیست، شاید این کار در راستای کاستن از دافعه متن برای مخاطب انجام گرفته باشد.
یکی از جرقه های قدرتمندی که متن را به چیزی مثل آتش زیر خاکستر شبیه می کند، ترازوی «بوژوه» است.(صص۲۱ و۲۲) مجسمه یی که شکنجه گر دیوانه یی مثل «رودریگز» در سطح، و خود کرتس در لایه یی زیرتر، به عنوان نمادی از نحوه اعمال شکنجه روی قربانیان، بارها سر تیزی را متوجه ذهن خواننده می کند و این در حالی است که «دیاز» روباه پیر و زیرک داستان(رئیس شکنجه گرهای داستان)، آرام و آهسته جنتلمن مآبانه، تنها از کنار آن و قربانیان واقعی می گذرد و نگاه می کند.
جمله یی که برای عنوان این مطلب در نظر گرفتم (همیشه من هستم که گیر می افتم، ص۱۰۱)، دقیقاً به خاطر اهمیت بیان شدن این جمله از زبان شخص مارتنس بود؛ جمله یی که نه تنها در این رمان و نه تنها در نظام دیکتاتوری کمونیستی، بلکه همیشه و در هر نقطه یی که قدرت با سلسله مراتب کلیشه یی و منفورش حضور دارد، جاری است. مارتنس می گوید؛«می دانستم آخرش من گیر می افتم.» چه کسی گیر می افتد؟ این سوالی است که کرتس در صفحات انتهایی کتابش از مخاطبش می پرسد. حقیقتاً چه کسی یا کسانی سرانجام در جایگاه متهمین یا روبه روی جوخه اعدام، به عنوان مسببان جرم و جنایت بازیگران رژیم های منحط می ایستند؟ تازه کارها؟ سرهای بی کلاه؟ یا سرهای باکلاه که کلاه جایگزین و همیشه آماده برای تغییر نقش و موقعیت خود ندارند؟ یا کسانی مثل سالیناس و پسرش؟ حقیقتاً این سوالی است که بسیار جای پرسش دارد. بسیار. در هر زمان، هر مکان و در هر نظامی که باشد.
«ماریا سالیناس باید به عزا می نشست.»(ص ۲۸) ماریا مادر انریکه و همسر سالیناس، سرمایه دار معروف است. احتمالاً این جمله می توانسته در طرح اولیه کرتس، نقطه اوج رمان باشد، که البته بعد از اجرای نهایی نیز هنوز همان نقش را دارد. عزادار شدن ماریا سالیناس زن زیبا و ثروتمندی که برای نجات شوهر و پسرش به هر دری از جمله، در خانه سناتورها، وزیرها و ها، های دیگر می زند، زیرا نمی داند اینجا چه کسی حرف اول را می زند، نقطه اوج و پایان بندی رمان کرتس است. ماریا سالیناس نیز مثل شوهرش ساده لوح است. او هم تا لحظه ایستادن در برابر جوخه اعدام که نه؛ تا لحظه شلیک، همچنان در انتظار تلفن حامل توصیه یی است، که وعده دیدار دوباره خورشید را با خود دارد.
الهه رهرونیا
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید