چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


عطراطلسی شعرآئینی


عطراطلسی شعرآئینی
یک)
«نشسته ام که شب از انتظار، پر بشود
و با تو، خالی این روزگار، پر بشود
به آن شکوفه، که در باغ چشم خود داری
بگو همیشه، زمین، از بهار، پر بشود
چقدر مانده به آدینه ای، که نزدیک است
تمام خانه ام، از بوی یار، پر بشود
مرا، همیشه، سر چشم نازنین شماست
اگر زمانه، ز چشم خمار، پر بشود
گشوده دامن دلتنگی اش، عروس جهان
که از تبسم آن شهسوار، پر بشود
همیشه دغدغه دارم، که وقت دیدن تو
مباد لحظه اول، قطار پر بشود
برای باور ما، ابر رحمتی بفرست
مگر به زمزمه هشت و چار، پر بشود
تمام هفته من، کاش، جمعه ای می شد
که روزهای من از انتظار، پر بشود»
غلامرضا مرادی، شاعری متولد ۱۳۲۷ است و به روایت همین تاریخ، «۶۰ ساله مردی»ست که سال ها در حوزه شعر، کوشیده و سال هاست که از آن شاعر مستعد سال های ،۵۷ ۵۸ فاصله گرفته است. شاعری که گمان می رفت در حوزه غزل، آن بکند که اندی بعد، محمدعلی بهمنی کرد یا کمابیش در همان سال ها، حسین منزوی کرد اما.‎/‎/
مرادی را سال هاست که می شناسم؛ آشنایی من با او، با شعرش و نگاهش به شعر، کمابیش به روزگاری برمی گردد که خود، تازه شعر را می آزمودم و آزمون و خطا در کار بود و بارها او گفته بود که «زبان» باید «شفاف» باشد و تابع قواعد خود تا شعر به «تخیل» استوار برسد و من، نپذیرفته بودم و او بر حق بود البته شعر نوی وی را از همان سا ل ها، چندان نمی ستودم و چندان نمی ستایم همچنان اما در غزل، شاعری ست استوار سخن و ملایم گفتار و دلنشین گو و کمابیش نوگرا و این نوگرایی با آن نوگرایی دوران جوانی اش، افسوس که فاصله دارد و «پیشنهاد دهنده» نیست. یعنی با معیارهایی که همین کتاب به منتقد می دهد، «پیشنهاددهنده» نیست و در این کتاب، که مجموعه ای آئینی ست، بیشتر بر گرد «معنا» می خرامد تا غمزه ای در نوع روایت و گوشه چشمی به روزگار هشتاد و الخ! چنان که مثلاً شعر «قزوه» چنین است یا شعر «کاکایی» یا «عزیزی» یا شعر آن بزرگ قلندر که «معلم» است بر من و این همه و سرور است برکلام.
شعر آئینی مرادی، بیشتر آزموده ها را می آزماید و چندان فراتر نمی رود مثلاً از آنچه که «مشفق» در دهه پنجاه آزمود یا «سرمد» دردهه چهل.
با این همه نباید از یاد برد که غزلیات مرادی، «توصیفی»اند تا «توضیحی» یعنی «قصیده کردار» نیستند و این هم، محتملاً به علاقه وی به خواجه شیراز برمی گردد که «توصیف گرا»ست نه «توضیح مدار» و آن همه غمزه، حاصل همین است در کلام و مرادی هم، غمزه به کار می زند در کلام؛ حتی در رباعیات خود، که این، مشتی از خروار که نه، نمونه ای است به هر حال:
«گفتند که: در کرب و بلا افتاده ست
هرچند نگفتند: چرا افتاده ست
مشکی که: خجالت زده عباس است
دستی که: ز شانه ای جدا افتاده ست»
یا:
«آن روز، علی اصغرت، خواب نبود
جز با لب خون خویش، سیراب نبود
در کرب و بلا، از چه، عطش نوش شدی
مهریه مادرت، مگر، آب نبود »
دو)
اگر غزل مرادی، ارثیه دار «غزل نو»ی دهه پنجاه است، مثنوی های وی، ادامه ای بر مثنوی های دوران قاجار است - آن دسته از مثنوی ها که زبانشان به استقلال میل کرده و البته از وجهی آئینی هم برخوردارند و به مراثی خوانده شده در سوگ شهیدان کربلا نیز راه یافته اند - مثنوی های مرادی بیشتر بر وجه عاطفی و ضربه نخستین بر احساس شنونده متکی اند تا مثلاً جلوه های شاعرانه و صنعت های ریز و درشت ؛ [که گاه آنها هم به ابیاتی راه می یابند اما بسیار نیستند و ورودشان به ابیات، حاصل تخیلی ست که ناگهان، مثنوی مرادی را با غزلش اشتباه می گیرد!] این مثنوی ها، مناسب اند برای عزاداری ها و از آنجا که شاعر، دستی هم در موسیقی دارد و در ارائه شعر و ترانه و تصنیف، به یقین مطلع است از چگونگی عملکرد این دسته از آثار خود در ذهن و احساس خوانندگانش.
«کوفه، اینک همچو تیغی آخته ست
کوفه، بر خون علی، دل باخته ست
تا عدالت سایه گستر می شود
کوفه، درخونت شناور می شود
کوفیان، پیش تو، صف استاده اند
بهر خونت، جان به کف استاده اند
کوفه یعنی شرم، یعنی داغ و درد
کوفه می داند که با مولا چه کرد
کوفه را، از خون مهمان، قسمتی ست
کوفه را، با کربلا هم، نسبتی ست
وای مردم! کوفیان، خونخواره اند
کوفیان، خونخواره، از گهواره اند
کوفه، شطی سرخ، از خون خداست
امتدادش، از احد تا کربلاست
یا علی! ما در احد، جا مانده ایم
ذوالفقارت کو که تنها مانده ایم
باز در این سوی دنیای اسیر
ذوالفقار حیدری را بازگیر
بازگیر و تیغ رحمانی بزن
تیغی از آن سو که می دانی بزن»
از مثنوی های شاعر در «باغ اطلسی های من» که بگذریم، می توان متکی بود باز به «شم» غزلسرایانه وی که از جنسی دیگر است و به شعر، نزدیک تر تا به مرثیه یا به تصنیف یا معنا شده در هر نوع موسیقی؛ آئینی یا.‎/‎/
طبیعتاً کارنامه شاعری غلامرضا مرادی، تنها در شعرهای آئینی وی خلاصه نمی شود اما کتاب حاضر بر همین محور استوار است و کتابی است کمابیش موفق و البته کمی دیر منتشر شده چرا که در ،۱۳۸۷ این شعرهای آئینی، بی هیچ تردیدی با شعر آئینی جوان این روزگار مقایسه خواهد شد که جلوه های شاعرانه آن بیشتر است گرچه استواری کلامش در حد شعرهای اطلسی مرادی نباشد اما آن استواری به سال ها به کف آید و این شاعرانگی، به دمی، خوانندگان را مقهور خود کند که مرادی به دلیل سال ها «معلمی شعر پیشه کردن»، این را بهتر داند.
هنوز بر این باورم که آن شاعر جوان دهه پنجاه، روزی ممکن است از همان نقطه که رها کرد و جای قد فرازی؛ به استحکام تنه کلام خویش پرداخت، دوباره بیاغازد و کاری کند کارستان؛ یا بهتر بگویم آرزوی قلبی من این است به خاطر همه آن گفته هایی که به روزگار جوانی، به حق گفت و من البته، کار خویش کردم و او، به معلمی اش مشغول ماند. او راه قدر بیش از این است.
یزدان مهر
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید