شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


مادری فقیر یا انسانی حقیر


مادری فقیر یا انسانی حقیر
● شخصیت ها:
▪ شخصیت های اصلی: کودک و زن هستند.ـ زن: راوی، مادر بچه، در داستان نام ندارد. خود را زنی چشم و گوش بسته معرفی می کند. مشخصات ظاهری ندارد.
ـ کودک: پسری سه ساله است، که هنوز نمی تواند خوب حرف بزند. و ما فقط او را با کت و شلوار آبی و نو، شیرین زبانی، و دل سوزی اش برای اسبی که در چاله افتاده است، می شناسیم.
▪ شخصیت های فرعی:
ـ همسر دوم: از او فقط این را می دانیم که غرغر می کند و نمی خواهد بچه ای را که متعلق به مرد دیگری است، بپذیرد. مادر زن، همسر اول، زن همسایه و دستفروش، شخصیت های فرعی تر هستند. هیچ یک از این شخصیت ها مشخصات ظاهری ندارند.
● زمان داستان: به طور کامل مشخص نیست. ولی صحبت از میدان شاه است. که باید مربوط به زمان پهلوی اول و دوم و قبل از آن باشد.
▪ زمان جاری: سه روز
● مکان: تهران، میدان شاه
● مسئله اصلی: نپذیرفتن بچه توسط پدر اصلی و همسر فعلی زن.
● خلاصه:
داستان از زبان یک زن روایت می شود و ماجرا این است که او از همسر قبلی اش جدا شده، و با مرد دیگری ازدواج کرده است. زن از همسر اول خود، فرزند پسری دارد که سه ساله است و همسر جدید او دوست ندارد از بچه ای که متعلق به مرد دیگری است، نگاهداری کند. و با این که سه روز بیشتر از ازدواج آن ها نگذشته است، مرد او را به خاطر کودک، سرزنش می کند. و زن از ترس این که مبادا این همسرش هم از او جدا شود، فرزند خود را سر راه می گذارد.زن برای این کار، کودک رابه میدان شاه می برد و به بهانه خریدن خوراکی، به او پول می دهد و او را در خیابان رها می کند. او در حین انجام این کار، یک بار پشیمان می شود و برمی گردد و کودک را در آغوش می گیرد، اما دوباره او را رها می کند.
● نقد داستان:
بچه مردم داستان کوتاهی است از مجموعه سه تارکه در سال ۱۳۲۷ منتشر شد. آل احمد در بچه مردم توجه به جامعه قدیم ایران و نقش زن در شکل و نهاد اجتماعی، داشته است.
▪ نوع (ژانر): داستان واقعیت گرا است. شروع اصلی داستان: داستان مقدمه کوتاهی- سه خط- دارد و بلافاصله شروع می شود.
▪ گره اصلی: عدم پذیرش کودک توسط پدر جدید، که سبب می شود مادر او را سر راه بگذارد.
شخصیت اصلی: زن (راوی) را فقط با اغماض- در مورد تحول شخصیت- می توان شخصیت اصلی فرض کرد، که در این صورت باید همان میزان کم پشیمانی را تحول در منش او محسوب کرد.
کودک: شخصیت اصلی می تواند کودک باشد. گرچه که در داستان از ابتدا تا انتها حضور ندارد، اما چون تمام داستان درباره اوست، و تحول بیشتری نسبت به زن پیدا می کند، شخصیت اول داستان محسوب می شود.
● محور داستان:
پیرنگ نمی تواند محور باشد، چون در نمودارش، کشمکش و تعلیق وجود ندارد. متن خاطره است، چون بسیاری از مشخصات خاطره را دارا است- البته نه همه مختصات آن را- در داستان عنصر شخصیت قوی است، اما شخصیتی تازه و استثنایی را به ما معرفی نمی کند، مگر این که به دلیل ضعف فرهنگی و مالی و نداشتن قدرت درک درست، وجوهی از شخصیت غیرمعمول را در زن، استثنا، فرض کنیم. درونمایه هم به دلیل این که بینش تازه و نویی را القا نمی کند، نمی تواند عنصر غالب باشد. اما چون داستان به شیوه تک گویی روایت می شود، و بیشتر داستان های روایی داستان درونمایه هستند، شاید بتوان عنصر غالب بر داستان را درونمایه فرض کرد. اما در مجموع شخصیت پر رنگ تر از بقیه عناصر است.
▪ شخصیت پردازی: شخصیت های این داستان روانشناختی ندارند. و از این جهت خاص، شبیه به داستان های ناتورالیسم هستند، که هم تخیل ندارند و هم اینکه براساس تجربیات و مشاهدات نوشته شده اند. چنانکه ناتو رالیسم ها نیز اعتقادی به روانشناختی ندارند. اما این داستان واقعیت گرا است. از حرف زدن زن برمی آید که عامی و بی سواد است. از بقیه مشخصات او چندان اطلاعی نداریم. فقط این را می دانیم یک ازدواج ناموفق داشته است که این پسر هم ثمره آن است. او علاوه بر این که عامی است، شخصیت نرمال و متعادلی نیز ندارد. چرا که به جای این که حالا که بچه اش را سر راه گذاشته است، به جای این که از عذاب وجدان ناراحت باشد، می ترسد که کسی او را حین انجام این کار ببیند. «وحشتم گرفته بود که مبادا کسی زاغ سیاه مرا چوب بزند (ص آخر)»، و یا فکر لباس های نویی است که به تن بچه کرده است. و یا ناراحت است که سه سال وقتش را صرف او کرده است. «بدیش این بود که سه سال عمر صرفش کرده بودم، این خیلی بد بود همه دردسرهایش تمام شده بود.(ص ۳)» او حتی از حقیر بودنش ناراحت نیست، از بی ارادگی، و بی اختیاری، از این که کودکی را که متعلق به خودش بوده است، به خاطر جلب رضایت مردی که تازه سه روز است به ازدواج او در آمده، در خیابان رها می کند. او حتی متوجه نیست که کودکش را قربانی خود کرده است و هنوز هم معلوم نیست با از دست دادن او چه چیزی را به دست می آورد. او سعی می کند گناه خود را به نوعی توجیه کند. و بدتر از همه این که همین که او را رها می کند دیگر به او به چشم بچه مردم، نگاه می کند. او همچنین از قبل هم بچه را می زده. به او فحش می داده، و حتی روزی که می خواهد او را سر راه بگذارد به او کم محلی می کند و می گوید چقدر حرف می زنی. یک بار در حین کار پشیمان می شود ولی دوباره به کارش ادامه می دهد. شخصیت زن علاوه بر نامتعادل بودن، ناهنجاری های فرهنگی نیز دارد که ریشه در فقری فرهنگی دارد که از باور نادرست او، از موجودیت زن، سرچشمه گرفته است. که مبتنی بر بی هویتی اوست. چرا که از ابتدایی ترین حق و احساس خود باید به خاطر یک لقمه نان، و ترس از طلاق، بگذرد.
شخصیت همسر فعلی زن را بدون مشخصات درونی و بیرونی نمی توان سنجید و بررسی کرد. اما درهمین اندازه که نمی خواهد بچه سه ساله ای را بپذیرد و راضی می شود همسرش او را سر راه بگذارد، حکایت از عدم تعقل وجدان و ایمان او دارد. لاجرم چنین مردی نمی تواند همسر موجهی برای زن باشد. شخصیت همسر اول زن هم نمی بایست ویژگی های مثبتی داشته باشد، چرا که او هم در صدد بوده است فرزند خود را بیرون بیندازد. همچنین شخصیت مادر زن هم به لحاظ این که به جای اظهار ناراحتی و یا سرزنش دختر، به دلداری دادن و دلجویی کردن از او می پردازد، نمی تواند چندان موجه باشد. بین اطرافیان او فقط یک زن همسایه است که متوجه عمق حادثه است می گوید: «گریه هم می کنه! خجالت نمی کشه.
● پیرنگ:
گره محکم و گره افکنی درست است. اما در نمودار پیرنگ، کشمکش گنجانده نشده است و یا خیلی سست درحد یک کشمکش کوتاه ذهنی است زن فقط یک لحظه فکر می کند که اگر بچه را به شیر خوارگاه ببرد، او را قبول می کنند، یا نه؟ نکند که آبرویش برود. تعلیق در داستان وجود ندارد. چون در واقع داستان از انتها شروع می شود و مخاطب از همان ابتدای داستان می داند که جریان داستان چیست. در مورد کشمکش باید گفت که زن هیچ اقدامی برای نگاهداری فرزندش نمی کند. چه برای راضی کردن همسر، چه برای ایجاد علاقه بین این دو. مثلا از راه شیرین زبانی های فرزند، که جایی در دل مرد باز کند، و چه یک راه حل مناسب دیگر مثل شیر خوارگاه، یا سپردن به خانواده ای که صلاحیت داشته باشد و... داستان خاطره است. به این علت که جنبه شخصی دارد و روایتی را از جریانی که در گذشته اتفاق افتاده از اول تا به انتها بدون تغییر، به همان شکل که اتفاق افتاده تعریف می کند. بدون جابه جایی صحنه و زمان تقدم و تأخر و... و هم این که هیچ صحنه ای را در آن کوچک و بزرگ نمی کند.
گرچه بیشتر عناصر پیرنگ منتج حوادث ماقبل خود هستند، اما چون داستان قبلا اتفاق افتاده و تمام شده است، و حالا راوی فقط آن را واگویه می کند و اتفاق مهم دیگری نمی افتد، و فقط از واقعیت سخن می گوید و تعلیق و انتظار ندارد، باید خاطره باشد. به جهاتی هم بعضی از مشخصات طرح را دارد، اما باید گفت بیشتر به عنوان خاطره می تواند پذیرفته شود.
● زاویه دید:
تک گویی درونی (مونولوگ)، و حدیث نفس است. در حدیث نفس یا مخاطب وجود ندارد، و یا این که راوی از وجودش بی خبر است. در حدیث نفس آن چه که انسان می گوید، درست است. زیرا او به خود دروغ نمی گوید. اساس تک گویی درونی، تداعی معانی است و زن در یک تداعی، خاطره آن روز را مرور می کند که فرزندش را سر راه گذاشته است و حالا از این بابت تا حدی پشیمان است ولی آن را توجیه می کند. اگر شخصیت اصلی را در داستان، زن فرض کنیم، می شود راوی قهرمان.
● نثر:
نثر تقریبا موجز است و زیاده گویی ندارد. انتقاد و پرخاشگری لابلای متن نهفته است. اما متن به جهت این که فاقد اطلاعات لازم است، دراماتیک نشده است. درست است که در داستان کوتاه نباید همه اطلاعات داده شود، ولی اطلاعات ضروری را هم در این متن کمتر ارائه شده است. نثر آل احمد چنانکه سیمین دانشور- همسرش- در کتاب غروب جلال گفته است، نثری است، خشن، تلگرافی، حساس، دقیق، صمیمی، صریح و منزه طلب. نثر گفتاری و ایجاز از مشخصات عمده آثار آل احمد است. همچنین زبان طعن و انتقاد، که این داستان هم از آن بی بهره نیست. به کارگیری لغات عامیانه و ضرب المثل ها، از ویژگی دیگر زبان اوست. تمام داستان بچه مردم، تنها تک گویی (مونولوگ) است. زبان آل احمد در این داستان مناسب با ویژگی های شخصیت است که امتیاز کارش محسوب می شود.
● درونمایه:
آل احمد در این داستان بیش از زن و مسائل مربوط به او، توجه به جامعه دارد. و جامعه ای را معرفی می کند که در باورهای خود، زن را موجودی که دچار نوعی نادانی، سادگی و فقر فرهنگی است، پذیرفته است. نگاه جامعه را به زن، نگاهی به موجود فاقد درک کامل، و حقیر می داند. زنی که مسئولیتی در قبال زندگی خود و سرنوشت و کودک خود ندارد. و بی اختیار است. او به خاطر ترس از طلاق و بی نان ماندن و غرغرهای همسر، از بزرگ ترین وابستگی اش می گذرد. این نگاه در حدی کم تر، بر بقیه شخصیت های اطراف زن نیز اتلاق می شود. چرا که علاوه بر زن همه اطرافیانش هم چندان عاقلانه عمل نمی کنند. همسر اول او حاضر نمی شود بچه را بپذیرد. همسر دوم در فکر بیرون انداختن کودک است. نمی خواهد نان بچه ای را که متعلق به خودش نیست، بدهد. مادر به جای سرزنش و اظهار ناراحتی، او را دل داری هم می دهد. آل احمد، جامعه را در این امر مقصر می داند. به طور کلی او خود را مصلح اجتماع می داند و نفرت خود را از بی عدالتی در اجتماع، ابراز می دارد. اشاره به اسب در داستان و اصرار پسر برای کمک به او، اشاره بر لزوم حمایت ضعیف توسط قوی تر است. چنانکه هم کودک و هم زن، چنین حالتی دارند. و این مورد که مادر بلافاصله بعد از گذاشتن کودک خود سر راه، خیلی زود با او احساس بیگانگی می کند، و به او به چشم بچه مردم نگاه می کند، همان گونه که عنوان داستان نیز بچه مردم است، مهم ترین بن مایه داستان است که می تواند نمایانگر گذار از مرحله ای باشد که به دنبالش باید فراموشی بیاید و زن چند بچه دیگر را به دنیا آورد. و اشاره بر بی اهمیت بودن موضوع از جانب او- از آموزه های مادرزن- است.
● امتیاز کتاب:
ایجاز در نثر، امتیاز عمده کار نویسنده است. و درونمایه و تم و موتیف داستان، نیز قابل تأمل است. همچنین اشاره تلویحی نویسنده به شیر خوارگاه- پیشنهاد او برای چنین مواقعی- برای بسیاری که به آن فکر نکرده اند، حائز اهمیت است. آل احمد گرچه اجتماع را مقصر اصلی این ماجرا می داند، اما به قباحت عمل چنین زنانی نیز، اشاره دارد.
فرخنده حق شنو
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید