جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


هدیه‌ای ‌که‌ به خود می‌بخشیم


هدیه‌ای ‌که‌ به خود می‌بخشیم
مدتی بعد از کشتار سال ۱۹۹۹ در دبیرستان کلمبین که ۱۲ دانش آموز به همراه معلمشان بر اثر شلیک گلوله به دست دو جوان به قتل رسیدند، روی تپه‌ای مشرف به دبیرستان، به نشانه یادبود از قربانیان و همچنین جنایتکاران این واقعه که دست به‌خودکشی زده بودند، ۱۵ علامت صلیب گذاشتند.
یک‌روز پدرهای دو تن از مقتولین دو صلیبی را که اسامی قاتلین روی آن درج شده بود و با صلیب‌های مقتولین در یک مکان قرار داشت ،از آنجا برداشتند و با این عمل خود به حرمت گذاشتن به قاتلین اعتراض کردند‌ و به این ترتیب، در حالی‌که همه سعی می‌کردند با این حادثه غم‌انگیز کنار بیایند، کسی نمی‌دانست نسبت به این واقعه چه رفتاری باید در پیش بگیرد. بعد از تشییع جنازه و مراسم یادبود، این واقعه هولناک، رفته رفته رنگ باخت و از خاطره‌ها محو شد و این حکایت که چگونه دو جوان کوته‌بین بر آن شدند تا سالگرد تولد هیتلر را در آن روز جشن بگیرند به رودخانه وقایعی پیوست که از خاطره همگان به جز خانواده مقتولین گذشت و فراموش شد. فقط داغ‌دیدگان می‌توانند درک کنند زندگی در دنیایی که کسی توجهی به زخم‌های التیام نیافته آنان نمی‌کند چگونه است. اگر مقدر باشد که آن واقعه به دست فراموشی سپرده شود، حداقل باید امکان عفو و بخشایش مورد بررسی قرار گیرد.
یکی از تعاریفی که از کلمه بخشایش می‌توانیم داشته باشیم این است «در حالی‌که حق دارید شاکی و گله‌مند باشید، دست از شکایت بردارید» بخشش اغلب با فراموش کردن و آشتی ‌اشتباه گرفته می‌شود، در حالی‌که هیچ‌یک از آنها نیست. بخشایش، رها کردن است، عملی نیست که در حق دیگران انجام می‌دهیم، هدیه ای‌ است که به‌خودمان می‌بخشیم. افرادی که برای روان درمانی به روانپزشک مراجعه می‌کنند، شکایت و گله گزاری فشار زیادی بر آنان وارد می‌کند. اینان افرادی هستند که دلیل حالت و رفتار کنونی خود را در سوءاستفاده‌های دوران کودکی، والدین الکلی، ازدواج ناموفق و خلاصه انواع بدبختی‌ها می‌بینند.
مشکل روش گله گزاری از گذشته آن است که گرچه همه ما تا حدودی تحت‌تأثیر گذشته‌مان بوده‌ایم، اما هیچ‌یک از ما قادر به تغییر آنچه در گذشته اتفاق افتاده، نیستیم. برای آنکه از تاثیرگذشته بر زندگیمان رهایی یابیم، این امر مستلزم انتخابی آگاهانه است و بر خلاف آنچه تصور می‌شود، نیازی به قدرت نداشته و فقط شجاعت و شهامت می‌طلبد. این امر ضرورتا مستلزم عفو و بخشایش است، نه فقط بخشیدن افرادی که به ما آسیب رسانده اند، بلکه بخشیدن خودمان به خاطر‌اشتباهات بی‌شمار، نقاط ضعف و فرصت‌های از دست رفته‌ای که زندگی مان را تحت الشعاع قرار می‌دهند. آیا گناهان و خطاهایی وجود دارند که غیرقابل بخشش باشند؟ گمان می‌کنم این‌طور باشد.
چه کسی می‌تواند به پدری که صلیب‌های قاتلان دخترش را که به نشانه اعتراض از آن مکان برداشت اعتراض کند؟ اما از طرفی، در کل جریان کشتار بخششی دیده نمی‌شود. به‌طوری که گفته می‌شود، پسران قاتل از بد رفتاری و طرد شدن از سوی دیگران رنج می‌بر‌ند، در نتیجه در قلب‌هایشان نفرتی شدید پرورش می‌دهند. هیچ عذر و بهانه‌ای برای جنایتی که آنان مرتکب شده‌اند وجود ندارد، اما اگر حقیقتا بنا باشد بفهمیم چه اتفاقی روی داده است، نمی‌توانیم با همان ذهنیتی که قاتلان دست به آن جنایت وحشتناک زدند به عمق این واقعه پی ببریم.
بخشایش و عدالت مغایر با یکدیگر نیستند. می‌توان بدون آنکه شیطان را تنها عاملی بیرونی تصور کنیم، افراد را مسئول اعمال و رفتارشان بدانیم.
در سال ۲۰۰۵، مادر ۲۶ ساله‌ای به نام «اشلی اسمیت»، توانایی خود را همزمان برای نجات زندگی‌اش و همدردی با نیازهای روحی و عاطفی «بریان نیکولاس»، قاتلی که در همان روز ۴ نفر را با شلیک گلوله از پای درآورده بود، به اثبات رساند. نیکولاس، بعد از چند ساعت صحبت با خانم اسمیت که او را به اسارت گرفته بود، وی را آزاد کرد و بدون هیچ گونه درگیری و خون و خونریزی، خود را تحویل پلیس داد.
زمانی‌که نیکولاس امتیاز و شانس زنده ماندن را به اسمیت داد، این امر نشانگر ارتباط انسانی‌ای بود که بین این دو فرد کاملا متفاوت به‌وجود آمد. ظاهرا خانم اسمیت با صحبت کردن در مورد خانواده و عقاید مذهبی‌اش توانست به نوعی با نیکولاس ارتباط برقرار کند. و او به جای آنکه به چشم قربانی دیگری به او نگاه کند، کم کم بعد دیگری از شخصیت وجودی‌اش را آشکار کرد و به چشم یک انسان به او نگریست. اینطور که گفته می‌شود نیکولاس به قربانیان خود تعرض می‌کرد‌ و سپس آنها را به قتل می‌رساند‌. با این حال به خانم اسمیت حمله نکرد‌ و به دیده یک انسان، انسانی که شایسته زندگی و احترام است نگریست.
زمانی‌که او را آزاد کرد یقینا می‌دانست که او به پلیس اطلاع خواهد داد. چنانچه نیکولاس تصویری از یک هیولای بی‌رحم و بی‌وجدان باشد، بنابراین باید مدرکی را که دال بر بعد انسانی اوست یعنی آزادی گروگانش را نادیده بگیریم. اگر از دیدگاه بد و خوب به دنیا نگاه کنیم، نیکولاس مظهر شرارت و خشونت است و در حالی‌که به اسمیت باید لقب قهرمانی داده شود. گرچه در تمام مدت اسارتش سعی داشت به گونه‌ای با او برخورد کند که شانس زنده ماندنش را بالا برد. اسمیت با خود گفت چنانچه با نیکولاس همانند یک انسان برخورد کند و اعتمادش را جلب کند، سند آزادی او را صادر خواهد کرد و او همین کار را کرد.
به‌نظر می‌رسد که بریان نیکولاس در هنگام فرار از قانون به‌دنبال چیزی بود. چیزی که حتی مهم‌تر و باارزش‌تر از آزادی‌اش به شمار می‌رفت. در آن شب طولانی اسارت که به گفت‌وگو با یکدیگر پرداختند، نیکولاس با گروگانگیری این زن توانست دست یاری پروردگار قادر را ببیند. او گفت که من فرشته‌ای از سوی خدا بودم‌ و ما خواهر و برادر دینی یکدیگر بودیم. در حقیقت اسمیت بیشتر به یک مادر مهربان شباهت داشت. به حرف‌های نیکولاس گوش داد. او را مورد عفو و بخشش قرار داد، برایش غذا پخت و در مورد زندگی‌اش به بحث و گفت‌وگو پرداختند.
آتش‌نشان‌هایی که در زمان آتش‌سوزی به داخل ساختمان‌هایی هجوم می‌برند و گاه‌ آوار روی آنان فرو می‌ریزد، سربازانی که در میدان جنگ بدون حساب و کتاب جان می‌بازند، زن مومنی که با ایمان و الهامات و عقاید مذهبی‌اش، جانش را نجات داد، همگی قهرمانان زندگی ما هستند که چیزهای زیادی برای گفتن دارند. اشلی اسمیت، درس ارزنده‌ای را در مورد قدرت ایمان، همدلی و همدردی و امید به بهترین‌ها‌در شرایط ناامیدکننده به ما آموخت و بریان نیکولاس به ما نشان داد که حتی شرورترین افراد، مستعد عطوفت و انسانیت هستند.
سپیده حسینعلی عراقی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید