شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


دلهره ویرانی


دلهره ویرانی
ساراماگو ایده جالبی دارد در مورد بچه ها و نیش و کنایه هم می زند به سالینجر وقتی از او می پرسند، نظرت درباره بچه ها چیست و او می گوید؛ «من نمی دانم سالینجر چه اصراری دارد بگوید بچه ها پاک اند و بی گناه و قربانی تصمیمات و بایدها و نبایدهای بزرگ ترها. بچه ها هم ظرفیت انجام هر نوع فعل خطایی را دارند. آنها هم می توانند به قتل و دزدی و... فکر کنند. فقط بعضی شان عمل می کنند بعضی هم نه.» این نظریه می تواند محل بحث و نظر روانشناسان و روانکاوان باشد. اما از آنجایی که هر نویسنده یی مختار است هر منظری را که با باورهایش همسازی بیشتری دارد، برگزیند طبیعتاً به یکی از دو قطب سالینجر - ساراماگو نزدیک یا دور می شود. یکی کودکان را سمبل پاکی و خلوص می داند و می خواهد نظریه لوح سفید ذهن را باور کند در هنگام تولد، دیگری می خواهد فکر کند انسان با تمام ذخایر ژنتیکی و محیطی ممکن به دنیا می آید.
«ریچارد براتیگان» نویسنده رمان «پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد» برشی از زندگی یک کودک ۱۲ساله را به نمایش می گذارد، نه با تاکید، که با حاشیه های بسیار. با شکست های زمانی مکرر. به گذشته و زمان حال که نویسنده یی سی و یکی، دو ساله است، سرک می کشد تا بگوید هرگز کودکی پاکی نداشته است. سایه جنگ به شدت بر سر امریکای دهه های ۴۰ ، ۵۰ سنگینی می کرده است و قدرت رو به رشد امریکا به شدت راوی را اذیت می کند به گونه یی که به عمد تصویرهای کثیف فقر را مو به مو می سازد. گویی نویسنده پشت سر راوی پنهان بوده و می خواسته بگوید، امریکای نجات دهنده در دل خود آدم هایی را پنهان کرده است که پیر هستند و خسته. یکی شان از صبح تا شام مست لایعقل است ،دیگری مدام توتون می جود و در خانه یی از چوب های فروریزنده، زندگی می کند یا یک زوج که تازه به نظر راوی، خوشبخت و خوشفکر به نظر می آیند، کاناپه و آباژورشان را برمی دارند و می گذارند کنار چشمه یی یا برکه یی تا از آن ماهی صید کنند.
ماهی هایی که معلوم نیست چطور می توانند بخورند، بس که تعدادشان زیاد است. این زوج چاق و عجیب رویای راوی ۱۲ساله اند. شبیه یک کارت پستال تصویر می شوند. البته تصویری که راوی از آنها می دهد قدری سوررئال می نماید. چون وجود یک کاناپه و لامپ آباژوری که با نفت روشن می شود و آشپزخانه یی که دودکش ندارد به هر حال غیرعادی است.
اصلاً خود این انتخاب، این چیدمان فراواقعی است اما به هر حال از آنجایی که با خود آرامش و کنش و گزینش آگاهانه حمل می کند از نظر راوی ستایش برانگیز است. این تصویر کاملاً در تضاد ملایمی است با تصویر دو پیرمردی که راوی کودک ما به آنها علاقه دارد. تصویرهای مربوط به دو پیرمرد به قدری تاثربرانگیز هستند که تماشای یک زوج زیر نور مهتاب، مشغول ماهیگیری، کنار برکه بیشتر شبیه یک رویاست. اساساً براتیگان به اصل زیبایی شناسانه تضاد به خوبی آگاه است. چون وقتی برای جمع آوری بطری آبجوهای پیرمرد نگهبان به سراغ اش می رود، به هر بهانه یی هست، از انگیزه های خود برای ورود به خانه پیرمرد می گوید و به محض ورود به خانه پیرمرد که به نظر می رسد دل از همه جا بریده و به گونه یی تیشه به ریشه خود می زند، تمیزی و انضباط محیط چشم هایش را غرق حیرت می کند. او نمی تواند باور کند که پیرمردی با خلق و خوی تلخ و نسبتاً حتی بی حوصله چطور خانه اش را اینچنین مرتب و منظم نگه داشته است. به خصوص تصویر نهنگی که پشت یک کامیون قرار گرفته به شدت قرینه همان زوج نشسته روی کاناپه است. یعنی براتیگان به اصول زیبایی شناسانه فرمی دقت داشته. هم از تضادها استفاده کرده هم از تکنیک های قرینه سازی. در این میان برای آنکه شخصیت اش را برای ما باورپذیر سازد برشی از پنج سالگی این راوی اول شخص روایت می شود که به نظرم در نوع خودش بخشی است ماندگار در ذهن هر مخاطبی که این کار را با حوصله بخواند؛ پسر پنج ساله یی را تصور کنید که هر روز ساعت پنج یا شش صبح زودتر از بقیه خانواده از خواب بیدار شود تا شاهد مراسم تشییع جنازه از پنجره یی باشد رو به طبقه پایین خانه خودشان. در حقیقت آنها در طبقه دوم ساختمانی به نام «مرگ» زندگی می کنند. اینکه حتی یک روز او شاهد تنهایی تابوت کوچکی است که احتمالاً دختربچه یا پسربچه یی در آن قرار دارد به شدت راوی را تحت تاثیر قرار می دهد و حتی افراد خانواده بعد از اینکه متوجه این حرکت او هم می شوند اعتراضی به او نمی کنند. او زندگی زیر سایه مرگ را در پنج سالگی می آموزد و جلوتر باور می کنیم که راوی ما اساساً تماشاگر است.
همه چیز را زیر نظر دارد و به هیچ پدیده یی در پیرامون خود بی تفاوت نیست. براتیگان همچنین به زیبایی حرکت کامو را در «بیگانه» ادامه می دهد وقتی آنجا مورسو به خاطر گرما آدمی را می کشد، اینجا راوی به جای خریدن «همبرگر» نمی داند چرا «فشنگ» می خرد و بعد با همان فشنگ ناآگاهانه دوست اش را به قتل می رساند؛ پسری که محبوب و عزیز خانواده و مدرسه است. از همان تیپ های آشنای امریکایی. در این جا هم نمادها آگاهانه کنار هم ردیف می شوند؛ «همبرگر، فشنگ، پسر محبوب امریکایی که در درس و ورزش می درخشد، شکار، بوقلمون» تمام اینها دست به دست هم می دهند تا فضای روزی که قتل غیرعمد انجام می گیرد، آماده شود. لااقل من که به عنوان مخاطب از غیرعمد بودن این شلیک چندان اطمینان ندارم اما مخاطبی که علاقه مند به همان نظریه سالینجر است، این را حرکتی غیرعمد می داند، نوعی واکنش نسبت به همیشه خوردن همبرگر یا نفوذ سایه جنگ و مرگ در ذهن کودکان. اما کسی که تحت تاثیر نظریه ساراماگوست ترجیح می دهد باور کند راوی نسبت به آن بچه موفق که از یک چیز موهوم در خواب هایش هم می ترسیده، دچار حسادت شده است. چطور کسی تفاوت یک بوقلمون و آدم را نمی تواند تشخیص دهد. اصلاً شاید اهمیت آن روز نزد راوی بعد از این همه سال به خاطر عذاب وجدانی باشد که در پس روایت پنهان است. شاید هم واقعاً میان همبرگر و فشنگ خط و ربطی هست.
در اینکه هر دو در امریکا واجد شخصیتند، بحثی نیست ولی چرا یک پسر بچه با پول توجیبی اش به جای همبرگر با پیاز داغ و آن بوی وسوسه انگیز، فشنگ می خرد کسی نمی داند. راوی از چه ظرفیت شخصیتی برخوردار است که با شرورترین بچه منطقه دوست می شود و از او تفنگی را در ازای یک تشک یک نفره می گیرد و از طرف دیگر با برترین پسر منطقه هم دمخور است؟ به هر حال در این اثر شما بیش از هر چیزی با مرگ و مسائل پیرامونی آن مواجهید. امریکا زیر غبار مرگ رنگ می گیرد. جامعه یی که به نظر می رسد همه چیز در آن براساس نظمی لایتغیر در جریان است ولی در دل آن امواج سهمگین و خطرناکی در جریان است. براتیگان به خوبی در رمانش پیشگویی حادثه مدرسه کلمبیا را می کند که یک محصل بی هیچ دلیلی روی کودکان دیگر آتش می گشاید. او امریکا را شبیه بادکنکی تصویر می کند که هر لحظه برای ترکیدن آماده می شود. در این میان نویسنده هرگز از پرداخت جزئیات غافل نیست. اوج این پرداخت را شما هنگامی شاهدش هستید که راوی وارد خانه پیرمرد نگهبان می شود و دو پاکت نامه را روی میز می بیند و از نامه دوم چنین می گوید؛«نامه دوم از لیتل راک، آرکانزامن پست شده و تمبرش را هم در تاریخ چهارم آوریل ۱۹۴۲ باطل کرده بودند.»
و بعد خود راوی از حافظه اش دچار حیرت می شود و از خود می پرسد چطور بعد از این همه سال این جزئیات در یادش مانده است.
این همه سیاهی توسط لایه هایی از طنز ظریف قابل تحمل می شود، خواندنی می شود و در عین حال نقد جدی تری را به متن جامعه امریکا وارد می کند وقتی راوی بعد از قتل دوستش کارهای تحقیقی روی همبرگر انجام می دهد. آن بخش ها به شدت فضا و رنگ متفاوتی را در کار پدید می آورند. شاید این فضا هم برگرفته از همان جامعه یی باشد که نویسنده سعی در بازنمایی اش دارد؛ جامعه یی که در سطح ظاهری همه چیز ساده و سطحی و راحت به نظر می رسد مثل خود همبرگر ولی در درون تکه هایش پر از کودکان ۱۲ساله یی است که اگر به ۳۰سالگی برسند می توانند هر یک بگویند چند فشنگ از تفنگ هایشان شلیک کرده اند. حتی اگر این تیرها به هدف نخورده باشد، اما صدای شلیک آن هنوز با ما است. همچنان که با براتیگان ماند وقتی ماشه را کشید و قصه را تمام کرد.
لادن نیکنام
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید