شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

آیا جهان در مسیر تغییری بزرگ قرار دارد؟


آیا جهان در مسیر تغییری بزرگ قرار دارد؟
قصد اصلی من در این مقاله تنها بیان ابعاد پنهان و ناگفته بحران پیش‌آمده در سطح جهانی است. به عبارتی، قصد تبرئه یا متهم کردن کسی را با هدف و معطوف به باور اخلا‌قی،‌ سیاسی و ایدئولوژیک ندارم. ‌ - در مطبوعات چه می‌گذرد؟ ‌
- سیاستمداران چه می‌گویند؟ ‌
- مردم چه می‌بینند؟ ‌
- چه کسی ممکن است متهم اصلی باشد؟ ‌
همه کسانی که در جهان مدرن زندگی می‌کنند و مسائل این جهان برایشان اهمیت دارد، باید به این سوال فکر و تلا‌ش کنند پاسخ دقیقی برای آن بیابند؛ آیا جهان در مسیر تغییری بزرگ قرار دارد؟ اگر پاسخ مثبت است، جهت این تغییر چیست؟
فرضی که این متن بر اساس آن شروع شده است، باور به شکل‌گیری تغییر عمده و اساسی در جهان معاصر است. این جهان در قرن بیست‌ویکم بسیار متفاوت از جهان در قرن بیستم خواهد بود زیرا شروع‌های این دو قرن بسیار متفاوت از یکدیگر است. جهان در قرن بیستم با تولد و رشد تمدن آمریکایی، افول تمدن اروپایی و جابه‌جایی نقش این دو تمدن مواجه بود. هرچند خیلی‌ها به این تغییر بزرگ باور نداشتند اما جنگ جهانی اول و دوم این ظن و گمان را به یقین تبدیل کرد؛ جنگ جهانی اول، بحران‌های متاثر از آن‌ و به‌طور خاص جنگ جهانی دوم به آمریکا برتری خاصی داد، آنگونه که آمریکا در مرکز تحولا‌ت جهانی قرار گرفت؛ یک کشور بزرگ که برای فعالیت‌های علمی و تحقیقاتی سرمایه‌گذاری‌کلا‌ن می‌کند، کشوری که نخبگان دیگر کشورها را فرامی‌خواند و ... آنچه که سرنوشت جهان را به‌طور کامل در اختیار آمریکا قرار داد، سقوط شوروی با نقش‌آفرینی سیاستمداران آمریکایی بود. این وضعیت از دهه ۱۹۹۰ شروع شد و تا بحران اقتصادی آمریکا ادامه یافت. ‌
نکته آنکه سیاست‌های حاکم بر مناسبات جهانی در قرن بیستم بر اساس جهان دوقطبی تنظیم شده ‌بود. با این حساب طبیعی است که حذف یک قطب به تضعیف و در نهایت نابودی قطب دیگر نیز منجر خواهد شد، چرا که همه ساختارها، روابط و مناسبات چه در سطح ملی و چه در سطح جهانی، بر اساس جهان دوقطبی ‌است. بنابراین بدون تغییر این ساختارها حذف یک قطب (شوروی) هیچ مشکلی را حل نخواهد کرد. با این نگاه بعضی از متفکران و سیاستمداران آمریکایی به جست‌وجوی جایگزینی برای شوروی برآمدند که این جایگزین، بدون شک <تمدن اسلا‌می> بود. شاید بتوان نظریه جنگ و تزاحم تمدن‌های‌ هانتینگتون را در این راستا تحلیل کرد، نظریه‌ای که از درونش ضدیت غرب با اسلا‌م درآمد. این نظریه با توجه به سابقه تاریخی تعارض میان دو تمدن مسیحی و اسلا‌می مطرح شد و به همین دلیل نیز مورد توجه بسیار قرار گرفت. خیلی‌ها آن را تحسین کردند و خیلی‌ها هم نقد، از جمله رئیس‌جمهور سابق کشورمان آقای خاتمی که در برابر آن، نظریه گفت‌وگوی تمدن‌ها را مطرح کرد. این نظریه می‌توانست نقش جایگزین نظریه‌ هانتینگتون را بازی کند، اما با توجه به فضای سیاسی ایران، هیچ‌گاه چنین نشد، تا بازی را دیگر کشورها دنبال کنند، مانند چین که از چهار سال قبل به این سو، هر سال در ماه نوامبر سمیناری با حضور نمایندگان بیشتر کشورهای جهان - اعم از سیاستمداران و دانشمندان - در شهر پکن برگزار می‌کند و به این طریق مدعی گفتمان بین‌تمدنی و بین‌فرهنگی شده است. آنها تا حد زیادی هم موفق به اثبات ادعای خویش شده‌اند و من که یک بار به عنوان نماینده دانشگاه تهران در این سمینار شرکت کرده‌ام، شاهد شایستگی چینی‌ها در پیگیری ایده گفت‌وگوی تمدن‌ها و فرهنگ‌ها بوده‌ام. ‌
در هر صورت، نظریه گفت‌وگوی تمدن‌ها و فرهنگ‌ها، نظریه‌ای رقیب بود که در صورت تحقق، به تغییر شرایط و ساختار جهان دوقطبی منجر می‌شد، اما عملا‌ شرایط و امکان تحقق آن فراهم نشد. ایجاد این شرایط کاری تاریخی و بنیادی بود که رقبای نظریه گفت‌وگوی تمدن‌ها در ایران امکان آن را سلب کردند و همگام و همسو با موافقان نظریه تزاحم تمدن‌ها پیش رفتند. هر دو گروه - مخالفان نظریه گفت‌وگوی تمدن‌ها و موافقان نظریه تزاحم بین تمدن‌ها - با توافق نانوشته‌ای امکان گفت‌وگو میان ملت‌ها و تمدن‌ها را گرفتند و در نهایت بر تزاحم در جهان افزودند. جهان تک‌قطبی با محوریت آمریکا همراه با نظریه تزاحم تمدن‌ها به توسعه نبرد بین دولت‌ها و جوامع انجامید. غرب برای تهاجم و برخورد با ملت‌ها و فرهنگ‌ها مجاز شناخته شد و در نتیجه جهان با دوره جدیدی از جنگ‌ها مواجه گشت. ‌
یکی از نکاتی که پیش‌تر در مورد کمونیسم گفته می‌شد درباره ماهیت غربی آن بود. گفته می‌شد که کمونیسم داعیه نجات شرق و جهان توسعه‌نیافته را دارد؛ در حالی که ماهیت آن غربی است و فرزند جهان غربی است. این تحلیل در نهایت شرق را در برابر کمونیسم قرار داد؛ با وجود اینکه کمونیسم در شرق جهان، در بعضی از کشورهای شرقی و آسیایی در قالب گروه سیاسی،‌ حزب سیاسی و نظام سیاسی تجلی یافته است‌ اما هیچ‌گاه آن اهمیتی را پیدا نکرده که در جهان غرب داشته است. مردم شرق و روشنفکران آن همین تصور را نیز درباره دموکراسی و دموکراسی‌خواهی دارند. شرقی‌ها معتقدند که دموکراسی هم از غرب آمده و غربی است و فایده‌ای برای شرق ندارد و به همین دلیل سنت‌گرایی - با هر شکل و رنگ - در این بخش جهان تقویت شده است؛ خاصه در دو دهه اخیر. تشکیل نظاماتی با رهبران سنتی، مخالفان تمدن غربی، معترضان دموکراسی و بنیادگرایان را باید از این منظر مورد بررسی قرار داد. به عبارت دیگر، اساس شکل‌گیری نیروی مقاومت در مقابل دموکراسی‌خواهی در جهان شرقی به ماهیت فرهنگی آن جوامع برنمی‌گردد، بلکه علت اصلی در نوع تعاملی است که جهان غرب با جهان اسلا‌م دارد. مرد و زن شرقی و مسلمان آموخته است که دموکراسی طرح‌شده،‌ ماندگاری ندارد. بازاری است. با کم‌فروغ شدن قدرت مدعیان آن یک‌شبه نابود خواهد شد. در نتیجه دل به آن نمی‌بندد. ‌ هنگامی که دموکراسی غربی با حضور نظامی و جنگ، کشتار، ویرانی،‌ ناامنی و گرسنگی توام شود، مقاومت‌های بنیادی شکل می‌گیرد. متاسفانه مدعیان دموکراسی غربی از یاد برده‌اند که اگر قرار بود امری ماندگاری یابد، شوروی در افغانستان مانده بود. اشغال کشورها نمی‌تواند واکنشی جز مقاومت یا بنیادگرایی داشته ‌باشد. این اتفاقی است که در جهان صورت گرفته و همه شاهد آن هستند. ‌
آنچه که در بالا‌ اشاره شد، معطوف به نتایج تک‌قطبی شدن جهان است. امروزه حتی نظریه تزاحم تمدن‌ها هم نتوانسته است برای آمریکا رقیب تولید کند. رقیبی که آمریکا برای خود تراشیده بود به واسطه خودش دچار فروپاشی شد. حتی ماجراجویی افراطیون در جهان را بیشتر توطئه آمریکا و بخشی از سیاست‌های جهانی او می‌دانند.
در نتیجه باز هم آمریکا در جهان تنها ماند و متهم اصلی. دولتمردان آمریکا تلا‌ش بسیاری کردند که با طرح دشمن فرضی - تمدن اسلا‌می - مشکلا‌ت و نارسایی‌ها را به گردن او بیندازند، همان‌گونه که پیش از سقوط شوروی همه مشکلا‌ت جهان به دوش شوروی گذاشته می‌شد؛ مثلا‌ فقر و شرایط سخت زندگی برای عامه مردم. حتی فقدان دموکراسی هم اینگونه توجیه می‌شد که می‌خواهیم از نفوذ شوروی جلوگیری کنیم. ‌ اما اکنون که تز دشمن‌سازی آمریکا دیگر نتیجه نمی‌دهد و اسلا‌م نمی‌تواند جایگزین خوبی برای کمونیسم شود، مشکلا‌ت بر سر تنها نیروی مسلط در جهان، یعنی آمریکا خراب می‌شود. تولد و مرگ نظریه تزاحم تمدن‌ها عمری از یک دهه بیشتر ندارد. از تولد تا مرگ‌ آن ۱۰ سال طول کشید. مرگ این نظریه ناشی از مشکلا‌تی بود که غرب - آمریکا- در طول صد سال اخیر یافته است. از طرف دیگر، همان‌طور که اشاره شد،‌ جهان جدید در چند دهه اخیر بسیار متفاوت با جهان زمان جنگ جهانی دوم است. توسعه وسایل ارتباط جمعی از قبیل رسانه‌های جهانی، شبکه‌های خبری مستمر، شبکه‌های اینترنتی و رقابت بین رسانه‌ها و تکثر رسانه‌ای، همه و همه کمک کرده‌اند تا وجوه پنهان پدیده‌های اجتماعی و سیاسی به سرعت آشکار شده و آگاهی عمومی شکل بگیرد. به این ترتیب طرح ساختگی دشمنی به نام اسلا‌م در مقابل غرب شکست خورد.در شکست این طرح خیلی‌ها و خیلی مسائل نقش داشتند. در پاراگراف‌های بالا‌ به سهم نظریه گفت‌وگوی تمدن‌ها و فرهنگ‌ها اشاره شد. سهم دولت‌ها و گروه‌های سیاسی در جهان شرقی و اسلا‌می نیز قابل توجه است. همچنین نمی‌توان از سهم منتقدان غربی غافل ماند. با توضیحات فوق، بهتر است به سوال مطرح شده برگردیم: مقصر اصلی بحران فعلی کیست؟ معلوم است که ضررکننده ضررساز بوده است. غربی که دچار فقدان رقیب شده بود و در طرح رقیب فرضی نیز ناتوان ماند، دچار ضعف مضاعف شد. از اینجا به بعد است که می‌توان سهم و نقش بیشتر آمریکا را در ایجاد بحران فعلی بیشتر دید.
تقی آزادارمکی
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید